برنامه صوتی شماره ۶۷۰ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۳۱ ژوئیه ۲۰۱۷ ـ ۱۰ مرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3024, Divan e Shams
بستگیِ(۱) این سَماع هست ز بیگانهای
زَ ارچَلیِ(۲) جغد گشت حلقه چو ویرانهای
آنکه بُوَد همچو برف، سرد کند وقت را
چون بگدازد چو سیل، پست کند خانهای
غیرِ برونی بَدَست، غیرِ درونی بَتَر(۳)
از سببِ غیریَست(۴) کندنِ دندانهای(۵)
بادِ خزانست غیر، زرد کند باغ را
حبس کند در زمین خوبیِ هر دانهای
پیش تو خندد چو گل، پای درآید چو خار
ریش نگه دار از آن دو سر چون شانهای
از سببِ آنکه بُد در صف ترسندهای
گشت شکسته بسی لشکرِ مردانهای
خسروِ تبریزیی، شمسِ حق دین که او
شمعِ همه جمعهاست، من شده پروانهای
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۶۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 625
عقل هر عطّار کآگه شد ازو
طَبلهها(۶) را ریخت اندر آبِ جو
رو کزین جو برنیایی تا ابد
لَمْ یَکُن حَقّاً لَهُ کُفْواً اَحَد
براستی که این جوی، یعنی جوی فنا و بذل موجودیّتِ خود نظیر و مانندی ندارد. ای سالک عاشق برو که تا ابد ازین جوی بیرون نخواهی آمد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۷)
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Anfaal(#8), Ayeh #17
… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ …
… وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 615
تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیت
گفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت
گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 740, Divan e Shams
آفتابی ناگهان از روی او تابان شود
پرده ها را بردرد وین کار را یکسو کند
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2146
بر کنارِ بامی ای مست مدام
پست بنشین(۸) یا فرود آ، وَالسَّلام(۹)
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دم خوش را کنار بام دان
بر زمانِ خوش هراسان باش تو
همچو گنجش خُفیه(۱۰) کن، نه فاش تو
تا نیاید بر وَلا(۱۱) ناگه بلا
ترس ترسان رو در آن مَکمَن(۱۲) هَلا(۱۳)
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 863, Divan e Shams
سر تا به پایِ عود گره بود بند بند
اندر گشایشِ عدم آن عقده ها گشود
هر جان که میگریزد از فقر و نیستی
نحسی بُوَد گریزان از دولت و سُعود(۱۴)
آن خاک تیره تا نشد از خویشتن فنا
نی در فزایش آمد و نی رَست از رُکود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1019
همچنان کز چشمهٔ چشمِ تو نور
او روان کرده ست بی بُخل(۱۵) و فُتور(۱۶)
نه ز پیه آن مایه دارد، نه ز پوست
رویپوشی کرد در ایجاد، دوست
در خَلایِ(۱۷) گوش، بادِ جاذبش
مُدرِکِ(۱۸) صِدقِ کلام و کاذبش
آن چه باد است اندر آن خُرد استخوان؟
کو پذیرد حرف و صوتِ قصّهخوان
استخوان و باد، روپوش است و بس
در دو عالَم غیر یزدان نیست کس
مُستَمِع او، قایل او، بیاحتجاب
زآنکه اَلـْاُذْنان مِنَ الرَّأس ای مُثاب(۱۹)
آنکه بی حجاب و واسطه می شنود و می گوید حضرت حق است، زیرا ای به پاداش رسیده! دو گوش هم جزو سر است.
