برنامه صوتی شماره ۶۶۵ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۶ ژوئن ۲۰۱۷ ـ ۶ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 301, Divan e Shams
هله صَدر و بَدرِ عالم، منشین، مخسب امشب
که بُراق بر در آمد، فَاِذا' فَرَغْتَ فَانْصَبْ(۱)
چو طریق بسته بودست و طمع گسسته بودست
تو برآ بر آسمانها، بگشا طریق و مذهب
نَفَسی فلک نپاید، دو هزار در گشاید
چو امیرِ خاصِ(۲) اِقرَأ(۳)* به دعا گشاید آن لب
سوی بحر رو چو ماهی، که بیافت دُرِّ(۴) شاهی
چو بگوید او چه خواهی؟ تو بگو: اِلَیْکَ اَرْغَبْ(۵)
چو صَریرِ(۶) تو شنیدم، چو قلم به سر دویدم
چو به قلب تو رسیدم، چه کنم صُداعِ(۷) قالب؟
ز سلامِ خوش سلامان بکشم ز کبر دامان
که شدست از سلامت دل و جانِ ما مُطَیَّب(۸)
ز کفِ چنین شرابی، ز دمِ چنین خطابی
عجبست اگر بماند به جهان دلی مُؤَدَّب(۹)
ز غَنایِ(۱۰) حق بِرُسته، ز نیاز خود بِرَسته
به مشاغلِ اَنَاالحَقّ(۱۱) شده فانی مُلَهَّب(۱۲)
بکش آب را از این گِل که تو جانِ آفتابی
که نماند روح صافی، چو شد او به گِل مُرَکَّب(۱۳)
صلوات بر تو آرم که فزوده باد قربت
که به قربِ کُل گردد همه جزوها مُقَرَّب(۱۴)
دو جهان ز نَفخِ صورت(۱۵) چو قیامتست پیشم
سوی جان مُزَلزَلَست(۱۶) و سوی جسمیان مُرَتَّب(۱۷)
به سخن مکوش کاین فَر(۱۸) ز دلست، نی ز گفتن
که هنر ز پای یابید و ز دُمّ دید ثَعلَب(۱۹)
* قرآن كريم، سوره علق(۹۶)، آيه ۱
Quran, Sooreh Alagh(#96), Ayeh #1
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1822
اندرین ره، میتراش و میخراش
تا دمِ آخر، دمی فارغ مباش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1453
بخش ۵۴ - تفسیر یا اَیُّهَا الْـمُزَّمِّل
خواند مُزَّمِّل** نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بُوالهَرَب
از اینرو خداوند، پیامبر را «گلیم به خود پیچیده» خواند و بدو خطاب کرد که: ای گریزان از خلایق، از گلیم خلوت و انزوا بیرون آ.
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش
که جهان جسمی ست سرگردان، تو هوش
هین مشو پنهان ز ننگ مُدّعی
که تو داری شمع وحی شَعشَعی(۲۰)
هین قُمِ اللَّیلَ** که شمعی ای هُمام
شمع اندر شب بُوَد اندر قیام
بیفروغت، روز روشن هم شب است
بیپناهت شیر اسیرِ اَرنَب(۲۱) است
باش کشتیبان درین بحر صفا
که تو نوحِ ثانیی ای مصطفی
ره شناسی میبباید با لُباب(۲۲)
هر رهی را، خاصه اندر راه آب
خیز، بنگر کاروان رَهزده
هر طرف غولی ست کشتیبان شده
** قرآن كريم، سوره مزمل(۷۳)، آيه ۱و۲
Quran, Sooreh Mozamel(#73), Ayeh #1,2
يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ(۱)
اى جامه بر خود پيچيده
قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا(۲)
شب را زنده بدار، مگر اندكى را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1464
بَدر(۲۳)، بر صدر فلک شد شب، روان
سیر را نگذارد از بانگِ سگان
طاعِنان(۲۴) همچون سگان بر بَدرِ تو
بانگ میدارند سویِ صدرِ تو
این سگان کَرّاند ز امرِ اَنصِتُوا(۲۵)***
از سَفَه(۲۶)، وَع وَع کُنان(۲۷) بر بَدرِ تو
هین بمگذار ای شفا رنجور را
تو ز خشمِ کَر، عصای کور را
*** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۲۰۴
Quran, Sooreh Araaf(#7), Ayeh #204
وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
... خاموشی گزینید، باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1476
چیست خود آلاجُقِ(۲۸) آن تُرکَمان
پیش پای نَرّه پیلان جهان؟
آن چراغ او به پیش صَرصَرم(۲۹)
خود چه باشد؟ ای مِهین(۳۰) پیغمبرم
خیز در دم تو به صُورِ سَهمناک
تا هزاران مُرده بر روید ز خاک
چون تو اسرافیلِ وقتی راستخیز
رستخیزی ساز پیش از رستخیز
هر که گوید: کو قیامت؟ ای صَنَم(۳۱)
خویش بنما که: قیامت نَک منم
در نگر ای سایلِ(۳۲) محنتزده
زین قیامت صد جهان افزون شده
ور نباشد اهل این ذکر و قنوت
پس جوابُ الـاَحمَق ای سلطان، سکوت
ز آسمان حق، سکوت آید جواب
چون بُوَد جانا دعا نامُستَجاب
ای دریغا وقت خِرمَنگاه شد
لیک روز از بختِ ما بیگاه شد
وقت، تنگ ست و فراخی این کلام
تنگ میآید بر او عمرِ دوام
نیزهبازی اندر این کو(۳۳) های تنگ
نیزهبازان را همی آرد به تنگ
وقت، تنگ و خاطر و فهم عَوام(۳۴)
تنگ تر صد ره ز وقت است ای غلام
چون جواب احمق آمد خامشی
این درازی در سخن چون میکشی؟
