Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #936

برنامه شماره ۹۳۶ گنج حضور

  • Currently 4.43/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 194 votes
Comments (0)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۹۳۶ گنج حضور

اجراپرویز شهبازی

۱۴۰۱ تاریخ اجرا۴ اکتبر ۲۰۲۲ -  ۱۳ مهر


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۳۶ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۳۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۳۶ (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


تو در عقیلهٔ(۱) ترتیبِ کفش و دستاری

چگونه رطلِ گران‌خوار را به دست آری؟


به جانِ من، به خرابات آی یک لحظه

تو نیز آدمی‌ای، مردمی و جان داری


بیا و خرقه گرو کن، به می‌فروشِ الست

که پیش از آب و گِلَست از الست خمّاری


فقیر و عارف و درویش، وانگهی هشیار؟

مجاز بود چنین نامها تو پنداری


سماع و شُربِ سَقٰاهُم(۲) نه کارِ درویش‌ است؟

زیان و سودِ کم و بیش، کار بازاری؟


بیا بگو که چه باشد الست، عیشِ ابد

ملنگ هین به تکلّف که سخت رهواری


سری که درد ندارد چراش می‌بندی؟

چرا نهی تنِ بی‌رنج را به بیماری؟


قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیهٔ ۲۱

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21


«…وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»


«…و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.»


(۱) عقیله: پای‌بند و دام

(۲) شُربِ سَقٰاهُم: اشاره به آیهٔ ۲۱ سورهٔ انسان

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


تو در عقیلهٔ ترتیبِ کفش و دستاری

چگونه رطلِ گران‌خوار را به دست آری؟


به جانِ من، به خرابات آی یک لحظه

تو نیز آدمی‌ای، مردمی و جان داری


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کارِ من بی‌علّت است و مُستقیم

هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم(۳)


عادتِ خود را بگردانم به وقت

این غبار از پیش، بنشانم به وقت


(۳) سَقیم: بیمار

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shams


خوش‌خبران غلامِ تو، رطلِ گران سلامِ تو

چون شنوند نامِ تو، یاوه کنند پا و سَر


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۶۸

Poem(Qazal)#268, Divan e Hafez


گُلعِذاری(۴) ز گلستانِ جهان ما را بس

زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس


(۴) گُلعِذار: گل‌چهره؛ مجازاً زیبارو

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1757


هِنْدوان را اصطلاحِ هِند مدح

سِنْدیان را اصطلاحِ سِنْد مدح‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت: مُفتیِّ(۵) ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری، مجرم شوی


(۵) مُفتی: فتوا دهنده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان، کرد طَرَب سازیی

باطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۷۰

Poem(Qazal)#470, Divan e Hafez


آدمی در عالَمِ خاکی نمی‌آید به‌ دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shams


خواجه تو عارف بُده‌ای، نوبتِ دولت زده‌ای(۶)

کامل جان آمده‌ای(۷)، دست به استاد مده


(۶) نوبتِ دولت زدن: کنایه از شکوه و عظمت داشتن. در قدیم در دربار پادشاهان در شبانه روز سه یا پنج نوبت (نقاره) می‌زدند.

(۷) کامل جان آمده‌ای: در حالی آمده‌ای که روحاً کمال یافته‌ای.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دیدِ خود مگذار از دیدِ خسان

که به مُردارت کَشَند این کرکسان


چشم چون نرگس فروبندی که چی؟

هین عصااَم کَش که کورم ای اَچی(۸)؟


(۸) اَچی: برادر

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


با چنین شمشیرِ دولت تو زبون مانی چرا؟

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا؟


تو چنین لرزانِ او باشی و او سایهٔ تُوَست

آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1080


کرده‌ای تأویل(۹)، حرفِ بِکْر(۱۰) را

خویش را تأویل کن، نی ذِکر(۱۱) را


بر هوا تأویلِ قرآن می‌کُنی

پَسْت و کژ شد از تو، معنیِّ سَنی(۱۲)


(۹) تأویل: رجوع کردن، بیان معنی کلام، بر اساس دانسته های ذهنی به جای زنده شدن به آن.

(۱۰) حرفِ بِکْر: سخن تازه و بدیع

(۱۱) ذِکر: یاد. یکی از نام‌های قرآن کریم

(۱۲) سَنی: بلند و روشن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1082


زیافتِ(۱۳) تأویلِ مگس


آن مگس بر برگِ کاه و بولِ(۱۴) خر

همچو کشتی‌بان، همی افراشت سَر


گفت: من دریا و کشتی خوانده‌ام

مدّتی در فکرِ آن می‌مانده‌ام


اینک این دریا و این کشتی و من

مردِ کشتی‌بان و اهلِ و رایْ‌زن


بر سرِ دریا همی رانْد او عَمَد(۱۵)

می‌نمودش آنقدر بیرون ز حد


بود بی‌حد آن چَمین(۱۶) نسبت بدو

آن نظر که بیند آن را راست کو؟


عالَمش چندان بُوَد کِش بینش است

چشم چندین، بحر همچندینش است


صاحبِ تأویلِ باطل(۱۷)، چون مگس

وَهْمِ او بَوْلِ خر و، تصویرِ خَس(۱۸)


گر مگس، تأویل بگذارد به رای

آن مگس را بخت گردانَد هُمای(۱۹)


آن مگس نَبْوَد کِش(۲۰)، این عبرت بُوَد

روحِ او، نی در خورِ صورت بُوَد


(۱۳) زیافت: ناروایی، ناخالصی

(۱۴) بول: ادرار

(۱۵) عَمَد: قایقی که از شاخ و برگ و تنه درخت سازند.

(۱۶) چَمین: بول، سرگین

(۱۷) صاحبِ تأویلِ باطل: کسی که تأویل هایش بی‌اساس است.

(۱۸) خَس: خار و خاشاک، فرومایه

(۱۹) هُمای: نام مرغی که استخوان می‌خورد و به باور قدما بر سر هر کَس سایه افکند به دولت و سلطنت رسد.

(۲۰) کِشْ: که او را

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648


صد هزاران فضل داند از علوم

جانِ خود را می‌نداند آن ظَلوم(۲۱)


داند او خاصیّتِ هر جوهری

در بیانِ جوهرِ خود چون خری


که همی‌دانم یَجُوز و لایَجُوز

خود ندانی تو یَجُوزی یا عَجُوز(۲۲)


(۲۱) ظَلوم: بسیار ستمگر

(۲۲) عَجُوز: پیرزن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2207, Divan e Shams


در خلاصهٔ عشق آخر شیوهٔ اسلام کو؟

در کشوفِ(۲۳) مشکلاتش صاحبِ اِعلام(۲۴) کو؟


(۲۳) کشوف: گشودن، رخنه کردن

(۲۴) صاحبِ اِعلام: صاحبِ دانش، بیدار کننده

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shams


اسپانِ اختیاری(۲۵) حمّالِ شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبانِ کند و کودن


چو لِک لِک(۲۶) است منطق بر آسیای معنی

طاحون(۲۷) ز آب گردد نه از لِک لِکِ مُقَنَّن(۲۸)


زان لِک لِک ای برادر گندم ز دَلو(۲۹) بِجهَد

در آسیا درافتد، گردد خوش و مُطَحَّن(۳۰)


(۲۵) اختیاری: برگزیده، مختار

(۲۶) لِک لِک: چوبکی که بر دلو ظرفی مربع و مخروطی که تهِ آن سوراخ است و آن را پر از غله کنند، 

می‌بندند، چون آسیا بگردد، آن چوب حرکت کند و گندم از سوراخ در آسیا ریزد.

(۲۷) طاحون: آسیا

(۲۸) مُقَنَّن: قانون گذاری شده، حساب شده

(۲۹) دَلو: سطل، ظرف آب‌کشی

(۳۰) مُطَحَّن: آسیاب شده

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2638


چند روزی که ز پیشم رانده‌ است

چشمِ من در رویِ خوبش مانده ا‌ست


کز چنان رُویی چنین قهر ای عَجَب

هر کسی مشغول گشته در سَبَب


من سبب را ننگرم، کآن حادث است

زآنکه حادث، حادثی را باعث است


لطفِ سابق را نِظاره می‌کنم

هرچه آن حادث، دوپاره می‌کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


عشقْ جُز دولت و عِنایَت نیست

جُز گُشادِ دل(۳۱) و هدایت نیست


عشق را بوحَنیفه(۳۲) درس نکرد

شافِعی(۳۳) را دَرو رِوایَت نیست


لایَجوز و یَجوز(۳۴) تا اَجَلَست

عِلْمِ عُشّاق را نهایت نیست


(۳۱) گُشادِ دل: انبساط فضای درون، شرح صدر

(۳۲) بوحَنیفه: نعمان بن ثابت از بزرگان سدهٔ دوم و مؤسس مذهب حنفی، درگذشتهٔ ۱۵۰ هجری قمری.

