برنامه صوتی شماره ۷۱۸ گنج حضور
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲ ژوئیه ۲۰۱۸ ـ ۱۲ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 566, Divan e Shams
بُتی کاو زُهره و مَه را همه شب شیوه(۱) آموزد
دو چشمِ او به جادویی دو چشمِ چرخ بردوزد
شما دلها نگه دارید، مسلمانان که من باری
چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد
نخست از عشقِ او زادم، به آخر دل بدو دادم
چو میوه زاید از شاخی، از آن شاخ اندر آویزد
ز سایه خود گریزانم، که نور از سایه پنهانست
قرارش از کجا باشد، کسی کز سایه بگریزد؟
سرِ زلفش همیگوید: صَلا(۲) زوتر رَسَن(۳) بازی
رخِ شمعش همیگوید: کجا پروانه تا سوزد؟
برای این رَسَن بازی دلاور باش و چَنبَر(۴) شو
درافکن خویش در آتش چو شمعِ او برافروزد
چو ذوقِ سوختن دیدی، دگر نشکیبی(۵) از آتش
اگر آبِ حیات آید تو را ز آتش نینگیزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 656, Divan e Shams
ای آنکه بزادیت، چو در مرگ رسیدید
این زادنِ ثانیست، بزایید، بزایید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ، خرگاهت(۶) زند
از کَرَم دان این که میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1670, Divan e Shams
ما به خرمنگاهِ جان بازآمدیم
جانبِ شه همچو شهباز آمدیم
سیر گشتیم از غریبی و فراق
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
وارهیدیم از گدایی و نیاز
پای کوبان جانبِ ناز آمدیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1051
کار، آن دارد که پیش از تن بُده ست
بگذر از اینها که نو حادِث شده ست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1054
آنچه آبِست(۷) است شب، جز آن نَزاد
حیلهها و مکرها بادست باد
کی کند دل خوش به حیلت های گَش(۸)
آنکه بیند حیلهٔ حق بر سرش؟
او درونِ دام، دامی مینهد
جانِ تو نه این جَهَد، نه آن جَهَد
گر بروید، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کِشتِ اول کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
کار، آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
هرچه کاری، از برای او بکار
چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
گِردِ نفسِ دزد و کارِ او مپیچ
هرچه آن نه کار حق، هیچ است هیچ
پیش از آنکه روزِ دین(۹) پیدا شود
نزدِ مالک، دزدِ شب رسوا شود
رختِ دزدیده به تدبیر و فَنَش
مانده روزِ داوری بر گردنش
صد هزاران عقل با هم برجهند
تا به غیرِ دامِ او دامی نهند
دامِ خود را سختتر یابند و بس
کی نماید قُوّتی با باد، خَس(۱۰)؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2629, Divan e Shams
ای گردِ جهان گشته و جز نقش ندیده
بر روی زن آبی و یقین دان که به خوابی
بِستان قدحِ عِشرت(۱۱) و ، وز بند برون جِه
تا با خبری، بندِ سوالی و جوابی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1847
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغِ صبر از جمله پَرّانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1578
نحس شاگردی که با استادِ خویش
همسری آغازد و آید به پیش
با کدام استاد؟ استادِ جهان
پیشِ او یکسان هویدا و نهان
چشمِ او یَنْظُر بِنُورِ الله* شده
پردههای جَهل را خارِق(۱۲) بده
از دلِ سوراخِ چون کهنه گلیم
پردهای بندد به پیشِ آن حکیم
پرده میخندد بر او با صد دهان
هر دهانی گشته اِشکافی(۱۳) بر آن
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ، نیستت با من وفا؟
