ز چشم مست ساقی من خرابم
نه آخر بی خود از جام شرابم
ساقی من خرابم چیزی در نیابم
از آن ساعت که دیدیم تاب رویش
چو مویش روز و شب در پیچ و تابم
ساقی من خرابم چیزی در نیابم
مرا عشقت چنان گم کرده از من
که من خود را اگر جویم نیابم
ساقی من خرابم چیزی در نیابم
چنان باقی شدم اکنون به عشقت
که بی عشق تو چیزی در نیابم
ساقی من خرابم چیزی در نیابم
کنون از مغربی رَستم به کولی
که از مشرق برآمد آفتابم
ساقی من خرابم چیزی در نیابم
Sign in or sign up to post comments.