برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۱ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۱ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
آن عِشرتِ(۱) نو که برگرفتیم
پا دار که ما ز سَر گرفتیم
آن دلبرِ خوبِ باخبر را
مست و خوش و بیخبر گرفتیم
هر لحظه ز حُسنِ یوسفِ خود
صد مصرِ پُر از شِکَر گرفتیم
در خانهٔ حُسن بود ماهی
رَفتیمش و بام و در گرفتیم
آن آبِ حیات سَرمَدی(۲) را
چون آب درین جگر گرفتیم
چون گوشهٔ تاجِ او بدیدیم
مستانهاش از کمر گرفتیم
هر نقش که بیوِی است مُردهست
از بهر تو جانور گرفتیم
هر جانوری که آن ندارد
او را علفِ سَقَر(۳) گرفتیم
هر کس گهری گرفت از کان
از کان همه سیمبَر(۴) گرفتیم
از تابشِ نورِ آفتابی
چون ماه جمال و فَر(۵) گرفتیم
شمسِ تبریز چون سفر کرد
چون ماه ازآن سفر گرفتیم
(۱) عِشرت: شادی، طرب، زندگی، کامرانی
(۲) سَرمَدی: جاودانه، همیشگی
(۳) سَقَر: جهنّم، از نامها و طبقاتِ دوزخ
(۴) سیمبَر: کسی که بدنش مانند نقره سفید است، مجازاً زیبا
(۵) فَر: جلال و شکوهِ ایزدی
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
آن عِشرتِ نو که برگرفتیم
پا دار که ما ز سَر گرفتیم
آن دلبرِ خوبِ باخبر را
مست و خوش و بیخبر گرفتیم
هر لحظه ز حُسنِ یوسفِ خود
صد مصرِ پُر از شِکَر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215
کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اِهْبِطُوا(۶) بندی(۷) شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید،
آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»
(۶) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید
(۷) بندی: اسیر، به بند درآمده
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #790, Divan e Shams
فکر محدود بُد و جامع و فارق بیحد
آنچه محدود بُد، آن محو شد از نامحدود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557
رویِ نفسِ مطمئنّه در جسد
زخمِ ناخنهایِ فکرت میکشد
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»
فکرتِ بد ناخنِ پُر زَهر دان
میخراشد در تعمّق(۸) رویِ جان
تا گشاید عُقده(۹)ٔ اِشکال را
در حَدَث(۱۰) کردهست زرّین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای مُنتهی(۱۱)
عقدهیی سختست بر کیسهٔ تهی
در گشادِ عُقدهها گشتی تو پیر
عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر
عقدهای کان بر گلویِ ماست سخت
که بدانی که خَسی(۱۲) یا نیکبخت
حَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمی
خرج این کُن دَم، اگر آدمْدَمی
(۸) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنبالهروی از عقل جزیی است.
(۹) عُقده: گره
(۱۰) حَدَث: سرگین، مدفوع
(۱۱) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته
(۱۲) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804
تو به هر صورت که آیی بیستی
که، منم این، والله آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خَلق
در غم و اندیشه مانی تا به حَلق
این تو کی باشی؟ که تو آن اَوحَدی(۱۳)
که خوش و زیبا و سرمستِ خودی
(۱۳) اَوحَد: یگانه، یکتا
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
به مثالِ آفتابی نَرَوی مگر که تنها
به مثالِ ماهِ شبرو، حَشَم و حَشَر نداری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق(۱۴) زد
(۱۴) آفاق: جمع اُفُق
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و، نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2960
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لَا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجْتَبیٰ
برای من لحظهٔ فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم
به نحوی که هیچ پیامبر برگزیدهای در آن مقام یا حال جا ندارد.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3413
پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد
که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد(۱۵)
قرآن کریم، سورهٔ منافقون (۶۳)، آیهٔ ۴
Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4
«وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ….»
«چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مىآيد، و چون سخن بگويند
به سخنشان گوش مىدهى، گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده.»
(۱۵) عِماد: ستون، تکیهگاه
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
شمسِ تبریز چون سفر کرد
چون ماه ازآن سفر گرفتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shams
خوشخبران غلامِ تو، رطلِ گران(۱۶) سلامِ تو
چون شنوند نامِ تو، یاوه کنند پا و سَر
مست و خراب و شاد و خوش، میگذری ز پنج و شش
قافله را بکَش، بکَش، خوش سفریست این سفر
(۱۶) رطلِ گران: سطلِ سنگین، ظرفِ بزرگ
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698
پی پَیاپی میبَر ار دوری ز اصل
تا رگِ مَردیت آرد سویِ وصل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2229
روبها، پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نَبْوَد، دُم چه سود ای چشمشوخ(۱۷)؟
(۱۷) چشمشوخ: گستاخ
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215
کاه باشد کو به هر بادی جَهَد
کوه کی مر باد را وزنی نَهد؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2458, Divan e Shams
چون ز کَفَت باده کشم، بیخبر و مست و خوشم
بیخطر و خوفِ کسی، بیشر و شورِ بشری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خُفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ(۱۸) رب
(۱۸) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1197
ای دهندهٔ قوت و تَمْکین و ثَبات
خلق را زین بیثباتی دِه نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنیست
قایمی دِه نفس را، که مُنْثَنیست(۱۹)
(۱۹) مُنْثَنى: خميده، دوتا، در اينجا به معنىِ سستكار و درمانده
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1393, Divan e Shams
گفت که سرمست نِهای، رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده(۲۰) شدم
(۲۰) آکنده: پُر، لبریز
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزد
مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shams
هر جا خیالِ شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی که رَوَم بر عِشرتی برمیتنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams
هر چیز که میبینی، در بیخبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2638
چند روزی که ز پیشم رانده است
چشمِ من در رویِ خوبش مانده است
کز چنان رُویی چنین قهر ای عَجَب
هر کسی مشغول گشته در سَبَب
من سبب را ننگرم، کآن حادِث است
زآنکه حادث، حادِثی(۲۱) را باعث است
لطفِ سابق را نِظاره میکنم
هرچه آن حادِث، دوپاره میکنم
(۲۱) حادِث: تازه پدیده آمده، جدید، نو
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶٣۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1639
گر تو این انبان(۲۲)، ز نان خالی کُنی
پُر ز گوهرهایِ اِجلالی(۲۳) کنی
طفلِ جان، از شیرِ شیطان باز کُن
بعد از آنَشْ با مَلَک انباز کُن
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیوِ لعین(۲۴) همشیرهای(۲۵)
(۲۲) اَنبان: کیسه
(۲۳) اِجلالی: گرانقدر
(۲۴) لعین: ملعون
(۲۵) همشیره: خواهر، در اینجا به معنی همراه و دمساز
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #97, Divan e Shams
رفتم به سویِ مصر و خریدم شِکَری را
خود فاش بگو یوسفِ زرّینکمری را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094
خانهای را کِش دریچهست آن طرف
