Description
برنامه شماره ۸۱۷ گنج حضور اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱ ژوئن ۲۰۲۰ - ۱۳ خرداد مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1838, Divan e Shams
چند گریزی ای قَمَر، هر طرفی ز کویِ من؟ صیدِ توایم و مُلکِ تو، گر صَنَمیم(١) و گر شَمَن(٢)
هر نَفَس از کرانهيی، ياد کنی بهانهيی هر نَفَسی برون کشی از عَدَمی(٣) هزار فَن
گر چه کثیف منزلم، شد وطنِ تو این دلم رحمتِ مؤمنی بُوَد میل و محبّتِ وطن*
دشمنِ جاهِ تو نِیَم، گرچه که بس مُقصّرم هیچ کسی بُوَد شها، دشمنِ جانِ خویشتن؟
مُطربِ جمعِ عاشقان، بَرجَه و کاهِلی مَکُن قصّهٔ حُسنِ او بگو، پردهٔ عاشقان بزن
همچو چَهیست هجرِ او، چون رَسَنیست(۴) ذکرِ او در تکِ(۵) چاه یوسفی دست زنان در آن رَسَن
ذوق ز نیشکر بِجُو، آن نیِ خشک را مَخا چاره ز حُسنِ او طلب، چاره مَجو ز بوالحسن
گر تو مُرید و طالبی، هست مرادِ مُطلق(۶) او ور تو اَدیم(۷) طایفی(۸)، هست سُهیل در یمن(۹)
آن دَم کآفتابِ او روزی و نور می دهد ذرّه به ذرّه را نگر، نور گرفته در دهن
گر چه که گل لطیفتر، رِزق(۱۰) گرفت بیشتر لیک رسید اندکی هم به دهانِ یاسمن
عُمر و ذَکا(۱۱) و زیرکی داد به هِندوان اگر حسن و جمال و دلبری داد به شاهدِ خُتَن(۱۲)
مُلک نصیبِ مِهتران(۱۳)، عشق نصیبِ کِهتران(۱۴) قهر نصیبِ تیغ شد، لطف نصیبهٔ مِجَن(۱۵)
شهدِ خدای هر شبی هست نصیبهٔ لبی همچو کسی که باشَدَش بسته به عقدِ چار زن
تا که بُوَد حیاتِ من، عشق بُوَد نباتِ من چونکه بر آن جهان رَوَم، عشق بُوَد مرا کَفن
مُدمِنِ خَمرَم(۱۶) و مرا مستیِ باده کم مَکُن نازک و شیرخوارهام، دور مَکُن ز من لَبَن(۱۷)
چونکه حَزینِ(۱۸) غم شوم، عشق نَدیمیَم(۱۹) کُند عشق زُمرُّدی بُوَد، باشد اژدها حَزَن
گفتم من به دل: اگر بست رَهَت خُمارِ غم باده و نُقل آرَمَت، شمع و نَدیمِ خوش ذَقَن(۲۰)
گفت دلم: اگر جز او سازی شمع و ساقیَم بر سرِ مام(۲۱) و باب(۲۲) زَن جام و کبابِ بابزن(۲۳)
گفتم: ساقی اوست و بس، لیک به صورتِ دگر نیک ببین غلط مَکُن، ای دلِ مستِ مُمتَحَن(۲۴)
بس کُن از این بهانهها، وامِ هوایِ او بِده تا نَبُوَد قُماشِ(۲۵) جان، پیشِ فراقِ مُرتَهن(۲۶)
* حدیث
« حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمان »
« دوست داشتنِ وطن از ایمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211
شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زند دیو را در شیشهٔ حجّت کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرطِ تسلیم است، نه کارِ دراز سود نَبْوَد در ضَلالت تُرکْتاز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3173
چون یکی لحظه نخوردی بَر(۲۷) ز فَن ترکِ فَن گو، میطلب رَبُّ الْـمِنَن(۲۸)
چون مبارک نیست بر تو این علوم خویشتن گُولی(۲۹) کُن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #432
