برنامه صوتی شماره ۶۵۵ گنج حضور
۱۳۹۶تاریخ اجرا: ۱۷ آوریل ۲۰۱۷ ـ ۲۹ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 878, Divan e Shams
صحرا خوشست، لیک چو خورشید فَر دهد
بُستان خوشست، لیک چو گلزار بَر دهد
خورشیدِ دیگریست که فرمان و حکم او
خورشید را برای مصالح سفر دهد
بوسه به او رسد که رُخش همچو زر بُوَد
او را نمیرسد که رود مال و زر دهد
بنگر به طوطیان که پر و بال میزنند
سوی شِکَرلبی(۱) که به ایشان شکر دهد
هر کس شِکَرلبی بگزیدهست در جهان
ما را شِکَرلبیست که چیزی دگر دهد
ما را شِکَرلبیست، شِکَرها گدای اوست
ما را شَهَنشَهیست که مُلک(۲) و ظَفَر(۳) دهد
همت بلند دار اگر شاه زادهای
قانع مشو ز شاه که تاج و کمر دهد
برکن تو جامهها و در آب حیات رو
تا پارههای خاکِ تو لَعل و گُهَر دهد
بگریز سوی عشق و بپرهیز از آن بتی
کو دلبری نماید و خونِ جگر دهد
در چشم من نیاید خوبیِّ هیچ خوب
نقاش جسم جان را غیبی صُوَر(۴) دهد
کی آب شور نوشد با مرغهای کور؟
آن مرغ را که عقل ز کوثر خبر دهد
خود پر کند دو دیده ما را به حُسنِ خویش
گر ماه آن ببیند در حال سر دهد
در دیده گدای تو آید نگارِ خاک(۵)؟
حاشا ز دیدهای که خدایش نظر دهد
خامش ز حرف گفتن تا بوکه(۶) عقلِ کل
ما را ز عقلِ جزوی راه و عَبَر(۷) دهد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3625
الله الله، گِردِ دریابار(۸) گَرد
گرچه باشند اهل دریابار زرد
تا که آید لطف بخشایشگری
سرخ گردد روی زرد از گوهری
زردی رو بهترینِ رنگ هاست
زآنکه اندر انتظارِ آن لقاست
لیک سرخی بر رخی کآن لامِع(۹) است
بهر آن آمد که جانش قانع ست
که طمع لاغر کند، زرد و ذَلیل
نیست او از علّتِ اَبدان(۱۰) عَلیل
چون ببیند رویِ زردِ بی سَقَم(۱۱)
خیره گردد عقل جالینوس هم
چون طمع بستی تو در انوارِ هُو
مصطفی گوید که ذَلَّتْ نَفْسُهُ
هر گاه تو در انوار الهی طمع بستی، یعنی شیفته تجلیّات الهی شدی، حضرت مصطفی فرماید: نفسش خوار شده است.
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3236
خوابناکی، لیک هم بر راه خُسپ(۱۲)
اَلله اَلله بر رَهِ الله خُسپ
تا بُوَد که سالِکی بر تو زند
از خیالاتِ نُعاست(۱۳) بَرکَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 832
کی نَظاره(۱۴) اهل بِخْریدن بُوَد؟
آن نَظاره گول(۱۵) گردیدن بُوَد
پُرس پُرسان، کین به چند و آن به چند؟
از پی تعبیر وقت و ریشخند
از ملولی کاله(۱۶) میخواهد ز تو
نیست آن کس مشتری و کالهجو
کاله را صد بار دید و باز داد
جامه کی پیمود(۱۷) او؟ پیمود باد(۱۸)
کو قُدوم و کَرّ و فَرّ مشتری
کو مِزاح گَنگَلیِّ(۱۹) سَرسَری
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۲۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4520
بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره
نایب آمد، گفت: صندوقت به چند؟
گفت: نُهصد بیشتر زر میدهند
من نمیآیم فروتر از هزار
گر خریداری، گشا کیسه بیار
گفت: شرمی دار ای کوتهنمد
قیمت صندوق، خود پیدا بود
گفت: بیرؤیت، شِری'(۲۰) خود فاسدی ست
بیعِ(۲۱) ما زیر گلیم، این راست نیست
بر گشایم، گر نمیارزد، مَخَر
تا نباشد بر تو حیفی ای پدر
گفت: ای ستار بر مگشای راز
سر بِبَسته میخرم، با من بساز