دارد از سَیْرانِ(۲۶) آن یوسف شَرَف
(۲۶) سَیْران: گذر کردن
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنّت از اله
گر همیخواهی، ز کَس چیزی مخواه
چون نخواهی، من کفیلم مر تو را
جَنَّتُالْـمَأوىٰ(۲۷) و دیدارِ خدا
حدیث
«وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»
«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»
(۲۷) جَنَّتُالْـمَأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
منگر به هر گدایی که تو خاص از آنِ مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams
بر هر چه امیدستت، کی گیرد او دستت
بر شکلِ عصا آید وآن مارِ دوسر باشد
وآن غصّه که میگویی: آن چاره نکردم دی
هر چاره که پنداری، آن نیز غَرَر(۲۸) باشد
(۲۸) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507
شاد از وی شو، مشو از غیرِ وی
او بهارست و دگرها، ماهِ دی
هر چه غیرِ اوست، اِستدراجِ توست
گرچه تخت و ملک توست و تاجِ توست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182
«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)
«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»
«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)
«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم
(به تدريج به لب پرتگاه می کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می کشانیم).»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من رُوفتم از نیک و بد
خانهام پُرَّست از عشقِ احد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1628
اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها
وَاطْلُبُوا الْاَغْراضَ فی اَسْبٰابِها
«برای درآمدن به خانهها باید از درهای آن وارد شوید. و برای نیل به مقصود
و مطلوبِ خود باید خواهانِ توسّل به علل و اسبابِ آن شوید.»
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۹
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #189
«… وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ ۗ
وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»
«… و پسنديده نيست كه از پشت خانهها به آنها داخل شويد، ولى پسنديده راه كسانى است
كه پروا مىكنند و از درها به خانهها درآييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327
گر همی جویید دُرِّ بیبها
اُدْخُلُوا الْاَبْیاٰتَ مِنْ اَبْوابِها
میزن آن حلقهٔ دَر و بر باب بیست
از سویِ بامِ فلکْتان راه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51
باز در بستندش و، آن دَرپَرَست(۲۹)
بر همان اُمّید آتشپا(۳۰) شدهست
(۲۹) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.
(۳۰) آتشپا: شتابان و تیزرو
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146
بر کنارِ بامی ای مستِ مُدام(۳۱)
پست بنشین یا فرود آ، وَالسَّلام
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دَمِ خوش را کنارِ بام دان
(۳۱) مُدام: شراب
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573
تو خوش و خوبی و، کانِ هر خوشی
تو چرا خود منّتِ باده کشی؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
که سرگردان بدین سرهاست گر نه
سکون بودی جهانِ بیسکون را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۳۲)
(۳۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۳۳)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۳۴)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۳۴) حَدید: آهن
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را: ای تو قرین و یارِ من
هیچ مباش یک نَفَس غایب از این کنارِ من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفتوگویِ او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از رهِ پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگِ درّندهست نفسِ بَد، یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
آن آبِ حیات سَرمَدی را
چون آب درین جگر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008
چیست تعظیمِ(۳۵) خدا افراشتن؟
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
چیست توحیدِ خدا آموختن؟
خویشتن را پیشِ واحد سوختن
گر همیخواهی که بفْروزی چو روز
هستیِ همچون شبِ خود را بسوز
(۳۵) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذَرّهای گَر جَهْدِ تو افزون بُوَد
دَر ترازویِ خدا موزون بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100
خواب چون در میرمد از بیمِ دلق
خوابِ نسیان کَی بُوَد با بیمِ حَلْق؟
لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه
زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد
ورنه نسیان در نیاوردی نبرد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶
Quran, Al-Baqarah(#63), Line #286
«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams
اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟
بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذّتِ بیکرانهای است، عشق شدهست نامِ او
قاعده خود شکایت است، ور نه جفا چرا بُوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۳۶)
عاشقِ صُنعِ(۳۷) تواَم در شُکر و صبر(۳۸)
عاشقِ مصنوع(۳۹) کی باشم چو گَبر(۴۰)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بوَد
عاشقِ مصنوعِ او کافر بُوَد
(۳۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۳۷) صُنع: آفرینش
(۳۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۳۹) مصنوع: آفریده، مخلوق
(۴۰) گبر: کافر
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
خدای گفت که انسان لِربِّه لَکَنود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶
Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»
«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
هر نقش که بیوِی است مُردهست
از بهر تو جانور گرفتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams
بی او نتوان رفتن، بی او نتوان گفتن
بی او نتوان شِستن(۴۱)، بی او نتوان خفتن
(۴۱) شِستن: نشستن
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
هر جانوری که آن ندارد
او را علفِ سَقَر گرفتیم
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۲۵
Poem (Qazal) #125, Divan e Hafez
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بندهٔ طلعتِ(۴۲) آن باش که آنی دارد
(۴۲) طلعت: چهره، رخسار
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994
مر لئیمان(۴۳) را بزن، تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بَر(۴۴) دهند
لاجَرَم(۴۵) حق هر دو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و، اینها را مزید
ساخت موسی قدس در، بابِ صغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۴۶)
زآنکه جبّاران(۴۷) بُدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
(۴۳) لئیم: ناکس، فرومایه
(۴۴) بَر: میوه
(۴۵) لاجَرَم: به ناچار
(۴۶) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۴۷) جَبّار: ستمگر، ظالم
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش(۴۸)، که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راهِ نیاز
تَرکِ نازش گیر و، با آن ره بساز
(۴۸) خاییدن: جویدن
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams
خریدی خانهٔ دل را، دل آنِ توست، میدانی
هر آنچه هست در خانه از آنِ کدخدا باشد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #324
بیوفایی دان وفا با ردِّ حق(۴۹)
بر حقوقِ حق ندارد کس سَبَق
(۴۹) ردِّ حق: آنکه از نظرِ حق تعالیٰ مردود است.
