مولوی، دیوان شمس، شماره ۱۴۷۹
آن خانه که صد بار در او مایده خوردیم
بر گرد حوالی گه آن خانه بگردیم
ماییم و حوالی گه آن خانه دولت
ما نعمت آن خانه فراموش نکردیم
آن خانه مردی است و در او شیردلانند
از خانه مردی بگریزیم چه مردیم
آن جا همه مستی است و برون جمله خمار است
آن جا همه لطفیم و دگر جا همه دردیم
آن جا طرب انگیزتر از باده لعلیم
وین جا بد و رخ زردتر از شیشه زردیم
آن جای به گرمی همه خورشید تموزیم
وین جای به سردی همه چون بهمن سردیم
آن جا همه آمیخته چون شکر و شیریم
وین جا همه آویخته در جنگ و نبردیم
آن جا شه شطرنج بساط دو جهانیم
وین جا همه سرگشتهتر از مهره نردیم
چرخی است کز آن چرخ چو یک برق بتابد
بر چرخ برآییم و زمین را بنوردیم
Sign in or sign up to post comments.