مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 2641, Divan e Shams
گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از جنبش او جنبش این پرده نبینی؟!
از تابش آن مه که در افلاک نهان است
صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی
ای برگ پریشان شده در باد مخالف
گر باد نبینی تو نبینی که چنینی؟!
گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی
و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی
عرش و فلک و روح در این گردش احوال
اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی
میجنب تو بر خویش و همیخور تو از این خون
کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی
در چرخ دلت ناگه یک درد درآید
سر برزنی از چرخ، بدانی که نه اینی
ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز
ای آنک امان دو جهان را تو امینی
تا ماه نهم صبر کن ای دل تو در این خون
آن مه تویی ای شاه که شمس الحق و دینی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #2, Line # 34
آن درختی کو شود با یار جفت
از هوای خوش ز سر تا پا شکفت
در خزان چون دید او یار خلاف
در کشید او رو و سر زیر لحاف
گفت: یار بد بلا آشفتن است
چونکه او آمد طریقم خفتن است
پس بخسپم باشم از اصحاب کهف
به ز دقیانوس آن محبوس لَهف(۱)
یَقظَهشان(۲) مصروف دقیانوس بود
خوابشان سرمایهٔ ناموس بود
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۸۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #1, Line # 3583
ور تو ريو(۳)خويشتن را منكرى
از ترازو و آینه کی جان بری
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #4, Line # 1900
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #4, Line # 625
پیش عطاری یکی گِلخوار(۴) رفت
تا خَرَد اَبلوج(۵) قند خاص زَفت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #4, Line # 627
گفت: گل سنگ ترازوی من است
گر ترا میل شکر بخریدن است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #4, Line # 629
گفت با خود: پیش آن که گِلخورست
سنگ چه بود؟ گِل نکوتر از زر است
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #4, Line # 633
گر نداری سنگ و سنگت از گل است
این به و به گل مرا میوهٔ دل است
اندر آن کفهٔ ترازو ز اعتداد(۶)
او به جای سنگ آن گِل را نهاد
پس برای کفهٔ دیگر به دست
هم به قدر آن شکر را میشکست
چون نبودش تیشهای او دیر ماند(۷)
مشتری را منتظر آنجا نشاند
رویش آن سو بود گلخور ناشِکِفت(۸)
گل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
ترس ترسان که نباید ناگهان
چشم او بر من فتد از امتحان
دید عطار آن و خود مشغول کرد
که فزونتر دزد هین ای رویزرد
گر بدزدی وز گل من میبری
رو که هم از پهلوی خود میخوری
تو همی ترسی ز من لیک از خری
من همیترسم که تو کمتر خوری
گرچه مشغولم چنان احمق نی ام
که شکر افزون کشی تو از نی ام
چون ببینی مر شکر را ز آزمود
پس بدانی احمق و غافل کی بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #4, Line # 650
کین زمان هستید خود مَملوک(۹) مُلک
مالک ملک آنک بجهید او ز هُلک(۱۰)
بازگونه(۱۱) ای اسیر این جهان
نام خود کردی امیر این جهان
ای تو بندهٔ این جهان محبوس جان
چند گویی خویش را خواجهٔ جهان؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۴۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #2, Line # 2441
گِل مَخور گِل را مَخر گِل را مجو
زانک گل خوارست دایم زردرو
دل بخور تا دایما باشی جوان
از تجلی چهرهات چون ارغوان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi) , Book #2, Line # 967
از مهندس آن عَرَض(۱۲) و اندیشهها
آلت آورد و ستون از بیشهها
چیست اصل و مایهٔ هر پیشهای
جز خیال و جز عَرَض و اندیشهای
جمله اجزای جهان را بی غَرَض
در نگر حاصل نشد جز از عَرَض
اولِ فکر آخر آمد در عمل
بُنْیَتِ(۱۳) عالَم چنان دان در ازل
میوهها در فکر دل اول بود
در عمل ظاهر به آخر میشود
چون عمل کردی شَجَر(۱۴) بنشاندی
اندر آخر حرف اول خواندی
گرچه شاخ و برگ و بیخش اولست
آن همه از بهر میوه مُرسَلست(۱۵)
پس سِری که مغز آن افلاک بود
اندر آخر خواجهٔ لَوْلاک(۱۶) بود
نقل اعراض است این بحث و مقال
نقل اعراض است این شیر و شَگال(۱۷)
جمله عالَم خود عَرَض بودند تا
اندرین معنی بیامد هَلْ اَتی*
آن عَرَضها از چه زاید؟ از صُوَر(۱۸)
وین صُوَر هم از چه زاید؟ از فِکَر
این جهان یک فِکرَتست از عقل کُلّ
عقل چون شاهست و صورتها رُسُل(۱۹)
* قرآن کریم، سوره انسان (۷۶) ، آیه ۱-۵
Quran, Sooreh Ensan (#76), Line 1-5
هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (١)
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (٢)
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (٣)
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سَلَاسِلَ وَأَغْلَالًا وَسَعِيرًا (۴)
إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا (۵)
ترجمه فارسی
Farsi Translation
مگر نه این است که بر آدمی روزگاری گذشت که او چیز قابل ذکری نبود؟ (۱)
البته ما آدمی را از نطفه ای آمیخته آفریدیم و او را می آزماییم
و به همین سبب او را شنوا و بینا گردانیده ایم. (۲)
ما راه را به او نشان دادیم خواه سپاسگذار باشد یا بس ناسپاسی کند. (۳)
البته ما برای کافران زنجیرها و بندها و شعله هایی فروزان فراهم آورده ایم. (۴)
بی گمان نیکان از جامی نوشند که با عطری خوش آمیخته است. (۵)
ترجمه انگلیسی
English Translation
Has there not been over Man a long period of Time,
when he was nothing - (not even) mentioned? (1)
Verily We created Man from a drop of mingled sperm,
in order to try him: So We gave him (the gifts), of
Hearing and Sight. (2)
We showed him the Way: whether he be grateful or ungrateful
(rests on his will). (3)
For the Rejecters we have prepared chains, yokes, and a blazing Fire. (4)
As to the Righteous, they shall drink of a Cup (of Wine)
mixed with Kafur. (5)
فردوسی، شاهنامه، آغاز کتاب
گفتار اندر آفرینش عالم
Ferdowsi Poems, Shahnameh, First Part
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد
ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار
نخواهد ازو بندگی کردگار
فردوسی، شاهنامه، آغاز کتاب
گفتار اندر آفرینش مردم
Ferdowsi Poems, Shahnameh, First Part
چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند
پذیرندهٔ هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
ترا از دو گیتی برآوردهاند
به چندین میانجی بپروردهاند
نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین
نگه کن سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی ازین به گزین
به رنج اندرست ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش(۲۰)
نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی
ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار
قرآن کریم، سوره روم (۳۰) ، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Room ( #30), Line # 30
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ
لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ (٣٠)
ترجمه فارسی (۱)
Farsi Translation-1
پس چهرهی (انسانی) خود را به حالِ رویگردانی از هر باطلی برای دین به پادار؛ فطرت و سرشت خداساخته(ای) را که مردم را بر پایهی آن (استوار) ساخت.
هرگز تبدیلی برای (این) آفریدهی (ویژهی) خدا نیست. این (همان) دین پرارزشِ استوارِ پایبرجاست ولی بیشتر مردمان نمیدانند.
ترجمه فارسی (۲)
Farsi Translation-2
پس حق گرایانه روی خود را به سوی آیین توحید فرا دار، این همان فطرتی است که خداوند مردم را بر آن سرشته است. در آفرینش خدا هیچ دگرگونی راه ندارد، این است آیین راست و استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند.
ترجمه انگلیسی
English Translation
So set thou thy face steadily and truly to the Faith: (establish) Allah's handiwork according to the pattern on which He has made mankind: no change (let there be) in the work (wrought) by Allah: that is the standard Religion: but most among mankind understand not.
(۱) لَهف: دریغ، اندوهگین شدن، حسرت خوردن
(۲) یَقظَه: بیداری
(۳) ريو: مکر، حیله
(۴) گِلخوار: کسی که دچار بیماری گِل خواری است، در اینجا منظور کسی است که گرایش به گرفتن انرژی و خوشی و برکات زندگی و… از متعلقات دنیوی (جهان بیرون) دارد.
(۵) اَبلوج: قند سفید، شکر
(۶) اِعتِداد: به شمار آوردن، به حساب آوردن
(۷) دیر ماند: درنگ کرد
(۸) ناشِکِفت: بی صبرانه، از مصدر شِکیفتن به معنی شکیبیدن و صبر کردن.
(۹) مَملوک: بنده
(۱۰) هُلک: مردن و نیست شدن
(۱۱) بازگونه: واژگونه
(۱۲) عَرَض: چیزی که دوام و بقا نداشته باشد، آنچه قائم به غیر باشد (مقابل جوهر).
(۱۳) بُنْیَتِ: اساس، بنیاد
(۱۴) شَجَر: درخت
(۱۵) مُرسَل: فرستاده شده
(۱۶) لَوْلاک: اگر هوشیاری ایزدی آگاه شده از خود(یا بیدار شده از خواب ذهن و ماده) نبود، جهان را نمی آفریدم. اگر ای انسان زنده به هوشیاری حضور، به خاطر تو نبود، جهان را نمی آفریدم.
(۱۷) شَگال: شغال
(۱۸) صُوَر: صورتها، جمع صورت
(۱۹) رُسُل: فرستادگان، جمع رسول
(۲۰) بگزایدش: او را بگزد
Sign in or sign up to post comments.