مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shams
ای ساقیِ روشن دلان، بَردار سَغْراقِ(۱) کَرَم
کز بهرِ این آوردهای ما را ز صحرایِ عَدَم(۲)
تا جان ز فکرت بگذرد، وین پردهها را بَردَرَد(۳)
زیرا که فکرت جان خورَد، جان را کُنَد هر لحظه کَم
ای دل، خموش از قالِ او، واقِف نِهای زَاحوالِ او
بر رُخ نداری خالِ او، گر چون مَهی ای جانِ عَم(۴)
خوبی جمالِ عالمان، وان حالْ حالِ عارفان
کو دیده؟ کو دانش؟ بگو، کو گلستان؟ کو بوی و شَم(۵)؟
زان می که او سرکه شود، زو ترش رویی کی رود
این می مجو، آن می بجو، کو جامِ غم؟ کو جامِ جم؟
آن مِی بیار ای خوب رو، کِاشکوفهاَش(۶) حکمت بُوَد
کز بَحرِ جان دارد مَدد، تا دُرجِ(۷) دُر شد زو شکم
بَرریز آن رَطلِ گِران(۸)، بر آهِ سردِ منکِران
تا سَردشان سوزان شود، گردد همه لاشان نَعَم(۹)
گَر مجلسم خالی بُدی، گفتارِ من عالی بُدی
یا نور شو، یا دور شو، بر ما مَکُن چندین ستم
مانندِ دَردِ دیدهای، بر دیده بَرچَفْسیدهای(۱۰)
ای خواجه، بَرگردان ورق، وَرنه شکستم من قلم
هر کَس که هایی میکُند، آخِر ز جایی میکُند
شاهی بُوَد یا لشکری، تنها نباشد آن عَلَم
خالی نمیگردد وطن، خالی کُن این تَن را ز من
مَستَست جان در آب و گِل، تَرسَم که دَرلَغزَد قَدَم
ای شمسِ تبریزی، ببین ما را تو، ای نِعْمَ الْمُعین(۱۱)
ای قُوَّتِ پا در رَوِش، وِی صِحَّتِ جان در سَقَم(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71
پَردههایِ دیده را دارویِ صَبر
هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمی گویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۳) نظر
ناامیدی ها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدوا بیرون جهید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shams
چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی
چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه
مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
« عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
حدیث
« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»
« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و
ماروت است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشق ست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن(۱۴)
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است
نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری
عاشق می شود.
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shams
اندیشه را رها کُن و دلْ ساده(۱۶) شو تمام
چون رویِ آینه که به نقش و نگار نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دیدِ دوست است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946
زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار(۱۷)
می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار(۱۸)
گر توکُّل میکنی، در کار کُن
کِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938
سَعیِ شُکر نعمتش، قدرت بُوَد
جبرِ تو، انکارِ آن نعمت بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو
یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تو
لاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شد
چون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شد
زودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُن
همچو ابری گریههای زار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235
آن دِرَم دادن، سَخی(۱۹) را لایق است
جان سپردن خود سَخایِ عاشق است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638
زین سبب فرمود: استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۰)
زآنکه جَبّاران(۲۱) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۲۲) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۲۳)؟
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922
خود بدانی چون بر آری سر زخواب
ختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب
آنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق
را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان
یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.
مر تو را نه قوّتِ خوردن بُدی
نه ره و پروای قِی کردن(۲۴) بُدی
میشنیدم فُحش و خر میراندم
رَبِّ یَسِّرْ زیرِ لب میخواندم*
ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را
می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.
از سبب گفتن مرا دستور نه
ترکِ تو گفتن مرا مقدور نه
هر زمان میگفتم از دردِ درون
اِهْدِ قَوْمی اِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون**
* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵
Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27
« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)
« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»
« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶)
« و آسان گردان کارم را.»
« وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)
« و گره از زبان من بگشاى.»
** حدیث
« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»
« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644
« تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ
مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص
مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته
باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۲۵) نو آید دَوان
هین مگو کین مانْد اندر گردنم
که هم اکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهانِ غَیبوَش(۲۶)
در دلت ضَیف ست، او را دار خَوش
« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت
و مهمان در گردنِ ما ماند.»
آن یکی را بیگهان آمد قُنُق(۲۷)
ساخت او را همچو طوق(۲۸) اندر عُنُق(۲۹)
خوان کَشید او را، کرامت ها نمود
آن شب اندر کویِ ایشان سُور(۳۰) بود
مرد، زن را گفت پنهانی سُخُن
کِامشب ای خاتون دو جامهٔ خواب کُن
بستر ما را بگُستر سویِ در
بهرِ مهمان گُستر آن سویِ دگر
گفت زن: خدمت کنم، شادی کنم
سَمع و طاعه(۳۱)، ای دو چشمِ روشنم
هر دو بستر گسترید و رفت زن
سوی خَتنهسور کرد آنجا وطن
مانْد مهمانِ عزیز و شوهرش
نُقل بنهادند از خشک و تَرَش
در سَمَر(۳۲) گفتند هر دو مُنتَجَب(۳۳)
سرگذشتِ نیک و بد تا نیم شب
بعد از آن مهمان ز خواب و از سَمَر
شد در آن بستر که بُد آن سویِ در
شوهر از خجلت بِدو چیزی نگفت
که تو را این سوست ای جان جایِ خُفت
که برایِ خوابِ تو ای بُوالْکَرَم(۳۴)
بستر آن سویِ دگر افکندهام
آن قراری که به زن او داده بود
گشت مُبْدَل(۳۵)، و آن طرف مهمان غُنود(۳۶)
آن شب آنجا سخت باران در گرفت
کز غلیظی ابرشان آمد شگفت
زن بیامد بر گمانِ آنکه شُو
سویِ در خفته ست و آن سو آن عمو
رفت عُریان در لحاف آن دَم عروس
داد مهمان را به رغبت چند بوس
گفت: میترسیدم ای مردِ کَلان(۳۷)
خود همان آمد، همان آمد، همان
مردِ مهمان را گِل و باران نشانْد
بر تو چون صابونِ سلطانی(۳۸) بمانْد
اندرین باران و گِل او کی رَوَد؟
بر سر و جانِ تو او تاوان شود
زود مهمان جَست و گفت: ای زن بِهِل(۳۹)
مُوزه(۴۰) دارم، غم ندارم من ز گِل
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دَم مبادا روح شاد
تا که زوتر جانبِ معدن رود
کین خوشی اندر سفر رَهزن شود
زن پشیمان شد از آن گفتارِ سرد
چون رمید و رفت آن مهمانِ فَرد
زن بسی گفتش که آخِر ای امیر
گر مِزاحی کردم از طیبَت(۴۱)، مگیر
سَجده و زاریِّ زن سودی نداشت
رفت ایشان را در آن حسرت گذاشت
جامه اَزرق(۴۲) کرد زآن پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بیلگن(۴۳)
میشُد(۴۴) و صحرا ز نورِ شمعِ مَرد
چون بهشت از ظلمتِ شب گشته فرد
کرد مهمان خانه، خانهٔ خویش را
از غم و از خجلتِ این ماجرا
در درونِ هر دو از راهِ نهان
هر زمان گفتی خیالِ میهمان
که منم یارِ خِضِر صد گنج جُود(۴۵)
میفشاندم، لیک روزیتان نبود
« تمثیل فکر هر روزینه که اندر دل آید، به مهمان نو که از اوّلِ
روز در خانه فرود آید و تحکّم و بدخویی کند به خداوندِ خانه و
فضیلتِ مهماننوازی و نازِ مهمان کشیدن.»
هر دمی فکری چو مهمانِ عزیز
آید اندر سینهات هر روز نیز
فکر را ای جان به جایِ شخص دان
زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جان
فکرِ غم گر راهِ شادی میزند
کارسازی هایِ شادی میکند
خانه میروبَد(۴۶) به تُندی او ز غیر
تا درآید شادیِ نو ز اصلِ خیر
میفشانَد برگِ زرد از شاخِ دل
تا برویَد برگِ سبزِ مُتَّصِل
میکَنَد بیخِ سُرورِ کهنه را
تا خرامَد(۴۷) ذوقِ نو از ماورا
غم کَنَد بیخِ کژِ پوسیده را
تا نمایَد بیخِ رُو پوشیده را
غم ز دل هر چه بریزد یا بَرَد
در عوض حقّا که بهتر آورد
خاصه آن را که یقینش باشد این
که بُوَد غم بندهٔ اهلِ یقین
گر تُرُشرُویی(۴۸) نیارَد ابر و برق
رَز(۴۹) بسوزد از تبسّم های شَرق(۵۰)
سَعد و نَحس(۵۱) اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه میرَود
آن زمان که او مُقیم بُرجِ توست
باش همچون طالعش شیرین و چُست
تا که با مَه چون شود او مُتّصل
شُکر گوید از تو با سلطانِ دل
هفت سال ایّوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضَیفِ خدا
تا چو وا گردد بلایِ سخترُو
پیشِ حق گوید به صد گُون شُکر او
کز محبّت، با منِ محبوب کُش
رو نکرد ایّوب یک لحظه تُرُش
از وفا و خجلتِ علمِ خدا
بود چون شیر و عسل او با بَلا
فکر در سینه درآید نو به نو
خَندْخندان(۵۲) پیشِ او تو باز رَوْ
که اَعِذْنی(۵۳) خالِقی مِنْ شَرِّهِ
لا تُحَرِّمْنی اَنِل(۵۴) مِن بِرِّهِ
بگو: ای آفریدگار من، مرا از شرّ اندیشه نو پناه ده. مرا از خیر
و برکت اندیشه نو محروم مکن، بلکه خیر و برکت آنرا به من برسان.
رَبِّ اَوْزِعْنی(۵۵) لِشُکْرِ ما اَری*
لا تُعَقِّبْ حَسرَةً لی اِنْ مَضی
پروردگارا، مرا به سپاسگزاری هرآنچه بینم الهام فرما و اگر
نعمتی گذشت مرا دچار حسرت مفرما.
آن ضمیرِ رُوتُرُش را پاس دار
آن تُرُش را چون شِکر شیرین شمار
ابر را گر هست ظاهر رُوتُرُش
گُلشن آرندهست ابر و شورهکُش
فکرِ غم را تو مثالِ ابر دان
با تُرُش تو رُو تُرُش کم کُن چنان
بو که آن گوهر به دستِ او بُوَد
جَهد کن تا از تو او راضی رَوَد
ور نباشد گوهر و نَبْوَد غنی
عادتِ شیرینِ خود افزون کنی
جایِ دیگر سود دارد عادتت
ناگهان روزی برآید حاجتت
فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمتِ صانع(۵۶) شود
تو مخوان دو چاردانگَش(۵۷) ای جوان
بو که نجمی باشد و صاحِبقِران(۵۸)
تو مگو فرعی ست، او را اصل گیر
تا بُوی پیوسته بر مقصود چیر(۵۹)
ور تو آن را فرع گیری و مُضِر
چشمِ تو در اصل باشد منتظر
زهر آمد انتظار اندر چَشِش
دایماً در مرگ باشی زآن رَوِش
اصل دان آن را، بگیرش در کنار
باز رَه دایم ز مرگِ انتظار
* قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #19
«…رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ…»
«…اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را كه بر من
و پدر و مادر من ارزانى داشتهاى به جاى آورم…»
(۱) سَغراق: کوزه لوله دار سفالی یا چینی، کوزه شراب
(۲) عَدَم: نیستی، نابودی
(۳) دَریدن: پاره کردن، شکافتن
(۴) عَم: برادر پدر، عمو
(۵) شَمّ: بویایی، ادراک، اندریافت
(۶) اشکوفه: شکوفه
(۷) دُرج: صندوق کوچک
(۸) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.
(۹) نَعَم: بلی، آری
(۱۰) چَفسیدن: چسبیدن
(۱۱) نِعْمَ الْمُعین: یاور نیکو
(۱۲) سَقَم: بیماری، مرض
(۱۳) اِکسیر: کیمیا
(۱۴) حَسَن: خوب، نیکو
(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
(۱۶) دلْ ساده: دارای دلی خالی از نقوش فکرت
(۱۷) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت
(۱۸) قَعرِ نار: ژرفای آتش
(۱۹) سَخی: بخشنده و جوانمرد
(۲۰) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده
(۲۱) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۲۲) قَرین: همنشین
(۲۳) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۲۴) قِی کردن: استفراغ کردن
(۲۵) ضَیف: مهمان
(۲۶) جهانِ غَیبوَش: مراد جهان برین و یا عالَم عِلْوی است.
(۲۷) قُنُق: به زبان ترکی یعنی مهمان
(۲۸) طوق: گردنبند
(۲۹) عُنُق: گردن
(۳۰) سُور: مهمانی، ضیافت
(۳۱) سَمع و طاعه: شنیدن و اطاعت کردن
(۳۲) سَمَر: مجلس شب نشینی
(۳۳) مُنتَجَب: برگزیده، پسندیده
(۳۴) بُوالْکَرَم: بزرگوار، بخشنده
(۳۵) مُبْدَل: عوض شده، تبدیل شده
(۳۶) غُنودن: خفتن، خوابیدن
(۳۷) کَلان: بزرگ، تناور
(۳۸) صابونِ سلطانی: کنایه از جنس بُنجُل
(۳۹) هِلیدن: رها کردن، گذاشتن
(۴۰) مُوزه: چکمه
(۴۱) طیبَت: خوش طبعی، مزاح
(۴۲) اَزرق: تیره، کبود
(۴۳) لگن: مراد سرپوشی است که روی شمع و چراغ می نهادند تا باد آنرا خاموش نسازد.
(۴۴) شُدن: رفتن، روان گشتن
(۴۵) جُود: کَرَم، بخشش، عطا
(۴۶) روبیدن: رُفتن، جارو کردن
(۴۷) خرامیدن: راه رفتن از روی ناز و وقار و بهزیبایی، خرامان
(۴۸) تُرُشرُو: بداخم، بدخو، بداخلاق
(۴۹) رَز: تاک و درخت انگور، در اینجا مطلقاً به معنی هر نوع رُستنی است.
(۵۰) شَرق: خورشید
(۵۱) سَعد و نَحس: خجسته و ناخجسته، مبارک و شوم
(۵۲) خَندْخندان: کسی که در حال خندیدن است.
(۵۳) اَعِذْنی: مرا پناه ده.
(۵۴) اَنِل: برسان
(۵۵) اَوْزِعْنی: مرا الهام كن.
(۵۶) صانع: آفریننده، سازنده
(۵۷) دو چاردانگ: در اينجا به معنی حقیر و ناچیز است.
(۵۸) صاحِبقِران: پادشاه عادل و جهانگیر، در اینجا به معنی مبارک است.
(۵۹) چیر: چیره، پیروزمند، غالب
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shams
ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم
کز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدم
تا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردرد
زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
ای دل خموش از قال او واقف نهای زاحوال او
بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم
خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان
کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم
زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود
این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم
آن می بیار ای خوب رو کاشکوفهاش حکمت بود
کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم
برریز آن رطل گران بر آه سرد منکران
تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم
گر مجلسم خالی بدی گفتار من عالی بدی
یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم
مانند درد دیدهای بر دیده برچفسیدهای
ای خواجه برگردان ورق ورنه شکستم من قلم
هر کس که هایی میکند آخر ز جایی میکند
شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم
خالی نمیگردد وطن خالی کن این تن را ز من
مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم
ای شمس تبریزی ببین ما را تو ای نعم المعین
ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمی گویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386
پس چه چاره جز پناه چارهگر
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدی ها به پیش او نهید
تا ز درد بیدوا بیرون جهید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shams
چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی
چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه
مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
« عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
حدیث
« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»
« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و
ماروت است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشق ست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است
نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری
عاشق می شود.
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shams
اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام
چون روی آینه که به نقش و نگار نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946
زآنکه بی شکری بود شوم و شنار
می برد بی شکر را در قعر نار
گر توکل میکنی در کار کن
کشت کن پس تکیه بر جبار کن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938
سعی شکر نعمتش قدرت بود
جبر تو انکار آن نعمت بود
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد ناورد آن عسل نوشی تو
لاجرم آن راه، بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
زودشان دریاب و استغفار کن
همچو ابری گریههای زار کن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235
آن درم دادن سخی را لایق است
جان سپردن خود سخای عاشق است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638
زین سبب فرمود استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز؟
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922
خود بدانی چون بر آری سر زخواب
ختم شد والله اعلم بالصواب
آنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق
را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان
یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.
مر تو را نه قوت خوردن بدی
نه ره و پروای قی کردن بدی
میشنیدم فحش و خر میراندم
رب یسر زیر لب میخواندم*
ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را
می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.
از سبب گفتن مرا دستور نه
ترک تو گفتن مرا مقدور نه
هر زمان میگفتم از درد درون
اهد قومی انهم لا یعلمون**
* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵
Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27
« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)
« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»
« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶)
« و آسان گردان کارم را.»
« وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)
« و گره از زبان من بگشاى.»
** حدیث
« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»
« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644
« تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ
مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص
مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته
باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف ست او را دار خوش
« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت
و مهمان در گردنِ ما ماند.»
آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را همچو طوق اندر عنق
خوان کشید او را کرامت ها نمود
آن شب اندر کوی ایشان سور بود
مرد زن را گفت پنهانی سخن
کامشب ای خاتون دو جامه خواب کن
بستر ما را بگستر سوی در
بهر مهمان گستر آن سوی دگر
گفت زن خدمت کنم شادی کنم
سمع و طاعه ای دو چشم روشنم
هر دو بستر گسترید و رفت زن
سوی ختنهسور کرد آنجا وطن
ماند مهمان عزیز و شوهرش
نقل بنهادند از خشک و ترش
در سمر گفتند هر دو منتجب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب
بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر
شد در آن بستر که بد آن سوی در
شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت
که تو را این سوست ای جان جای خفت
که برای خواب تو ای بوالکرم
بستر آن سوی دگر افکندهام
آن قراری که به زن او داده بود
گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود
آن شب آنجا سخت باران در گرفت
کز غلیظی ابرشان آمد شگفت
زن بیامد بر گمان آنکه شو
سوی در خفته ست و آن سو آن عمو
رفت عریان در لحاف آن دم عروس
داد مهمان را به رغبت چند بوس
گفت میترسیدم ای مرد کلان
خود همان آمد همان آمد همان
مردِ مهمان را گل و باران نشاند
بر تو چون صابون سلطانی بماند
اندرین باران و گل او کی رود
بر سر و جان تو او تاوان شود
زود مهمان جست و گفت ای زن بهل
موزه دارم غم ندارم من ز گل
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دم مبادا روح شاد
تا که زوتر جانب معدن رود
کین خوشی اندر سفر رهزن شود
زن پشیمان شد از آن گفتار سرد
چون رمید و رفت آن مهمان فرد
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر
سجده و زاری زن سودی نداشت
رفت ایشان را در آن حسرت گذاشت
جامه ازرق کرد زآن پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بیلگن
میشد و صحرا ز نور شمع مرد
چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
کرد مهمان خانه خانه خویش را
از غم و از خجلت این ماجرا
در درونِ هر دو از راه نهان
هر زمان گفتی خیال میهمان
که منم یار خضر صد گنج جود
میفشاندم لیک روزیتان نبود
« تمثیل فکر هر روزینه که اندر دل آید، به مهمان نو که از اوّلِ
روز در خانه فرود آید و تحکّم و بدخویی کند به خداوندِ خانه و
فضیلتِ مهماننوازی و نازِ مهمان کشیدن.»
هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینهات هر روز نیز
فکر را ای جان به جای شخص دان
زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جان
فکرِ غم گر راه شادی میزند
کارسازی های شادی میکند
خانه میروبد به تندی او ز غیر
تا درآید شادی نو ز اصل خیر
میفشاند برگ زرد از شاخ دل
تا بروید برگ سبز متصل
میکند بیخ سرور کهنه را
تا خرامد ذوق نو از ماورا
غم کند بیخ کژ پوسیده را
تا نماید بیخ رو پوشیده را
غم ز دل هر چه بریزد یا برد
در عوض حقا که بهتر آورد
خاصه آن را که یقینش باشد این
که بود غم بنده اهل یقین
گر ترشرویی نیارد ابر و برق
رز بسوزد از تبسم های شرق
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه میرود
آن زمان که او مقیم برج توست
باش همچون طالعش شیرین و چست
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گوید از تو با سلطان دل
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
تا چو وا گردد بلای سخترو
پیش حق گوید به صد گون شکر او
کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
فکر در سینه درآید نو به نو
خندخندان پیش او تو باز رو
که اعذنی خالقی من شره
لا تحرمنی انل من بره
بگو: ای آفریدگار من، مرا از شرّ اندیشه نو پناه ده. مرا از خیر
و برکت اندیشه نو محروم مکن، بلکه خیر و برکت آنرا به من برسان.
رب اوزعنی لشکر ما اری*
لا تعقب حسرة لی ان مضی
پروردگارا، مرا به سپاسگزاری هرآنچه بینم الهام فرما و اگر
نعمتی گذشت مرا دچار حسرت مفرما.
آن ضمیر روترش را پاس دار
آن ترش را چون شکر شیرین شمار
ابر را گر هست ظاهر روترش
گلشن آرندهست ابر و شورهکش
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
بو که آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضی رود
ور نباشد گوهر و نبود غنی
عادت شیرین خود افزون کنی
جای دیگر سود دارد عادتت
ناگهان روزی برآید حاجتت
فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع شود
تو مخوان دو چاردانگش ای جوان
بو که نجمی باشد و صاحبقران
تو مگو فرعی ست او را اصل گیر
تا بوی پیوسته بر مقصود چیر
ور تو آن را فرع گیری و مضر
چشم تو در اصل باشد منتظر
زهر آمد انتظار اندر چشش
دایما در مرگ باشی زآن روش
اصل دان آن را بگیرش در کنار
باز ره دایم ز مرگ انتظار
* قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #19
«…رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ…»
«…اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را كه بر من
و پدر و مادر من ارزانى داشتهاى به جاى آورم…»
Sign in or sign up to post comments.