نشانت کی جوید؟ که تو بینشانی
مکانت کی یابد؟ که تو بیمکانی
چه صورت کنیمت؟ که صورت نبندی
که کفست صورت به بحر معانی
از آن سوی پرده چه شهری شگرفست
که عالم از آن جاست یک ارمغانی
به نو نو هلالی، به نو نو خیالی
رسد، تا نماند حقیقت نهانی
گدارو مباش و مزن هر دری را
که هر چیز را که بجویی، تو آنی
دلا خیمه خود بر این آسمان زن
مگو که نتانم بلی میتوانی
مددهای جانت همه ز آسمانست
از آن سو رسیدی همان سوی رانی
گمانهای ناخوش برد بر تو دلها
نداند که تو حاضر هر گمانی
به چه عذر آید چه روپوش دارد
که تو نانوشته غرض را بخوانی
خنک آن زمانی که ساقی تو باشی
بریزی تو بر ما قدحهای جانی
ز سر گیرد این دل عروج منازل
ز سر گیرد این تن مزاج جوانی
خنک آن زمانی که هر پاره ما
به رقص اندرآید که ربی سقانی
گرانی نماند در آن جا و غیری
که گیرد سر مست از می گرانی
به گفت اندرآیند اجزای خامش
چنان که تو ناطق در آن خیره مانی
چهها میکند مادر نفس کلی
که تا بیلسانی بیابد لسانی
ایا نفس کلی، به هر دم کیاست
کیت میفرستد، به رسم نهانی؟
مگو عقل کلّی که آن عقل کل را
به هر دم کسی میکند مستعانی
که آن عقل کلّی شود جهل کلّی
گر آبی نیابد ز بحر معانی
مولوی، دیوان شمس، شماره ۴۲۴
نوبت کهنه فروشان درگذشت
نوفروشانیم و این بازار ماست
مولوی، دیوان شمس، شماره ۶۰۹در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
******************
ای نامه ی اسرار الهی که تویی
وی آینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
Sign in or sign up to post comments.