از کمال رحمت و موج کرم
میدهد هر شوره را باران و نم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1279
چون سبد در آب و، نوری بر زُجاج(۳۵)
گر ز خود دانند آن باشد خِداج(۳۶)
چون جدا گردد ز جو، داند عَنود(۳۷)
کاندرو آن آبِ خوش از جوی بود
آبگینه هم بداند، از غروب
کآن لـُمَع(۳۸) بود از مه تابان خوب
چونکه چشمش را گشاید امرِ قُم****
پس بخندد چون سحر بارِ دوم
خندهش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر میآمدش
گوید از چندین رهِ دور و دراز
کین حقیقت بود و این اسرارِ راز
من در آن وادی چگونه خود ز دور
شادیی میکردم از عَمیا(۳۹) و شور!
من چه میبستم خیال(۴۰) و، آن چه بود؟
درک سُستم سُست نقشی مینمود
طفلِ ره را فکرتِ مردان کجاست؟
کو خیال او و کو تحقیقِ راست؟
فکرِ طفلان، دایه باشد یا که شیر
یا مَویز و جوز یا گریه و نَفیر(۴۱)
آن مُقَلِّد هست چون طفلِ عَلیل
گر چه دارد بحث باریک و دلیل
**** قرآن كريم، سوره مدثر(۷۴)، آيه ۱-۷
Quran, Sooreh Moddaser(#74), Ayeh #1-7
يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ(۱)
اى جامه در سر كشيده
قُمْ فَأَنْذِرْ(۲)
برخيز و هشدار بده .
وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ(۳)
و پروردگارت را به بزرگی یاد کن.
وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ(۴)
و جامهات را پاكيزه دار.
وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ(۵)
و از پليدى ها دورى گزين.
وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ(۶)
و بخششی مکن که آنرا فزون بشماری.
وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ(۷)
براى رضای پروردگارت صبر آر.
قرآن كريم، سوره انشراح(۹۴)، آيه ۱-۸
Quran, Sooreh Ensherah(#94), Ayeh #1-8
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (۱)
آيا سينهات را برايت نگشوديم؟
وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ(۲)
و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟
الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ(۳)
باری که بر پشت تو سنگینی می کرد؟
وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ (۴)
آيا تو را بلندآوازه نساختيم؟
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا(۵)
پس، از پى دشوارى آسانى است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا(۶)
هر آينه از پى دشوارى آسانى است.
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (۷)
چون از كار فارغ شوى، به عبادت كوش.
وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ(۸)
و به پروردگارت مشتاق شو.
قرآن كريم، سوره العصر(۱۰۳)، آيه ۱
Quran, Sooreh Alasr(#103), Ayeh #1
وَالْعَصْرِ(۱)
سوگند به اين زمان
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ(۲)
كه آدمى در خسران است.
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ(۳)
مگر آنها كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و يكديگر را به حق سفارش كردند و يكديگر را به صبر سفارش كردند.
قرآن كريم، سوره الضحى(۹۳)، آيه ۸
Quran, Sooreh Alzoha(#93), Ayeh #8
وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ
آيا تو را درويش نيافت و توانگرت گردانيد؟
قرآن كريم، سوره الزلزال(۹۹)، آيه ۱
Quran, Sooreh Zehzal(#99), Ayeh #1
إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا
آنگاه كه زمين لرزانده شود به سختترين لرزههايش
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۱۶۱
Hafez Poem(Qazal)# 161, Divan e Ghazaliat
هر کو نکند فهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 393
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب(۴۲) رب
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۱۰۵
Hafez Poem(Qazal)# 105, Divan e Ghazaliat
پیر ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3180
ای دریده پوستین یوسفان
گر بِدَرَّد گرگت، آن از خویش دان
زانکه میبافی، همهساله بپوش
زانکه میکاری، همه ساله بنوش
فعل توست این غُصههای دم به دم
این بود معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.
خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.
جَفَّ الْقَلَمُ بِما هُوَ کائنٌ.
خشك شد قلم به آنچه بودنی است.