خود مرا اُستا(۱۴) مگیر آهنگُسِل(۱۵)
همچو خود شاگرد گیر و کوردِل
نه از مَنَت باری است در جان و روان؟
بی مَنَت آبی نمیگردد روان
پس دلِ من کارگاهِ بختِ توست
چه شْکنی این کارگاه، ای نادرست؟
* حديث
اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ
بترسید از زیرکی مؤمن که او با نور خدا می بیند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2824, Divan e Shams
هله باز آ، هله باز آ، به سوی نعمت و ناز آ
که مَنَت باز فرستم، ز پسِ مرگ و جدایی
پر و بالِ تو بریدم، غم و آهِ تو شنیدم
هله بازت بخریدم، که نه در خوردِ جفایی
ز پسِ مرگ برون پر، خبرِ رحمتِ من بر
که نگویند: چو رفتی به عدم، باز نیایی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 422
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش(۱۶)
وا رهانَد از خیال و سایهاش
سایهٔ یزدان(۱۷) بود بندهٔ خدا
مرده این عالم و زندهٔ خدا
دامنِ او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامنِ آخرزمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2631, Divan e Shams
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
امروز مکن حیله، که آن رفت که دیدی
ما را به حکایت به درِ خانه ببردی
بر در بنشاندی و تو بر بام دویدی
صد کاسه همسایه مظلوم شکستی
صد کیسه درین راه به حیلت ببریدی
آن کیست که او را به دغل خفته نکردی؟
وز زیرِ سرِ خفته گلیمی نکشیدی؟
گفتی که: از آن عالم کس باز نیامد
امروز ببینی چو بدین حال رسیدی
امروز ببینی که چه مرغی و چه رنگی
کز زخمِ اجل بندِ قفس را بدریدی
امروز ببینی که کیان را یَله کردی(۱۸)
امروز ببینی که کیان را بگزیدی
یا شیر ز پستانِ کرامات چشیدی
یا شیر ز پستانِ سیه دیو مکیدی
ای باز، کلاه از سر و روی تو برون شد
خوش خوش بنگر، خوش بشنو، آنچه نشنیدی
آنجا بردت پای، که در سر هوسش بود
و آنجا بردت دیده، که آنجا نگریدی
بر تو زند(۱۹) آن گل، که به گلزار بکشتی
در تو خَلَد(۲۰) آن خار، که در یار خَلیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
آن زَهرگیایی(۲۱) که درین دشت چریدی
آن آهنِ تو نرم شد، امروز ببینی
که قفلِ دری یا جهتِ قفل کلیدی
طوقِ مَلَکی این دم اگر گوهرِ پاکی
ردِّ فَلَکی این دم اگر زشت و پلیدی
گر آبِ حیاتی تو و گر آبِ سیاهی
این چشم ببستی تو، در آن چشمه رسیدی
با جمله روانها به پرِ روح، روانی
اینست سزای تو گر از نَفس جهیدی
با خالقِ آرام تو آرام گرفتی
وز آب و گِلِ تیره بیگانه رهیدی
امروز تو را بازخَرَد شعله آن نور
کاینجا ز دل و جان به دل و جانْش خریدی
آن سیمَبر(۲۲) اندر برِ سیمینِ تو آید
کاو را چو نثارِ زر ازین خاک بچیدی
ای عشق ببخشای تو بر حالِ ضعیفان
کز خاک همان رُست که در خاک دمیدی
خامش کن و منمای به هر کس سرِ دل، ز آنک
در دیده هر ذرّه چو خورشید پدیدی
خاموش و دهان را به خموشی تو دوا کن
زیرا که ز پستانِ سیه دیو مکیدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2208, Divan e Shams
ای دلِ پَرّانِ من تا کی از این ویرانِ تن
گر تو بازی برپر آنجا، ور تو خود بومی(۲۳)، بگو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2034
این عجب که جان به زندان اندر است
وانگهی مِفتاحِ(۲۴) زندانش به دست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 944
شرطِ مَن جابِالْحَسَن** نه کردن است
این حَسَن را سوی حضرت بردن است
شرط به جا آوردن کار نیک تنها انجام آن نیست، بلکه باید این کار نیک را به بارگاه حضرت حق رسانید.