(۳۳) شافِعی: محمدبن ادریس، مؤسس شافعیّه، درگذشتهٔ ۲۰۴ هجری قمری. 

(۳۴) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552


دیده‌‌یی باید، سببْ سوراخْ‌ کُن(۳۵)

تا حُجُب را بَرکَنَد از بیخ و بُن


تا مسبِّب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اَکساب(۳۶) و دکان


از مسبِّب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


(۳۵) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهٔ سبب

(۳۶) اَکساب: کسب‌ها

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


عاشقِ دلبرِ مرا شرم و حیا چرا بُوَد؟

چون‌که جمال این بُوَد، رسمِ وفا چرا بُوَد؟


 لذّتِ بی‌کرانه‌ای است، عشق شده‌ست نامِ او

قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۳۷) را؟

نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی


(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من

هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قَرین بی‌قول و گفت‌وگویِ او

خو بدزدد دل نهان از خویِ او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از رهِ پنهان، صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۳۸) و سَنی(۳۹)

خویش را بدخُو و خالی می‌کنی


(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ، بر دیگران، نوحه‌گری

مدّتی بنشین و، بر خود می‌گِری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


بیا و خرقه گرو کن، به می فروشِ الست

که پیش از آب و گِلَست از الست خمّاری


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Poem(Qazal)#178, Divan e Hafez


صوفیان واستدند از گرو می همه رَخت

دلقِ ما بود که در خانه خمّار(۴۰) بمانْد


(۴۰) خَمّار: مِی‌فروش

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


فقیر و عارف و درویش، وانگهی هشیار؟

مجاز بود چنین نامها تو پنداری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329


چون الف چیزی ندارم، ای کریم

جز دلی دلتنگ‌تر از چشمِ میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ، بِه سازد مرا

که ز وَهمِ دارم است این صد عَنا(۴۱)


(۴۱) عَنا: رنج

----------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2753


فقرِ لقمه دارد او، نی فقرِ حق

پیشِ نقش مُرده‌ای کم نِه طبق


ماهیِ خاکی(۴۲) بود درویشِ نان

شکلِ ماهی، لیک از دریا رَمان


مرغِ خانه‌ است او، نه سیمرغِ هوا

لُوت(۴۳) نوشد او، ننوشد از خدا


عاشقِ حقّ است او بهرِ نَوال(۴۴)

نیست جانش عاشقِ حُسن و جمال


گر توهّم می‌کند او عشقِ ذات

ذات نبوَد وهمِ اسما و صفات


وهم زاییده ز اوصاف و حَدَست

حقّ، نزاییده‌ست او لَمْ یُولَدست


عاشقِ تصویر و وهمِ خویشتن

کی بُوَد از عاشقانِ ذوالْمِنَن(۴۵)؟


عاشق آن وَهْم، اگر صادق بُوَد

آن مَجازش تا حقیقت‌ می‌كَشَد


(۴۲) ماهیِ خاکی: شکل و صورت ماهی که از گِل سازند و یا بر خاک کشند.

(۴۳) لُوت: طعام، خورش، خوردنی

(۴۴) نَوال: عطا و بخشش

(۴۵) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمت‌ها و احسان‌ها

----------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3110


همچو عارف، کز تنِ ناقص چراغ

شمعِ دل افروخت از بهرِ فراغ


تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیشِ چشمِ خود نهد او شمعِ جان


او نکرد این فهم، پس داد از غِرَر(۴۶)

شمعِ فانی را به فانیّی دِگر


(۴۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

----------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1473


سایل آن باشد که مالِ او گداخت

قانع آن باشد که جسمِ خویش باخت 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2200


راهِ فانی‌گشته، راهی دیگرست

زآنکه هشیاری، گناهی دیگرست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1291


هوش را بگذار و آن گَه هوش‌دار

گوش را بربند و، آن گَه گوش‌دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


سماع و شُربِ سَقٰاهُم نه کارِ درویش‌ است؟

زیان و سودِ کم و بیش، کار بازاری؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #215, Divan e Shams


شرابِ خام بیار و به پختگان در ده

من از کجا، غمِ هر خامِ قلتبان ز کجا؟


شرابخانه درآ و در از درون دربند

تو از کجا و بد و نیکِ مردمان ز کجا؟


طمع مدار که عمرِ تو را کران باشد

صفاتِ حقّی و حق را حد و کران ز کجا؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


که رفت در نظرِ تو که بی‌نظیر نشد؟

مقامِ گنج شده‌ست این نهادِ ویرانم


من از کجا و مباهاتِ(۴۷) سلطنت ز کجا!

فقیرِ فقرم و افتادهٔ فقیرانم


من آن کسم که تو نامم نهی، «نمی‌دانم»

چو من اسیرِ توام، پس امیرِ میرانم


(۴۷) مباهات: افتخار، بالیدن

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shams


نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی(۴۸) رسیده‌ست

غمِ بیش و غمِ کم را رها کن


قرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


(۴۸) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.

----------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


 کاری ز ما گر خواهدی، زین باده ما را ندْهدی

اندر سَری کاین مِی‌ْ رود، او کی فروشد یا خَرَد؟


سرمست کاری کی کند؟ مست آن کند که مِی‌ْ کند

باده‌ٔ خدایی طی کند، هر دو جهان را تا صَمَد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


بیا بگو که چه باشد الست، عیشِ ابد

ملنگ هین به تکلّف که سخت رهواری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سِرِّ سِرِّ جبر چیست


ترک کن این جبرِ جمعِ مَنبَلان(۴۹)

تا خبر یابی از آن جبرِ چو جان


(۴۹) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید، ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله


کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست

این دوم فانی است و آن اوّل درست


کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است

تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Poem(Qazal)#232, Divan e Hafez


خلوتِ دل نیست جایِ صحبت اَضداد

دیو چو بیرون رود، فرشته درآید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دِهلیزِ قاضیِّ قضا

بهرِ دعویِّ الستیم و بَلیٰ


که بَلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قولِ ما شهود است و بیان


از چه در دهلیزِ قاضی تن‌ زدیم(۵۰)؟

نه که ما بهرِ گواهی آمدیم؟


چند در دهلیزِ(۵۱) قاضی ای گواه

حبس باشی؟ دِه شهادت از پگاه(۵۲)


زآن بخواندندت بدینجا، تا که تو

آن گواهی بدْهی و ناری عُتُو(۵۳)


از لِجاجِ(۵۴) خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بِنَدْهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید؟


یک زمان کار است بگزار(۵۵) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارهان


(۵۰) تن زدن: ساکت شدن

(۵۱) دهلیز: راهرو

(۵۲) پگاه: صبح زود، سحر

(۵۳) عُتُو: سرکشی، نافرمانی

(۵۴) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

(۵۵) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1181


چونکه در عهدِ خدا کردی وفا

از کَرَم عهدت نگه دارد خدا


از وفایِ حق تو بسته دیده‌ای

اُذْکُروا اَذْکُرْکُمُ نشنیده‌ای


اما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده‌ای، 

زیرا حقیقت آیه «یادم کنید تا یادتان کنم» را به گوش جان نشنیده‌ای.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #152


«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ»


«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»


گوش نِه، اَوْفُوا بِعَهْدی گوش‌دار

تا که اوفِ عَهدَکُمْ آید ز یار


به حقیقت آیه «به عهدم وفا کنید» گوش جان بسپار 

تا از حضرتِ معشوق جواب «به عهد شما وفا کنم » در رسد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #40


«…اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ …»


«…نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


تو همه طَمْع بر آن نِهْ، که در او نیست امیدت

که ز نومیدیِ اوّل تو بدین سوی رسیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #662, Divan e Shams


سوارِ عشق شو وز ره میندیش

که اسبِ عشق بس رهوار باشد


به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


سری که درد ندارد چراش می‌بندی؟

چرا نهی تنِ بی‌رنج را به بیماری؟


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که مانْد از کاهلی(۵۶) بی‌شُکر و صبر