سَتر(۲۲) کن تا بر تو سَتّاری(۲۳) کنند
تا نبینی ایمنی، بر کس مَخَند
بس درین صندوق چون تو ماندهاند
خویش را اندر بلا بنشاندهاند
آنچه بر تو خواهِ(۲۴) آن باشد پسند
بر دگر کس آن کن، از رنج و گزند
زآنکه بر مِرصاد(۲۵)، حق و اندر کمین*
میدهد پاداش پیش از یومِ دین(۲۶)
آن عَظیمُ الْعَرش(۲۷)، عرش او محیط
تختِ دادش(۲۸) بر همه جان ها بَسیط(۲۹)
گوشهٔ عرشش به تو پیوسته است
هین مَجُنبان جز به دین و داد دست
تو مراقب باش بر احوال خویش
نوش بین در داد و، بعد از ظلم، نیش
گفت: آری، اینچه کردم، اِستَم است
لیک هم میدان که بادی(۳۰) اَظلَم(۳۱)** است
گفت نایب: یک به یک ما بادی ایم
با سوادِ وجه(۳۲) اندر شادی ایم
همچو زنگی کو بُوَد شادان و خَوش
او نبیند، غیر او بیند رُخَش
ماجرا بسیار شد در مَن یَزید(۳۳)
داد صد دینار و آن از وی خرید
هر دمی صندوقیی، ای بدپسند
هاتفان و غیبیانت میخرند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1569
آنچه نَپْسندی به خود ای شیخِ دین
چون پسندی بر برادر؟ ای امین
* قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۱۴
Quran, Sooreh Fajr(#89), Ayeh #14
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْـمِرْصَادِ
بی گمان پروردگارت در کمینگاه است.
** ضرب المثل عربی
اَلْبادِی اَظلَمُ
آغازگر ستم، ستمکار تر است.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4538
بخش ۱۲۹ - در تفسیر این خبر که مصطفی صلواتالله علیه فرمود: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ تا منافقان طعنه زدند که بس نبودش که ما مطیعی و چاکری نمودیم او را؟ چاکری کودکی خِلم آلودمان هم میفرماید الی آخره
حديث قدير
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلیٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ
هر كه را كه من مولای او باشم علی مولای اوست. خداوندا دوستان علی را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار.
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آنِ علی مولا نهاد
گفت: هر کو را منم مولا و دوست
اِبْنِ عَمِّ(۳۴) من علی مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رِقِّیَّت(۳۵) ز پایت بر کَنَد
چون به آزادی نبوّت هادی(۳۶) است
مؤمنان را ز انبیا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
لیک میگویید هر دم شُکرِ آب
بیزبان، چون گلستان خوشْخِضاب(۳۷)
بیزبان گویند سرو و سبزهزار
شُکرِ آب و شُکرِ عدل نوبهار
حُلّهها(۳۸) پوشیده و دامنکشان
مست و رقّاص و خوش و عنبرفشان
جزو جزو، آبستن از شاه بهار
جسمشان چون دُرجِ(۳۹) پُر دُرِّ ثِمار(۴۰)
مریمان، بی شوی آبِست(۴۱) از مسیح
خامُشان، بی لاف و گفتاری فصیح
ماه ما بینطق، خوش بر تافته ست
هر زبان، نطق از فَرِ(۴۲) ما یافته ست
نُطقِ عیسی از فَرِ مریم بود
نُطقِ آدم پرتو آن دم بود
تا زیادت گردد از شُکر ای ثِقات(۴۳)
پس نبات دیگرست اندر نبات
عکس آن اینجاست، ذَلَّ مَنْ قَنَع
اندرین طَورست(۴۴) عَزَّ مَنْ طَمَع
در اينجا عکس آن سخن مصداق دارد. یعنی در امور دنیوی همیشه دستور اینست که شخص قناعت کند و آزمندی نشان ندهد، ولی امور معنوی را هر چه تحصیل کنی باز کم است.