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید اَنْصِتُوا(۵۰)
تا زبانْتان من شوم در گفتوگو
(۵۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود: اَنصِتُوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع
منتظر را بِهْ ز گفتن، استماع(۵۱)
(۵۱) استماع: شنیدن، گوش دادن
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
هر کس گهری گرفت از کان
از کان همه سیمبَر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سَرَت
طُوقِ(۵۲) اَعْطَیناکَ آویزِ برت
(۵۲) طُوق: گردنبند
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
شمسِ تبریز چون سفر کرد
چون ماه ازآن سفر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مُردهتن
جانِ من باشد که رُو آرَد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم، ببیند بخششم
جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست
جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۵۳)
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش
چشمها چون شد گذاره(۵۴)، نورِ اوست
مغزها میبیند او در عینِ پوست
بیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقا
بیند اندر قطره، کُلِّ بحر(۵۵) را
(۵۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۵۴) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۵۵) بحر: دریا
--------------
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2365
در بیان آنکه جنبیدنِ هر کسی از آنجا که وی است
هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند. تابهٔ کبود، آفتاب را کبود نماید
و سرخ، سرخ نماید، چون تابه از رنگها بیرون آید سپید شود.
از همه تابههای دیگر او راستگویتر باشد و امام باشد.
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشتنقشی کز بنیهاشم شگفت
گفت احمد مر ورا که: راستی
راست گفتی، گرچه کارافزاستی(۵۶)
دید صِدّیقش، بگفت: ای آفتاب
نَی ز شرقی، نَی ز غربی، خوش بتاب
گفت احمد: راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیایِ نهچیز(۵۷)
حاضران گفتند: ای شه، هر دو را
راستگو گفتی دو ضدگو را، چرا؟
گفت: من آیینهام، مَصْقُولِ(۵۸) دست
تُرک و هندو در من آن بیند که هست
ای زن ار طَمّاع میبینی مرا
زین تحرّیِ زنانه برتر آ
این طمع را مانَد و رحمت بُوَد
کو طمع آنجا که آن نعمت بُوَد؟
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر، غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این مَلال(۵۹)
زانکه در فقرست نورِ ذوالْجَلال
سِرکه مفروش(۶۰) و، هزاران جان ببین
از قَناعت غرقِ بحرِ انگبین
صد هزاران جانِ تلخی کِش نگر
همچو گُل، آغشته اندر گُلْشِکر(۶۱)
ای دریغا مر تو را گُنجا بُدی
تا ز جانم شرحِ دل پیدا شُدی
این سخن شیرست در پستانِ جان
بی کَشنده خوش نمیگردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مُرده بُوَد، گوینده شد
مستمع چون تازه آمد بیمَلال
صدزبان گردد به گفتن، گُنگ و لال
چونکه نامحرم درآید از دَرَم
پرده در پنهان شوند اهلِ حرم
ور در آید مَحرَمی، دُور از گزند
برگشایند آن سَتیران(۶۲)، رویبند
هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند
از برای دیدهٔ بینا کنند
کی بُوَد آوازِ لحن و زیر و بم
از برایِ گوشِ بیحسِّ اَصَم(۶۳)؟
مُشک را بیهوده حق خوشدَم نکرد
بهرِ حس کرد او، پیِ اَخْشَم(۶۴) نکرد
حق، زمین و آسمان برساخته است
در میان، بس نار و نور افراخته است
این زمین را از برایِ خاکیان(۶۵)
آسمان را مسکنِ افلاکیان(۶۶)
مردِ سُفلی، دشمنِ بالا بُوَد
مشتریِّ هر مکان، پیدا بُوَد
ای سَتیره(۶۷)، هیچ تو برخاستی؟
خویشتن را بهرِ کور آراستی؟
گر جهان را پُر دُرِ مکنون(۶۸) کنم
روزیِ تو چون نباشد، چون کنم؟
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-Waaqia(#56), Line #23
«كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ.»
«همانند مرواريدهايى در صدف.»
ترک جنگ و رَهزنی ای زن بگو
ور نمیگویی، به ترکِ من بگو
(۵۶) کارافزا: مایهٔ دردسر
(۵۷) نهچیز: شکل دیگر است از کلمهی (ناچیز) به معنی بی ارزش و اهمیت
(۵۸) مَصْقُول: صیقلیافته
(۵۹) مَلال: دلتنگی
(۶۰) سِرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن
(۶۱) گُلشِکر: شربتی مرکب از گل سرخ و مواد قندی
(۶۲) سَتیر: پوشیده، در حجاب
(۶۳) اَصَم: کر، ناشنوا
(۶۴) اَخْشَم: کسی که حس شامّهاش کار نمیکند و بویی احساس ننماید.
(۶۵) خاکیان: اهلِ زمین، زمینیان
(۶۶) افلاکیان: اهلِ آسمان، آسمانیان
(۶۷) سَتیره: پوشیدهروی، زن
(۶۸) دُرِّ مکْنُون: مروارید مستور و نهفته، وقتی که مروارید در صدف قرار گیرد
و هیچ دستی به آن نرسد، گرانقدرتر و شفّافتر خواهد بود.