او همین داند که گیرد پایِ جَبر


هر که جبر آورد، خود رنجور(۵۷) کرد

تا همان رنجوری‌اش، در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ(۵۸)

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


(۵۶) کاهلی: تنبلی

(۵۷) رنجور: بیمار

(۵۸) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1993


 گفتنِ نابینائی سایل که دو کوری دارم

 

بود کوری کو همی‌گفت: اَلْاَمان

من دو کوری دارم ای اهلِ زمان


پس دوباره رحمتم آرید هان

چون دو کوری دارم و، من در میان


گفت: یک کوریت می‌بینیم ما

آن دگر کوری چه باشد؟ وانما


گفت: زشت‌آوازم و ناخوش‌نوا

زشت‌آوازی و، کوری شد دوتا


بانگِ زشتم مایهٔ غم می‌شود

مِهرِ خلق از بانگِ من کم می‌شود


زشت‌آوازم به هر جا که رود

مایهٔ خشم و غم و کین می‌شود


بر دو کوری رحم را دوتا کنید

این چنین ناگُنج را گُنجا کنید


زشتیِ آواز کم شد زین گله

خلق شد بر وی به رحمت یک‌دله


کرد نیکو، چون بگفت او راز را

لطفِ آوازِ دلش، آواز را


وآنکه آوازِ دلش هم بد بُوَد

آن سه کوری دوریِ سَرمَد بُوَد


لیک وَهّابان(۵۹) که بی‌علّت دهند

بوک دستی بَر سَرِ زشتش نهند


چونکه آوازش خوش و، مظلوم شد

زو دلِ سنگین‌دلان چون مُوم شد


نالهٔ کافر چو زشت است و شَهیق(۶۰)

ز آن نمی‌گردد اجابت را رفیق


قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۰۶

Quran, Sooreh Hud(#11), Line #106


«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ»


«اما بدبختان در آتشند و مردمان را در آنجا ناله‌اى زار و خروشى سخت بود.»


اِخْسَؤُا بر زشت‌آواز آمده‌ست

کو ز خونِ خلق، چون سگ بود مست


قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۸

Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #108


«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»


«گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.»


چونکه نالهٔ خرس، رحمت‌کَش بُوَد

ناله‌ات نَبْوَد چنین، ناخَوش بُوَد


دان که با یوسف تو گرگی کرده‌یی

یا ز خونِ بی‌گناهی خورده‌یی


توبه کُن، وز خورده استفراغ کُن

ور جراحت کهنه شد، رَوْ داغ کن


(۵۹) وَهّاب: بسیار بخشنده

(۶۰) شَهیق: به درون کشیدن نَفَس، دَم. مقابلِ آن زفیر است به معنی بازدَم و خارج کردن نَفَس. بانگ زیر و بم خران نیز بدان موسوم است.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #164


تو همی ‌خُسپیّ و، بویِ آن حَرام

می‌زَنَد بر آسمانِ سبزْفام(۶۱)


همرهِ اَنفاسِ زشتت می‌شود

تا به بوگیرانِ گردون می‌رود


بویِ کبر و، بویِ حرص و، بویِ آز

در سخن گفتن بیآید چون پیاز


گر خوری سوگند: من کی خورده‌ام؟

از پیاز و سیر، تقوی کرده‌ام


آن دمِ سوگند، غَمّازی(۶۲) کُند

بر دماغِ همنشینان برزَنَد


بس دعاها رَد شود از بویِ آن

آن دلِ کژ می‌نماید در زبان


اِخسَئُوا(۶۳) آید جوابِ آن دُعا

چوبِ رَدّ(۶۴) باشد جزایِ هر دَغا(۶۵)


خطاب دور شوید در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان  برمی‌آید، 

پاداش هر حیله و ترفندی چوبِ رَدّ است.


گر حدیثت کژ بُوَد معنیت راست

آن کژیّ لفظ، مقبولِ خداست


(۶۱) سبزفام: سبز رنگ

(۶۲) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده

(۶۳) اِخْسَؤُا: دور شوید

(۶۴) چوبِ رَدّ: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می‌رانند، چوب فراشان حکام را که با آن مردم را می‌رانند. 

(۶۵) دَغا: حیله‌گر

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2010


تتّمهٔ حکایتِ خرس و آن ابله که بر وفایِ او اعتماد کرده بود.


خرس هم از اژدها چون وارهید

و آن کرم ز آن مردِ مردانه بدید


چون سگِ اصحاب کهف آن خرسِ زار

شد مُلازم در پیِ آن بُردبار


آن مسلمان سَر نَهاد از خستگی

خرس، حارس(۶۶) گشت از دلبستگی


آن یکی بگذشت و، گفتش حال چیست؟

ای برادر مر تو را این خرس کیست؟


قصّه وا گفت و حدیثِ اژدها

گفت: بر خرسی مَنِه دل، ابلها


دوستیِ ابله، بَتَر از دشمنی است

او به هر حیله که دانی راندنی است


گفت: والله از حسودی گفت این

ورنَه خرسی چِه‌نْگری؟ این مِهر بین


گفت: مِهرِ ابلهان عِشْوه‌دِه(۶۷) است

این حسودیِّ من از مِهرش به است


هَی(۶۸) بیا، با من بِران این خرس را

خرس را مگزین، مَهِل همجنس را


گفت رَوْ رَوْ، کارِ خود کن ای حَسود

گفت: کارم این بُد و، رزقت نبود


من کم از خرسی نباشم ای شریف

ترکِ او کن، تا مَنَت باشم حریف


بر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌یی

با چنین خرسی مرو در بیشه‌یی


این دلم هرگز نلرزید از گزاف

نورِ حق است این، نه دعویّ و، نه لاف


مؤمنم یَنْظُر بِنورِالله شده

هان و هان، بگریز ازین آتشکده


این همه گفت و به گوشش در نرفت

بَدْگُمانی مَرد را سدّی است زَفْت


دستِ او بگرفت و، دست از وی کَشید

گفت: رفتم، چون نه‌یی یارِ رشید


گفت: رَوْ، بر من تو غمخواره مباش

بوالْفُضولا(۶۹)، معرفت کمتر تراش


باز گفتش من عدوِّ تو نِیَم

لطف باشد گر بیآیی در پیَم


گفت: خوابستم مرا بگذار، رو

گفت: آخِر یار را مُنقاد(۷۰) شو


تا بخُسپی در پناهِ عاقلی

در جوارِ دوستی صاحبدلی


در خیال افتاد مَرد از جِدِّ او

خشمگین شد، زود گردانید رُو


کین مگر قصدِ من آمد، خونی است

یا طمع دارد، گدا و تونی(۷۱) است


یا گِرو بسته‌ست(۷۲) با یاران بدین

که بترسانَد مرا زین همنشین


خود نیآمد هیچ از خُبثِ سِرش

یک گمانِ نیک، اندر خاطرش


ظنِّ نیکش جُملگی بر خرس بود

او مگر مر خرس را همجنس بود


عاقلی را از سگی تهمت نهاد

خرس را دانست اهلِ مِهر و داد


(۶۶) حارس: نگهبان

(۶۷) عِشْوه‌دِه: فریبنده

(۶۸) هَی: لفظی است برای تنبیه و آگاه سازی

(۶۹) بوالْفُضول: یاوه‌گو

(۷۰) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار

(۷۱) تُونی: آتشدانِ حمّام‌های قدیم را تُون گویند. تونی کسی بوده که آتشدان حمّام‌ها را روشن می‌کرده. این شغل از پست‌ترین مشاغل آن زمان به شمار می‌آمده است.

(۷۲) گِرو بستن: شرط بستن

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2036


گفتنِ موسی (عَلَیْهِ‌السَّلام)، گوساله‌پرست را که آن خیال‌اندیشی و حزمِ تو کجاست؟


گفت موسی با یکی مستِ خیال

کای بَداندیش از شقاوت وز ضلال


صد گمانت بود در پیغمبریم

با چنین بُرهان و، این خُلقِ کریم


صد هزاران معجزه دیدی زِ مَن

صد خَیالت می‌فزود و، شک و ظن


قرآن کریم، سورهٔ نمل (۲۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #12

 

«وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ 

فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ.»


«دستت را در گريبان ببر تا بى‌هيچ آسيبى سفيد بيرون آيد. 

با نه نشانه نزد فرعون و قومش برو كه مردمى عصيانگرند.»


