مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 800, Divan e Shams
گر نَخُسبی ز تواضُع شَبَکی(۱)، جان! چه شود؟
ور نَکوبی به دُرشتی درِ هجران چه شود؟
ور به یاری و کریمی شَبَکی روز آری
از برای دل پُرآتشِ یاران چه شود؟
ور دو دیده به تماشایِ تو روشن گردد
کوریِ دیدهٔ ناشستهٔ شیطان چه شود؟
ور بگیرد ز بهاران و ز نوروزِ رُخت
همه عالَم گُل و اشکوفه و ریحان چه شود؟
آبِ حیوان(۲) که نهفتهست و در آن تاریکیست
پُر شود شهر و کُهستان(۳) و بیابان چه شود؟
ور بپوشند و بیابند یکی خلعتِ(۴) نو
این غلامان و ضعیفان ز تو سلطان چه شود؟
ور سواره تو بِرانی سویِ میدان آیی
تا شود گوشهٔ هر سینه چو میدان چه شود؟
دلِ ما هست پریشان، تَنِ تیره شده جمع
صاف اگر جمع شود، تیره پریشان چه شود؟
به ترازو کم از آنیم که مه با ما نیست
بهرِ ما گر برود ماه به میزان چه شود؟
چو عزیر(۵) و خَرِ او را به دَمی جان بخشید
گر خرِ نَفْس شود لایقِ جولان(۶) چه شود؟
بر سرِ کویِ غَمت جانِ مرا صومعه یی است
گر نباشد قدمش بر کُهِ لبنان(۷) چه شود؟
هین خمش باش و بیندیش از آن جانِ غیور(۸)
جمع شو، گر نَبُوَد حرفِ پریشان چه شود؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1, Divan e Shams
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #364
کُنتُ کَنزاً رَحْمَةً مَخْفِیَّةً
فَابْتَعَثْتُ اُمَةً مَهدیَّةً
من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت
شده را برانگیختم.
هر کراماتی که میجویی به جان
او نمودت تا طمع کردی در آن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373
چون بگریانم، بجوشد رحمتم
آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد، خود ننمایَمَش
چونش کردم بسته دل، بگشایمش
رحمتم موقوفِ آن خوش گریههاست
چون گریست، از بحرِ رحمت موج خاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235
آن دِرَم دادن، سَخی(۹) را لایق است
جان سپردن خود سَخایِ عاشق است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2163
هر که خواهد همنشینیِّ خدا
تا نشیند در حضورِ اولیا
از حضورِ اولیا گر بِسکُلی(۱۰)
تو هلاکی ز آنکه جزوِ بی کُلی
هر که را دیو از کریمان وا بَرَد
بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد
یک بَدَست(۱۱) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #315
گوش دار، ای اَحْوَل اینها را بهوش
دارویِ دیده بکَش از راهِ گوش
پس کلامِ پاک در دل های کور*
مینپاید، میرود تا اصلِ نور
وآن فسونِ دیو در دل هایِ کژ
میرود چون کفشِ کژ در پایِ کژ
* حدیث
حکمت راهرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق
آنقدر می جنبد که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دستِ حق عَیان
پس، تَحَرّی(۱۲) بعد ازین مَردود دان
هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر
که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۱۳)
یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۱۴) شوی
سُخره(۱۵) هر قبله باطل شوی
چون شود تمییزدِه(۱۶) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۱۷) قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ(۱۸) و بُر(۱۹)
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۲۰)
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۲۱)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2730
گفت: غیرِ راستی نَرْهانَدَت
داد، سویِ راستی میخوانَدَت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۲۲) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
هرچه آید بر زبانْتان بیحذر
همچو طفلانِ یگانه با پدر
زآنکه این دمها چه گر نالایق است
رحمت من بر غضب، هم سابق است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1062
علمْ آموزی، طریقش قولی است
حِرفَت آموزی، طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قایم است
نه زبانت کار میآید، نه دست
دانشِ آن را، ستاند جان ز جان
نه ز راهِ دفتر و نه از زبان
در دلِ سالک اگر هست آن رُموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرحِ آن سازد ضیا
پس اَلَمْ نَشْرَحْ بفرماید خدا*
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی؟
مَحْلَبی(۲۳)، از دیگران چون حالِبی(٢۴)؟
چشمهٔ شیرست در تو، بیکنار
تو چرا میشیر جویی از تَغار(۲۵)؟
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر(۲۶)
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۲۷)؟
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنهٔ لا تُبصِرُون**
* قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ٣-۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ » (١)
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ »
« وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ » (٢)
« و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ »
« الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ » (٣)
« بارى كه بر پشت تو سنگينى مىكرد؟ »
** قرآن كريم، سوره الذاريات(۵۱)، آيه ۲۱
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
« وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ »
« آیات حق در درون شماست. آیا نمی بینید؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 80, Divan e Shams
امروز گزافی(۲۸) ده آن باده نابی را
برهم زن و در هم زن این چرخِ شتابی(۲۹) را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی، نباشد هیچ غم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4120
نعرهٔ لا ضَیْر بشنید آسمان
چرخ، گویی شد پیِ آن صَولَجان(۳۰)
حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در
برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعرهٔ لاضَیْر(۳۱) بر گردون رسید*
هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ
ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را)
قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از وَرایِ تن، به یزدان میزییم
* قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی
پروردگارمان بازگردیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2811
شد صفیر باز جان در مَرْج دین
نعرههای لا اُحِبُّ الْافِلین
شاهبازِ جان در چمنزار دین فریاد بر می آورد که من
افول کنندگان را دوست ندارم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400
حق تعالی داد میزان(۳۲) را زبان*
هین ز قرآن سورهٔ رحمان بخوان
هین ز حرصِ خویش میزان را مَهِل
آز و حرص آمد تو را خَصمِ مُضِل(۳۳)
حرص، جوید کُل، بر آید او ز کُل
حرص مَپْرَست ای فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل(۳۴)
* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9
« وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ.»(۷)
« آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.»
« أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ.»(۸)
« تا در ترازو تجاوز مكنيد.»
« وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ.»(۹)
« وزن كردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان
نادرستی مکنید.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بَهرِ این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سَبَق
از ترازو کم کنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۹۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 973, Divan e Shams
یک شب چو ستاره گر نَخُسپی تا روز
درتابَد این چنین مهِ جانافروز(۳۵)
در تاریکیست آبِ حیوان، تو مَخُسپ
شاید که شبی در آب اندازی پوز(۳۶)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 838, Divan e Shams
گَر نَخُسپی شَبَکی جان چه شود؟
ور نَکوبی درِ هجران چه شود؟
ور به یاری شَبَکی روز آری
از برایِ دلِ یاران چه شود؟
ور دو دیده به تو روشن گردد
کوریِ دیدهٔ شیطان، چه شود؟
گر بَرآری ز دلِ بَحرْ غبار
چون کفِ موسیِ عمران چه شود؟
ور سلیمان بَرِ موران آید
تا شود مور سلیمان چه شود؟
ور چو الیاس قَلاووز(۳۷) شوی
تا لبِ چشمهٔ حیوان، چه شود؟
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #187
باد عُمرت در جهان همچون خَضِر
جانفزا و دستگیر و مُستَمِر
چون خَضِر و الیاس مانی در جهان
تا زمین گردد ز لطفت آسمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 838, Divan e Shams
ور بِرویَد ز گُل اَفشانیِ تو
همه عالَم گُل و ریحان، چه شود؟
آبِ حیوان که در آن تاریکیست
پُر شود شهر و بیابان، چه شود؟
ور ز خوانِ کَرَم و نعمتِ تو
زنده گردد دو سه مهمان، چه شود؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams
دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 838, Divan e Shams
ور ز دلداری و جان بخشیِ تو
جان بیابَد دو سه بیجان، چه شود؟
ور سواره سویِ میدان آیی
تا شود سینه چو میدان، چه شود؟
رویِ چون ماهَت اگر بِنمایی
تا رَوَد زُهره به میزان، چه شود؟
آستینِ کَرَم اَر اَفشانی
تا نَدَرّیم(۳۸) گریبان، چه شود؟
ور بریزی قَدَحی(۳۹) مالامال(۴۰)
بر سَرِ وقتِ خُماران، چه شود؟
ور بپوشیم یکی خلعتِ نو
ما غلامان ز تو سلطان، چه شود؟
ور چو موسیٰ بِپَذیری چوبی
تا شود چوبِ تو ثُعْبان(۴۱)، چه شود؟
رو به لطف آر و ز دشمن مَشنو
گر بجویی دلِ ایشان، چه شود؟
بس کُن ای دل ز فَغان جمع نِشین
گر نگویی تو پَریشان، چه شود؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1763
« اجتماعِ اجزایِ خرِ عُزَیر عَلَیه السّلام بعد از پوسیدن
بِاذنِ الله و در هم مرکّب شدن پیشِ چشمِ عُزَیر.»