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۴۷۶
Hafez Poem(Qazal)# 476, Divan e Ghazaliat
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2451, Divan e Shams
با غیر اگر خشمین شوی گیری سَرِ خویش و روی
سَر با تو چون خشمین شود آن گاه وای آشتی
وصیّت کردن پدر، دختر را که خود را نگهدار تا حامله نشوی از شوهرت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3716
خواجهای بوده ست او را دختری
زُهره خَدّی(۲۰)، مَه رُخی، سیمینپری
گشت بالغ داد دختر را به شُو
شُو نبود اندر کَفائَت(۲۱) کُفوِ(۲۲) او
گفت چشمش چون کَلاپیسه(۲۳) شود
فهم کن کآن وقتِ اِنزالَش بود
گفت تا چشمش کَلاپیسه شدن
کور گشته است این دو چشمِ کورِ من
نیست هر عقلی حقیری پایدار
وقت حرص و وقت خشم و کارزار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3736
نیست هر عقلی حقیری پایدار
وقتِ حرص و وقتِ خشم و کارزار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3737
وصف ضعیف دلی و سستی صوفیِ سایه پروردِ مجاهده ناکرده، درد و داغ عشق ناچشیده، به سجده و دستبوس عام و به حرمت نظر کردن و به انگشت نمودن ایشان که امروز در زمانه صوفی اوست غرّه شده، و به وَهم بیمار شده، همچون آن معلم که کودکان گفتند که رنجوری. و با این وَهم که من مجاهدم، مرا در این ره پهلوان می دانند، با غازیان به غزا رفته که به ظاهر نیز هنر بنمایم. در جهاد اکبر مستثناام، جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد؟ خیال شیر دیده و دلیری ها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر، و شیر به زبان حال گفته که: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ
قرآن کریم، سوره تکاثر(۱۰۲)، آیه ۳ و ۴
Quran, Sooreh Takasor(#102), Ayeh #3,4
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (٣)
نه چنین است [که شما می پندارید]، در آینده خواهید دانست.
ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴)
باز هم، نه چنین است [که شما می پندارید]، در آینده خواهید دانست.
قرآن کریم، سوره تکاثر(۱۰۲)، آیه ۱و۲و۵و۶
Quran, Sooreh Takasor(#102), Ayeh #1,2,5,6
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ (١)
انباشتگی و هم هویت شدن با آنها شما را به خود سرگرم کرد.
حَتَّىٰ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (٢)
تا جایی که گورها را دیدار کردید
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (۵)
نه چنین است، اگر به علم یقینی می دانستید.
لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (۶)
البته جهنم را خواهيد ديد.
رفت یک صوفی به لشکر در غزا
ناگهان آمد قَطاریق(۲۴) و وَغا(۲۵)
ماند صوفی با بُنه و خیمه و ضِعاف(۲۶)
فارِسان(۲۷) راندند تا صفِّ مَصاف(۲۸)
مُثقَلانِ(۲۹) خاک بر جا ماندند
سابِقُونَ السّابِقُون* در راندند
زمین گیر شدگان بر جای خود ماندند، در حالی که پیشتازان مقدّم پیش تاختند.
جنگ ها کرده مُظَفَّر(۳۰) آمدند
باز گشته با غنایم سودمند
ارمغان دادند، کای صوفی تو نیز
او برون انداخت، نَستَد(۳۱) هیچ چیز
پس بگفتندش که خشمینی چرا؟
گفت: من محروم ماندم از غَزا(۳۲)
زآن تَلَطُّف(۳۳) هیچ صوفی خَوش نشد
که میان غَزو(۳۴)، خنجرکَش نشد
پس بگفتندش که: آوردیم اسیر
آن یکی را بهر کشتن تو بگیر
سر ببرّش تا تو هم غازی(۳۵) شوی
اندکی خوش گشت صوفی، دلقوی
کآب را گر در وضو صد روشنی ست
چونکه آن نبود تیمّم کردنی ست
برد صوفی آن اسیر بسته را
در پس خَرگه که آرد او غَزا
دیر ماند آن صوفی آنجا با اسیر
قوم گفتا: دیر ماند آنجا فقیر؟
کافرِ بسته دو دست، او کُشتنی ست
بِسمِلَش(۳۶) را موجبِ تاخیر چیست؟
آمد آن یک در تَفَحُّص(۳۷) در پی اش
دید کافر را به بالای وی اش
همچو نر، بالای ماده وآن اسیر
همچو شیری خفته بالای فقیر
دست ها بسته، همی خایید(۳۸) او
از سر اِستیز صوفی را گلو
گَبر میخایید با دندان گلوش
صوفی افتاده به زیر و رفته هوش
دستبسته گبر، همچون گربهای
خسته کرده حلق او بیحَربهای(۳۹)
نیم کشته ش کرده با دندان اسیر
ریش او پر خون ز حلق آن فقیر
همچو تو کز دستِ نفسِ بسته دست
همچو آن صوفی شدی بیخویش و پست
ای شده عاجز ز تَلّی(۴۰) کیشِ تو
صد هزاران کوه ها در پیشِ تو
زین قَدَر خَرپُشته(۴۱) مُردی از شِکوه(۴۲)
چون روی بر عَقبِههای(۴۳) همچو کوه؟
غازیان کُشتند کافر را به تیغ
هم در آن ساعت، ز حَمیَت(۴۴) بیدریغ
بر رخ صوفی زدند آب و گلاب
تا به هوش آید ز بیخویشی و خواب
چون به خویش آمد، بدید آن قوم را
پس بپرسیدند چون بُد ماجرا
الله الله این چه حال است ای عزیز؟
این چنین بیهوش گشتی از چه چیز؟
از اسیرِ نیمکُشتِ بستهدست
این چنین بیهوش افتادی و پست؟
گفت: چون قصدِ سرش کردم به خشم
طُرفه(۴۵) در من بنگرید آن شوخچشم(۴۶)
چشم را وا کرد پهن او سوی من
چشم گردانید و شد هوشم ز تن
گردش چشمش مرا لشکر نمود
من ندانم گفت چون پر هول بود
قصه کوته کن، کز آن چشم این چنین
رفتم از خود، اوفتادم بر زمین
* قرآن کریم، سوره واقعه(۵۶)، آیه های ۱۰ و ۱۱
Quran, Sooreh Vagheae(#56), Ayeh #10,11
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (١٠)
آنها كه سبقت جسته بودند و اينك پيش افتادهاند.
أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (١١)
اينان مقرّبانند
(۱) بستگی: گرفتگی خاطر، قبض
(۲) اَرچَلی: ظاهراً اَرجَلی، اَرجَل اسبی که یک پایش سفید باشد، این اسب را منحوس می دانند. پس اَرجَلی به معنی شوم و نحوست است.
(۳) بَتَر: بدتر
(۴) غیری: بیگانگی، غیریّت
(۵) دندانه: دندان
(۶) طَبله: صندوقچه
(۷) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن
(۸) پست بنشین: آسوده بنشین، راحت بنشین، عقب تر بنشین
(۹) وَالسَّلام: سلام بر تو باد
(۱۰) خُفیه: پنهان، نهفته
(۱۱) وَلا: دوستی
(۱۲) مَکمَن: کمینگاه، نهانگاه، منظور نهانخانه دل و احوال قلبی است که از دیگران مستور است.
(۱۳) هَلا: کلمه تنبیه، آگاه باش
(۱۴) سُعود: خوشبختی، خجستگی
(۱۵) بُخل: بخیلی کردن، امساک، دریغ کردن
(۱۶) فُتور: سستی
(۱۷) خَلا: فضای خالی
(۱۸) مُدرِک: دریابنده، کسی که چیزی را درک میکند
(۱۹) مُثاب: اجر و پاداش گرفته
(۲۰) خَدّ: رخساره، گونه. جمع: خُدود
(۲۱) کَفائَت: برابری، مساوات
(۲۲) کُفو: مانند، همتا، نظیر
(۲۳) کَلاپیسه: خمار شدن چشم، تغییر حالت چشم به طوری که سیاهی برود و سپیدی چشم بر جای بماند.
(۲۴) قَطاریق: هیاهویی که به هنگام برپا شدن جنگ شنیده شود.
(۲۵) وَغا: هیاهو، داد و فریاد
(۲۶) ضِعاف: جمع ضعیف: ناتوان
(۲۷) فارِس: سوار بر اسب
(۲۸) مَصاف: جمع مَصَفّ به معنی جای صف بستن، میدان جنگ، آوردگاه
(۲۹) مُثقَلان: زمین گیر شده گان
(۳۰) مُظَفَّر: پیروز، ظفریافته
(۳۱) نَستَد: نگرفت، از مصدر سِتَدَن
(۳۲) غَزا: جنگ
(۳۳) تَلَطُّف: مهربانی، لطف کردن
(۳۴) غَزو: جنگ کردن
(۳۵) غازی: مجاهد، جنگجو
(۳۶) بِسمِل: ذبح کردن، قربانی نمودن، در اینجا کشتن حربیان در راه خدا
(۳۷) تَفَحُّص: جستجو کردن
(۳۸) خاییدن: جویدن
(۳۹) حَربه: سلاح، آلت جنگ
(۴۰) تَلّ: پُشته، تپه
(۴۱) خَرپُشته: پُشته بزرگ
(۴۲) شِکوه: ترس
(۴۳) عَقبِه: گریوه، گردنه
(۴۴) حَمیَت: غیرت
(۴۵) طُرفه: عجیب و نادر
(۴۶) شوخچشم: بی حیا
سماع آرام جان زندگانیست
کسی داند که او را جان جان است
کسی کو جوهر خود را ندیدهست،
کسی کان ماه از چشمش نهان است،
چنین کس را سماع و دف چه باید؟
سماع از بهر وصل دلستان است
سلام و سپاس