از خیال و، وسوسه تنگ آمدی

طعن بر پیغمبری‌ام می‌زدی


گَرْد از دریا بر آوردم عیان

تا رهیدیت از شَرِ فرعونیان


زآسمان چِل سال کاسه و خوان رسید

وز دعاام جُوی از سنگی دوید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیات ۵۷ و ۶۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #57, #60


«وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ۖ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ۖ 

وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(۵۷)


«و ابر را سايبانتان گردانيديم و برايتان مَنّ و سَلوى فرستاديم: بخوريد از اين چيزهاى پاكيزه كه 

شما را روزى داده‌ايم. و آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر خود ستم مى‌كردند.»


«وَإِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ 

قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»(۶۰


«‏و به ياد آريد آنگاه را كه موسى براى قوم خود آب خواست. گفتيم: عصايت را بر آن سنگ بزن. 

پس دوازده چشمه از آن بگشاد. هر گروهى آبشخور خود را بدانست. از روزى خدا بخوريد و بياشاميد 

و در روى زمين به فساد سركشى مكنيد.»


این و، صد چندین و، چندین گَرم و سرد

از تو ای سَرد، آن توَهُّم کم نکرد


بانگ زد گوساله‌یی از جادویی

سَجده کردی که خدایِ من توی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۵۱

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #51


«وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ» 


«و آن هنگام را كه چهل شب با موسى وعده نهاديم و شما كه ستمكاران بوديد، بعد از او گوساله را پرستيديد.»


آن توهمهات را سیلاب بُرد

زیرکیِّ بارِدَت را خواب بُرد


چُون نبودی بدگمان در حقِّ او؟

چُون نهادی سَر چنان ای زشت‌ْرُو؟


چُون خیالت نآمد از تزویرِ او

وز فسادِ سحرِ احمقْ‌گیرِ او؟


سامریی خود که باشد ای سگان

که خدایی برتَراشد در جهان؟


چُون درین تزویرِ او یکدل شدی؟

وز همه اِشکال‌ها عاطِل(۷۳) شدی؟


گاو می‌شاید خدایی را به لاف

در رسولی‌ چون منی صد اختلاف؟


پیشِ گاوی سَجده کردی از خری

گشت عقلت صیدِ سحرِ سامری


چشم دزدیدی ز نورِ ذُالْجلال

اینْت(۷۴) جهلِ وافر و، عینِ ضَلال


شُه(۷۵) بر آن عقل و، گُزینش که تو راست

چون تو کانِ جهل را کُشتن سزاست


گاوِ زرین بانگ کرد، آخِر چه گفت؟

کاحمقان را این همه رغبت شگُفت


زآن عجبتر دیده‌ایت از من بسی

لیک حق را کی پذیرد هر خَسی؟


باطلان را چه رُباید؟ باطلی

عاطلان را چه خوش آید؟ عاطلی


زآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خود

گاو، سویِ شیرِ نر کی رُو نَهَد؟


گرگ بر یوسف کجا عشق آورد؟

جز مگر از مکر تا او را خورَد


چون ز گرگی وارهد، مَحْرَم شود

چون سگِ کهف، از بنی‌آدم شود


چون ابوبکر از محمّد بُرد بو

گفت: هذا لَیْسَ وَجْهٌ کاذِبُ


همینکه ابوبکر به صداقت حضرت محمّد(ص) پی بُرد، 

یعنی از آن آگاهی یافت، گفت: این رخساره دروغگو نیست.


چون نبُد بوجهل از اصحابِ دَرد

دید صد شَقِّ قَمَر، باور نکرد


دردمندی کِش ز بام افتاد طشت

زو نهان کردیم حق، پنهان نگشت


و آنکه او جاهل بُد از دردش بعید

چند بنمودند و، او آن را ندید


آینهٔ دل صاف باید تا در او

واشناسی صورتِ زشت از نکو


(۷۳) عاطِل: بیکاره

(۷۴) اینْت: این تو را

(۷۵) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.

----------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064


ترک گفتنِ آن مردِ ناصح بعد از مبالغهٔ پند، مغرورِ خرس را


آن مسلمان، ترکِ ابله کرد و تَفْت

زیرِ لب لاحَوْل(۷۶) گویان باز رفت


گفت: چون از جِدِّ پندم وز جِدال

در دلِ او بیش می‌زاید خیال


پس رهِ پند و، نصیحت بسته شد

امر اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شد


بنابراین، راه پند و ارشاد بسته شده 

و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید.


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #32


«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»


«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»


چون دوایت می‌فزاید درد، پس

قصّه با طالب بگو، برخوان عَبَس


قرآن کریم، سورهٔ عَبَس (۸۰)، آیات ۱ تا ۴

Quran, Sooreh Abasa(#80), Line #1-4


«عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ. أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ. وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ. أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَىٰ.»


«روى را ترش كرد و سر برگردانيد. چون آن نابينا به نزدش آمد. 

و تو چه دانى، شايد كه او پاكيزه شود. يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد.»


چونکه اَعْمیٰ طالبِ حق آمده‌ست

بهرِ فقر، او را نشاید سینه خَست


تو حریصی بر رَشادِ مِهتران

تا بیآموزند عام از سَروران


احمدا، دیدی که قومی ز مُلوک

مستمع گشتند، گشتی خوش که بوک


این رئیسان، یارِ دین گردند خَوش

بر عرب اینها سَرند و، بر حَبَش


بگذرد این صیت(۷۷) از بصره و تَبوک

ز آنکه اَلنّاسُ عَلیٰ دینِ الْـمُلُوک


آوازه این آیین از بصره تا تبوک نیز در می‌گذرد، 

زیرا مردم، پیرو آیین امیران و شاهان خویش‌اند.


زین سبب تو از ضَریرِ(۷۸) مُهتدی

رُو بگردانیدی و تنگ آمدی


به همین سبب بود که تو از آن نابینای هدایت طلب رخ برتافتی و به تنگ آمدی.


که درین فرصت، کم افتد این مُناخ

تو ز یارانی و، وقتِ تو فراخ


این فرصت، کم پیش می آید که بتوان سران متکبر قریش را به شنیدن کلام حق فرا خواند، 

ولی تو از یاران ما هستی و فرصت زیادی نیز داری.


مُزْدَحِم(۷۹) می‌گردیَم در وقتِ تنگ

این نصیحت می‌کنم نَه ازْ خشم و جنگ


احمدا، نزدِ خدا این یک ضَریر

بهتر از صد قَیْصرست(۸۰) و، صد وزیر


یادِ اَلنّاسُ مَعادِن، هین بیآر

معدنی باشد فزون از صد هزار


این کلام را به یاد آور که آدمیان همانند کان‌ها هستند. 

یک کان، بیش از صد هزار کانِ دیگر ارزش دارد.


حدیث


النَّاسُ مَعَادِنُ تَجِدُونَ، خِيَارَهُم فِي الجَاهِليَّةِ خِيَارَهُم فِي الاِسْلاَمِ إِذَا فَقُهُوا.


مردم همچون کان‌ها و معادن‌اند، برگزیدهٔ آنان به دوران جاهلیت، برگزیدهٔ آنان 

در اسلام است به شرط آنکه دانای به معارف اسلامی باشند.


معدنِ لعل و، عقیقِ مُکْتَنِس(۸۱)

بهترست از صد هزاران کانِ مس


احمدا، اینجا ندارد مال سود

سینه باید پُر ز عشق و درد و دُود


قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیات ۸۸ و ۸۹

Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #88-89


«يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.»


«روزى كه نه مال سود مى‌دهد و نه فرزندان. مگر آن كس كه با قلبى رسته از شرک به نزد خدا بيايد.»


اَعْمیِ روشندل آمد، در مَبند

پند، او را دِه که حقِّ اوست پند


گر دو سه ابله تو را مُنْکِر شدند

تلخ کی گردی چو هستی کانِ قند؟


گر دو سه ابله تو را تهمت نهد

حق برای تو گواهی می‌دهد


گفت: از اقرارِ عالَم فارغم

آنکه حق باشد گواه، او را چه غم؟


گر خُفاشی را ز خورشیدی خوری است

آن دلیل آمد که آن خورشید نیست


نفرتِ خُفّاشکان باشد دلیل

که مَنَم خورشیدِ تابانِ جلیل


گر گُلابی را جُعَل(۸۲) راغب شود

آن دلیلِ ناگُلابی می‌کند


گر شود قلبی خریدارِ مِحَک

در مِحَکّی‌اش درآید نقص و شک


دُزد، شب خواهد، نه روز، این را بدان

شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان


فارِقم(۸۳)، فاروقم(۸۴) و، غَلْبیروار

تا که از من کَه نمی‌یابد گذار


آرد را پیدا کنم من از سُپُوس

تا نمایم کین نُقوش است، آن نفوس


من چو میزانِ خدایم در جهان

وا نمایم هر سبک را از گران


گاو را داند خدا گوساله‌یی

خَر خریداریّ و، در خور کاله‌یی


گوساله، گاو را خدا می داند. گوساله، خریداری نادان و گول است 

که لایق او همان کالای بی‌مقداری است که آن را می‌خرد.