این جسد، خانهٔ حسد آمد، بدان كز حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانهٔ حسد باشد، ولیک آن جسد را پاک کرد الله، نیک
طَهِّرا بَیْتی(۳۰) بیان پاکی است گنج نور است، ار طلسمش خاکی است
خانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #125
«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»
«… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2201
هست هُشیاری، زِ یادِ ما مَضی ماضی و مستقبلت، پردهٔ خدا
آتش اندر زن به هر دو، تا به کَی پُر گِرِه باشی ازین هر دو چو نَی؟
تا گِرِه با نَیْ بوَد، همراز نیست همنشینِ آن لب و آواز نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۲۶۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2662
چون تو را وهمِ تو دارد خیرهسر از چه گَردی گِرد وَهْمِ آن دِگر
عاجزم من از منیِّ خویشتن چه نشستی پُر منی تو پیش من؟
بی من و مایی همی جویم به جان تا شوم من گُویِ آن خوش صَوْلَجان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3686
هرچه جز عشقِ خدایِ اَحْسَن است گر شِکَرخواری است، آن جانْ کَندن است
چیست جانْ کندن؟ سویِ مرگ آمدن دست در آبِ حیاتی نازَدَن
خَلق را دو دیده در خاک و مَمات(۳١) صد گمان دارند در آبِ حیات
جَهد کُن تا صد گُمان گردد نَوَد شب بُرو، وَر تو بخُسپی، شب رَوَد
در شبِ تاریک، جُوی آن روز را پیش کن آن عقلِ ظلمت سوز را در شبِ َبدرنگ، بس نیکی بُوَد آبِ حیوان(۳٢)، جُفتِ تاریکی بُوَد
سر ز خُفتن کی توان برداشتن؟ با چنین صد تخمِ غَفلت کاشتن
خوابِ مُرده، لقمه مُرده یار شد خواجه خُفت و دزدِ شب بَر کار شد
تو نمیدانی که خَصمانَت(٣۳) کی اند ناریان(۳۴) خَصمِ وجودِ خاکی اند
نار، خَصمِ آب و فرزندانِ اوست همچنان که آب، خَصمِ جانِ اوست
آب آتش را کُشَد زیرا که او خصمِ فرزندان آب است و عَدو(۳۵) بعد از آن این نار، نارِ شهوت است
کاندر او اصلِ گناه و زَلَّت(۳۶) است
نارِ بیرونی به آبی بِفْسُرَد نارِ شهوت تا به دوزخ می بَرَد
نارِ شهوت مینیآرامد به آب زانکه دارد طَبعِ دوزخ در عذاب
نارِ شهوت را چه چاره؟ نورِ دین نُورُکُم اِطفاءُ نارِ الکافِرین*
آتش شهوت را با چه چیز باید چاره کرد؟ با نور دین و ایمان. ای مؤمنان، نور شما خاموش کننده نار کافران است.
چه کُشَد این نار را؟ نورِ خدا نورِ ابراهیم را ساز اُوستا
تا ز نارِ نَفْسِ چون نَمرودِ(۳٧) تو وارَهد این جسمِ همچون عُودِ(۳٨) تو
شهوتِ ناری به راندن کَم نشد او به ماندن کَم شود، بی هیچ بُد
تا که هیزم مینهی بر آتشی کی بمیرد آتش از هیزمْکَشی؟
چونکه هیزم باز گیری، نار، مُرد زآنکه تَقوی، آب، سویِ نار بُرد
کی سیه گردد به آتش رویِ خوب؟ کو نهد گُل گونه از تَقوَی القُلوب؟**
روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟
« آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله عنه.»