جوهری داری ز انسان یا خری؟
این عَرَض ها که فنا شد، چون بری؟
** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰
Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #160
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند، و هر كه كار بدى انجام دهد تنها همانند آن كيفر بيند، تا ستمى بر آنها نرفته باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1113
تو ببند آن چشم و خود تسلیم کن
خویش را بینی در آن شهرِ کهُن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیش آن خورشید چون جست از کَمین(۲۵)
این چنین جانی چه درخورد تن است؟
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1436
بیان آنکه حصولِ علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست که افتاده است به دستِ راهزن
بَدگُهر را علم و فن آموختن
دادنِ تیغی به دستِ راهزن
تیغ دادن در کفِ زنگی مست
بِه که آید علم، ناکس را به دست
علم و مال و مَنصَب و جاه و قِران(۲۶)
فتنه آمد، در کفِ بَدگوهران
پس غَزا(۲۷) زین فرض شد بر مؤمنان
تا ستانند از کفِ مجنون سِنان(۲۸)
جانِ او مجنون، تنش شمشیرِ او
واسِتان شمشیر را زآن زشتخو
آنچه منصب میکند با جاهلان
از فَضیحت(۲۹)، کی کند صد ارسلان(۳۰)؟
عیبِ او مخفی ست، چون آلت بیافت
مارَش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مار و کژدم پُر شود
چونکه جاهل، شاهِ حُکمِ مُر(۳۱) شود
مال و منصب ناکسی کآرد به دست
طالبِ رسواییِ خویش او شده ست
یا کند بخل و عطاها کم دهد
یا سخا آرَد به ناموضِع نهد
شاه را در خانهٔ بَیدَق(۳۲) نهد
این چنین باشد عطا کاحمق دهد
حکم چون در دستِ گمراهی فتاد
جاه پندارید، در چاهی فتاد
ره نمیداند، قَلاووزی(۳۳) کند
جانِ زشتِ او جهانسوزی کند
طفلِ راهِ فقر، چون پیری گرفت
پیروان را غولِ اِدباری(۳۴) گرفت
که بیا تا ماه بنمایم تو را
ماه را هرگز ندید آن بیصفا
چون نمایی؟ چون ندیدستی به عُمر
عکسِ مَه در آب هم، ای خامِ غُمر(۳۵)
احمقان، سَروَر شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2938
مؤمنِ کَیِّس***(۳۶) مُمَیِّز(۳۷) کو که تا
باز داند حیزَکان(۳۸) را از فَتی؟
گرنه معیوبات باشد در جهان
تاجران باشند جمله ابلهان
*** حدیث
اَلْـمُؤمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ
مؤمن، زیرک و هوشمند و با پرهیز است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4893
آن نسیمی که بیاید از چمن
هست پیدا از سمومِ گُولخَن(۳۹)
بوی صِدق و بوی کِذبِ(۴۰) گولگیر(۴۱)
هست پیدا در نَفَس چون مُشک و سیر
گر ندانی یار را از دَهدِله(۴۲)
از مَشامِ فاسدِ خود کن گله
بانگِ حیزان(۴۳) و شجاعانِ دلیر
هست پیدا، چون فنِ روباه و شیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2214
چون شوی دور از حضورِ اولیا
در حقیقت گشتهای دور از خدا
چون نتیجهٔ هَجرِ همراهان غم است
کی فراقِ رویِ شاهان زان کم است؟
سایهٔ شاهان طلب هر دم شتاب
تا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتاب
گر سفر داری، بدین نیت برو
ور حَضَر(۴۴) باشد، از این غافل مشو
(۱) شیوه: ناز و کرشمه، حرکات شیرین و دلنشین
(۲) صَلا: دعوت عمومی، آواز دادن
(۳) رَسَن: ریسمان
(۴) چَنبَر: حلقه، هر چیز دایره مانند
(۵) شَکیبیدن: صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
(۶) خرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده
(۷) آبِست: آبستن
(۸) گَش: بسیار، فراوان، انبوه
(۹) روزِ دین: روز قیامت
(۱۰) خَس: پست، فرومایه
(۱۱)عِشرت: شادی، کامرانی، زندگی کردن
(۱۲) خارِق: شکافنده، پاره کننده
(۱۳) اِشکاف: شکاف، رخنه، چاک
(۱۴) اُستا: استاد
(۱۵) آهنگُسِل: گسلنده آهن
(۱۶) دایه: زنی که طفل را با شیر خود پرورش دهد
(۱۷) سایهٔ یزدان: مرد کامل فانی در حق مانند سایه که از خود وجود ندارد و حرکت او تابع حرکت آفتاب است
(۱۸) یَله کردن: رها کردن
(۱۹) بَر زدن: مفید بودن، فایده رساندن