من نه گاوم، تا که گوساله‌م خَرَد

من نه خارم، که اشتری از من چَرَد


او گمان دارد که با من جَور کرد

بلکه از آیینهٔ من رُوفت گَرد


(۷۶) لاحَوْل: مخففِ لاحَوْلَ‌ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله (نیرو و قدرتی نیست مگر خدا را)

(۷۷) صیت: آوازه

(۷۸) ضَریر: نابينا، كور

(۷۹) مُزْدَحِم: ازدحام کننده و انبوهی کننده، در اینجا مزاحم

(۸۰) قَیْصر: لقب سلسله‌ای از پادشاهان روم

(۸۱) مُکْتَنِس: مستور و پوشیده

(۸۲) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.

(۸۳) فارِق: فرق گذارنده میان حق و باطل

(۸۴) فاروق: بسیار فرق گذارنده

------------------------

مجموع لغات:


(۱) عقیله: پای‌بند و دام

(۲) شُربِ سَقٰاهُم: اشاره به آیهٔ ۲۱ سورهٔ انسان

(۳) سَقیم: بیمار

(۴) گُلعِذار: گل‌چهره؛ مجازاً زیبارو

(۵) مُفتی: فتوا دهنده

(۶) نوبتِ دولت زدن: کنایه از شکوه و عظمت داشتن. در قدیم در دربار پادشاهان در شبانه روز سه یا پنج نوبت (نقاره) می‌زدند.

(۷) کامل جان آمده‌ای: در حالی آمده‌ای که روحاً کمال یافته‌ای.

(۸) اَچی: برادر

(۹) تأویل: رجوع کردن، بیان معنی کلام، بر اساس دانسته های ذهنی به جای زنده شدن به آن.

(۱۰) حرفِ بِکْر: سخن تازه و بدیع

(۱۱) ذِکر: یاد. یکی از نام‌های قرآن کریم

(۱۲) سَنی: بلند و روشن

(۱۳) زیافت: ناروایی، ناخالصی

(۱۴) بول: ادرار

(۱۵) عَمَد: قایقی که از شاخ و برگ و تنه درخت سازند.

(۱۶) چَمین: بول، سرگین

(۱۷) صاحبِ تأویلِ باطل: کسی که تأویل هایش بی‌اساس است.

(۱۸) خَس: خار و خاشاک، فرومایه

(۱۹) هُمای: نام مرغی که استخوان می‌خورد و به باور قدما بر سر هر کَس سایه افکند به دولت و سلطنت رسد.

(۲۰) کِشْ: که او را

(۲۱) ظَلوم: بسیار ستمگر

(۲۲) عَجُوز: پیرزن

(۲۳) کشوف: گشودن، رخنه کردن

(۲۴) صاحبِ اِعلام: صاحبِ دانش، بیدار کننده

(۲۵) اختیاری: برگزیده، مختار

(۲۶) لِک لِک: چوبکی که بر دلو ظرفی مربع و مخروطی که تهِ آن سوراخ است و آن را پر از غله کنند، 

می‌بندند، چون آسیا بگردد، آن چوب حرکت کند و گندم از سوراخ در آسیا ریزد.

(۲۷) طاحون: آسیا

(۲۸) مُقَنَّن: قانون گذاری شده، حساب شده

(۲۹) دَلو: سطل، ظرف آب‌کشی

(۳۰) مُطَحَّن: آسیاب شده

(۳۱) گُشادِ دل: انبساط فضای درون، شرح صدر

(۳۲) بوحَنیفه: نعمان بن ثابت از بزرگان سدهٔ دوم و مؤسس مذهب حنفی، درگذشتهٔ ۱۵۰ هجری قمری.

(۳۳) شافِعی: محمدبن ادریس، مؤسس شافعیّه، درگذشتهٔ ۲۰۴ هجری قمری. 

(۳۴) لایَجوز و یَجوز: جایز نیست و جایز است، روا نیست و رواست.

(۳۵) سببْ سوراخْ کُن: سوراخ کنندهٔ سبب

(۳۶) اَکساب: کسب‌ها

(۳۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)

(۳۸) حَبر: دانشمند، دانا

(۳۹) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۴۰) خَمّار: مِی‌فروش

(۴۱) عَنا: رنج

(۴۲) ماهیِ خاکی: شکل و صورت ماهی که از گِل سازند و یا بر خاک کشند.

(۴۳) لُوت: طعام، خورش، خوردنی

(۴۴) نَوال: عطا و بخشش

(۴۵) ذوالْمِنَن: دارندهٔ نعمت‌ها و احسان‌ها

(۴۶) غِرَر: جمع غِرَّه به معنی غفلت و بی‌خبری و غرور

(۴۷) مباهات: افتخار، بالیدن

(۴۸) نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی: از روح خود در او دميدم. اشاره به آفرينش آدم است.

(۴۹) مَنبَل: تنبل، کاهل، بیکار

(۵۰) تن زدن: ساکت شدن

(۵۱) دهلیز: راهرو

(۵۲) پگاه: صبح زود، سحر

(۵۳) عُتُو: سرکشی، نافرمانی

(۵۴) لِجاج: لجاجت، یکدندگی، ستیزه

(۵۵) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۵۶) کاهلی: تنبلی

(۵۷) رنجور: بیمار

(۵۸) لاغ: هزل و شوخی. در اینجا به معنی بددلی است. رنجوری به لاغ یعنی خود را بیمار نشان دادن، تمارض.

(۵۹) وَهّاب: بسیار بخشنده

(۶۰) شَهیق: به درون کشیدن نَفَس، دَم. مقابلِ آن زفیر است به معنی بازدَم و خارج کردن نَفَس. بانگ زیر و بم خران نیز بدان موسوم است.

(۶۱) سبزفام: سبز رنگ

(۶۲) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده

(۶۳) اِخْسَؤُا: دور شوید

(۶۴) چوبِ رَدّ: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می‌رانند، چوب فراشان حکام را که با آن مردم را می‌رانند. 

(۶۵) دَغا: حیله‌گر

(۶۶) حارس: نگهبان

(۶۷) عِشْوه‌دِه: فریبنده

(۶۸) هَی: لفظی است برای تنبیه و آگاه سازی

(۶۹) بوالْفُضول: یاوه‌گو

(۷۰) مُنقاد: مطیع، فرمان‌بردار

(۷۱) تُونی: آتشدانِ حمّام‌های قدیم را تُون گویند. تونی کسی بوده که آتشدان حمّام‌ها را روشن می‌کرده. این شغل از پست‌ترین مشاغل آن زمان به شمار می‌آمده است.

(۷۲) گِرو بستن: شرط بستن

(۷۳) عاطِل: بیکاره

(۷۴) اینْت: این تو را

(۷۵) شُه: کلمه‌ای است برای اظهار نفرت و کراهت.

(۷۶) لاحَوْل: مخففِ لاحَوْلَ‌ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله (نیرو و قدرتی نیست مگر خدا را)

(۷۷) صیت: آوازه

(۷۸) ضَریر: نابينا، كور

(۷۹) مُزْدَحِم: ازدحام کننده و انبوهی کننده، در اینجا مزاحم

(۸۰) قَیْصر: لقب سلسله‌ای از پادشاهان روم

(۸۱) مُکْتَنِس: مستور و پوشیده

(۸۲) جُعَل: سِرگین گردانک، حیوانی شبیه سوسک که از بوی نامطبوع لذّت می‌برد.

(۸۳) فارِق: فرق گذارنده میان حق و باطل

(۸۴) فاروق: بسیار فرق گذارنده


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری

چگونه رطل گران‌خوار را به دست آری


به جان من به خرابات آی یک لحظه

تو نیز آدمی‌ای مردمی و جان داری


بیا و خرقه گرو کن به می‌فروش الست

که پیش از آب و گلست از الست خماری


فقیر و عارف و درویش وانگهی هشیار

مجاز بود چنین نامها تو پنداری


سماع و شرب سقاهم نه کار درویش‌ است

زیان و سود کم و بیش کار بازاری


بیا بگو که چه باشد الست عیش ابد

ملنگ هین به تکلف که سخت رهواری


سری که درد ندارد چراش می‌بندی

چرا نهی تن بی‌رنج را به بیماری


قرآن کریم، سورهٔ انسان (۷۶)، آیهٔ ۲۱

Quran, Sooreh Al-Insan(#76), Line #21


«…وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا.»