هین عُزَیرا دَرنگر اندر خَرَت
که بپوسیدَست و ریزیده بَرَت
پیشِ تو گِرد آوریم اَجزاش را
آن سر و دُمّ و دو گوش و پاش را
دست نَی و جزو برهم مینهد
پارهها را اجتماعی میدهد
دَرنگر در صنعت پارهزنی(۴۲)
کو همی دوزَد کُهن بی سوزنی(۴۳)
ریسمان و سوزنی نَی وقتِ خَرْز(۴۴)
آنچنان دوزَد که پیدا نیست دَرْز
چَشم بگشا، حَشر را پیدا ببین
تا نمانَد شُبههات در یومِ دین
تا ببینی جامعیّام را تمام
تا نَلرزی وقتِ مُردن ز اِهتمام(۴۵)
همچنانکه وقتِ خُفتن ایمنی
از فَواتِ(۴۶) جمله حس هایِ تَنی
بر حواسِ خود نَلرزی وقتِ خواب
گرچه میگردد پریشان و خراب
(۱) شَبَکی: شبی، شب کوتاهی
(۲) آبِ حیوان: آب زندگانی، آب حیات
(۳) کُهستان: مخفّف کوهستان
(۴) خلعت: لباس، جامه
(۵) عزیر: نام یکی از پیامبرزادگان است.
(۶) جولان: تاخت و تاز کردن، خودنمایی، قدرت نمایی
(۷) کُهِ لبنان: در اشاعه مسیحیت، صومعه ها از قرن چهارم میلادی از مصر به سوریه و لبنان منتقل شد و در لبنان چند صومعه ساخته شد.
(۸) غیور: غیرتمند، شجاع و دلیر
(۹) سَخی: بخشنده و جوانمرد
(۱۰) بسکُلی: جدا شوی، بریده شوی. از مصدر سِکُلیدن
(۱۱) بَدَست: وَجَب
(۱۲) تَحَرّی: جستجو
(۱۳) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم
(۱۴) ذاهِل: فراموش کننده، غافل
(۱۵) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد
(۱۶) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.
(۱۷) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۱۸) بِرّ: نیکی
(۱۹) بُرّ: گندم
(۲۰) مُعین: یار، یاری کننده
(۲۱) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
(۲۲) قَرین: همنشین
(۲۳) مَحْلَب: جای دوشیدن شیر
(۲۴) حالِب: دوشنده شیر. در اینجا به معنی جوینده شیر
(۲۵) تَغار: ظرف سفالی بزرگی که در آن ماست می ریزند.
(۲۶) غدیر: برکه، ذهن و محتوایش
(۲۷) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۲۸) گزافی: زیاد، فراوان
(۲۹) شتابی: شتابنده، شتابان
(۳۰) صَولَجان: معرَّبِ چوگان
(۳۱) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن
(۳۲) میزان: ترازو
(۳۳) مُضِل: گمراه کننده
(۳۴) فُجُلّ ابْنِ الْفُجُل: تُرُبچه تُرُبچه زاده، کنایه از آدم پست و حقیر
(۳۵) جانافروز: نشاط آورنده، تازه کننده و روشن کنندۀ جان.
(۳۶) پوز: دور و بر دهان، دهان، پوز در آب انداختن: آب خوردن، سیراب شدن
(۳۷) قَلاووز: راهنما، رهبر
(۳۸) دَریدن: پاره کردن، چاک دادن، شکافتن
(۳۹) قَدَح: کاسه بزرگ
(۴۰) مالامال: لبریز، پُر
(۴۱) ثُعبان: مار بزرگ، اژدها
(۴۲) پارهزنی: پینه دوزی، وَصله زنی
(۴۳) بی سوزنی: کنایه از اینست که فعل و مَشیَّت حضرت حق به علل و اسباب مادّی، مقیّد نیست، بلکه او فعّالِ مایشاء است.
(۴۴) خَرْز: دوخت و درز گرفتن
(۴۵) اِهتمام: همّت گماشتن بر امری، کوشش کردن در کاری.