--------------
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1688, Divan e Shams
با من به جنگ شد جان، گفتا: مرا مَرَنجان
گفتم: طلاق بِستان، گفتا: بِده، بِدادم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2392
مر مرا چه جایِ جنگِ نیک و بد؟
کین دلم از صلحها هم میرمد
گَر خَمُش کردی و، گر نی آن کنم
که: همین دَم، ترکِ خان و مان کنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2394
مراعات کردنِ زن، شوهر را و استغفار نمودن از گفتهٔ خویش
زن چو دید او را که تند و توسَن(۶۹) است
گشت گریان، گریه خود، دامِ زن است
گفت: از تو کی چنین پنداشتم؟
از تو من اومیدِ دیگر داشتم
زن درآمد از طریقِ نیستی(۷۰)
گفت: من خاکِ شماام نَی سَتی(۷۱)
جسم و جان و هر چه هستم آنِ توست
حکم و فرمان، جملگی، فرمانِ توَست
گر ز درویشی دلم از صبر جَست
بهرِ خویشم نیست آن، بهرِ توَست
تو مرا در دردها بودی دوا
من نمیخواهم که باشی بینوا
جان و سر کز بهرِ خویشم نیست این
از برایِ توست این ناله و حنین
خویشِ من وَاللَّه که بهرِ خویشِ تو
هر نَفَس خواهد که میرد پیشِ تو
کاش جانت کِش روانِ من فِدی
از ضمیرِ جانِ من واقف بُدی
چون تو با من این چنین بودی به ظن
هم ز جان بیزار گشتم، هم ز تن
خاک را بر سیم و زر کردیم، چون
تو چنینی با من، ای جان را سکون
تو که در جان و دلم جا میکُنی
این قَدَر از من تَبَرّا(۷۲) میکُنی؟
تو تبرّا کن که هستت دستگاه(۷۳)
ای تبرّایِ تو را جان، عذرخواه
یاد میکن آن زمانی را که من
چون صَنَم(۷۴) بودم، تو بودی چون شَمَن(۷۵)
بنده بر وَفقِ تو، دل افروخته است
هر چه گویی: پُخت، گوید: سوخته است
من سِفاناخِ(۷۶) تو با هرچِم پَزی
یا تُرُشبا یا که شیرین میسَزی
کفر گفتم، نَک به ایمان آمدم
پیشِ حُکمت از سرِ جان آمدم
خویِ شاهانهٔ تو را نشناختم
پیشِ تو گُستاخ مَرکَب تاختم(۷۷)
چون ز عفوِ تو چراغی ساختم
توبه کردم، اعتراض انداختم
مینهم پیشِ تو شمشیر و کَفَن
میکَشَم پیشِ تو گردن را، بزن
از فِراقِ تلخ میگویی سَخُن؟
هر چه خواهی کن، و لیکن این مکن
در تو از من عذرخواهی هست سِر
با تو بیمن، او شفیعی مستمر
عذرخواهم در درونت خُلقِ توست
ز اعتمادِ او دلِ من جُرم جُست
رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین
ای که خُلقت بِه، ز صد مَن انگبین
زین نَسَق(۷۸) میگفت با لطف و گُشاد
در میانه، گریهای بر وی فتاد
گریه چون از حد گذشت و هایهای
زآنکه بیگریه، بُد او خود دلربای
شد از آن باران یکی برقی پدید
زد شَراری(۷۹) در دِل مردِ وَحید(۸۰)
آنکه بندهٔ روی خوبش بود مَرد
چون بُوَد چون بندگی آغاز کرد؟
آنکه از کِبرش دلت لرزان بُوَد
چُون شَوی؟ چون پیشِ تو گریان شود
آنکه از نازش دل و جان، خون بُوَد
چونکه آید در نیاز، او چون بُوَد؟
آنکه در جور و جفائش دامِ ماست
عذرِ ما چهبْوَد چو او در عذر خاست؟
زُيِّنَ لِلنّاس، حق آراسته است
زآنچه حق آراست، چُون دانند جَست؟
آن مشتهیات و لذتهایی که خدا برای مردم آراسته است، آنها چگونه میتوانند از کمند آن برهند؟
قرآن کریم، سورهٔ آلِ عِمران (۳)، آیهٔ ۱۴
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #14
«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ
وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»
«در چشم مردم آرايش يافته است، عشق به اميال نفسانى و دوست داشتن زنان و فرزندان
و هميانهاى زر و سيم و اسبان داغ برنهاده و چارپايان و زراعت. همه اينها متاع زندگى
اينجهانى هستند، در حالى كه بازگشتنگاه خوب نزد خدا است.»
چون پیِ یَسْکُن اِلَیهاش آفرید
کِی توانَد آدم از حَوّا بُرید؟
از آنجهت که هدف خدا از آفرینش زن، آرامش مرد بود، آدم(ع) چگونه میتواند از حوّا ببُرد؟
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۸۹
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #189
«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا ۖ … .»
«اوست كه همه شما را از يك تن بيآفريد. و از آن يك تن زنش را نيز بيآفريد تا به او آرامش يابد … .»
رستمِ زال ار بُوَد، وز حَمْزه بیش
هست در فرمان، اسیرِ زالِ خویش
آنکه عالَم بندهٔ گفتش بُدی
کَلِّمینی(۸۱) یا حُمَیرا میزدی
آب، غالب شد بر آتش از نهیب(۸۲)
آتشش جوشد، چو باشد در حِجاب
چونکه دیگی در میان آید، شها
نیست کرد آن آب را، کردش هوا
ظاهراً بر زن، چو آب ار غالبی
باطناً مغلوب و زن را طالبی
این چنین خاصیتّی در آدمیست
مِهر، حیوان را کم است، آن از کمیست
(۶۹) توسَن: اسبِ سرکش
(۷۰) نیستی: در اینجا بهمعنی فروتن و نادیده گرفتنِ خود.