(۲۰) خَلیدن: آزرده کردن، مجروح شدن
(۲۱) زَهرگیایی: گیاه سمّی
(۲۲) سیمَبر: سیم تن، دارنده ٔبدن سفید
(۲۳) بوم: جغد
(۲۴) مِفتاح: کلید
(۲۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه
(۲۶) قِران: نزدیک شدن دو ستاره، در اينجا به معنی بخت و اقبال
(۲۷) غَزا: جنگ، جهاد
(۲۸) سِنان: نوک نیزه، جمع: اَسِنَّة
(۲۹) فَضیحت: عیب، رسوایی، بدنامی
(۳۰) ارسلان: شیر، اسم ترکی است
(۳۱) حُکمِ مُر: حکم تلخ، کنایه از حاکمیت قاطع
(۳۲) بَیدَق: در شطرنج پیاده
(۳۳) قَلاووز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما
(۳۴) اِدبار: بختبرگشتگی، تیرهبختی
(۳۵) غُمر: گول، احمق، جمع: اَغمار
(۳۶) کَیِّس: زیرک
(۳۷) مُمَیِّز: تمیزدهنده، تشخیص دهنده
(۳۸) حیزَکان: نامردان، حیز به معنی نامرد و مخنّث است
(۳۹) گُولخَن: تون حمام، آتشخانه حمام های قدیمی که سوختش از مدفوع بود.
(۴۰) کِذب: دروغ
(۴۱) گولگیر: ابله شناس، گیرنده آدمیان احمق و کودن
(۴۲) دَهدِله: آدم متلوّن و دو رو، آدم چند چهره
(۴۳) حیز: چشم چران، مخنث، بدکار
(۴۴) حَضَر: شهر، اقامت و حضور در شهر
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 566, Divan e Shams
بتی کاو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد
دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد
شما دلها نگه دارید مسلمانان که من باری
چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد
نخست از عشق او زادم به آخر دل بدو دادم
چو میوه زاید از شاخی از آن شاخ اندر آویزد
ز سایه خود گریزانم که نور از سایه پنهانست
قرارش از کجا باشد کسی کز سایه بگریزد
سرِ زلفش همیگوید صلا زوتر رسن بازی
رخ شمعش همیگوید کجا پروانه تا سوزد
برای این رسن بازی دلاور باش و چنبر شو
درافکن خویش در آتش چو شمع او برافروزد
چو ذوق سوختن دیدی دگر نشکیبی از آتش
اگر آب حیات آید تو را ز آتش نینگیزد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۶۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 656, Divan e Shams
ای آنکه بزادیت چو در مرگ رسیدید
این زادن ثانیست بزایید بزایید
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258
گر قضا پوشد سیه همچون شبت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
از کرم دان این که میترساندت
تا به ملک ایمنی بنشاندت
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1670, Divan e Shams
ما به خرمنگاه جان بازآمدیم
جانب شه همچو شهباز آمدیم
سیر گشتیم از غریبی و فراق
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم
وارهیدیم از گدایی و نیاز
پای کوبان جانب ناز آمدیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1051
کار آن دارد که پیش از تن بده ست
بگذر از اینها که نو حادث شده ست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1054
آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیلهها و مکرها بادست باد
کی کند دل خوش به حیلت های گش
آنکه بیند حیلهٔ حق بر سرش
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت بر روید آن کشتهٔ اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار
گرد نفس دزد و کارِ او مپیچ
هرچه آن نه کار حق هیچ است هیچ
پیش از آنکه روزِ دین پیدا شود
نزد مالک دزد شب رسوا شود
رخت دزدیده به تدبیر و فنش
مانده روزِ داوری بر گردنش
صد هزاران عقل با هم برجهند
تا به غیرِ دام او دامی نهند
دام خود را سختتر یابند و بس
کی نماید قوتی با باد خس
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2629, Divan e Shams
ای گرد جهان گشته و جز نقش ندیده
بر روی زن آبی و یقین دان که به خوابی
بستان قدح عشرت و وز بند برون جه
تا با خبری بند سوالی و جوابی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۸۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1847
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1578