«…و پروردگارشان از شرابى پاكيزه سيرابشان سازد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


تو در عقیله ترتیب کفش و دستاری

چگونه رطل گران‌خوار را به دست آری


به جان من به خرابات آی یک لحظه

تو نیز آدمی‌ای مردمی و جان داری


مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۱۶۲۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1626


کار من بی‌علت است و مستقیم

هست تقدیرم نه علت ای سقیم


عادت خود را بگردانم به وقت

این غبار از پیش بنشانم به وقت


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shams


خوش‌خبران غلام تو رطل گران سلام تو

چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۶۸

Poem(Qazal)#268, Divan e Hafez


گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1757


هندوان را اصطلاح هند مدح

سندیان را اصطلاح سند مدح‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #530


گفت مفتی ضرورت هم تویی

بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخر زمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۴۷۰

Poem(Qazal)#470, Divan e Hafez


آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به‌ دست

عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2284, Divan e Shams


خواجه تو عارف بده‌ای نوبت دولت زده‌ای

کامل جان آمده‌ای دست به استاد مده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3489


دید خود مگذار از دید خسان

که به مردارت کشند این کرکسان


چشم چون نرگس فروبندی که چی

هین عصاام کش که کورم ای اچی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #137, Divan e Shams


با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا

گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا


تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست

آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1080


کرده‌ای تاویل حرف بکر را

خویش را تاویل کن نی ذکر را


بر هوا تاویل قرآن می‌کنی

پست و کژ شد از تو معنی سنی


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1082


زیافت تاویل مگس


آن مگس بر برگ کاه و بول خر

همچو کشتی‌بان همی افراشت سر


گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام

مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام


اینک این دریا و این کشتی و من

مرد کشتی‌بان و اهل و رای‌زن


بر سر دریا همی راند او عمد

می‌نمودش آنقدر بیرون ز حد


بود بی‌حد آن چمین نسبت بدو

آن نظر که بیند آن را راست کو


عالمش چندان بود کش بینش است

چشم چندین بحر همچندینش است


صاحب تاویل باطل چون مگس

وهم او بول خر و تصویر خس


گر مگس تاویل بگذارد به رای

آن مگس را بخت گرداند همای


آن مگس نبود کش این عبرت بود

روح او نی در خور صورت بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۴۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2648


صد هزاران فضل داند از علوم

جان خود را می‌نداند آن ظلوم


داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری


که همی‌دانم یجوز و لایجوز

خود ندانی تو یجوزی یا عجوز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2207, Divan e Shams


در خلاصه عشق آخر شیوه اسلام کو

در کشوف مشکلاتش صاحب اعلام کو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2043, Divan e Shams


اسپان اختیاری حمال شهریاری

پالان کشند و سرگین اسبان کند و کودن


چو لک لک است منطق بر آسیای معنی

طاحون ز آب گردد نه از لک لک مقنن


زان لک لک ای برادر گندم ز دلو بجهد

در آسیا درافتد گردد خوش و مطحن


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2638


چند روزی که ز پیشم رانده‌ است

چشم من در روی خوبش مانده ا‌ست


کز چنان رویی چنین قهر ای عجب

هر کسی مشغول گشته در سبب


من سبب را ننگرم کان حادث است

زآنکه حادث حادثی را باعث است


لطف سابق را نظاره می‌کنم

هرچه آن حادث دوپاره می‌کنم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۹۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #499, Divan e Shams


عشق جز دولت و عنایت نیست

جز گشاد دل و هدایت نیست


عشق را بوحنیفه درس نکرد

شافعی را درو روایت نیست


لایجوز و یجوز تا اجلست

علم عشاق را نهایت نیست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1552


دیده‌‌یی باید سبب سوراخ‌ کن

تا حجب را برکند از بیخ و بن


تا مسبب بیند اندر لامکان

هرزه داند جهد و اکساب و دکان


از مسبب می‌رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط ای پدر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams


عاشق دلبر مرا شرم و حیا چرا بود

چون‌که جمال این بود رسم وفا چرا بود


لذت بی‌کرانه‌ای است عشق شده‌ست نام او

قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams


چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را

نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت  ۲۶۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636


از قرین بی‌قول و گفت‌وگوی او

خو بدزدد دل نهان از خوی او


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421


می‌رود از سینه‌ها در سینه‌ها

از ره پنهان صلاح و کینه‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #479


دیده آ بر دیگران نوحه‌گری

مدتی بنشین و بر خود می‌گری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


بیا و خرقه گرو کن به می فروش الست

که پیش از آب و گلست از الست خماری


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۱۷۸

Poem(Qazal)#178, Divan e Hafez


صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


فقیر و عارف و درویش وانگهی هشیار

مجاز بود چنین نامها تو پنداری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٢٩

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2329


چون الف چیزی ندارم ای کریم

جز دلی دلتنگ‌تر از چشم میم


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٣٣۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #2334


خود ندارم هیچ به سازد مرا

که ز وهم دارم است این صد عنا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۵۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2753


فقر لقمه دارد او نی فقر حق

پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق


ماهی خاکی بود درویش نان

شکل ماهی لیک از دریا رمان


مرغ خانه‌ است او نه سیمرغ هوا

لوت نوشد او ننوشد از خدا


عاشق حق است او بهر نوال

نیست جانش عاشق حسن و جمال


گر توهم می‌کند او عشق ذات

ذات نبود وهم اسما و صفات


وهم زاییده ز اوصاف و حدست

حق نزاییده‌ست او لم یولدست


عاشق تصویر و وهم خویشتن

کی بود از عاشقان ذوالمنن


عاشق آن وهم اگر صادق بود

آن مجازش تا حقیقت‌ می‌كشد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۱۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3110


همچو عارف کز تن ناقص چراغ

شمع دل افروخت از بهر فراغ


تا که روزی کین بمیرد ناگهان

پیش چشم خود نهد او شمع جان


او نکرد این فهم پس داد از غرر

شمع فانی را به فانیی دگر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1473


سایل آن باشد که مال او گداخت

قانع آن باشد که جسم خویش باخت 


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۲۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2200


راه فانی‌گشته راهی دیگرست

زآنکه هشیاری گناهی دیگرست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1291


هوش را بگذار و آن گه هوش‌دار

گوش را بربند و آن گه گوش‌دار


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


سماع و شرب سقاهم نه کار درویش‌ است

زیان و سود کم و بیش کار بازاری


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #215, Divan e Shams


شراب خام بیار و به پختگان در ده

من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا


شرابخانه درآ و در از درون دربند

تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا


طمع مدار که عمر تو را کران باشد

صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1746, Divan e Shams


که رفت در نظر تو که بی‌نظیر نشد

مقام گنج شده‌ست این نهاد ویرانم


من از کجا و مباهات سلطنت ز کجا

فقیر فقرم و افتاده فقیرانم


من آن کسم که تو نامم نهی نمی‌دانم

چو من اسیر توام پس امیر میرانم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1905, Divan e Shams


نفخت فیه من روحی رسیده‌ست

غم بیش و غم کم را رها کن


قرآن كريم، سورهٔ حجر (۱۵)، آيهٔ ٢٩


«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»


«چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #537, Divan e Shams


کاری ز ما گر خواهدی زین باده ما را ندهدی

اندر سری کاین می‌ رود او کی فروشد یا خرد


سرمست کاری کی کند مست آن کند که می‌ کند

باده‌ خدایی طی کند هر دو جهان را تا صمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


بیا بگو که چه باشد الست عیش ابد

ملنگ هین به تکلف که سخت رهواری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3187


ترک کن این جبر را که بس تهی‌ست

تا بدانی سر سر جبر چیست


ترک کن این جبر جمع منبلان

تا خبر یابی از آن جبر چو جان


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1057


گر بروید ور بریزد صد گیاه

عاقبت بر روید آن کشته اله


کشت نو کارید بر کشت نخست

این دوم فانی است و آن اول درست


کشت اول کامل و بگزیده است

تخم ثانی فاسد و پوسیده است


حافظ، دیوان غزلیّات، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Poem(Qazal)#232, Divan e Hafez


خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #174


ما در این دهلیز قاضی قضا

بهر دعوی الستیم و بلی


که بلی گفتیم و آن را ز امتحان

فعل و قول ما شهود است و بیان


از چه در دهلیز قاضی تن‌ زدیم

نه که ما بهر گواهی آمدیم


چند در دهلیز قاضی ای گواه

حبس باشی ده شهادت از پگاه


زآن بخواندندت بدینجا تا که تو

آن گواهی بدهی و ناری عتو


از لجاج خویشتن بنشسته‌یی

اندرین تنگی کف و لب بسته‌یی


تا بندهی آن گواهی ای شهید

تو از این دهلیز کی خواهی رهید


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1181


چونکه در عهد خدا کردی وفا

از کرم عهدت نگه دارد خدا


از وفای حق تو بسته دیده‌ای

اذکروا اذکرکم نشنیده‌ای


اما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده‌ای

زیرا حقیقت آیه یادم کنید تا یادتان کنم را به گوش جان نشنیده‌ای


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۵۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #152


«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ»


«پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»


گوش نه اوفوا بعهدی گوش‌دار

تا که اوف عهدکم آید ز یار


به حقیقت آیه به عهدم وفا کنید گوش جان بسپار 

تا از حضرت معشوق جواب به عهد شما وفا کنم در رسد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۴۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #40


«…اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ …»


«…نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم…»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2820, Divan e Shams


تو همه طمع بر آن نه که در او نیست امیدت

که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #662, Divan e Shams


سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس رهوار باشد


به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۶۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3067, Divan e Shams


سری که درد ندارد چراش می‌بندی

چرا نهی تن بی‌رنج را به بیماری


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۰۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1068


هر که ماند از کاهلی بی‌شکر و صبر

او همین داند که گیرد پای جبر


هر که جبر آورد خود رنجور کرد

تا همان رنجوری‌اش در گور کرد


گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ

رنج آرد تا بمیرد چون چراغ


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1993


گفتن نابینائی سایل که دو کوری دارم

 

بود کوری کو همی‌گفت الامان

من دو کوری دارم ای اهل زمان


پس دوباره رحمتم آرید هان

چون دو کوری دارم و من در میان


گفت یک کوریت می‌بینیم ما

آن دگر کوری چه باشد وانما


گفت زشت‌آوازم و ناخوش‌نوا

زشت‌آوازی و کوری شد دوتا


بانگ زشتم مایه غم می‌شود

مهر خلق از بانگ من کم می‌شود


زشت‌آوازم به هر جا که رود

مایه خشم و غم و کین می‌شود


بر دو کوری رحم را دوتا کنید

این چنین ناگنج را گنجا کنید


زشتی آواز کم شد زین گله

خلق شد بر وی به رحمت یک‌دله


کرد نیکو چون بگفت او راز را

لطف آواز دلش آواز را


وآنکه آواز دلش هم بد بود

آن سه کوری دوری سرمد بود


لیک وهابان که بی‌علت دهند

بوک دستی بر سر زشتش نهند


چونکه آوازش خوش و مظلوم شد

زو دل سنگین‌دلان چون موم شد


ناله کافر چو زشت است و شهیق

ز آن نمی‌گردد اجابت را رفیق


قرآن کریم، سورهٔ هود (۱۱)، آیهٔ ۱۰۶

Quran, Sooreh Hud(#11), Line #106


«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ»


«اما بدبختان در آتشند و مردمان را در آنجا ناله‌اى زار و خروشى سخت بود.»


اخسوا بر زشت‌آواز آمده‌ست

کو ز خون خلق چون سگ بود مست


قرآن کریم، سورهٔ مؤمنون (۲۳)، آیهٔ ۱۰۸

Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #108


«قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»


«گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.»


چونکه ناله خرس رحمت‌کش بود

ناله‌ات نبود چنین ناخوش بود


دان که با یوسف تو گرگی کرده‌یی

یا ز خون بی‌گناهی خورده‌یی


توبه کن وز خورده استفراغ کن

ور جراحت کهنه شد رو داغ کن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #164


تو همی ‌خسپی و بوی آن حرام

می‌زند بر آسمان سبزفام


همره انفاس زشتت می‌شود

تا به بوگیران گردون می‌رود


بوی کبر و بوی حرص و بوی آز

در سخن گفتن بیاید چون پیاز


گر خوری سوگند من کی خورده‌ام

از پیاز و سیر تقوی کرده‌ام


آن دم سوگند غمازی کند

بر دماغ همنشینان برزند


بس دعاها رد شود از بوی آن

آن دل کژ می‌نماید در زبان


اخسئوا آید جواب آن دعا

چوب رد باشد جزای هر دغا


خطاب دور شوید در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان  برمی‌آید

پاداش هر حیله و ترفندی چوب رد است


گر حدیثت کژ بود معنیت راست

آن کژی لفظ مقبول خداست


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2010


تتمه حکایت خرس و آن ابله که بر وفای او اعتماد کرده بود


خرس هم از اژدها چون وارهید

و آن کرم ز آن مرد مردانه بدید


چون سگ اصحاب کهف آن خرس زار

شد ملازم در پی آن بردبار


آن مسلمان سر نهاد از خستگی

خرس حارس گشت از دلبستگی


آن یکی بگذشت و گفتش حال چیست

ای برادر مر تو را این خرس کیست


قصه وا گفت و حدیث اژدها

گفت بر خرسی منه دل ابلها


دوستی ابله بتر از دشمنی است

او به هر حیله که دانی راندنی است


گفت والله از حسودی گفت این

ورنه خرسی چه‌نگری این مهر بین


گفت مهر ابلهان عشوه‌ده است

این حسودی من از مهرش به است


هی بیا با من بران این خرس را

خرس را مگزین مهل همجنس را


گفت رو رو کار خود کن ای حسود

گفت کارم این بد و رزقت نبود


من کم از خرسی نباشم ای شریف

ترک او کن تا منت باشم حریف


بر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌یی

با چنین خرسی مرو در بیشه‌یی


این دلم هرگز نلرزید از گزاف

نور حق است این نه دعوی و نه لاف


مومنم ینظر بنورالله شده

هان و هان بگریز ازین آتشکده


این همه گفت و به گوشش در نرفت

بدگمانی مرد را سدی است زفت


دست او بگرفت و دست از وی کشید

گفت رفتم چون نه‌یی یار رشید


گفت رو بر من تو غمخواره مباش

بوالفضولا معرفت کمتر تراش


باز گفتش من عدو تو نیم

لطف باشد گر بیایی در پیم


گفت خوابستم مرا بگذار رو

گفت آخر یار را منقاد شو


تا بخسپی در پناه عاقلی

در جوار دوستی صاحبدلی


در خیال افتاد مرد از جد او

خشمگین شد زود گردانید رو


کین مگر قصد من آمد خونی است

یا طمع دارد گدا و تونی است


یا گرو بسته‌ست با یاران بدین

که بترساند مرا زین همنشین


خود نیامد هیچ از خبث سرش

یک گمان نیک اندر خاطرش


ظن نیکش جملگی بر خرس بود

او مگر مر خرس را همجنس بود


عاقلی را از سگی تهمت نهاد

خرس را دانست اهل مهر و داد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۳۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2036


گفتن موسی علیه‌السلام گوساله‌پرست را که آن خیال‌اندیشی و حزم تو کجاست


گفت موسی با یکی مست خیال

کای بداندیش از شقاوت وز ضلال


صد گمانت بود در پیغمبریم

با چنین برهان و این خلق کریم


صد هزاران معجزه دیدی ز من

صد خیالت می‌فزود و شک و ظن


قرآن کریم، سورهٔ نمل (۲۷)، آیهٔ ۱۲

Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #12

 

«وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ۖ 

فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ.»


«دستت را در گريبان ببر تا بى‌هيچ آسيبى سفيد بيرون آيد. 

با نه نشانه نزد فرعون و قومش برو كه مردمى عصيانگرند.»


از خیال و وسوسه تنگ آمدی

طعن بر پیغمبری‌ام می‌زدی


گرد از دریا بر آوردم عیان

تا رهیدیت از شر فرعونیان


زآسمان چل سال کاسه و خوان رسید

وز دعاام جوی از سنگی دوید


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیات ۵۷ و ۶۰

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #57, #60


«وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَىٰ ۖ كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ۖ 

وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»(۵۷)


«و ابر را سايبانتان گردانيديم و برايتان مَنّ و سَلوى فرستاديم: بخوريد از اين چيزهاى پاكيزه كه 

شما را روزى داده‌ايم. و آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر خود ستم مى‌كردند.»