(۷۱) سَتی: مخفّفِ سَتّی بهمعنی بانو، خاتون
(۷۲) تَبَرّا: بیزاری جُستن
(۷۳) دستگاه: قدرت و توانایی، شکوه و جلال
(۷۴) صَنَم: بُت
(۷۵) شَمَن: بُتپرست
(۷۶) سِفاناخ: اسفناج
(۷۷) گُستاخ مَرکَب تاختن: کنایه از گستاخی کردن است.
(۷۸) نَسَق: ترتیب و نظم
(۷۹) شَراره: پارهای آتش که به اطراف میجهد.
(۸۰) وَحید: یکتا و یگانه
(۸۱) کَلِّمینی: با من حرف بزن
(۸۲) نهیب: ترس و بیم، تَشَر
-------------------------
مجموع لغات:
(۱) عِشرت: شادی، طرب، زندگی، کامرانی
(۲) سَرمَدی: جاودانه، همیشگی
(۳) سَقَر: جهنّم، از نامها و طبقاتِ دوزخ
(۴) سیمبَر: کسی که بدنش مانند نقره سفید است، مجازاً زیبا
(۵) فَر: جلال و شکوهِ ایزدی
(۶) اِهْبِطُوا: فرود آیید، هُبوط کنید
(۷) بندی: اسیر، به بند درآمده
(۸) تعمّق: دوراندیشی و کنجکاوی، در اینجا به معنی دنبالهروی از عقل جزیی است.
(۹) عُقده: گره
(۱۰) حَدَث: سرگین، مدفوع
(۱۱) مُنتهی: به پایان رسیده، کمال یافته
(۱۲) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه
(۱۳) اَوحَد: یگانه، یکتا
(۱۴) آفاق: جمع اُفُق
(۱۵) عِماد: ستون، تکیهگاه
(۱۶) رطلِ گران: سطلِ سنگین، ظرفِ بزرگ
(۱۷) چشمشوخ: گستاخ
(۱۸) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن
(۱۹) مُنْثَنى: خميده، دوتا، در اينجا به معنىِ سستكار و درمانده
(۲۰) آکنده: پُر، لبریز
(۲۱) حادِث: تازه پدیده آمده، جدید، نو
(۲۲) اَنبان: کیسه
(۲۳) اِجلالی: گرانقدر
(۲۴) لعین: ملعون
(۲۵) همشیره: خواهر، در اینجا به معنی همراه و دمساز
(۲۶) سَیْران: گذر کردن
(۲۷) جَنَّتُالْـمَأوىٰ: يکی از بهشتهای هشتگانه
(۲۸) غَرَر: هلاکت، فریب خوردن
(۲۹) دَرپرست: پرستندهٔ در، یعنی کسی که مراقب و امیدوارِ گشوده شدنِ درِ مقصود است.
(۳۰) آتشپا: شتابان و تیزرو
(۳۱) مُدام: شراب
(۳۲) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
(۳۳) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
(۳۴) حَدید: آهن
(۳۵) تعظیم: بزرگداشت، به عظمتِ خداوند پی بردن
(۳۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۳۷) صُنع: آفرینش
(۳۸) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۳۹) مصنوع: آفریده، مخلوق
(۴۰) گبر: کافر
(۴۱) شِستن: نشستن
(۴۲) طلعت: چهره، رخسار
(۴۳) لئیم: ناکس، فرومایه
(۴۴) بَر: میوه
(۴۵) لاجَرَم: به ناچار
(۴۶) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۴۷) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۴۸) خاییدن: جویدن
(۴۹) ردِّ حق: آنکه از نظرِ حق تعالیٰ مردود است.
(۵۰) اَنْصِتُوا: خاموش باشید
(۵۱) استماع: شنیدن، گوش دادن
(۵۲) طُوق: گردنبند
(۵۳) عُش: آشیانهٔ پرندگان
(۵۴) گذاره: آنچه از حدّ در گذرد، گذرنده.
(۵۵) بحر: دریا
(۵۶) کارافزا: مایهٔ دردسر
(۵۷) نهچیز: شکل دیگر است از کلمهی (ناچیز) به معنی بی ارزش و اهمیت
(۵۸) مَصْقُول: صیقلیافته
(۵۹) مَلال: دلتنگی
(۶۰) سِرکه فروختن: کنایه از ترشرویی کردن
(۶۱) گُلشِکر: شربتی مرکب از گل سرخ و مواد قندی
(۶۲) سَتیر: پوشیده، در حجاب
(۶۳) اَصَم: کر، ناشنوا
(۶۴) اَخْشَم: کسی که حس شامّهاش کار نمیکند و بویی احساس ننماید.
(۶۵) خاکیان: اهلِ زمین، زمینیان
(۶۶) افلاکیان: اهلِ آسمان، آسمانیان
(۶۷) سَتیره: پوشیدهروی، زن
(۶۸) دُرِّ مکْنُون: مروارید مستور و نهفته، وقتی که مروارید در صدف قرار گیرد
و هیچ دستی به آن نرسد، گرانقدرتر و شفّافتر خواهد بود.
(۶۹) توسَن: اسبِ سرکش
(۷۰) نیستی: در اینجا بهمعنی فروتن و نادیده گرفتنِ خود.
(۷۱) سَتی: مخفّفِ سَتّی بهمعنی بانو، خاتون
(۷۲) تَبَرّا: بیزاری جُستن
(۷۳) دستگاه: قدرت و توانایی، شکوه و جلال
(۷۴) صَنَم: بُت
(۷۵) شَمَن: بُتپرست
(۷۶) سِفاناخ: اسفناج
(۷۷) گُستاخ مَرکَب تاختن: کنایه از گستاخی کردن است.
(۷۸) نَسَق: ترتیب و نظم
(۷۹) شَراره: پارهای آتش که به اطراف میجهد.