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش
با کدام استاد استاد جهان
پیش او یکسان هویدا و نهان
چشم او ینظر بنور الله* شده
پردههای جهل را خارِق بده
از دل سوراخ چون کهنه گلیم
پردهای بندد به پیش آن حکیم
پرده میخندد بر او با صد دهان
هر دهانی گشته اشکافی بر آن
گوید آن استاد مر شاگرد را
ای کم از سگ نیستت با من وفا
خود مرا استا مگیر آهنگسل
همچو خود شاگرد گیر و کوردل
نه از منت باری است در جان و روان
بی منت آبی نمیگردد روان
پس دل من کارگاه بخت توست
چه شکنی این کارگاه ای نادرست
* حديث
اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاَنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِاللهِ
بترسید از زیرکی مؤمن که او با نور خدا می بیند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2824, Divan e Shams
هله باز آ هله باز آ به سوی نعمت و ناز آ
که منت باز فرستم ز پسِ مرگ و جدایی
پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم
هله بازت بخریدم که نه در خورد جفایی
ز پس مرگ برون پر خبر رحمت من بر
که نگویند چو رفتی به عدم باز نیایی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 422
سایهٔ یزدان چو باشد دایهاش
وا رهاند از خیال و سایهاش
سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا
مرده این عالم و زندهٔ خدا
دامن او گیر زوتر بیگمان
تا رهی در دامن آخرزمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۶۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2631, Divan e Shams
تو دوش رهیدی و شب دوش رهیدی
امروز مکن حیله که آن رفت که دیدی
ما را به حکایت به درِ خانه ببردی
بر در بنشاندی و تو بر بام دویدی
صد کاسه همسایه مظلوم شکستی
صد کیسه درین راه به حیلت ببریدی
آن کیست که او را به دغل خفته نکردی
وز زیر سر خفته گلیمی نکشیدی
گفتی که از آن عالم کس باز نیامد
امروز ببینی چو بدین حال رسیدی
امروز ببینی که چه مرغی و چه رنگی
کز زخم اجل بند قفس را بدریدی
امروز ببینی که کیان را یله کردی
امروز ببینی که کیان را بگزیدی
یا شیر ز پستان کرامات چشیدی
یا شیر ز پستان سیه دیو مکیدی
ای باز کلاه از سر و روی تو برون شد
خوش خوش بنگر خوش بشنو آنچه نشنیدی
آنجا بردت پای که در سر هوسش بود
و آنجا بردت دیده که آنجا نگریدی
بر تو زند آن گل که به گلزار بکشتی
در تو خلد آن خار که در یار خلیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
آن زهرگیایی که درین دشت چریدی
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی
که قفل دری یا جهت قفل کلیدی
طوق ملکی این دم اگر گوهر پاکی
رد فلکی این دم اگر زشت و پلیدی
گر آب حیاتی تو و گر آب سیاهی
این چشم ببستی تو در آن چشمه رسیدی
با جمله روانها به پرِ روح روانی
اینست سزای تو گر از نفس جهیدی
با خالق آرام تو آرام گرفتی
وز آب و گل تیره بیگانه رهیدی
امروز تو را بازخرد شعله آن نور
کاینجا ز دل و جان به دل و جانش خریدی
آن سیمبر اندر برِ سیمین تو آید
کاو را چو نثار زر ازین خاک بچیدی
ای عشق ببخشای تو بر حال ضعیفان
کز خاک همان رست که در خاک دمیدی
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک
در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی
خاموش و دهان را به خموشی تو دوا کن
زیرا که ز پستان سیه دیو مکیدی
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2208, Divan e Shams
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آنجا ور تو خود بومی بگو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2034
این عجب که جان به زندان اندر است
وانگهی مفتاح زندانش به دست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 944
شرط من جابالحسن** نه کردن است
این حسن را سوی حضرت بردن است
شرط به جا آوردن کار نیک تنها انجام آن نیست، بلکه باید این کار نیک را به بارگاه حضرت حق رسانید.