در جَوال نفس خود چندین مرو
از خریداران خود غافل مشو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۹۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1955
حرص اندر عشقِ تو فخر است و جاه
حرص اندر غیر تو ننگ و تباه
شهوت و حرصِ نران پیشی(۴۵) بُوَد
و آنِ حیزان(۴۶) ننگ و بدکیشی بُوَد
حرصِ مردان از ره پیشی بُوَد
در مُخَنَّث(۴۷) حرص، سویِ پس رود
آن یکی حرص از کمال مردی است
و آن دگر حرص افتضاح و سردی است
آه، سِرّی هست اینجا، بس نهان
که سوی خضری شود موسی دوان
همچو مُسْتَسْقی(۴۸) کز آبش سیر نیست
بر هر آنچه یافتی بالله مَایست
بی نهایت حضرت است این بارگاه
صَدر(۴۹) را بگذار، صَدر توست راه
(۱) شِکَرلب: شیرینلب، شیرینگفتار
(۲) مُلک: سرزمین، مملکت، پادشاهی
(۳) ظَفَر: پیروزی
(۴) صُوَر: جمع صورت، نقش ها
(۵) نگارِ خاک: صورتهای حسّی
(۶) بوکه: شاید که
(۷) عَبَر: عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی، تعبیرکردن خواب
(۸) دریابار: کنار دریا، ساحل دریا
(۹) لامِع: درخشان، درخشنده، تابان
(۱۰) اَبدان: جمع بَدن، تن ها
(۱۱) سَقَم: بیماری
(۱۲) خُسپ: بخواب
(۱۳) نُعاس: چرت، خواب
(۱۴) نَظاره: تماشاکنندگان، تماشاچیان
(۱۵) گول: نادان، احمق
(۱۶) کاله: کالا، متاع
(۱۷) جامه پیمودن: در اینجا به معنی خریدن لباس
(۱۸) باد پیمودن: تعبیری است از بیهوده کاری
(۱۹) گَنگَل: هزل، مسخرگی، شوخی
(۲۰) شِری: خرید و فروش
(۲۱) بیع: خرید و فروش
(۲۲) سَتر: پوشاندن، پنهان کردن
(۲۳) سَتّار: بسیار پوشنده، از صفات خدا
(۲۴) خواه: خواسته
(۲۵) مِرصاد: کمینگاه
(۲۶) یومِ دین: روز قیامت
(۲۷) عَظیمُ الْعَرش: خدایی که صاحب عرش عظیم است
(۲۸) داد: عدل، انصاف
(۲۹) بَسیط: واگستریده، فراخ یافته، عام و شامل
(۳۰) بادی: آغاز کننده
(۳۱) اَظلَم: ستمکارتر
(۳۲) سوادِ وجه: سیاهی چهره، سیاه رویی
(۳۳) مَن یَزید: معامله، حراج، بازار خرید و فروش
(۳۴) اِبْنِ عَمّ: پسر عمو
(۳۵) رِقِّیَّت: بندگی
(۳۶) هادی: هدایتکننده، رهنما
(۳۷) خوشْخِضاب: خوش رنگ، خِضاب: هر آنچه که موی سر و صورت را با آن رنگ کنند.
(۳۸) حُلّه: لباس نو، جمع: حُلَل
(۳۹) دُرج: صندوقچه جواهرات
(۴۰) ثِمار: میوه ها. جمع ثَمَر
(۴۱) آبِست: آبِستن
(۴۲) فَرّ: فروغ ایزدی
(۴۳) ثِقات: افراد مورد اعتماد، جمع ثِقَه
(۴۴) طَور: نوع، صنف، مرتبه، جمع: اَطوار
(۴۵) پیشی: در اینجا به معنی سبقت در کمال یابی و عشق حق است.
(۴۶) حیز: چشمچران، بدکار
(۴۷) مُخَنَّث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد، مرد بدکار
(۴۸) مُسْتَسْقی: آب خواهنده برای نوشیدن، بیماری که مبتلی به استسقا شده است
(۴۹) صَدر: سینه، حاکم، رئیس، در اینجا به معنی اعلی' مرتبه کمال
ای نسخه نامه الهی که توئی
وی آینه جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
بی نظیر بود قربان، بی نظیر. درودها