برنامه صوتی شماره ۶۶۹ گنج حضور
۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۲۴ ژوئیه ۲۰۱۷ ـ ۳ مرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳۰۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3011, Divan e Shams
هر نَفَسی از درون، دلبرِ روحانیی
عربده آرد مرا، از ره پنهانیی
فتنه و ویرانیَم، شور و پریشانیَم
برد مسلمانیَم، وایِ مسلمانیی
گفت مرا: می خوری، یا چه گمان میبری
کیست برون از گمان، جز دل رَبّانیی(۱)؟
بر سر افسانه رو، مست سوی خانه رو
جان بفشان، کان نگار کرد گل افشانیی
یک دم ای خوش عذار(۲)، حالِ مرا گوش دار
مست غمت را بیار، رسمِ نگهبانیی
عابد و معبود من، شاهد و مشهود من
عشق شناس ای حریف، در دلِ انسانیی
کعبه ما کوی او، قبله ما رویِ او
رهبر ما بوی او، در رهِ سلطانیی
خواجه صاحب نظر، اَلحَذَر(۳) از ما، حَذَر
تا ننهد خواجه سر، در خطر جانیی
نی، غلطم سر بیار، تا ببری صد هزار
گل ندمد جز ز خار، گنج به ویرانیی
آمد آن شیرِ من، عاشقِ جان سیرِ من
در کف او شیشهای، شکلِ پری خوانیی(۴)
گفتم: ای روح قدس، آخر ما را بپرس
گفت: چه پرسم؟ دریغ حال مرا دانیی
مستم و گم کرده راه، تن زن(۵) و پرسش مخواه
مستِ چهام؟ بوی گیر، باده جانانیی
کی بُوَد آن ای خدا، ما شده از ما جدا؟
برده قُماشاتِ(۶) ما، غارتِ سبحانیی
هر که ورا کارَکیست(۷)، در کف او خارکیست
هر که ورا یارَکیست(۸)، هست چو زندانیی
کارک تو هم تویی، یارک تو هم تویی
هر که ز خود دور شد، هست چو رندانیی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دید دوست است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 812
آدمی دید است باقی گوشت و پوست
هرچه چشمش دیده است آن چیز اوست
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شماره ۲۸۶
Hafez Poem(Qazal)# 286, Divan e Ghazaliat
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
وز شما پنهان نشاید کرد راز می فروش
گفت: آسان گیر بر خود کارها کز روی طَبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش
وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زُهره در رقص آمد و بَربَط زنان میگفت نوش
با دل خونین لبی خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۵۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3514
تن چو مادر، طفلِ جان را حامله
مرگ، درد زادن است و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر
تا چگونه زاید آن جانِ بَطِر(۹)؟
زنگیان گویند: خود از ماست او
رومیان گویند: نی، زیباست او
چون بزاید در جهانِ جان و جود
پس نماند اختلافِ بیض(۱۰) و سُود(۱۱)
گر بود زنگی، بَرَندَش زنگیان
ور بود رومی، کَشَندَش رومیان
تا نزاد او، مشکلاتِ عالم است
آنکه نازاده شناسد او، کم است
او مگر یَنْظُر بِنُورِ الله بُوَد
کاندرونِ پوست، او را ره بُوَد
آن کسی که از حال پدیده های ماورای ظاهر باخبر می شود کسی است که با نور خدا می بیند.
اصلِ آبِ نطفه اسپید است و خَوش
لیک، عکسِ جانِ رومی و حَبَش
میدهد رنگ، اَحْسَنُ التَّقْویم را
تا به اَسفَل(۱۲) میبَرَد این نیم را
ولی پرتو جان رومی، رومی را بهترین صورت می دهد و آن یکی را به فروترین مرتبت فرو می برد.
قرآن کریم، سوره تین(۹۵)، آیه ۴،۵
Quran, Sooreh Tin(#95), Ayeh #4,5
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ(۴)
ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ(۵)
و همانا آدمی را در بهترین و نکوترین هنجار آفریدیم(۴)
سپس به جهت نافرمانی، او را به پست ترین مراتب بازگرداندیم.(۵)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3494
رفت فکر و، روشنایی یافتند
نَحر(۱۳) و بَحرِ آشنایی یافتند
مرگ، کین جمله از او در وحشت اند
میکنند این قوم بر وی ریشخند
کس نیابد بر دل ایشان ظَفَر(۱۴)
بر صدف آید ضرر، نی بر گُهَر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب، عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله نبود
غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟
چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۱۵) بُدی
نیکوی را وا ندیدی از بدی
اندک اندک آب، بر آتش بزن
تا شود نار تو نور، ای بُوالْحَزَن(۱۶)
حديث
اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ
بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 568
بیحس و بیگوش و بیفِکرَت(۱۷) شوید
تا خِطابِ اِرْجِعی را بشنوید
قرآن کریم، سوره فجر(۸۹)، آیه ۲۷-۳۰
Quran, Sooreh Fajr(#89), Ayeh #27-30
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (٢٧)
ای جان آرام گرفته و اطمینان یافته!
ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً (٢٨)
به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
فَادْخُلِي فِي عِبَادِي (٢٩)
پس در میان بندگانم درآی
وَادْخُلِي جَنَّتِي (٣٠)
و در بهشتم وارد شو.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 740, Divan e Shams
مُشک و عَنبَر گر ز مُشکِ زلف یارم بو کند(۱۸)
بویِ خود را واهِلَد(۱۹)، در حال زلفش بو کند
کافر و مؤمن گر از خویِ خوشش واقف شوند
خوی از خود واکند(۲۰) در حال(۲۱) با او خو کند
آفتابی ناگهان از رویِ او تابان شود
پردها را بردرد، وین کار را یکسو کند
چنگِ تنها را به دست روحها زان داد حق
تا بیان سِرِّ حقِّ لایَزالی او کند
تارهای خشم و حِقد(۲۲) و عشق و حاجت میزند
تا ز هر یک بانگِ دیگر در حوادث رو کند
شاد باد آن چنگِ تن کز دستِ جان حقش سِتَد
بر کنارِ خود نهاد و سازِ آن را هو کند
اوستادِ چنگها آن چنگ باشد در جهان
وای بر چنگی که با آن چنگِ حق پهلو کند(۲۳)
باز هم در چنگِ حق تاریست بس پنهان و خوش
کو به ناگه وصف آن دو نرگسِ جادو کند
اجرای گروه موسیقی داریوش
Dariush Music band Live Concert
هوشنگ ابتهاج
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی
من همه جا... پی تو گشته ام
از مَه و مِه... نشان گرفته ام
بوی تو را ز گل شنیده ام
دامن گل از آن گرفته ام
تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمیگشایی
دل من، سرگشته ی تو
نفسم آغشته ی تو
به باغ رویا ها، چو گلت بویم
بر آب و آیینه، چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پی ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من می دانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل وا شو
تو ای پری کجایی که رخ نمی نمایی
از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1414
گفت: پس من نیستم معشوقِ تو
من به بُلغار و مرادت در قُتو(۲۴)
عاشقی تو بر من و، بر حالتی
حالت اندر دست نبود، یا فتی
پس نیَم کلیِّ مطلوبِ تو من
جزوِ مقصودم تو را اندر زَمَن
خانهٔ معشوقهام، معشوق نی
عشق بر نقدست، بر صندوق نی
هست معشوق آنکه او یک تُو بُوَد
مُبتَدا(۲۵) و مُنتَهایت(۲۶) او بُوَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 771, Divan e Shams
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
(۱) رَبّانی: خدایی، الهی، مربوط به رَب
(۲) خوش عذار: خوش صورت، زیباروی
(۳) اَلحَذَر: بپرهیز، بترس، دوری کن
(۴) پری خوانی: عمل کسی که با خواندن افسون جنّ و پری را تسخیر می کند، جن گیری
(۵) تن زدن: خاموش بودن و خاموش شدن
(۶) قُماشات: جمع قُماش، رخت و اثاث
(۷) هر که ورا کارَکیست: هر کس کار کوچکی دارد
(۸) هر که ورا یارَکیست: هر کس معشوقی دارد
(۹) بَطِر: شادمان، سرمست
(۱۰) بیض: جمع اَبیَض به معنی سفید
(۱۱) سُود: اَسوَد به معنی سیاه
(۱۲) اَسفَل: پایین تر، پست تر
(۱۳) نَحر: مقابل هم قرار گرفتن، نزدیکی، قرب
(۱۴) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن
(۱۵) نارُالله: آتش خدا، منظور هوشیاری دردناک جسمی من ذهنی
(۱۶) بُوالْحَزَن: اندوهگین
(۱۷) فِکرَت: فکر، اندیشه
(۱۸) بو کردن: بو بردن، پی بردن
(۱۹) واهِلَد: واهشتن، واگذاشتن
(۲۰) خوی از خود واکند: ترک عادت از چیزی که بدان معتاد باشند
(۲۱) در حال: همان دم، فی الحال
(۲۲) حِقد: کینه
(۲۳) پهلو کردن: پهلو زدن، برابری جُستن
(۲۴) قُتو: جعبه یا صندوق
(۲۵) مُبتَدا: آغاز چیزی
(۲۶) مُنتَها: آخر، پایان
خوش آن مُردن که بر بالین خویشت بینم و، باشد
اجل در قبض جان
تن مضطرب
من در تماشایت
درودها