برنامه صوتی شماره ۶۴۳ گنج حضور
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3078, Divan e Shams
ز آب، تشنه گرفتهست خشم، میبینی؟
گرسنه آمد و با نان همیکند بینی؟(١)
ز آفتاب گرفتهست خشم گازُر(۲) نیز
زهی حماقت و اِدبار(۳) و جهل و گَرگینی(۴)
تو را که معدن زر پیشِ خود همی خواند
نمیروی و قُراضه(۵) ز خاک میچینی
قُراضههاست ز حُسنِ ازل در این خوبان
در آب و گل به چه آمد؟ پی خوش آیینی
چو کان حُسن بچیند قُراضهها ز بتان
به آب و گل بنماید که آن نهای، اینی
تو جهد کن که سراسر همه قُراضه شوی
رَوی به معدن خود، زانکه جمله زرّینی
به شهدِ(۶) جذبه، من آبِ جفا بیامیزم
که شهدِ صِرف گلو گیردت ز شیرینی
کشیدمت، نه دعاها کشند آمین را؟
کشانه شو سوی من، گر چه لنگ تخمینی(۷)
به سوی بحر رو ای ماهی و مکُش خود را
تو با سعادت و اقبال خود چه در کینی؟
اگر تو مینروی، آن کَرَم تو را بکشد
چنین کند کَرَم و رحمتِ سَلاطینی(۸)
وگر درشت کشد مر تو را، مترسان دل
که یوسفست کشنده، تو اِبنِ یامینی(۹)
به تهمت و به درشتی و دزدیش بکشید
که صاعِ(۱۰) زر تو ببردی، به بد تو تعیینی(۱۱)
چو خلوت آمد، گفتش که من قَرینِ(۱۲) توام
تو لایقی برِ من، من دعا، تو آمینی
در آن مکان که مکان نیست، قصرها داری
در این مکانِ فنا، چون حریصِ تَمکینی؟(۱۳)
هزار بارت گفتم، خمش کن و تن زن(۱۴)
تو از لجاج کنون، احمدی و پارینی(۱۵)
فِدا'کَ رُوحُ حَیاتی فَاَنْتَ تُحْیینِی
وَ اَنْتَ تَخْلُصُ دیباجَتِی مِنَ الْطِّینِ
جان حیات من فدای تو باد، تو مرا حیات بخشیدی، تو نَفَس مرا از گِل خلاص کردی.
وَ اَنْتَ تَلْبَسُ رُوحی مُکَرِّماً حُلَلا'
بِها' اَعیشُ وَ تَکْفِینَنی لِتَکْفِینِی
تو از راه کَرَم آرایه هایی بر جانم پوشاندی که با آنها زندگی می کنم، در زمان مرگ هم تو کفنم خواهی کرد.
اَیا مُفَجِّرَ عَیْنٍ تَقِّرُ عَیْنَیْنِی
سَقاؤُها سَکَراتِی وَ شُرْبُها دینی
ای شکافنده چشمه یی که دو چشم مرا روشن کرد، نوشاندن آن مایه مستی من و نوشیدن آن دین من است.
دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1390, Divan e Shams
آن جا روم، آن جا روم، بالا بدم بالا روم
بازم رهان، بازم رهان، کاین جا به زنهار آمدم
من نور پاکم ای پسر، نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم، من دُرِّ(۱۶) شَهوار(۱۷) آمدم
یارم به بازار آمده ست، چالاک و هشیار آمده ست
ور نه به بازارم چه کار؟ وی را طلبکار آمدم
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3601
نار از آن آمد عذاب کافران
که حَجَر(۱۸) را نار باشد امتحان
آن دل چون سنگِ ما را چند چند
نرم گفتیم و نمیپَذْرُفت پند
ریش بد را داروی بد یافت رگ
مر سر خر را سزد دندان سگ
اَلْخَبیثاتُ الْخَبیثین* حکمت است
زشت را، هم زشت جفت و بابت است
( اینکه پلیدی ها ویژه پلیدان است، ناشی از حکمت است.
