ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
كس نیست چنین عاشق بیچاره كه ماییم
بر ما نظری كن كه در این شهر غریبیم
بر ما كرمی كن كه در این شهر گداییم
زهدی نه كه در كنج مناجات نشینیم
وجدی نه كه در گرد خرابات برآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه كه گوییم كجاییم
حلاج وشانیم كه از دار نترسیم
مجنون صفتانیم كه در عشق خداییم
ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود
اكنون ز چه ترسیم كه در عین بلاییم
ما را به تو سریست كه كس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با كس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاییم
دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز
رحم آر که ما سوختهی داغ خدایی
We Do not have any expectation for our good deeds . The joy of doing good is our Heavenly reward and Hell is meaningless in this state of mind
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
آنچه بر ما می گذرد دست آورد ذهن اسیر شده ماست ؛
از روح بجز پاکی نمی آید این همه کوله بار نکبت
از ما نیست که به دست خود این اسیری ساخته ایم .