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۱۴۲
Hafez Poem(Qazal)# 142, Divan e Ghazaliat
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2227
پا رهاند روبَهان را در شکار
و آن ز دُم دانند روباهان غِرار(۴۳)
عشق ها با دُمِّ خود بازند کین
میرهاند جان ما را در کمین
روبَها، پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبود، دُم چه سود ای چشمشوخ(۴۴)؟
ما چو روباهیم و پای ما کِرام
میرهاندمان ز صدگون انتقام
حیلهٔ باریکِ ما چون دُمِّ ماست
عشق ها بازیم با دُم چپّ و راست
دُم بجنبانیم ز استدلال و مکر
تا که حیران ماند از ما زید و بکر
طالب حیرانی خلقان شدیم
دست طَمْع اندر اُلوهیّت زدیم
تا به افسون، مالک دل ها شویم
این نمیبینیم ما، کاندر گَویم(۴۵)
در گَویّ و، در چَهی ای قَلتَبان(۴۶)
دست وادار از سِبالِ(۴۷) دیگران
چون به بستانی رسی زیبا و خَوش
بعد از آن دامان خلقان گیر و کَش
ای مقیم حبس چار و پنج و شش
نغز جایی، دیگران را هم بکش
ای چو خربنده حریف کون خر
بوسه گاهی یافتی، ما را ببر
چون ندادت بندگیِّ دوست دست
میل شاهی از کجاات خاسته ست؟
در هوای آنک گویندت: زهی
بستهای در گردن جانت زهی
روبها، این دُمِّ حیلَت را بِهِل
وقف کن دل بر خداوندانِ دل
(۱) فَاِذا' فَرَغْتَ فَانْصَبْ: چون از کار فارغ شوی به عبادت کوش
(۲) امیرِ خاص: منظور حضرت رسول است که اولین بار سوره علق از قرآن بر وی نازل شد.
(۳) اِقرَأ: بخوان
(۴) دُرّ: مروارید درشت
(۵) اِلَیْکَ اَرْغَبْ: تو را می خواهم
(۶) صَریر: صدای قلم، در اینجا به معنی آواز، خطاب
(۷) صُداع: زحمت، دردسر
(۸) مُطَیَّب: پاکیزه، طیّب
(۹) مُؤَدَّب: ادبآموخته، باادب، تربیتشده
(۱۰) غَنا: توانگری، بینیازی
(۱۱) اَنَاالحَقّ: من خدایم، سخن حسین بن منصور حلّاج
(۱۲) مُلَهَّب: جامه سرخ کرده
(۱۳) مُرَکَّب: ترکیبشده، آمیختهشده
(۱۴) مُقَرَّب: آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیکشده
(۱۵) نَفخِ صورت: دمیدن اسرافیل در شیپور برای برانگیختن مردگان در رستاخیز
(۱۶) مُزَلزَل: لرزان
(۱۷) مُرَتَّب: منسجم، استوار، بانظم
(۱۸) فَر: شکوه، شٲن و شوکت
(۱۹) ثَعلَب: روباه که گویند به دمش مغرور است
(۲۰) شَعشَع: تابنده، فروزان
(۲۱) اَرنَب: خرگوش
(۲۲) لُباب: مغز، عقل و خِرَد
(۲۳) بَدر: ماه شب چهاردهم که قرص کامل است
(۲۴) طاعِن: طعنهزننده، سرزنشکننده
(۲۵) اَنصِتُوا: خاموش باشید
(۲۶) سَفَه: نادانی
(۲۷) وَع وَع کُنان: بانگ سگ و گرگ را وَع وَع گویند
(۲۸) آلاجُق: همان آلاچیق، نامی ترکی به معنی خیمه ای که از پارچه های ضخیم سازند.
(۲۹) صَرصَر: باد سرد و سرکش
(۳۰) مِهین: بزرگترین، صفت عالی
(۳۱) صَنَم: بت، معشوق
(۳۲) سایل: خواهنده، پرسنده
(۳۳) کو: راه تنگ
(۳۴) عَوام: مردم عادی
(۳۵) زُجاج: شیشه
(۳۶) خِداج: نقصان در هر چیزی
(۳۷) عَنود: ستیزه گر
(۳۸) لـُمَع: جمع لـُمْعَه به معنی درخشندگی
(۳۹) عَمیا: مخفف عَمیاء به معنی کور
(۴۰) خیال بستن: خیال کردن، مصوّر شدن نقش خیال در ذهن
(۴۱) نَفیر: ناله و زاری و فریاد
(۴۲) تقلیب: برگردانیدن
(۴۳) غِرار: گول خوردن، غفلت، بی خبری
(۴۴) چشمشوخ: گستاخ
(۴۵) گَو: گودال
(۴۶) قَلتَبان: بی حمیّت، بی غیرت
(۴۷) سِبال: سبیل
چو چشم چپ همی پرد نشان شادی دل دان
چون چشم دل همی پرد عجب آن نشان چه بود
این آموزه های ارزنده چه می کنند با دل ما
درود بر شما