برنامه صوتی شماره ۶۰۹ گنج حضور
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Peom (Qazal) # 2831, Divan e Shams
چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری، غم و نوحه و فغانی
چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد، چو بدو رسد اذانی
رخ قبلهام کجا شد؟ که نماز من قضا شد
ز قضا رسد هماره، به من و تو امتحانی
عجبا نماز مستان، تو بگو درست هست آن؟
که نداند او زمانی، نشناسد او مکانی
عجبا دو رکعت است این؟ عجبا که هشتمین است؟
عجبا چه سوره خواندم؟ چو نداشتم زبانی
در حق چگونه کوبم، که نه دست ماند و نه دل؟
دل و دست چون تو بردی، بده ای خدا امانی
به خدا خبر ندارم، چو نماز میگزارم
که تمام شد رکوعی، که امام شد فلانی
پس از این چو سایه باشم پس و پیش هر امامی
که بکاهم و فزایم ز حراک(۱) سایه بانی
به رکوع سایه منگر، به قیام سایه منگر
مطلب ز سایه قصدی، مطلب ز سایه جانی
ز حساب رست سایه، که به جان غیر جنبد
که همیزند دو دستک که کجاست سایه دانی
چو شه است سایه بانم، چو روان شود، روانم
چو نشیند او نشستم به کرانه دکانی
چو مرا نماند مایه منم و حدیث سایه
چه کند دهان سایه؟ تبعیت دهانی
نکنی خمش برادر، چو پُری ز آب و آذر(۲)
ز سبو همان تلابد(۳) که در او کنند یا نی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵۱۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Peom (Mathnavi), Book #2, Line # 2518
تا نگیرد مادران را درد زَه(۴)
طفل در زادن نیابد هیچ ره
این امانت در دل و دل حامله ست
این نصیحتها مثال قابله(۵) ست
قابله گوید که زن را درد نیست
درد باید درد کودک را رهی است
آنک او بیدرد باشد رهزن است
زانک بیدردی انا الحق گفتن است
آن اَنا بی وقت گفتن لعنت است
آن اَنا در وقت گفتن رحمت است
آن اَنا منصور رحمت شد یقین
آن اَنا فرعون لعنت شد ببین
لاجرم هر مرغ بیهنگام را
سر بریدن واجب است اعلام را
سر بریدن چیست کشتن نفس را
در جهاد و ترک گفتن نفس را
آنچنانک نیش کزدم بر کنی
تا که یابد او ز کشتن ایمنی
بر کنی دندان پر زهری ز مار
تا رهد مار از بلای سنگسار
هیچ نکشد نفس را جز ظِل(۶) پیر
دامن آن نفسکُش را سخت گیر
چون بگیری سخت آن توفیق هوست
در تو هر قوت که آید جذب اوست
ما رَمَیْتَ ِاذْ رَمَیْتَ راست دان
هر چه کارد جان بود از جان جان
دست گیرنده وی است و بردبار
دم به دم، آن دم ازو اومید دار
نیست غم گر دیر بی او ماندهای
دیرگیر و سختگیرش خواندهای
دیر گیرد سخت گیرد رحمتش
یک دمت غایب ندارد حضرتش
ور تو خواهی شرح این وصل و ولا
از سر اندیشه میخوان وَالضُّحی*
* قرآن کریم، سوره الضحی(۹۳)، آیه ۱-۵
Quran, Sooreh Ad-Dhuha(#93), Line 1-5
وَالضُّحَىٰ (١)
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ (٢)
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ (٣)
وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَىٰ (٤)
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ (٥)
ترجمه فارسی
Farsi Translation
سوگند به ابتدای روز (۱)
و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد (۲)
که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (۳)
و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است. (۴)
و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (۵)
ترجمه انگلیسی
English Translation
By the Glorious Morning Light, (1)
And by the Night when it is still, (2)
Thy Guardian-Lord hath not forsaken
thee, nor is He displeased. (3)
And verily the Hereafter will be better
for thee than the present. (4)
And soon will thy Guardian-Lord give
thee (that wherewith) thou shalt bewell-pleased. (5)
شاهنامه، بخش ۱، آغاز کتاب
Shahnameh Ferdowsi, Part 1, The Beginning of Book
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده گوهرست
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
یقین دان که هرگز نیاید پدید
به وهم اندر آن کس که وهم آفرید
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
خرد را و جان را همی سنجد او
در اندیشهٔ سخته(۷) کی گنجد او
بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان
به هستیش باید که خَستو(۸) شوی
ز گفتار بیگار(۹) یکسو شوی
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر بُرنا(۱۰) بود
از این پرده برتر سخنگاه نیست
ز هستیش اندیشه را راه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Peom (Mathnavi), Book #1, Line # 2802
چونک جزوی عاشق جزوی شود
زود معشوقش به کل خود رود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۸۰۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem, (Mathnavi), Book # 1, Line # 2807
او بمانده دور از مطلوب خویش
سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش
همچو صیادی که گیرد سایهای
سایه کی گردد ورا سرمایهای
سایهٔ مرغی گرفته مرد سخت
مرغ حیران گشته بر شاخ درخت
کین مُدَمَّغ(۱۱) بر کی میخندد عجب
اینت باطل اینت پوسیده سبب
ور تو گویی جزو پیوستهٔ کل است
خار میخور خار مقرون گل است
جز ز یک رو نیست پیوسته به کل
ورنه خود باطل بدی بَعث(۱۲) رُسُل(۱۳)
چون رسولان از پی پیوستن اند
پس چه پیوندندشان چون یک تن اند
(۱) حراک: حرکت، جنبش
(۲) آذر: آتش
(۳) تلابیدن: تراویدن، تراوش کردن
(۴) زَه: زاییدن
(۵) قابله: ماما
(۶) ظِل: سایه
(۷) سخته: ساخته شده، سنجیده، محدود
(۸) خَستو: معترف، اقرارکننده
(۹) بیگار: کار بی مزد و اجرت
(۱۰) بُرنا: جوان
(۱۱) مُدَمَّغ: کسی که به مغزش آسیب رسیده باشد.
(۱۲) بَعث: بعثت، برانگیختن
(۱۳) رُسُل: پیامبران، جمع رسول
Sign in or sign up to post comments.