شخص زشتخوی و پلید، قرین همتای خود است.)
پس تو هر جفتی که میخواهی، برو
محو و همشکل و صفات دوست شو
نور خواهی، مستعدِّ نور شو
دور خواهی، خویشبین و دور شو
ور رهی خواهی ازین سِجنِ خَرِب(۱۹)
سر مکش از دوست وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِبْ**
(و اگر می خواهی که راهی بیابی تا از زندان تن رها شوی، پس، از دوست حقیقی، سرکشی مکن که فرموده است: سجده کن و به خدا نزدیک شو.)
* قرآن كريم، سوره نور(۲۴)، آيه شماره ۲۶
Quran, Sooreh Noor(#24), Ayeh #26
الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ…
زنان پلید از آنِ مردان پلید باشند و مردان پلید از آنِ زنان پلید، زنان پاک از آنِ مردان پاک باشند و مردان پاک از آنِ زنان پاک…
** قرآن كريم، سوره علق(۹۶)، آيه شماره ۱۹
Quran, Sooreh Alagh(#96), Ayeh #19
… وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ
… و به سجده شو و به حق نزدیک
… به خدا سجده کن به او نزدیک شو.
سنائی، دیوان اشعار، غزل شماره ۳۸۳
Sanaaee Poem(Qazal)# 383, Divan e Ashaar
گفتمت امسال شدی به ز پار
رو که همان احمد پارینهای
مثل
من همان احمد پارینه هستم که هستم.
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4238
بخش ۱۲۰ - رجوع کردن به قصهٔ آن شخص که به او گنج نشان دادند به مصر و بیان تضرّع او از درویشی به حضرت حق
مردِ میراثی چو خورد و شد فقیر
آمد اندر یا رب و گریه و نَفیر(۲۰)
خود که کوبد این درِ رحمتنثار(۲۱)
که نیابد در اجابت صد بهار؟
خواب دید او، هاتفی گفت، او شنید
که غِنای تو به مصر آید پدید
رو به مصر، آنجا شود کار تو راست
کرد کُدیَت(۲۲) را قبول او مُرْتَجاست(۲۳)
در فلان موضع یکی گنجی است زَفت(۲۴)
در پی آن بایدت تا مصر رفت
بیدرنگی، هین ز بغداد ای نَژَند(۲۵)
رو به سوی مصر و مَنْبَتگاهِ(۲۶) قند
چون ز بغداد آمد او تا سوی مصر
گرم شد پشتش چو دید او روی مصر
بر امید وعدهٔ هاتف که گنج
یابد اندر مصر، بهر دفع رنج
در فلان کوی و فلان موضع دَفین(۲۷)
هست گنجی سخت نادر، بس گُزین
لیک نَفْقَهش(۲۸) بیش و کم چیزی نماند
خواست دَقّی(۲۹) بر عوامُالنّاس(۳۰) راند
لیک شرم و همّتش دامن گرفت
خویش را در صبر افشردن گرفت
باز نفسش از مَجاعت(۳۱) بر طپید
ز انتِجاع(۳۲) و خواستن چاره ندید
گفت: شب بیرون روم من نرم نرم
تا ز ظلمت نایدم در کُدیه(۳۳) شرم
همچو شبکوکی(۳۴) کنم شب ذکر و بانگ
تا رسد از بامها ام نیم دانگ(۳۵)
اندرین اندیشه، بیرون شد بکوی
واندرین فکرت همی شد سو به سوی
یک زمان مانع همیشد شرم و جاه
یک زمانی جوع(۳۶) میگفتش: بخواه
پای پیش و پای پس تا ثُلثِ(۳۷) شب
که بخواهم یا بخسپم خشکلب
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4255
بخش ۱۲۱ - رسیدن آن شخص به مصر، و شب بیرون آمدن به کوی از بهر شبکوکی و گدایی، و گرفتن عَسَس او را و مراد او حاصل شدن از عَسَس بعد از خوردن زخم بسیار ،و عَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَيئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ* وَ قَوْلُهُ تَعالی: سَیَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً**، وَ قَوْلُهُ تَعالی: اِنَّ مَعَ الْعُسْرٍ یُسْراً*** وَ قَوْلُهُ عَلَیْهِالسَّلامُ اشْتَدّی اَزْمَةُ تَنْفَرِجی'****، و جَمیعُ الْقُرآنِ و الْكُتُبِ الْمُنْزَلَةِ فی تَقْريرِ هذا'.