(۴۶) فَوات: فوت، نیست شدن
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 800, Divan e Shams
گر نخسبی ز تواضع شبکی جان چه شود
ور نکوبی به درشتی در هجران چه شود
ور به یاری و کریمی شبکی روز آری
از برای دل پرآتش یاران چه شود
ور دو دیده به تماشای تو روشن گردد
کوری دیده ناشسته شیطان چه شود
ور بگیرد ز بهاران و ز نوروز رخت
همه عالم گل و اشکوفه و ریحان چه شود
آب حیوان که نهفتهست و در آن تاریکیست
پر شود شهر و کهستان و بیابان چه شود
ور بپوشند و بیابند یکی خلعت نو
این غلامان و ضعیفان ز تو سلطان چه شود
ور سواره تو برانی سوی میدان آیی
تا شود گوشه هر سینه چو میدان چه شود
دل ما هست پریشان تن تیره شده جمع
صاف اگر جمع شود تیره پریشان چه شود
به ترازو کم از آنیم که مه با ما نیست
بهر ما گر برود ماه به میزان چه شود
چو عزیر و خر او را به دمی جان بخشید
گر خر نفس شود لایق جولان چه شود
بر سر کوی غمت جان مرا صومعه یی است
گر نباشد قدمش بر که لبنان چه شود
هین خمش باش و بیندیش از آن جان غیور
جمع شو گر نبود حرف پریشان چه شود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1, Divan e Shams
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #364
کنت کنزا رحمة مخفیة
فابتعثت امة مهدیة
من گنجینه رحمت و مهربانی پنهان بودم، پس امتی هدایت
شده را برانگیختم.
هر کراماتی که میجویی به جان
او نمودت تا طمع کردی در آن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #373
چون بگریانم بجوشد رحمتم
آن خروشنده بنوشد نعمتم
گر نخواهم داد خود ننمایمش
چونش کردم بسته دل بگشایمش
رحمتم موقوف آن خوش گریههاست
چون گریست از بحر رحمت موج خاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235
آن درم دادن سخی را لایق است
جان سپردن خود سخای عاشق است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2163
هر که خواهد همنشینی خدا
تا نشیند در حضور اولیا
از حضور اولیا گر بسکلی
تو هلاکی ز آنکه جزو بی کلی
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد سرش را او خورد
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #315
گوش دار ای احول اینها را بهوش
داروی دیده بکش از راه گوش
پس کلام پاک در دل های کور*
مینپاید میرود تا اصل نور
وآن فسون دیو در دل های کژ
میرود چون کفش کژ در پای کژ
* حدیث
حکمت راهرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق
آنقدر می جنبد که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3159
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخره هر قبله باطل شوی
چون شود تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2730
گفت غیر راستی نرهاندت
داد سوی راستی میخواندت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
هرچه آید بر زبانتان بیحذر
همچو طفلان یگانه با پدر
زآنکه این دمها چه گر نالایق است
رحمت من بر غضب هم سابق است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1062
علم آموزی طریقش قولی است
حرفت آموزی طریقش فعلی است
فقر خواهی آن به صحبت قایم است
نه زبانت کار میآید نه دست
دانش آن را ستاند جان ز جان
نه ز راه دفتر و نه از زبان
در دل سالک اگر هست آن رموز
رمزدانی نیست سالک را هنوز
تا دلش را شرح آن سازد ضیا
پس الم نشرح بفرماید خدا*
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
تو هنوز از خارج آن را طالبی
محلبی از دیگران چون حالبی
چشمه شیرست در تو بیکنار
تو چرا میشیر جویی از تغار
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
در نگر در شرح دل در اندرون
تا نیاید طعنه لا تبصرون**
* قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ٣-۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ » (١)
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ »
« وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ » (٢)
« و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ »
« الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ » (٣)
« بارى كه بر پشت تو سنگينى مىكرد؟ »
** قرآن كريم، سوره الذاريات(۵۱)، آيه ۲۱
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #21
« وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ »
« آیات حق در درون شماست. آیا نمی بینید؟»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 80, Divan e Shams
امروز گزافی ده آن باده نابی را
برهم زن و در هم زن این چرخ شتابی را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #387
گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی، نباشد هیچ غم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4120
نعره لا ضیر بشنید آسمان
چرخ گویی شد پی آن صولجان
حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در
برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3339
نعره لاضیر بر گردون رسید*
هین ببر که جان ز جان کندن رهید
ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ
ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را)
قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.