(۸۰) وَحید: یکتا و یگانه
(۸۱) کَلِّمینی: با من حرف بزن
(۸۲) نهیب: ترس و بیم، تَشَر
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
آن عشرت نو که برگرفتیم
پا دار که ما ز سر گرفتیم
آن دلبر خوب باخبر را
مست و خوش و بیخبر گرفتیم
هر لحظه ز حسن یوسف خود
صد مصر پر از شکر گرفتیم
در خانه حسن بود ماهی
رفتیمش و بام و در گرفتیم
آن آب حیات سرمدی را
چون آب درین جگر گرفتیم
چون گوشه تاج او بدیدیم
مستانهاش از کمر گرفتیم
هر نقش که بیوی است مردهست
از بهر تو جانور گرفتیم
هر جانوری که آن ندارد
او را علف سقر گرفتیم
هر کس گهری گرفت از کان
از کان همه سیمبر گرفتیم
از تابش نور آفتابی
چون ماه جمال و فر گرفتیم
شمس تبریز چون سفر کرد
چون ماه ازآن سفر گرفتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
آن عشرت نو که برگرفتیم
پا دار که ما ز سر گرفتیم
آن دلبر خوب باخبر را
مست و خوش و بیخبر گرفتیم
هر لحظه ز حسن یوسف خود
صد مصر پر از شکر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #925
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۸
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #38
«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
«گفتيم: «همه از بهشت فرود آیید؛ پس اگر هدایتی از من به سوی شما رسید،
آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند و نه اندوهی.»»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #790, Divan e Shams
فکر محدود بد و جامع و فارق بیحد
آنچه محدود بد آن محو شد از نامحدود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #557
روی نفس مطمئنه در جسد
زخم ناخنهای فکرت میکشد
قرآن کریم، سورهٔ فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸
Quran, Al-Fajr(#89), Line #27-28
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»
«اى روح آرامش يافته، راضی و مرضی به سوى پروردگارت بازگرد.»
فکرت بد ناخن پر زهر دان
میخراشد در تعمق روی جان
تا گشاید عقده اشکال را
در حدث کردهست زرین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقدهیی سختست بر کیسه تهی
در گشاد عقدهها گشتی تو پیر
عقده چندی دگر بگشاده گیر
عقدهای کان بر گلوی ماست سخت
که بدانی که خسی یا نیکبخت
حل این اشکال کن گر آدمی
خرج این کن دم اگر آدمدمی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #804
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این والله آن تو نیستی
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
این تو کی باشی که تو آن اوحدی
که خوش و زیبا و سرمست خودی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2847, Divan e Shams
به مثال آفتابی نروی مگر که تنها
به مثال ماه شبرو حشم و حشر نداری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #79
بیادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #341
گرچه با تو شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2960
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم
به نحوی که هیچ پیامبر برگزیدهای در آن مقام یا حال جا ندارد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3413
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
قرآن کریم، سورهٔ منافقون (۶۳)، آیهٔ ۴
Quran, Al-Munafiqun(#63), Line #4
«وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ ۖ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ۖ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ ….»
«چون آنها را ببينى تو را از ظاهرشان خوش مىآيد، و چون سخن بگويند
به سخنشان گوش مىدهى، گويى چوبهايى هستند به ديوار تكيه داده.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
شمس تبریز چون سفر کرد
چون ماه ازآن سفر گرفتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1021, Divan e Shams
خوشخبران غلام تو رطلِ گران سلام تو
چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر
مست و خراب و شاد و خوش میگذری ز پنج و شش
قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۹۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3698
پی پیاپی میبر ار دوری ز اصل
تا رگ مردیت آرد سوی وصل
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2229
روبها پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبود دم چه سود ای چشمشوخ
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #215
کاه باشد کو به هر بادی جهد
کوه کی مر باد را وزنی نهد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2458, Divan e Shams
چون ز کفت باده کشم بیخبر و مست و خوشم
بیخطر و خوف کسی بیشر و شور بشری
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1197
ای دهنده قوت و تمکین و ثبات
خلق را زین بیثباتی ده نجات
اندر آن کاری که ثابت بودنیست
قایمی ده نفس را که منثنیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1393, Divan e Shams
گفت که سرمست نهای رو که از این دست نهای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١۵٠٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1502
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، ديوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1383, Divan e Shams
هر جا خیال شه بود باغ و تماشاگه بود
در هر مقامی که روم بر عشرتی برمیتنم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #596, Divan e Shams
هر چیز که میبینی در بیخبری بینی
تا باخبری والله او پرده بنگشاید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۶۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2638
چند روزی که ز پیشم رانده است
چشم من در روی خوبش مانده است
کز چنان رویی چنین قهر ای عجب
هر کسی مشغول گشته در سبب
من سبب را ننگرم کآن حادث است
زآنکه حادث حادثی را باعث است
لطف سابق را نظاره میکنم
هرچه آن حادث دوپاره میکنم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ١۶٣۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1639
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین همشیرهای
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #97, Divan e Shams
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را
خود فاش بگو یوسف زرینکمری را
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3094
خانهای را کش دریچهست آن طرف
دارد از سیران آن یوسف شرف
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #333
گفت پیغمبر که جنت از اله
گر همیخواهی ز کس چیزی مخواه
چون نخواهی من کفیلم مر تو را
جنتالمأوى و دیدار خدا
حدیث
«وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ.»
«و هر كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2840, Divan e Shams
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #630, Divan e Shams
بر هر چه امیدستت کی گیرد او دستت
بر شکل عصا آید وآن مار دوسر باشد
وآن غصه که میگویی آن چاره نکردم دی
هر چاره که پنداری آن نیز غرر باشد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۵۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #507
شاد از وی شو مشو از غیر وی
او بهارست و دگرها ماه دی
هر چه غیر اوست استدراج توست
گرچه تخت و ملک توست و تاج توست
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیات ۱۸۱ و ۱۸۲
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #181-182
«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ.» (١٨١)
«از آفريدگان ما گروهى هستند كه به حق راه مىنمايند و به عدالت رفتار مىكنند.»
«وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ.» (١٨٢)
«و آنان را كه آيات ما را دروغ انگاشتند، از راهى كه خود نمىدانند به تدريج خوارشان مىسازيم
(به تدريج به لب پرتگاه می کشانیم)، (به تدريج به افسانه من ذهنی می کشانیم).»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانهام پرست از عشق احد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1628
ادخلوا الابیات من ابوابها
واطلبوا الاغراض فی اسبابها
برای درآمدن به خانهها باید از درهای آن وارد شوید و برای نیل به مقصود
و مطلوب خود باید خواهان توسل به علل و اسباب آن شوید
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۸۹
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #189
«… وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَىٰ ۗ
وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»
«… و پسنديده نيست كه از پشت خانهها به آنها داخل شويد، ولى پسنديده راه كسانى است
كه پروا مىكنند و از درها به خانهها درآييد و از خدا بترسيد تا رستگار شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327
گر همی جویید در بیبها
ادخلوا الابیات من ابوابها
میزن آن حلقه در و بر باب بیست
از سوی بام فلکتان راه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #51
باز در بستندش و آن درپرست
بر همان امید آتشپا شدهست
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۴۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2146
بر کنار بامی ای مست مدام
پست بنشین یا فرود آ والسلام
هر زمانی که شدی تو کامران
آن دم خوش را کنار بام دان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3573
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #101, Divan e Shams
که سرگردان بدین سرهاست گر نه
سکون بودی جهان بیسکون را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگ جو هست سرگین ای فتی
گرچه جو صافی نماید مر تو را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1829, Divan e Shams
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۸۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #4856
گرگ درندهست نفس بد یقین
چه بهانه مینهی بر هر قرین
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرین خویش مفزا در صفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
آن آب حیات سرمدی را
چون آب درین جگر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۰۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3008
چیست تعظیم خدا افراشتن
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
چیست توحید خدا آموختن
خویشتن را پیش واحد سوختن
گر همیخواهی که بفروزی چو روز
هستی همچون شب خود را بسوز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3145
ذرهای گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100
خواب چون در میرمد از بیم دلق
خواب نسیان کی بود با بیم حلق
لاتواخذ ان نسینا شد گواه
که بود نسیان به وجهی هم گناه
زآنکه استکمال تعظیم او نکرد
ورنه نسیان در نیاوردی نبرد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶
Quran, Al-Baqarah(#63), Line #286
«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #71, Divan e Shams
اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #560, Divan e Shams
لذت بیکرانهای است عشق شدهست نام او
قاعده خود شکایت است ور نه جفا چرا بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #914, Divan e Shams
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
خدای گفت که انسان لربه لکنود
قرآن کریم، سوره عادیات (۱۰۰)، آیه ۶
Quran, Al-Adiyat(#100), Line #6
«إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ.»
«همانا آدمی نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
هر نقش که بیوی است مردهست
از بهر تو جانور گرفتیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1883, Divan e Shams
بی او نتوان رفتن بی او نتوان گفتن
بی او نتوان شستن بی او نتوان خفتن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
هر جانوری که آن ندارد
او را علف سقر گرفتیم
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۲۵
Poem (Qazal) #125, Divan e Hafez
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2994
مر لئیمان را بزن تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجرم حق هر دو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و اینها را مزید
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #544
ناز کردن خوشتر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمنآبادست آن راه نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #567, Divan e Shams
خریدی خانه دل را دل آن توست میدانی
هر آنچه هست در خانه از آن کدخدا باشد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٣٢۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #324
بیوفایی دان وفا با رد حق
بر حقوق حق ندارد کس سبق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ٣۶٩٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692
پس شما خاموش باشید انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفتوگو
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514
بر قرین خویش مفزا در صفت
کآن فراق آرد یقین در عاقبت
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456
انصتوا را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۱۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3316
از سخنگویی مجویید ارتفاع
منتظر را به ز گفتن استماع
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
هر کس گهری گرفت از کان
از کان همه سیمبر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3574
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویز برت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1570, Divan e Shams
شمس تبریز چون سفر کرد
چون ماه ازآن سفر گرفتیم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678
چون به من زنده شود این مردهتن
جان من باشد که رو آرد به من
من کنم او را ازین جان محتشم
جان که من بخشم ببیند بخششم
جان نامحرم نبیند روی دوست
جز همآن جان کاصل او از کوی اوست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1480
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عش
چون بدیدی صبح شمع آنگه بکش
چشمها چون شد گذاره نور اوست
مغزها میبیند او در عین پوست
بیند اندر ذره خورشید بقا
بیند اندر قطره کل بحر را
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2365
در بیان آنکه جنبیدن هر کسی از آنجا که وی است
هر کس را از چنبره وجود خود بیند تابه کبود آفتاب را کبود نماید
و سرخ سرخ نماید چون تابه از رنگها بیرون آید سپید شود
از همه تابههای دیگر او راستگویتر باشد و امام باشد
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشتنقشی کز بنیهاشم شگفت
گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کارافزاستی
دید صدیقش بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نهچیز
حاضران گفتند ای شه هر دو را
راستگو گفتی دو ضدگو را چرا
گفت من آیینهام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
ای زن ار طماع میبینی مرا
زین تحری زنانه برتر آ
این طمع را ماند و رحمت بود
کو طمع آنجا که آن نعمت بود
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
صبر کن با فقر و بگذار این ملال
زانکه در فقرست نور ذوالجلال
سرکه مفروش و هزاران جان ببین
از قناعت غرق بحر انگبین
صد هزاران جان تلخی کش نگر
همچو گل آغشته اندر گلشکر
ای دریغا مر تو را گنجا بدی
تا ز جانم شرح دل پیدا شدی
این سخن شیرست در پستان جان
بی کشنده خوش نمیگردد روان
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد
مستمع چون تازه آمد بیملال
صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال
چونکه نامحرم درآید از درم
پرده در پنهان شوند اهل حرم
ور در آید محرمی دور از گزند
برگشایند آن ستیران رویبند
هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند
از برای دیده بینا کنند
کی بود آواز لحن و زیر و بم
از برای گوش بیحس اصم
مشک را بیهوده حق خوشدم نکرد
بهر حس کرد او پی اخشم نکرد
حق زمین و آسمان برساخته است
در میان بس نار و نور افراخته است
این زمین را از برای خاکیان
آسمان را مسکن افلاکیان
مرد سفلی دشمن بالا بود
مشتری هر مکان پیدا بود
ای ستیره هیچ تو برخاستی
خویشتن را بهر کور آراستی
گر جهان را پر در مکنون کنم
روزی تو چون نباشد چون کنم
قرآن کریم، سورهٔ واقعه (۵۶)، آیهٔ ۲۳
Quran, Al-Waaqia(#56), Line #23
«كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ.»