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۱۶
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Ayeh #216
وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُون.
… و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، وبسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا[مصلحت شما را در همه امور] می داند و شما نمی دانید.
** قرآن کریم، سوره طلاق(۶۵)، آیه ۷
Quran, Sooreh Talaagh(#65), Ayeh #7
… سَیَجْعَلُ اللهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً.
… خدا به زودی پس از سختی و تنگنا، فراخی و گشایش قرار می دهد.
*** قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱،۲،۳،۵،۶
Quran, Sooreh Ensherah(#94), Ayeh #1,2,3,5,6
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا(۵)
پس بی تردید با دشواری آسانی است.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا(۶)
[آری] بی تردید با دشواری آسانی است.
أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (١)
آیا سینه ات را [به نوری از سوی خود] گشاده نکردیم؟
وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ (٢)
و بار گرانت را فرو ننهادیم؟
الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (٣)
همان بار گرانی که پشتت را شکست.
****حدیث از پیامبر اکرم
کَما کانَ یَقُولُ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهَ عَلَیهِ و سَلَّمَ اِذا اَصابَهُ مَرَضٌ اَوْهَمٌّ اشْتَدّی اَزْمَةُ تَنْفَرِجی
هر گاه بیماری یا اندوهی به رسول خدا می رسید می فرمودند: شدت گیر تا برطرف شوی.
ناگهانی خود عَسَس(۳۸) او را گرفت
مشت و چوبش زد ز صَفرا(۳۹) ناشِکِفت(۴۰)
اتفاقاً اندر آن شبهای تار
دیده بُد مردم ز شبدزدان، ضِرار(۴۱)
بود شبهای مَخوف(۴۲) و مُنْتَحَس(۴۳)
پس به جِد میجُست دزدان را عَسَس
تا خلیفه گفت که: ببرید دست
هر که شب گردد، وگر خویشِ من است
بر عَسَس کرده مَلِک(۴۴) تهدید و بیم
که چرا باشید بر دزدان رحیم؟(۴۵)
عِشوهشان را از چه رو باور کنید؟
یا چرا زیشان قبولِ زر کنید؟
رحم بر دزدان و هر منحوسدست(۴۶)
بر ضعیفان ضربت و بیرحمی است
هین ز رنج خاص، مَسْکُل(۴۷) ز انتقام
رنج او کم بین، ببین تو رنج عام
اِصْبَعِ مَلْدوغ(۴۸) بُر در دفع شر
در تعدّی(۴۹)و هلاک تن نگر
اتفاقاً اندر آن ایام، دزد
گشته بود انبوه، پخته و خام دزد
در چنین وقتش بدید و سخت زد
چوبها و زخمهای بیعدد
نعره و فریاد زان درویش خاست
که مزن تا من بگویم حال، راست
گفت: اینک دادمت مهلت، بگو
تا به شب چون آمدی بیرون به کو؟
تو نهای زینجا، غریب و مُنکری(۵۰)
راستی گو، تا به چه مکر اندری
اهل دیوان بر عَسَس طعنه زدند