ما بدانستیم ما این تن نهایم
از ورای تن به یزدان میزییم
* قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰
Quran, Sooreh Ash-Shu'araa(#26), Line #50
« قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»
« گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی
پروردگارمان بازگردیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2811
شد صفیر باز جان در مرج دین
نعرههای لا احب الافلین
شاهبازِ جان در چمنزار دین فریاد بر می آورد که من
افول کنندگان را دوست ندارم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1400
حق تعالی داد میزان را زبان*
هین ز قرآن سوره رحمان بخوان
هین ز حرص خویش میزان را مهل
آز و حرص آمد تو را خصم مضل
حرص جوید کل بر آید او ز کل
حرص مپرست ای فجل ابن الفجل
* قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۹-۷
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #7-9
« وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ.»(۷)
« آسمان را برافراخت و ترازو را برنهاد.»
« أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ.»(۸)
« تا در ترازو تجاوز مكنيد.»
« وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ.»(۹)
« وزن كردن را به عدالت رعايت كنيد و هیچ در میزان
نادرستی مکنید.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1899
این ترازو بهر این بنهاد حق
تا رود انصاف ما را در سبق
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، دیوان شمس، رباعیات، شمارهٔ ۹۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 973, Divan e Shams
یک شب چو ستاره گر نخسپی تا روز
درتابد این چنین مه جانافروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخسپ
شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 838, Divan e Shams
گر نخسپی شبکی جان چه شود
ور نکوبی در هجران چه شود
ور به یاری شبکی روز آری
از برای دل یاران چه شود
ور دو دیده به تو روشن گردد
کوری دیده شیطان چه شود
گر برآری ز دل بحر غبار
چون کف موسی عمران چه شود
ور سلیمان بر موران آید
تا شود مور سلیمان چه شود
ور چو الیاس قلاووز شوی
تا لب چشمه حیوان چه شود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #187
باد عمرت در جهان همچون خضر
جانفزا و دستگیر و مستمر
چون خضر و الیاس مانی در جهان
تا زمین گردد ز لطفت آسمان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 838, Divan e Shams
ور بروید ز گل افشانی تو
همه عالم گل و ریحان چه شود
آب حیوان که در آن تاریکیست
پر شود شهر و بیابان چه شود
ور ز خوان کرم و نعمت تو
زنده گردد دو سه مهمان چه شود
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 432, Divan e Shams
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که او مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 467, Divan e Shams
دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 838, Divan e Shams
ور ز دلداری و جان بخشی تو
جان بیابد دو سه بیجان چه شود
ور سواره سوی میدان آیی
تا شود سینه چو میدان چه شود
روی چون ماهت اگر بنمایی
تا رود زهره به میزان چه شود
آستین کرم ار افشانی
تا ندریم گریبان چه شود
ور بریزی قدحی مالامال
بر سر وقت خماران چه شود
ور بپوشیم یکی خلعت نو
ما غلامان ز تو سلطان چه شود
ور چو موسی بپذیری چوبی
تا شود چوب تو ثعبان چه شود
رو به لطف آر و ز دشمن مشنو
گر بجویی دل ایشان چه شود
بس کن ای دل ز فغان جمع نِشین
گر نگویی تو پریشان چه شود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۷۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1763
« اجتماعِ اجزایِ خرِ عُزَیر عَلَیه السّلام بعد از پوسیدن
بِاذنِ الله و در هم مرکّب شدن پیشِ چشمِ عُزَیر.»
هین عزیرا درنگر اندر خرت
که بپوسیدست و ریزیده برت
پیش تو گرد آوریم اجزاش را
آن سر و دم و دو گوش و پاش را
دست نی و جزو برهم مینهد
پارهها را اجتماعی میدهد
درنگر در صنعت پارهزنی
کو همی دوزد کهن بی سوزنی
ریسمان و سوزنی نی وقت خرز
آنچنان دوزد که پیدا نیست درز
چشم بگشا حشر را پیدا ببین
تا نماند شبههات در یوم دین
تا ببینی جامعیام را تمام
تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام
همچنانکه وقت خفتن ایمنی
از فوات جمله حس های تنی
بر حواس خود نلرزی وقت خواب
گرچه میگردد پریشان و خراب
عشق جز بیگناه می نکشد
نکشد عشق او گنه کاری
اگر با این درسها به حقیقت نرسیم پس دیگر چگونه می شود حقیقت را یافت
هزاران شکر و صدها سپاس