«همانند مرواريدهايى در صدف.»
ترک جنگ و رهزنی ای زن بگو
ور نمیگویی به ترک من بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1688, Divan e Shams
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان
گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۳۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2392
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد
کین دلم از صلحها هم میرمد
گر خمش کردی و گر نی آن کنم
که همین دم ترک خان و مان کنم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۳۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2394
مراعات کردن زن شوهر را و استغفار نمودن از گفته خویش
زن چو دید او را که تند و توسن است
گشت گریان گریه خود دام زن است
گفت از تو کی چنین پنداشتم
از تو من اومید دیگر داشتم
زن درآمد از طریق نیستی
گفت من خاک شماام نی ستی
جسم و جان و هر چه هستم آن توست
حکم و فرمان جملگی فرمان توست
گر ز درویشی دلم از صبر جست
بهر خویشم نیست آن بهر توست
تو مرا در دردها بودی دوا
من نمیخواهم که باشی بینوا
جان و سر کز بهر خویشم نیست این
از برای توست این ناله و حنین
خویش من والله که بهر خویش تو
هر نفس خواهد که میرد پیش تو
کاش جانت کش روان من فدی
از ضمیر جان من واقف بدی
چون تو با من این چنین بودی به ظن
هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن
خاک را بر سیم و زر کردیم چون
تو چنینی با من ای جان را سکون
تو که در جان و دلم جا میکنی
این قدر از من تبرا میکنی
تو تبرا کن که هستت دستگاه
ای تبرای تو را جان عذرخواه
یاد میکن آن زمانی را که من
چون صنم بودم تو بودی چون شمن
بنده بر وفق تو دل افروخته است
هر چه گویی پخت گوید سوخته است
من سفاناخ تو با هرچم پزی
یا ترشبا یا که شیرین میسزی
کفر گفتم نک به ایمان آمدم
پیش حکمت از سر جان آمدم
خوی شاهانه تو را نشناختم
پیش تو گستاخ مرکب تاختم
چون ز عفو تو چراغی ساختم
توبه کردم اعتراض انداختم
مینهم پیش تو شمشیر و کفن
میکشم پیش تو گردن را بزن
از فراق تلخ میگویی سخن
هر چه خواهی کن و لیکن این مکن
در تو از من عذرخواهی هست سر
با تو بیمن او شفیعی مستمر
عذرخواهم در درونت خلق توست
ز اعتماد او دل من جرم جست
رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین
ای که خلقت به ز صد من انگبین
زین نسق میگفت با لطف و گشاد
در میانه گریهای بر وی فتاد
گریه چون از حد گذشت و هایهای
زآنکه بیگریه بد او خود دلربای
شد از آن باران یکی برقی پدید
زد شراری در دل مرد وحید
آنکه بنده روی خوبش بود مرد
چون بود چون بندگی آغاز کرد
آنکه از کبرش دلت لرزان بود
چون شوی چون پیشِ تو گریان شود
آنکه از نازش دل و جان خون بود
چونکه آید در نیاز او چون بود
آنکه در جور و جفائش دام ماست
عذر ما چهبود چو او در عذر خاست
زين للناس حق آراسته است
زآنچه حق آراست چون دانند جست
آن مشتهیات و لذتهایی که خدا برای مردم آراسته است آنها چگونه میتوانند از کمند آن برهند
قرآن کریم، سورهٔ آلِ عِمران (۳)، آیهٔ ۱۴
Quran, Aal-i-Imran(#3), Line #14
«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ
وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ»
«در چشم مردم آرايش يافته است، عشق به اميال نفسانى و دوست داشتن زنان و فرزندان
و هميانهاى زر و سيم و اسبان داغ برنهاده و چارپايان و زراعت. همه اينها متاع زندگى
اينجهانى هستند، در حالى كه بازگشتنگاه خوب نزد خدا است.»
چون پی یسکن الیهاش آفرید
کی تواند آدم از حوا برید
از آنجهت که هدف خدا از آفرینش زن آرامش مرد بود آدم(ع) چگونه میتواند از حوا ببرد
قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۸۹
Quran, Al-A’raaf(#7), Line #189
«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا ۖ … .»
«اوست كه همه شما را از يك تن بيآفريد. و از آن يك تن زنش را نيز بيآفريد تا به او آرامش يابد … .»
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
آنکه عالم بنده گفتش بدی
کلمینی یا حمیرا میزدی
آب، غالب شد بر آتش از نهیب
آتشش جوشد چو باشد در حجاب
چونکه دیگی در میان آید شها
نیست کرد آن آب را کردش هوا
ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی
باطنا مغلوب و زن را طالبی
این چنین خاصیتی در آدمیست
مهر حیوان را کم است آن از کمیست
درد میگوید تسلیم شو، فضا را باز کن و اتفاق این لحظه را بدون قید و شرط بپذیر. وقتی فضای باز شده که خود زندگی است با قضا و کن فکان درون ما شروع به حرکت کرد ما همان جانی میشویم که با تابش آفتابِ زندگی، بدون اعتراض و مقاومت سفر خود را شروع می کند. همانیدگیها را رها کرده و به سوی زندگی می رویم و آن بزرگی و احتشام را می بینیم.
فاسقتم
درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس