برنامه شماره ۶۵۱ گنج حضور
۱۳۹۶تاریخ اجرا: ۲۰ مارس ۲۰۱۷ ـ ۱ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۰۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 185, Divan e Shams
تنت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یارِ این و خدا یارِ آن
دلِ تو غریب و غمِ او غریب
نیند از زمین و نه از آسمان
اگر یارِ جانی و یارِ خرد
رسیدی به یار و بِبُردی تو جان
وگر یارِ جسمی و یارِ هوا
تو با این دو ماندی درین خاکدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد
که ای من غلامِ چنان ناگهان
که یک جذبِ حق(۱) بِه ز صد کوشش است
نشانها چه باشد بَرِ بینشان؟
نشان چون کف و بینشان بحر دان
نشان چون بیان، بینشان چون عیان
ز خورشید یک جو چو ظاهر شود
بروبد ز گردون رَهِ کهکشان(۲)
خمش کن خمش کن که در خامشی است
هزاران زبان و هزاران بیان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3630
بخش ۱۰۵ - روان شدنِ شهزادگان در مَمالِکِ پدر بعد از وداع کردنِ ایشان شاه را و اِعادَت کردنِ شاه، وقت وداع، وصیّت را
عَزمِ ره کردند آن هر سه پسر
سوی اَملاکِ(۳) پدر رسم سفر
در طوافِ شهرها و قلعههاش
از پی تدبیرِ دیوان و مَعاش(۴)
دستبوس شاه کردند و وداع
پس بدیشان گفت آن شاه مُطاع(۵)
هر کجاتان دل کشد، عازم شوید
فِی اَمانِ الله(۶)، دَست افشان(۷) روید
غیر آن یک قلعه، نامش هُشرُبا
تنگ آرَد بر کُلَهداران(۸) قَبا
الله الله زآن دِزِ(۹) ذاتُ الصُّوَر(۱۰)
دور باشید و بترسید از خطر
رو و پشتِ بُرجهاش و سقف و پست
جمله تِمثال(۱۱) و نگار و صورت است
همچو آن حجرهٔ زلیخا پُر صُوَر(۱۲)
تا کند یوسف به ناکامش(۱۳) نظر
چونکه یوسف سوی او میننگرید
خانه را پر نقش خود کرد آن مَکید(۱۴)
تا به هر سو کِه نْگَرَد آن خوشعِذار(۱۵)
روی او را بیند او بیاختیار
بهر دیده روشنان، یزدانِ فرد
شش جهت را مَظهَرِ(۱۶) آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی(۱۷) کِه نْگَرَند
از رِیاضِ(۱۸) حُسنِ رَبّانی(۱۹) چَرَند
بهر این فرمود با آن اِسپَه(۲۰) او
حَیْثُ وَلَّیْتُمْ فَثَمَّ وَجْهُهُ*
از اينرو خداوند خطاب به خيل مؤمنان فرمود: به هر طرف كه روی کنید همانجا ذات الهی است.
