Parviz Shahbazi

Ganje Hozour Program #559

برنامه شماره ۵۵۹ گنج حضور

  • Currently 4.39/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 92 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۵۵۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۸ جون ۲۰۱۵ ـ ۱۹ خرداد ۱۳۹۴



PDF ،تمامی اشعار این برنامه



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۶


هر کسی در عجبی و عجب من اینست

کو نگنجد به میان چون به میان می‌آید؟


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۷۱


ای پادشاه صادقان چون من منافق دیده‌ای؟

با زندگانت زنده‌ام با مردگانت مرده‌ام


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۹


این دوی اوصاف دید اَحْوَلست

ورنه اول آخِر، آخِر اولست


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۰۹


هین ز من بپذیر یک چیز و بیار

پس ز من بستان عوض آن را چهار

گفت ای موسی کدامست آن یکی

شرح کن با من از آن یک اندکی

گفت آن یک که بگویی آشکار

که خدایی نیست غیر کردگار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۲۸


گفت موسی کاوّلین آن چهار

صحتی باشد تنت را پایدار


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۳۰


ثانیاً باشد تو را عمر دراز

که اَجَل دارد ز عُمرت ِاحتراز (۱)


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۶۸


بس کن ای موسی بگو وعدهٔ سوم

که دل من ز اضطرابش گشت گم

گفت موسی: آن سوم مُلک دوتو

دو جهانی خالص از خصم و عدو

بیشتر زان مُلک کاکنون داشتی

کان بُد اندر جنگ وین در آشتی

آنکه در جنگت چنان مُلکی دهد

بنگر اندر صلح خوانت چون نهد


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۷۳


گفت: ای موسی چهارم چیست؟ زود

بازگو صبرم شد و حرصم فزود

گفت: چارم آنکه مانی تو جوان

موی هم‌چون قیر و رخ چون ارغوان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۵۹۴


چونک آب خوش ندید آن مرغ کور

پیش او کوثر نماید آب شور

همچنین موسی کرامت می‌شمرد

که نگردد صاف اقبال تو دُرد (۲)

گفت: اَحْسَنْت و نکو گفتى ولیک

تا کنم من مشورت با یار نیک


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۰۲


هم در آن مجلس که بشنیدی تو این

چون نگفتی آری و صد آفرین؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۲۲


الله الله زود بفروش و بخَر

قطره‌ای ده بحر پُر گوهر ببر

الله الله هیچ تاخیری مکُن

که ز بحر لطف آمد این سخُن


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۲۶


گفت: با هامان بگویم ای سَتیر(۳)

شاه را لازم بُوَد رأی وزیر

گفت: با هامان مگو این راز را

کور کَمْپیری چه داند باز را؟


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۲۸


قصهٔ باز پادشاه و کمپیرْزن


باز اسپیدی به کمپیری(۴) دهی

او بِبُرَّد ناخنش بهر بِهی

ناخنی که اصل کارست و شکار

کورْ کَمْپیرک ببرَّد کوروار

که کجا بوده ست مادر که تو را

ناخنان زین سان درازست ای کیا؟

ناخن و منقار و پرش را برید

وقت مهر این می‌کند زال پلید

چونک تُتماجش(۵) دهد او کم خورد

خشم گیرد مهرها را بردَرَد

که چنین تُتماج پختم بهر تو

تو تکبر می‌نمایی و عُتُو(۶)؟!

تو سزایی در همان رنج و بلا

نعمت و اقبال کی سازد تو را؟!

آب تُتماجش دهد کین را بگیر

گر نمی‌خواهی که نوشی زان فَطیر(۷)

آب تتماجش نگیرد طبع باز

زال بِتْرُنْجَد(۸) شود خشمش دراز

از غضب شُربای سوزان بر سرش

زن فرو ریزد شود کَل مِغْفَرَش(۹)

اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز

یاد آرد لطف شاه دل‌فروز

ز آن دو چشم نازنین با دَلال(۱۰)

که ز چهرهٔ شاه دارد صد کمال

چشم مازاغَششده پر زخم زاغ

چشم نیک از چشم بد با درد و داغ

چشم دریا بَسطتی(۱۱) کز بسط او

هر دو عالم می‌نماید تار مو

گر هزاران چرخ در چشمش رود

هم‌چو چشمه پیش قُلْزُم(۱۲) گم شود

چشم بگذشته ازین محسوسها

یافته از غیب‌بینی بوسها

خود نمی‌یابم یکی گوشی که من

نکته‌ای گویم از آن چشم حسن

می‌چکید آن آب محمود جلیل

می‌ربودی قطره‌اش را جبرئیل

تا بمالد در پر و منقار خویش

گر دهد دستوریش آن خوب کیش

باز گوید: خشم کمپیر ار فروخت

فرّ و نور و صبر و علمم را نسوخت

باز جانم باز صد صورت تَنَد

زخم بر ناقه نه بر صالح زند

صالح از یک‌دم که آرد با شکوه

صد چنان ناقه بزاید متن کوه

دل همی گوید: خموش و هوش دار

ورنه درانید غیرت پود و تار

غیرتش را هست صد حلم نهان

ورنه سوزیدی به یک دم صد جهان

نَخْوت شاهی گرفتش جای پند

تا دل خود را ز بند پند کَنْد

که کنم با رأی هامان مشورت

کوست پشت مُلک و قطب مَقْدِرَت(۱۳)

مصطفی را رای‌زن صِدیق رب

رأی‌زن بُوجَهل را شد بُولَهَب

عِرق(۱۴) جنسیت چنانش جذب کرد

کان نصیحتها به پیشش گشت سرد

جنس سوی جنس صد پَرّه پَرَد

بر خیالش بندها را بر دَرَد


قرآن کریم، سوره (۵۳) نجم، آیه ۱۷


مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.


ترجمه فارسی


چشم او نلغزید و طغیان نکرد.


ترجمه انگلیسی


(His ) sight never swerved, nor did it go wrong.


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۵۷


قصهٔ آن زن کی طفل او بر سر ناودان غیژید و خطر افتادن بود و از علی کرم‌الله وجهه چاره جست


یک زنی آمد به پیش مُرتضی

گفت: شد بر ناودان طفلی مرا

گَرْش می‌خوانم نمی‌آید به دست

ور هِلَم(۱۵) ترسم که افتد او به پست

نیست عاقل تا که دریابد چون ما

گر بگویم کز خطر سوی من آ

هم اشارت را نمی‌داند به دست

ور بداند نشنود این هم بد است

بس نمودم شیر و پستان را بدو

او همی گرداند از من چشم و رو

از برای حق شمایید ای مِهان

دستگیر این جهان و آن جهان

زود درمان کن که می‌لرزد دلم

که به درد از میوهٔ دل بِسْکُلم(۱۶)

گفت: طفلی را برآور هم به بام

تا ببیند جنس خود را آن غلام

سوی جنس آید سبک زآن ناودان

جنس بر جنس است عاشق جاودان

زن چنان کرد و چو دید آن طفل او

جنس خود خوش خوش بدو آورد رو 

سوی بام آمد ز متن ناودان

جاذب هر جنس را هم جنس دان

غَژغَژان آمد به سوی طفل طفل

وا رهید او از فتادن سوی سِفْل(۱۷)