«وَإِذِ اسْتَسْقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ ۖ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا ۖ 

قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ ۖ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»(۶۰


«‏و به ياد آريد آنگاه را كه موسى براى قوم خود آب خواست. گفتيم: عصايت را بر آن سنگ بزن. 

پس دوازده چشمه از آن بگشاد. هر گروهى آبشخور خود را بدانست. از روزى خدا بخوريد و بياشاميد 

و در روى زمين به فساد سركشى مكنيد.»


این و صد چندین و چندین گرم و سرد

از تو ای سرد آن توهم کم نکرد


بانگ زد گوساله‌یی از جادویی

سجده کردی که خدای من توی


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۵۱

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #51


«وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَىٰ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ» 


«و آن هنگام را كه چهل شب با موسى وعده نهاديم و شما كه ستمكاران بوديد، بعد از او گوساله را پرستيديد.»


آن توهمهات را سیلاب برد

زیرکی باردت را خواب برد


چون نبودی بدگمان در حق او

چون نهادی سر چنان ای زشت‌رو


چون خیالت نامد از تزویر او

وز فساد سحر احمق‌گیر او


سامریی خود که باشد ای سگان

که خدایی برتراشد در جهان


چون درین تزویر او یکدل شدی

وز همه اشکال‌ها عاطل شدی


گاو می‌شاید خدایی را به لاف

در رسولی‌ چون منی صد اختلاف


پیش گاوی سجده کردی از خری

گشت عقلت صید سحر سامری


چشم دزدیدی ز نور ذالجلال

اینت جهل وافر و عین ضلال


شه بر آن عقل و گزینش که تو راست

چون تو کان جهل را کشتن سزاست


گاو زرین بانگ کرد آخر چه گفت

کاحمقان را این همه رغبت شگفت


زآن عجبتر دیده‌ایت از من بسی

لیک حق را کی پذیرد هر خسی


باطلان را چه رباید باطلی

عاطلان را چه خوش آید عاطلی


زآنکه هر جنسی رباید جنس خود

گاو سوی شیر نر کی رو نهد


گرگ بر یوسف کجا عشق آورد

جز مگر از مکر تا او را خورد


چون ز گرگی وارهد محرم شود

چون سگ کهف از بنی‌آدم شود


چون ابوبکر از محمد برد بو

گفت هذا لیس وجه کاذب


همینکه ابوبکر به صداقت حضرت محمد پی برد

یعنی از آن آگاهی یافت گفت این رخساره دروغگو نیست


چون نبد بوجهل از اصحاب درد

دید صد شق قمر باور نکرد


دردمندی کش ز بام افتاد طشت

زو نهان کردیم حق پنهان نگشت


و آنکه او جاهل بد از دردش بعید

چند بنمودند و او آن را ندید


آینه دل صاف باید تا در او

واشناسی صورت زشت از نکو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2064


ترک گفتن آن مرد ناصح بعد از مبالغه پند مغرور خرس را


آن مسلمان ترک ابله کرد و تفت

زیر لب لاحول گویان باز رفت


گفت چون از جد پندم وز جدال

در دل او بیش می‌زاید خیال


پس ره پند و نصیحت بسته شد

امر اعرض عنهم پیوسته شد


بنابراین راه پند و ارشاد بسته شده 

و خداوند به ما امر فرموده است که باید از ستیزه‌گران روی گردانید


قرآن کریم، سورهٔ سجده (۳۲)، آیهٔ ۳۰

Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #32


«فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ»


«پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز در انتظارند.»


چون دوایت می‌فزاید درد پس

قصه با طالب بگو برخوان عبس


قرآن کریم، سورهٔ عَبَس (۸۰)، آیات ۱ تا ۴

Quran, Sooreh Abasa(#80), Line #1-4


«عَبَسَ وَتَوَلَّىٰ. أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَىٰ. وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّىٰ. أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرَىٰ.»


«روى را ترش كرد و سر برگردانيد. چون آن نابينا به نزدش آمد. 

و تو چه دانى، شايد كه او پاكيزه شود. يا پند گيرد و پند تو سودمندش افتد.»


چونکه اعمی طالب حق آمده‌ست

بهر فقر او را نشاید سینه خست


تو حریصی بر رشاد مهتران

تا بیاموزند عام از سروران


احمدا دیدی که قومی ز ملوک

مستمع گشتند گشتی خوش که بوک


این رئیسان یار دین گردند خوش

بر عرب اینها سرند و بر حبش


بگذرد این صیت از بصره و تبوک

ز آنکه الناس علی دین الـملوک


آوازه این آیین از بصره تا تبوک نیز در می‌گذرد

زیرا مردم پیرو آیین امیران و شاهان خویش‌اند


زین سبب تو از ضریر مهتدی

رو بگردانیدی و تنگ آمدی


به همین سبب بود که تو از آن نابینای هدایت طلب رخ برتافتی و به تنگ آمدی


که درین فرصت کم افتد این مناخ

تو ز یارانی و وقت تو فراخ


این فرصت کم پیش می آید که بتوان سران متکبر قریش را به شنیدن کلام حق فرا خواند

ولی تو از یاران ما هستی و فرصت زیادی نیز داری


مزدحم می‌گردیم در وقت تنگ

این نصیحت می‌کنم نه از خشم و جنگ


احمدا نزد خدا این یک ضریر

بهتر از صد قیصرست و صد وزیر


یاد الناس معادن هین بیار

معدنی باشد فزون از صد هزار


این کلام را به یاد آور که آدمیان همانند کان‌ها هستند

یک کان، بیش از صد هزار کان دیگر ارزش دارد


حدیث


النَّاسُ مَعَادِنُ تَجِدُونَ، خِيَارَهُم فِي الجَاهِليَّةِ خِيَارَهُم فِي الاِسْلاَمِ إِذَا فَقُهُوا.


مردم همچون کان‌ها و معادن‌اند، برگزیدهٔ آنان به دوران جاهلیت، برگزیدهٔ آنان 

در اسلام است به شرط آنکه دانای به معارف اسلامی باشند.


معدن لعل و عقیق مکتنس

بهترست از صد هزاران کان مس


احمدا اینجا ندارد مال سود

سینه باید پر ز عشق و درد و دود


قرآن کریم، سورهٔ شعراء (۲۶)، آیات ۸۸ و ۸۹

Quran, Sooreh Ash-Shu’araa(#26), Line #88-89


«يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ.»


«روزى كه نه مال سود مى‌دهد و نه فرزندان. مگر آن كس كه با قلبى رسته از شرک به نزد خدا بيايد.»


اعمی روشندل آمد در مبند

پند او را ده که حق اوست پند


گر دو سه ابله تو را منکر شدند

تلخ کی گردی چو هستی کان قند


گر دو سه ابله تو را تهمت نهد

حق برای تو گواهی می‌دهد


گفت از اقرار عالم فارغم

آنکه حق باشد گواه او را چه غم


گر خفاشی را ز خورشیدی خوری است

آن دلیل آمد که آن خورشید نیست


نفرت خفاشکان باشد دلیل

که منم خورشید تابان جلیل


گر گلابی را جعل راغب شود

آن دلیل ناگلابی می‌کند


گر شود قلبی خریدار محک

در محکی‌اش درآید نقص و شک


دزد شب خواهد نه روز این را بدان

شب نیم روزم که تابم در جهان


فارقم فاروقم و غلبیروار

تا که از من که نمی‌یابد گذار


آرد را پیدا کنم من از سپوس

تا نمایم کین نقوش است آن نفوس


من چو میزان خدایم در جهان

وا نمایم هر سبک را از گران


گاو را داند خدا گوساله‌یی

خر خریداری و در خور کاله‌یی


گوساله گاو را خدا می داند گوساله خریداری نادان و گول است 

که لایق او همان کالای بی‌مقداری است که آن را می‌خرد


من نه گاوم تا که گوساله‌م خرد

من نه خارم که اشتری از من چرد


او گمان دارد که با من جور کرد

بلکه از آیینه من روفت گَرد


Tags

936


Comments

Be the first to comment

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #936
برنامه شماره ۹۳۶ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۱۰۰۰ - ۹۰۱
Views: 3,602
Submitted by: , Oct 06 2022






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S