جوهری داری ز انسان یا خری
این عرض ها که فنا شد چون بری
** قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۶۰
Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #160
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر به او پاداش دهند، و هر كه كار بدى انجام دهد تنها همانند آن كيفر بيند، تا ستمى بر آنها نرفته باشد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1113
تو ببند آن چشم و خود تسلیم کن
خویش را بینی در آن شهرِ کهن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیش آن خورشید چون جست از کمین
این چنین جانی چه درخورد تن است
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1436
بیان آنکه حصولِ علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست که افتاده است به دستِ راهزن
بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغی به دست راهزن
تیغ دادن در کف زنگی مست
به که آید علم ناکس را به دست
علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آمد در کف بدگوهران
پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان
تا ستانند از کف مجنون سنان
جان او مجنون تنش شمشیرِ او
واستان شمشیر را زآن زشتخو
آنچه منصب میکند با جاهلان
از فضیحت کی کند صد ارسلان
عیب او مخفی ست چون آلت بیافت
مارش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مار و کژدم پر شود
چونکه جاهل شاه حکم مر شود
مال و منصب ناکسی کآرد به دست
طالب رسوایی خویش او شده ست
یا کند بخل و عطاها کم دهد
یا سخا آرد به ناموضع نهد
شاه را در خانهٔ بیدق نهد
این چنین باشد عطا کاحمق دهد
حکم چون در دست گمراهی فتاد
جاه پندارید در چاهی فتاد
ره نمیداند قلاووزی کند
جان زشت او جهانسوزی کند
طفل راه فقر چون پیری گرفت
پیروان را غول ادباری گرفت
که بیا تا ماه بنمایم تو را
ماه را هرگز ندید آن بیصفا
چون نمایی چون ندیدستی به عمر
عکس مه در آب هم ای خام غمر
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2938
مؤمن کیس*** ممیز کو که تا
باز داند حیزکان را از فتی
گرنه معیوبات باشد در جهان
تاجران باشند جمله ابلهان
*** حدیث
اَلْـمُؤمِنُ کَیِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ
مؤمن، زیرک و هوشمند و با پرهیز است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4893
آن نسیمی که بیاید از چمن
هست پیدا از سموم گولخن
بوی صدق و بوی کذب گولگیر
هست پیدا در نفس چون مشک و سیر
گر ندانی یار را از دهدله
از مشام فاسد خود کن گله
بانگ حیزان و شجاعان دلیر
هست پیدا چون فن روباه و شیر
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2214
چون شوی دور از حضورِ اولیا
در حقیقت گشتهای دور از خدا
چون نتیجهٔ هجرِ همراهان غم است
کی فراق روی شاهان زان کم است
سایهٔ شاهان طلب هر دم شتاب
تا شوی ز آن سایه بهتر ز آفتاب
گر سفر داری بدین نیت برو
ور حضر باشد از این غافل مشو
سایهی حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود
هزاران شکر