آتشی افتاد در عَهدِ عُمَر همچو چوبِ خشک، میخورد او حَجَر(۳۹)
درفتاد اندر بِنا و خانهها تا زد اندر پَرِّ مرغ و لانهها
نیمِ شهر از شعلهها آتش گرفت آب میترسید از آن و میشِگِفت(۴۰)
مَشک هایِ آب و سرکه میزدند بر سرِ آتش کَسانِ هوشمند
آتش از اِستیزه(۴۱)، افزون میشدی میرسید او را مَدد(۴۲) از بی حَدی
خَلق آمد جانبِ عُمَّر شتاب کآتشِ ما مینَمیرَد هیچ از آب
گفت: آن آتش ز آیاتِ خداست شعلهای از آتشِ ظلمِ شماست
آب، بگذارید(۴۳) نان قسمت کنید بُخل، بگذارید اگر آلِ(۴۴) مَنید
خلق گفتندَش که: در بگشودهایم ما سَخیّ(۴۵) و اهل فُتوَت(۴۶) بودهایم
گفت نان در رسم و عادت دادهاید دست از بهرِ خدا نگشادهاید
بهرِ فخر و بهرِ بَوْش(۴۷) و بهرِ ناز نه از برای ترس و تقوی و نیاز
مال، تخم است و به هر شوره مَنِه تیغ را در دستِ هر رَهزَن مَدِه
اهلِ دین را بازدان(۴۸) از اهلِ کین همنشینِ حق بِجُو، با او نِشین
هر کسی بر قومِ خود ایثار کرد کاغِه(۴۹) پندارد که او خود، کار کرد
* قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه ۸ Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8
« يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.»
« خواهند که کافران، نور خدا را با گفتار خود خموش سازند. در حالیکه خدا نور خود را کامل کند گرچه کافران را خوش نیاید.»
** قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲ Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32
« وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»
« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»
(۱) صَنَم: دلبر، معشوق زیبا، بُت (۲) شَمَن: بت پرست (۳) عَدَم: نیستی، نابودی (۴) رَسَن: ریسمان (۵) تک: ته، قعر (۶) مُطلق: بی قید، آزاد و رها (۷) اَدیم: پوست دبّاغی شده، چرم (۸) طایف: نام شهری در مکّه (۹) سُهیل در یمن: ستاره ای که در یمن درخشان تر دیده می شود. (۱۰) رِزق: روزی، معیشت (۱۱) ذَکا: تیزهوشی، زیرکی (۱۲) شاهدِ خُتَن: زیباروی اهل ختن در ترکستان (۱۳) مِهتر: بزرگ تر، پیشوا (۱۴) کِهتر: کوچک تر، خُرد (۱۵) مِجَن: سِپَر (۱۶) مُدمِن: ادامه دهنده، مُدمِنِ خَمر: دائم الخمر، همیشه مست (۱۷) لَبَن: شیر (۱۸) حَزین: اندوهگین، ناراحت (۱۹) نَدیم: هم صحبت، همنشین (۲۰) ذَقَن: چانه، خوش ذَقَن: خوش چانه، خوش صحبت (۲۱) مام: مادر (۲۲) باب: پدر (۲۳) بابزن: سیخ کباب (۲۴) مُمتَحَن: امتحان شده، آزموده شده (۲۵) قُماش: پارچه، رَخت، اسباب (۲۶) مُرتَهن: چیزی که به رهن گرفته شده، چیزی که در گرو باشد، گروگان. (۲۷) بَر: میوه و ثمره (۲۸) رَبُّ الْـمِنَن: پروردگار نعمت ها (۲۹) گُول: ابله، نادان، احمق (۳۰) طَهِّرا بَیْتی: خانه ام را پاک کنید. (۳١) مَمات: مُردن، مُردگی (۳٢) آبِ حیوان: آب زندگانی، آب حیات (۳٣) خَصم: دشمن (۳۴) ناریان: شیاطین، آنها که از گوهر آتش آفریده شده اند. (۳۵) عَدو: دشمن، بدخواه (۳۶) زَلّت: لغزش (۳۷) نَمرود: پادشاه جبّار بابِل (۳۸) عُود: چوب، درختی با چوب قهوهای رنگ که هنگام سوختن بوی خوش میپراکند. (۳٩) حَجَر: سنگ (۴۰) شِگفتن: متعجب بودن، حیران شدن (۴۱) اِستیزه: ستیزه، خشم، غضب (۴۲) مَدد: یاری، کمک (۴۳) گذاردن: رها کردن، ترک کردن (۴۴) آل: طایفه، خاندان (۴۵) سَخی: کریم، بخشنده، سخاوتمند (۴۶) فُتوَت: جوانمردی، کَرَم (۴۷) بَوْش: خودنمایی، کَرّ و فَرّ (۴۸) بازدانستن: تشخیص دادن، تمیز دادن، فرق گذاشتن میان دو چیز (۴۹) کاغه: احمق، ابله، نادان --------------------------------------- ************************ تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۸ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1838, Divan e Shams