از قَدَح(۲۱) گر در عطش آبی خورید
در درون آب، حق را ناظرید
آنکه عاشق نیست، او در آب در
صورت خود بیند ای صاحبْبَصَر(۲۲)
صورت عاشق چو فانی شد در او
پس در آب اکنون که را بیند؟ بگو
حُسنِ حق بینند اندر روی حُور(۲۳)
همچو مَه در آب، از صُنعِ(۲۴) غَیور(۲۵)
غیرتش بر عاشقی و صادقی ست
غیرتش بر دیو و بر اُستور(۲۶) نیست
دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُرد
جبرئیلی گشت و، آن دیوی بِمُرد
اَسْلَمَ الشَّیْطانُ**، آنجا شد پدید
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
این سخن پایان ندارد، ای گروه
هین نگه دارید ز آن قلعه، وُجُوه(۲۷)
هین مبادا که هَوَسْتان ره زند
که فُتید اندر شَقاوَت(۲۸) تا ابد
از خطر پرهیز آمد مُفْتَرَض(۲۹)
بشنوید از من حدیثِ بیغَرَض
در فَرَج جویی، خِرَد سَرْتیز(۳۰) بِه
از کمینگاه بلا، پرهیز بِه
گر نمیگفت این سخن را آن پدر
ور نمیفرمود زآن قلعه حَذَر(۳۱)
خود بدآن قلعه نمیشد خَیْلشان(۳۲)
خود نمیافتاد آن سو میلشان
کان نَبُد معروف، بس مَهجُور(۳۳) بود
از قِلاع(۳۴) و از مَناهِج(۳۵) دور بود
چون بکرد آن منع، دلشان زآن مَقال(۳۶)
در هوس افتاد و در کوی خیال
رغبتی زین منع در دلْشان بِرُست
که بباید سِرِّ آن را باز جُست
کیست کز ممنوع گردد مُمْتَنِع(۳۷)؟
چونکه اَلْاِنسان حَریصٌ ما مُنِع
كدام آدمی است که از امور ممنوعه خویشتن داری کند؟ در حالی که انسان از هر چیز منع شود نسبت به همان چیز حریص و آزمند گردد.
نَهی، بر اهل تُقی(۳۸) تَبغیض(۳۹) شد
نَهی، بر اهل هوا تَحریض(۴۰) شد
پس ازین یُغْوی بِهِ قَوْماً کَثیر
هم ازین یَهْدی بِهِ قلْباً خَبیر
پس بواسطه نهی، گروه بسیاری از مردم گمراه می شوند. و نیز بواسطه همان نهی، دل آگاهان به هدایت می رسند.(اشاره به قسمتی از آیه ۲۶ سوره بقره)
کی رَمَد از نی حَمامِ(۴۱) آشنا؟
بَل رَمَد زان نی حَمامات هوا
پس بگفتندش که خدمت ها کنیم
بر سَمِعْنا(۴۲) و اَطَعْناها(۴۳) تَنیم
پس شاهزادگان به پادشاه گفتند: در خدمت و طاعت آماده ایم. و بر استماع و اطاعت امر پادشاه سخت اهتمام می ورزیم.
رو نگردانیم از فرمان تو
کفر باشد غفلت از احسان تو
لیک اِستِثنا(۴۴) و تسبیح خدا
ز اعتماد خود بُد از ایشان جدا
ذکر اِستِثنا و حَزْمِ مُلْتَوی(۴۵)
گفته شد در ابتدای مثنوی
صد کتاب ار هست، جز یک باب نیست
صد جهت را قصد، جز محراب نیست
این طُرُق(۴۶) را، مَخْلَصَش(۴۷) یک خانه است
این هزاران سُنبل از یک دانه است
گونه گونه خوردنی ها صد هزار
جمله یک چیز است اندر اِعتِبار
از یکی چون سیر گشتی تو تمام
سرد شد اندر دلت پَنْجَه(۴۸) طَعام
در مَجاعَت(۴۹)، پس تو اَحْوَل(۵۰) دیدهای
که یکی را صد هزاران دیدهای
*قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #115
(وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (۱۱۵
.مالکیّتِ مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست. یقیناً خدا بسیار عطا کننده و داناست
** حدیث
اَسْلَمَ شَیْطانی بِیَدی
شیطانم به دست من تسلیم شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1396
هر که را هست از هوس ها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
چون محمد پاک شد زین نار(۵۱) و دود
هر کجا رو کرد، وَجْهُ الله بود
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کی بدانی ثَمَّ وَجْهُ اللَّه را؟
هر که را باشد ز سینه فتحِ باب(۵۲)
او ز هر شهری، ببیند آفتاب
حق پدید است از میان دیگران
همچو ماه، اندر میان اَختَران(۵۳)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3641
چونکه غیب و غایب و روپوش به
پس دهان بر بند، ما خاموش به
ای برادر دست وادار از سَخُن
خود خدا پیدا کند علم لَدُن(۵۴)
بس بُود خورشید را، رویش گواه
اَیُّ شَیْءٍ اَعْظُمُ الشّاهِد؟ اِله
روی خورشید گواه وجود خورشید است. کدام چیز بزرگترین گواه است؟ مسلماً خدا بزرگترین گواه است.
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Anaam(#6), Ayeh #19
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ….
بگو گواهی چه چیز از همه مهم تر است؟ بگو خدا میان من و شما گواه است....
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 592
ای عجب، حُسنی بُوَد جز عکس آن؟
نیست تن را جنبشی از غیر جان
آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل(۵۵)
خوش نگردد گر بگیری در عسل
این کسی داند که روزی زنده بود
از کف این جانِ جان، جامی ربود
وآنکه چشم او ندیده ست آن رُخان(۵۶)
پیش او، جانست این تَفِّ دُخان(۵۷)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 298
چون مَلَک(۵۸) تسبیح حق را کن غذا
تا رهی همچون ملایک از اَذا(۵۹)
جبرئیل ار سوی جیفه(۶۰) کم تَنَد
او به قوّت کی ز کرکس کم زند؟
حَبَّذا(۶۱) خوانی نهاده در جهان
لیک از چشم خسیسان بس نهان
گر جهان باغی پُر از نعمت شود
قِسمِ(۶۲) موش و مار هم خاکی بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2505
بت شکستی گیرم ابراهیمْوار
کو بُتِ تن را فدی کردن به نار؟
گر دلیلت هست، اندر فعل آر
تیغ چوبین را بدآن کن ذوالفَقار(۶۳)
آن دلیلی که ترا مانع شود
از عمل، آن نَقمَتِ(۶۴) صانع بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2498
بر میانش خنجری دید آن لعین
پس بگفتش: بر میانت چیست این؟
گفت: آنکه با من ار یک بَدمَنِش
بَد بیندیشد، بدرَّم اشکمش
گفت لوطی: حمدِ ِلله را که من
بد نیندیشیدهام با تو به فن
چونکه مردی نیست، خنجرها چه سود؟
چون نباشد دل، ندارد سود خود
از علی میراث داری ذوالفَقار
بازوی شیر خدا هستت، بیار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2511
چون ز نامردی دل آکنده(۶۵) بود
ریش و سِبلَت(۶۶) موجب خنده بود
توبهای کن، اشک باران چون مَطَر(۶۷)
ریش و سِبلَت را ز خنده باز خر
داروی مردی بخور اندر عمل
تا شوی خورشیدِ گرم اندر حَمَل(۶۸)
معده را بگذار و سوی دل خرام
تا که بیپرده ز حق آید سلام
یک دو گامی رو، تکلّف ساز خوش
عشق گیرد گوش تو آنگاه کش
(۱) جذبِ حق: اشاره است به: جَذْبَةٌ مِنْ جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازِی عَمَلَ الثَّقَلَیْنِ: جذبه ای از جذبه های حق با عمل دنیا و آخرت برابری می کند.
(۲) رَهِ کهکشان: راه کهکشان، راه شیری
(۳) اَملاک: دارایی ها، اموال، جمع مُلک.
(۴) مَعاش: زندگی، زندگانی
(۵) مُطاع: آنکه مورد اطاعت باشد، آنکه از امر او اطاعت کنند
(۶) فِی اَمانِ الله: در امان خدا
(۷) دَست افشان: در حال دست زدن و رقصیدن، کنایه از شادمانی و شعف
(۸) کُلَهدار: کلاه دار، پادشاه، شاهزاده، بزرگ
(۹) دِز: دِژ، قلعه
(۱۰) ذاتُ الصُّوَر: پر نقش و نگار
(۱۱) تِمثال: صورت نقاشیشده، نقش، تصویر
(۱۲) صُوَر: صورتها، جمع صورة
(۱۳) به ناکام: ناخواسته، بی آنکه بخواهد
(۱۴) مَکید: فریب، نیرنگ
(۱۵) خوشعِذار: زیبا رخسار. عِذار به معنی رخساره است.
(۱۶) مَظهَر: محل ظهور، جای آشکار شدن
(۱۷) نامی: نموّ کننده، گیاه
(۱۸) رِیاض: جمع روضه، باغ ها
(۱۹) حُسنِ رَبّانی: جمال الهی
(۲۰) اِسپَه: سپاه
(۲۱) قَدَح: پیاله، کاسۀ بزرگ
(۲۲) صاحبْبَصَر: بینا، بصیر
(۲۳) حُور: زن زیبای بهشتی
(۲۴) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۲۵) غَیور: غیرتمند، باغیرت
(۲۶) اُستور: سُتور، حیوان بارکش مانند اسب و الاغ و استر
(۲۷) وُجُوه: صورت ها، روی ها، جمع وَجه
(۲۸) شَقاوَت: بدبختی
(۲۹) مُفْتَرَض: واجب گردیده، واجب، لازم
(۳۰) سَرْتیز: هر آنچه که دارای نوکی تیز باشد و در اجسام فرو رود. کنایه از نافذ
(۳۱) حَذَر: دوری، خویشتن داری
(۳۲) خَیْل: رمه اسبان، در اینجا به معنی گروه و دسته
(۳۳) مَهجُور: دور افتاده، متروک
(۳۴) قِلاع: قلعه ها
(۳۵) مَناهِج: راه های روشن، در اینجا مراد راههای طولانی است. جمع مَنْهَج
(۳۶) مَقال: گفتگو، گفتار
(۳۷) مُمْتَنِع: امتناعکننده، کسی که از امری یا کاری بازایستد و سرپیچی کند
(۳۸) تُقی: پرهیزگاری
(۳۹) تَبغیض: دشمنی ایجاد کردن میان دو کس، انگیختن بغض و نفرت
(۴۰) تَحریض: برانگیختن
(۴۱) حَمام: کبوتر، جمع: حَمائِم و حَمامات
(۴۲) سَمِعْنا: شنیدیم
(۴۳) اَطَعْنا: اطاعت کردیم
(۴۴) اِستِثنا: در اینجا به معنی اِن شاءَ الله گفتن است.
(۴۵) مُلْتَوی: به خود پیچنده، پیچ در پیچ شونده
(۴۶) طُرُق: راه ها، جمع طریق
(۴۷) مَخْلَص: محل خلاص و نجات، محل رهایی، راه خلاص، گریزگاه.
(۴۸) پَنْجَه: پنجاه
(۴۹) مَجاعَت: گرسنگی
(۵۰) اَحْوَل: لوچ، دوبین
(۵۱) نار: آتش
(۵۲) فتحِ باب: گشودن در
(۵۳) اَختَران: ستارگان
(۵۴) علم لَدُن: علمی که از طریق کشف و الهام حاصل آید و آنرا علم اعلی گویند.
(۵۵) خَلَل: تباهی، فساد
(۵۶) رُخان: تجلّیات الهی
(۵۷) تَفِّ دُخان: سوزندگی حاصل از دردهای هم هویت شدگی، دردهای من ذهنی
(۵۸) مَلَک: فرشته
(۵۹) اَذا: همان اَذی' به معنی اذیّت و آزار است.
(۶۰) جیفه: مُردار. جمع: اَجْیاف
(۶۱) حَبَّذا: خوشا، چه نیکو، چه خوب
(۶۲) قِسم: نصیب، قسمت، بهره
(۶۳) ذوالفَقار: شمشیر
(۶۴) نَقمَت: عذاب، رنج و سختی
(۶۵) آکنده: پرکرده شده، انباشته
(۶۶) سِبلَت: سبیل
(۶۷) مَطَر: باران
(۶۸) حَمَل: به معنی بره و گوسفند، اولین صورت فلکی منطقةالبروج برابر با فروردین
Sign in or sign up to post comments.