زآن بُوَد جنس بَشَر پیغمبران

تا به جنسیّت رهند از ناودان

پس بشر فرمود خود را مِثْلُکُم

تا به جنس آیید و کم گردید گُم

زانکه جنسیّت عجایب جاذبی ست

جاذبش جنس ست هر جا طالبی ست

عیسی و ادریس بر گردون شدند

با ملایک چونکه همجنس آمدند

باز آن هاروت و ماروت از بلند

جنس تن بودند زآن زیر آمدند

کافران هم جنس شیطان آمده

جانشان شاگرد شیطانان شده

صد هزاران خُوی بَد آموخته

دیده‌های عقل و دل بر دوخته

کمترین خوشان به زشتی آن حسد

آن حسد که گردن ابلیس زد

زآن سگان آموخته حِقد(۱۸) و حَسَد

که نخواهد خَلْق را مُلک اَبَد

هر که را دید او کمال، از چپ و راست

از حسد قُولِنجش آمد درد خاست

زآنکه هر بدبخت خرمن‌ سوخته

می‌نخواهد شمع کس افروخته

هین کمالی دست آور تا تو هم

از کمال دیگران نفتی به غم

از خدا می‌خواه دفع این حسد

تا خدایت وا رهاند از جسد

مر تو را مشغولیی بخشد درون

که نپردازی از آن سوی برون

جرعهٔ مَی را خدا آن می‌دهد

که بدو مست از دو عالم می‌رهد

خاصیت بنهاده در کف حشیش

کو زمانی می‌رهاند از خودیش

خواب را یزدان بدآن سان می‌کند

کز دو عالم فکر را بر می‌کند

کرد مجنون را ز عشق پوستی

کو بنشناسد عدو از دوستی

صد هزاران این چنین مَی‌ دارد او

که بر ادراکات تو بگمارد او

هست مَی های شقاوت نفس را

که ز ره بیرون بَرَد آن نَحْس را

هست مَی های سعادت عقل را

که بیابد منزل بی‌نَقْل را

خیمهٔ گردون ز سرمستی خویش

برکَنَد، زآن سو بگیرد راه پیش

هین به هر مستی دلا غِرّه مشو

هست عیسی مست حق، خر مست جو

این چنین مَی را بجُو زین خُنب(۱۹) ها

مستی‌اش نَبْود ز کوته دُنب ها

زانکه هر معشوق چون خُنبی ست پُر

آن یکی دُرد و دگر صافی چو دُر

مَی‌ شناسا هین بِچَش با احتیاط

تا مَیی یابی مُنَزَّه ز اختلاط

هر دو مستی می‌دهندت لیک این

مستی‌ات آرد کَشان تا ربِّ دین

تا رهی از فکر و وسواس و حیَل

بی عِقال(۲۰) این عقل در رَقْص‌ُالْجَمَل

انبیا چون جنس روحند و مَلَک

مر مَلَک را جذب کردند از فلک

باد جنس آتش ست و یار او

که بود آهنگ هر دو بر عُلُو

چون ببندی تو سر کوزهٔ تهی

در میان حوض یا جویی نهی

تا قیامت آن فرو نآید به پست

که دلش خالی ست و در وی باد هست

میل بادش چون سوی بالا بود

ظرف خود را هم سوی بالا کشد

باز آن جانها که جنس انبیاست

سوی‌ایشان کش کشان چون سایه‌هاست

زانکه عقلش غالب ست و بی ز شک

عقل جنس آمد به خلقت با مَلَک

وآن هوای نفس غالب بر عَدُو

نفس جنس اَسْفَل(۲۱) آمد شد بدو

بود قِبطی جنس فرعون ذمیم(۲۲)

بود سِبطی جنس موسی کلیم

بود هامان جنس‌ْتر فرعون را

برگُزیدش برد بر صدر سَرا

لاجرم از صدر تا قعرش کشید

که ز جنس دوزخ‌اند آن دو پلید

هر دو سوزنده چو دوزخ ضد نور

هر دو چون دوزخ ز نور دل نَفور(۲۳)

زانکه دوزخ گوید: ای مؤمن تو زود

برگذر که نورت آتش را ربود

بگذر ای مؤمن که نورت می کُشد

آتشم را چونکه دامن می کَشد

می‌رمد آن دوزخی از نور هم

زانک طبع دوزخستش ای صَنَم

دوزخ از مؤمن گریزد آنچنان

که گریزد مؤمن از دوزخ به جان

زانکه جنس نار نَبْوَد نور او

ضد نار آمد حقیقت نورْجُو

در حدیث آمد که مؤمن در دعا

چون امان خواهد ز دوزخ از خدا

دوزخ از وی هم امان خواهد به جان

که خدایا دور دارم از فلان

جاذبهٔ جنسیتست اکنون ببین

که تو جنس کیستی از کفر و دین؟

گر به هامان مایلی هامانیی

ور به موسی مایلی سُبحانیی

ور به هر دو مایلی انگیخته

نفس و عقلی هر دُوان آمیخته

هر دو در جنگند هان و هان بکوش

تا شود غالب معانی بر نُقوش

در جهان جنگ شادی این بس است

که ببینی بر عدو هر دم شکست

آن ستیزه‌رو به سختی عاقبت

گفت با هامان برای مشورت

وعده‌های آن کلیم‌الله را

گفت و مَحْرم ساخت آن گُمراه را


قرآن کریم، سوره (١٨)  كهف، آیه ١١٠


قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ 

فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.


ترجمه فارسی


بگو: جز اين نيست كه من بشرى مثل شما هستم [با اين تفاوت‌]

كه به من وحى مى‌شود كه : خداى شما خدايى يگانه است. 

پس هركس به ديدار پروردگارش اميد دارد بايد عمل شايسته كند 

و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.


ترجمه انگلیسی


Say: "I am but a man like yourselves, (but) the inspiration 

has come to me, that your Allah is one Allah: whoever expects 

to meet his Lord, let him work righteousness, and, 

in the worship of his Lord, admit no one as partner.


(۱) اِحتراز: پرهیز کردن، خودداری کردن.

(۲) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب در ظرف ته نشین شود، رسوب مایعات.

(۳) سَتیرپاک دامن.

(۴) کَمپیرپیرزن (بسیار سالخورده).

(۵) تُتماج: نوعی آش که از آرد می پختند.

(۶) عُتُو: تکبر کردن، بی ادبی کردن.

(۷) فَطیر: خمیر.

(۸) بِترُنجد: درهم‌ کشیده شدن، در اینجا به معنی اخم کردن است.

(۹) مِغفَر: کلاه‌خود، در اینجا به معنی سر است.

(۱۰) دَلال:‌ ناز و کرشمه.

(۱۱) بَسطَت: گشایش، وسعت.

(۱۲) قُلْزُم: دریا.

(۱۳) مَقدِرَت: قدرت، توانایی.

(۱۴) عِرق: ریشه، رگ، خوی.

(۱۵) هِلَم: رها کنم.

(۱۶) بِسکُلَم: جدا شوم.

(۱۷) سِفل: پایین.

(۱۸) حِقد: کینه.

(۱۹) خُنب: خُم.

(۲۰) عِقال: زانوبند شتر.

(۲۱) اَسْفَل: پایین تر، پست تر.

(۲۲) ذَمیم: نکوهیده، زشت.

(۲۳) نَفور: بسیار رمنده.

Tags



Comments

  1. shahrokh najafi 93
    9 years ago

    دیدم همه عالم را نقش در گرمابه................. ای برده تو دستارم ، هم سوی تو دست آرم
    هر جنس سوی جنسش زنجیر همی درد......... من جنس کی ام ؟ کاینجا ، در دام گرفتارم

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganje Hozour Program #559
برنامه شماره ۵۵۹ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۶۰۰ - ۵۰۱
Views: 9,286
Submitted by: admin, Jun 10 2015






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S