که چرا دزدان کنون اَنْبُه(۵۱) شدند؟
اَنْبُهی از توست و از امثال توست
وا نما یاران زشتت را نخست
ورنه کین جمله را از تو کَشَم
تا شود ایمن زرِ هر مُحْتَشَم(۵۲)
گفت او از بعدِ سوگندانِ پُر
که نِیَم من خانهسوز(۵۳) و کیسهبُر(۵۴)
من نه مرد دزدی و بیدادی ام
من غریب مصرم و بغدادی ام
(۱) بینی کردن: مجازاً تکبّر، تظاهر به زهد و تقوا
(۲) گازُر: رخت شوی، جامه شوی
(۳) اِدبار: بدبختی
(۴) گَرگین: مبتلا به بیماری گر
(۵) قُراضه: هر چیز مستعمل و از کار افتاده، ذره ها یا براده های طلا
(۶) شهد: شیرینی، عسل
(۷) لنگ تخمینی: لنگ تخمین زدن خودت هستی
(۸) سَلاطین: جمع سلطان
(۹) اِبنِ یامین: بنیامین، برادر تنی یوسف
(۱۰) صاع: پیاله، پیمانه
(۱۱) تعیین: معین شده، مشخص شده
(۱۲) قَرین: نزدیک، همدم
(۱۳) تَمکین: به جا و یا مکان تبدیل کردن خود، قبول کردن، فرمان کسی را پذیرفتن
(۱۴) تن زدن: خاموش شدن، سکوت کردن
(۱۵) احمدی و پارینی: همان احمد نخستین هستی و هیچ تغییر و تبدّل نیافته ای
(۱۶) دُرّ: مروارید درشت و گرانبها
(۱۷) شَهوار: هرچیز خوب و گرانبها
(۱۸) حَجَر: سنگ، جمع آن: احْجار
(۱۹) سَجنِ خَرِب: زندان ويران، مراد جسم فانی است
(۲۰) نَفیر: ناله و زاری و فریاد
(۲۱) رحمتنثار: نثار کننده رحمت
(۲۲) کُدیَت: درخواست، دریوزگی
(۲۳) مُرْتَجا: محل امید، مایه امید دیگران
(۲۴) زَفت: بزرگ، ستبر، عظیم
(۲۵) نَژَند: افسرده، پژمرده
(۲۶) مَنْبَتگاه: رُستنگاه
(۲۷) دَفین: مدفون، دفن شده
(۲۸) نَفْقَه: هزینه، خرج
(۲۹) دَقّ: مجازاً گدایی، کوبیدن
(۳۰) عوامُالنّاس: عامّه مردم
(۳۱) مَجاعت: گرسنگی
(۳۲) اِنتِجاع: طلب رزق و طعام
(۳۳) کُدیه: گدایی، سماجت در گدایی
(۳۴) شبکوک: گدایی که شب ها به گدایی رود.
(۳۵) دانگ: یک ششم، قسمتی از چیزی، پول اندک
(۳۶) جوع: گرسنگی
(۳۷) ثُلث: یکسوم چیزی
(۳۸) عَسَس: داروغه
(۳۹) صَفرا: مخفف صَفراء به معنی خشم
(۴۰) ناشِکِفت: بی صبرانه، بی محابا، شِکیفتن به معنی صبر کردن و آرام گرفتن است.
(۴۱) ضِرار: زیان رساندن به یکدیگر
(۴۲) مَخوف: ترسناک
(۴۳) مُنْتَحَس: شوم، بد شُگون
(۴۴) مَلِک: پادشاه
(۴۵) رحیم: مهربان
(۴۶) منحوسدست: آنکه دستی شوم و نحس دارد.
(۴۷) مَسکُل: دست بر ندار و صرف نظر نکن
(۴۸) اِصْبَعِ مَلْدوغ: انگشتی که با نیش مار گزیده شده است. اِصْبَع به معنی انگشت و مَلْدوغ به معنی مار گزیده است.
(۴۹) تعدّی: ظلم و تجاوز. اما در اینجا به معنی سرایت کردن زهر به اندام های دیگر بدن است
(۵۰) مُنکر: ناشناس
(۵۱) اَنْبُه: مخفف انبوه به معنی زیاد
(۵۲) مُحْتَشَم: ثروتمند
(۵۳) خانهسوز: مجازاً به معنی دزد
(۵۴) کیسهبُر: دزد، جیب بُر
Sign in or sign up to post comments.