چند گریزی ای قمر هر طرفی ز کوی من صید توایم و ملک تو گر صنمیم و گر شمن
هر نفس از کرانهيی ياد کنی بهانهيی هر نفسی برون کشی از عدمی هزار فن
گر چه کثیف منزلم شد وطن تو این دلم رحمت مؤمنی بود میل و محبت وطن*
دشمن جاه تو نیم گرچه که بس مقصرم هیچ کسی بود شها دشمن جان خویشتن
مطرب جمع عاشقان برجه و کاهلی مکن قصه حسن او بگو پرده عاشقان بزن
همچو چهیست هجر او چون رسنیست ذکر او در تک چاه یوسفی دست زنان در آن رسن
ذوق ز نیشکر بجو آن نی خشک را مخا چاره ز حسن او طلب چاره مجو ز بوالحسن
گر تو مرید و طالبی هست مراد مطلق او ور تو ادیم طایفی هست سهیل در یمن
آن دم کآفتاب او روزی و نور می دهد ذره به ذره را نگر نور گرفته در دهن
گر چه که گل لطیفتر رزق گرفت بیشتر لیک رسید اندکی هم به دهان یاسمن
عمر و ذکا و زیرکی داد به هندوان اگر حسن و جمال و دلبری داد به شاهد ختن
ملک نصیب مهتران عشق نصیب کهتران قهر نصیب تیغ شد لطف نصیبه مجن
شهد خدای هر شبی هست نصیبه لبی همچو کسی که باشدش بسته به عقد چار زن
تا که بود حیات من عشق بود نبات من چونکه بر آن جهان روم عشق بود مرا کفن
مدمن خمرم و مرا مستی باده کم مکن نازک و شیرخوارهام دور مکن ز من لبن
چونکه حزین غم شوم عشق ندیمیم کند عشق زمردی بود باشد اژدها حزن
گفتم من به دل اگر بست رهت خمار غم باده و نقل آرمت شمع و ندیم خوش ذقن
گفت دلم اگر جز او سازی شمع و ساقیم بر سر مام و باب زن جام و کباب بابزن
گفتم ساقی اوست و بس لیک به صورت دگر نیک ببین غلط مکن ای دل مست ممتحن
بس کن از این بهانهها وام هوای او بده تا نبود قماش جان پیش فراق مرتهن
* حدیث
« حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الْایمان »
« دوست داشتنِ وطن از ایمان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211
شرع بهر دفع شر رایی زند دیو را در شیشه حجت کند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۲۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #4123
شرط تسلیم است نه کار دراز سود نبود در ضلالت ترکتاز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکم حق گسترد بهر ما بساط که بگویید از طریق انبساط
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1906
پس سلیمان اندرونه راست کرد دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۳ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3173
چون یکی لحظه نخوردی بر ز فن ترک فن گو میطلب رب الـمنن
چون مبارک نیست بر تو این علوم خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم
چون ملایک گو که لا علم لنا یا الهی غیر ما علمتنا
مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32
« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»
« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۳۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #432
این جسد خانه حسد آمد بدان كز حسد آلوده باشد خاندان
گر جسد خانه حسد باشد ولیک آن جسد را پاک کرد الله نیک
طهرا بیتی بیان پاکی است گنج نور است ار طلسمش خاکی است
خانه دل را باید از پلیدی ها پاک کرد، کالبد عنصری، گنجینه انوار الهی است، گرچه طلسم آن، جسم خاکی است.
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۲۵ Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #125
«… وَعَهِدْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ.»
