آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگیست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان می سپارم
بیش ازین من طاقت هجران ندارم
کی نهی برسرم پای ای پری از وفا داری ؟
شد تمام اشک من بس درغمت کرده ام زاری
نو گلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشته الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری ترک ستمگری ؟
می فکنی نظری آخر به چشم ژاله بارم
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم معبود من اندازه دارد
هیچ گر ترحمی نمی کنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی ز رحمت اما
آن زمان که بر کشد گیاه غم سر از مزارم
saite shoma noorani ast