مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 1673, Divan e Shams
امشب ای دلدار، مهمان توییم
شب چه باشد؟! روز و شب آن توییم
هر کجا باشیم و هر جا که رویم
حاضران کاسه و خوان توییم
نقشهای صنعت دست توییم
پروریده نعمت و نان توییم
چون کبوتر زاده برج توییم
در سفر طواف ایوان توییم
حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلَّوْا شَطْرَه *
با زُجاجه(۱) دل، پری خوان توییم
هر زمان نقشی کنی در مغز ما
ما صحیفه(۲) خط و عُنوان توییم
همچو موسی کم خوریم از دایه شیر
زانک مست شیر و پستان توییم
ایمنیم از دزد و مکر راه زن
زانک چون زر در حُرُمدان(۳) توییم
زان چنین مست است و دلخوش جان ما
که سبکسار و گران جان توییم
گوی زرین فلک رقصان ماست
چون نباشد؟! چون که چوگان توییم
خواه چوگان ساز ما را خواه گوی
دولت این بس که به میدان توییم
خواه ما را مار کن، خواهی عصا
معجز موسی و برهان توییم
گر عصا سازی بیفشانیم برگ
وقت خشم و جنگ ثُعبان(۴) توییم
عشق ما را پشت داری می کند
زانک خندان روی بستان توییم
سایه ساز ماست نور سایه سوز
زانک همچون مه به میزان توییم
هم تو بگشا این دهان را، هم تو بند
بند آن توست و انبان توییم
* قرآن کریم، سوره بقره (۲) ، آیه ۱۵۰
Quran, Sooreh Baghareh (# 2), Line # 150
وَمِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ۚ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ.
ترجمه فارسی
Farsi Translation
[و باز تاکید می کنیم که] از هر جا که بیرون آمدی روی به مسجد الحرام کن و هر کجا بودید روی به سوی آن کنید تا مبادا مردم دستاویزی علیه شما به دست گیرند.
مگر ستمکاران ایشان. بنابراین از آنان نهراسید و فقط از من بترسید
و تا نعمتم را بر شما تمام کنم و باشد که هدایت شوید.
ترجمه انگلیسی
English Translation
So from whencesoever Thou startest forth, turn Thy face
in the direction of the sacred Mosque; and wheresoever
ye are, Turn your face thither: that there be no ground
of dispute against you among the people, except those
of them that are bent on wickedness; so fear them not,
but fear Me; and that I may complete My favours on
you, and ye May (consent to) be guided;
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۹۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Mathnavi), Book # 5, Line # 692
ماه ما را در کنار عِز(۵) نشاند
دشمن ما را عدوی خویش خواند
تاب ابر و آب او خود زین مه است
هر که مه خواند ابر را بس گمره است
نور مه بر ابر چون مُنزَل(۶) شده ست
روی تاریکش ز مه مُبدَل(۷) شده ست
گرچه همرنگ مه است و دولتی ست
اندر ابر آن نور مه عاریتی ست
در قیامت شمس و مه معزول شد
چشم در اصل ضیا مشغول شد
تا بداند مِلک(۸) را از مُستعار(۹)
وین رِباط(۱۰) فانی از دارُالقَرار(۱۱)
دایه عاریه(۱۲) بد روزی سه چار
مادرا ما را تو گیر اندر کنار
پر من ابرست و پردهست و کثیف
ز انعکاس لطف حق شد او لطیف
بر کنم پر را و حسنش را ز راه
تا ببینم حسن مه را هم ز ماه
من نخواهم دایه مادر خوشتر است
موسیام من دایهٔ من مادر است
من نخواهم لطف مه از واسطه
که هلاک قوم شد این رابطه
یا مگر ابری شود فانی راه
تا نگردد او حجاب روی ماه
صورتش بنماید او در وصف لا
همچو جسم انبیا و اولیا
آنچنان ابری نباشد پردهبند
پردهدر باشد به معنی سودمند
آنچنانک اندر صباح روشنی
قطره میبارید و بالا ابر نی
معجزهٔ پیغمبری بود آن سِقا(۱۳)
گشته ابر از محو همرنگ سما(۱۴)
بود ابر و رفته از وی خوی ابر
این چنین گردد تن عاشق به صبر
تن بود اما تنی گم گشته زو
گشته مبدل رفته از وی رنگ و بو
پر پی غیرست و سر از بهر من
خانهٔ سمع و بَصَر اُستون(۱۵) تن
جان فدا کردن برای صید غیر
کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر
هین مشو چون قند پیش طوطیان
بلک زهری شو شو آمن از زیان
یا برای شادباشی(۱۶) در خطاب
خویش چون مردار کن پیش کِلاب(۱۷)
پس خضر کشتی برای این شکست
تا که آن کشتی ز غاصِب(۱۸) باز رست
فقر، فَخْری(۱۹) بهر آن آمد سَنی(۲۰)
تا ز طَمّاعان(۲۱) گُریزم در غنی
گنجها را در خرابی زان نهند
تا ز حرص اهل عُمران(۲۲) وا رهند
پر نتانی کند رو خلوت گزین
تا نگردی جمله خرج آن و این
زآنک تو هم لقمهای هم لقمهخوار
آکِل(۲۳) و ماکولی(۲۴) ای جان هوشدار
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۰۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poems (Qazal) # 409, Divan e Shams
تا نلغزی که ز خون راه پس و پیشترست
آدمی دزد ز زردزد کنون بیشترست
خود خود را تو چنین کاسد(۲۵) و بیخصم مدان
که جهان طالب زر و خود تو کان زرست
(۱) زُجاجه: شیشه
(۲) صحیفه: نامه
(۳) حُرُمدان: کیسهای چرمی که در آن زر و سیم ریخته و بهکمر میبستند، چنته، همیان
(۴) ثُعبان: اژدها، مار بزرگ
(۵) عِز: عزّت و ارجمندی
(۶) مُنزَل: فرود آمده، نزول کرده
(۷) مُبدَل: دگوگون گشته، تبدیل شده
(۸) مِلک: مالک شدن، مالکیت
(۹) مُستعار: عاریتی، در اینجا به معنی اعتباری مقابل حقیقی است.
(۱۰) رِباط: کاروانسرای میان راه
(۱۱) دارُالقَرار: سرای ماندن
(۱۲) عاریه: مصنوعی
(۱۳) سِقا: مخفف سِقاء به معنی مَشک آب
(۱۴) سما: مخفف سَماء به معنی آسمان
(۱۵) اُستون: ستون، عمود
(۱۶) شادباش: کلمه تحسین به جای تبریک و تهنیت. امر به شاد بودن یعنی خوش باش، آفرین
(۱۷) کِلاب: سگان، جمع کَلب
(۱۸) غاصِب: غصب کننده، ستمگر
(۱۹) فَخْری: افتخار من. فَخْر+ ی، ضمیر متکلّم وحده
(۲۰) سَنی: عالی مرتبه، والا، رفیع
(۲۱) طَمّاع: بسیار آزمند. صیغه مبالغه
(۲۲) اهل عُمران: مردم دنیا پرست
(۲۳) آکِل: خورنده ( اسم فاعل )
(۲۴) ماکول: خورده شده ( اسم مفعول )
(۲۵) کاسد: بی ارزش، بی رونق
Sign in or sign up to post comments.