«… و ما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که خانه ام را پاک کنید برای طواف کنندگان و مجاوران و رکوع کنندگان و سجده کنندگان.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۰۱ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2201
هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پرده خدا
آتش اندر زن به هر دو تا به کی پر گره باشی ازین هر دو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست همنشین آن لب و آواز نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بيت ۲۶۶۲ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2662
چون تو را وهم تو دارد خیرهسر از چه گردی گرد وهم آن دگر
عاجزم من از منی خویشتن چه نشستی پر منی تو پیش من
بی من و مایی همی جویم به جان تا شوم من گوی آن خوش صولجان
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶ Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3686
هرچه جز عشق خدای احسن است گر شکرخواری است آن جان کندن است
چیست جان کندن سوی مرگ آمدن دست در آب حیاتی نازدن
خلق را دو دیده در خاک و ممات صد گمان دارند در آب حیات
جهد کن تا صد گمان گردد نود شب برو ور تو بخسپی شب رود
در شب تاریک جوی آن روز را پیش کن آن عقل ظلمت سوز را در شب بدرنگ بس نیکی بود آب حیوان جفت تاریکی بود
سر ز خفتن کی توان برداشتن با چنین صد تخم غفلت کاشتن
خواب مرده لقمه مرده یار شد خواجه خفت و دزد شب بر کار شد
تو نمیدانی که خصمانت کی اند ناریان خصم وجود خاکی اند
نار خصم آب و فرزندان اوست همچنان که آب خصم جان اوست
آب آتش را کشد زیرا که او خصم فرزندان آب است و عدو بعد از آن این نار نار شهوت است
کاندر او اصل گناه و زلت است
نار بیرونی به آبی بفسرد نار شهوت تا به دوزخ می برد
نار شهوت مینیآرامد به آب زانکه دارد طبع دوزخ در عذاب
نار شهوت را چه چاره نور دین نورکم اطفاء نار الکافرین*
آتش شهوت را با چه چیز باید چاره کرد؟ با نور دین و ایمان. ای مؤمنان، نور شما خاموش کننده نار کافران است.
چه کشد این نار را نور خدا نور ابراهیم را ساز اوستا
تا ز نار نفس چون نمرود تو وارهد این جسم همچون عود تو
شهوت ناری به راندن کم نشد او به ماندن کم شود بی هیچ بد
تا که هیزم مینهی بر آتشی کی بمیرد آتش از هیزمکشی
چونکه هیزم باز گیری نار مرد زآنکه تقوی آب سوی نار برد
کی سیه گردد به آتش روی خوب کو نهد گل گونه از تقوی القلوب**
روی خوب و زیبا کی از آتش، سیاه می گردد؟ آنکه تقوی قلب را بر روی باطن خود بگذارد و رخسار روح را با سرخاب تقوا، رنگین و زیبا کند، کی این باطن از آتش و دود شهوات، سیاه می گردد؟
« آتش افتادن در شهر بایام عمر رضی الله عنه.»
آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک میخورد او حجر
درفتاد اندر بنا و خانهها تا زد اندر پر مرغ و لانهها
نیم شهر از شعلهها آتش گرفت آب میترسید از آن و میشگفت
مشک های آب و سرکه میزدند بر سر آتش کسان هوشمند
آتش از استیزه افزون میشدی میرسید او را مدد از بی حدی
خلق آمد جانب عمر شتاب کآتش ما مینمیرد هیچ از آب
گفت آن آتش ز آیات خداست شعلهای از آتش ظلم شماست
آب بگذارید نان قسمت کنید بخل بگذارید اگر آل منید
خلق گفتندش که در بگشودهایم ما سخی و اهل فتوت بودهایم
گفت نان در رسم و عادت دادهاید دست از بهر خدا نگشادهاید
بهر فخر و بهر بوش و بهر ناز نه از برای ترس و تقوی و نیاز
مال تخم است و به هر شوره منه تیغ را در دست هر رهزن مده
اهل دین را بازدان از اهل کین همنشین حق بجو با او نشین
هر کسی بر قوم خود ایثار کرد کاغه پندارد که او خود کار کرد
* قرآن کریم، سوره صف(۶۱)، آیه ۸ Quran, Sooreh As-Saff(#61), Line #8
« يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ.»
« خواهند که کافران، نور خدا را با گفتار خود خموش سازند. در حالیکه خدا نور خود را کامل کند گرچه کافران را خوش نیاید.»
** قرآن کریم، سوره حج ّ(۲۲)، آیه ۳۲ Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #32
« وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»
« و هرکه محترم داند شعائر خدا را بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»
|
Sign in or sign up to post comments.