Parviz Shahbazi

Ganj e Hozour Program #491

برنامه شماره ۴۹۱ گنج حضور

  • Currently 4.10/5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
out of 91 votes
Comments (1)

    
Lights off
Sorry, your favorites list is FULL.

Support Ganje Hozour (حمایت از گنج حضور)

Link to this video/audio

Description

برنامه شماره ۴۹۱ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی

 PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت 


PDF ،تمامی اشعار این برنامه


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۰۹۵


داد جاروبی به دستم آن نگار

گفت کز دریا برانگیزان غبار

باز آن جاروب را ز آتش بسوخت

گفت کز آتش تو جاروبی برآر

کردم از حیرت سجودی پیش او

گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار

آه بی‌ساجد سجودی چون بود

گفت بی‌چون باشد و بی‌خارخار

گردنک را پیش کردم گفتمش

ساجدی را سر ببر از ذوالفقار

تیغ تا او بیش زد سر بیش شد

تا برست از گردنم سر صد هزار

من چراغ و هر سرم همچون فتیل

هر طرف اندر گرفته از شرار

شمع‌ها می‌ورشد از سرهای من

شرق تا مغرب گرفته از قطار

شرق و مغرب چیست اندر لامکان

گلخنی تاریک و حمامی به کار

ای مزاجت سرد کو تاسه دلت

اندر این گرمابه تا کی این قرار

برشو از گرمابه و گلخن مرو

جامه کن دربنگر آن نقش و نگار

تا ببینی نقش‌های دلربا

تا ببینی رنگ‌های لاله زار

چون بدیدی سوی روزن درنگر

کان نگار از عکس روزن شد نگار

شش جهت حمام و روزن لامکان

بر سر روزن جمال شهریار

خاک و آب از عکس او رنگین شده

جان بباریده به ترک و زنگبار

روز رفت و قصه‌ام کوته نشد

ای شب و روز از حدیثش شرمسار

شاه شمس الدین تبریزی مرا

مست می‌دارد خمار اندر خمار


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰


خویش را صافی کن از اوصاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۶۹


چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس

چشم دریا دیگرست و کف دگر

کف بِهِل وز دیدهٔ دریا نگر

جنبش کفها ز دریا روز و شب

کف همی‌بینی و دریا نه عجب

ما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم

تیره‌چشمیم و در آب روشنیم

ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آبِ آب

آب را آبیست کو می‌رانَدَش

روح را روحیست کو می‌خواندش


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۵۹


من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الا بود


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۷۶


چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو

جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن

گر عزم سفر داری بر مرکب معنی رو

ور زانک کنی مسکن بر طارم خضرا کن

می باش چو مستسقی کو را نبود سیری

هر چند شوی عالی تو جهد به اعلا کن

هر روح که سر دارد او روی به در دارد

داری سر این سودا سر در سر سودا کن


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۸۶


عشق خود مرغزار شیرانست

کی سگی شیر مرغزار بود

عشق جان‌ها در آستین دارد

در ره عشق جان نثار بود

نام و ناموس و شرم و اندیشه

پیش جاروبشان غبار بود

همه کس را شکار کرد بلا

عاشقان را بلا شکار بود

مر بلا را چنان به جان بخرند

کان بلا نیز شرمسار بود

جان عشق است شه صلاح الدین

کو ز اسرار کردگار بود


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۵


خلوت از اغیار باید نه ز یار

پوستین بهر دی آمد نه بهار

عقل با عقل دگر دوتا شود

نور افزون گشت و ره پیدا شود

نفس با نفس دگر خندان شود

ظلمت افزون گشت و ره پنهان شود

یار چشم تست ای مرد شکار

از خس و خاشاک او را پاک دار

هین بجاروب زبان گَردی مکن

چشم را از خس ره‌آوردی مکن

چونکه مؤمن آینهٔ مؤمن بود

روی او ز آلودگی ایمن بود

یار آیینست جان را در حَزَن

در رخ آیینه ای جان دم مزن

تا نپوشد روی خود را در دمت

دم فرو خوردن بباید هر دمت

کم ز خاکی؟ چونک خاکی یار یافت

از بهاری صد هزار انوار یافت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۶۵


میل شهوت کر کند دل را و کور

تا نماید خر چو یوسف نار نور

ای بسا سرمست نار و نارجو

خویشتن را نور مطلق داند او

جز مگر بندهٔ خدا یا جذب حق

با رهش آرد بگرداند ورق

تا بداند که آن خیال ناریه

در طریقت نیست الا عاریه

زشتها را خوب بنماید شَرَه

نیست چون شهوت بتر ز آفاتِ رَه

صد هزاران نام خوش را کرد ننگ

صد هزاران زیرکان را کرد دَنْگ

چون خری را یوسف مصری نمود

یوسفی را چون نماید آن جهود؟

بر تو سِرگین را فسونش شهد کرد

شهد را خود چون کند وقت نبرد؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۳۷۷


بار سنگی بر خری که می‌جهد

زود بر نِه پیش از آن کو بر نهد

فعل آتش را نمی‌دانی تو بَرْد

گرد آتش با چنین دانش مگرد

علم دیگ و آتش ار نبود ترا

از شرر نه دیگ ماند نه ابا

آب حاضر باید و فرهنگ نیز

تا پزد آن دیگ سالم در اَزیز

چون ندانی دانش آهنگری

ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۰


گر نبینی واقعهٔ غیب ای عَنود

حَزم را سیلاب کی اندر ربود؟

حَزم چه بود؟ بدگمانی در جهان

دم بدم بیند بلای ناگهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۲


تصورات مرد حازم


آنچنانک ناگهان شیری رسید

مرد را بربود و در بیشه کشید

او چه اندیشد در آن بردن؟ ببین

تو همان اندیش ای استاد دین

می‌کشد شیر قضا در بیشه‌ها

جان ما مشغول کار و پیشه‌ها

آنچنانک از فقر می‌ترسند خلق

زیر آب شور رفته تا به حلق

گر بترسندی از آن فقرآفرین

گنجهاشان کشف گشتی در زمین

جمله‌شان از خوف غم در عین غم

در پی هستی فتاده در عدم


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶


چشم اگر داری تو کورانه میا

ور نداری چشم دست آور عصا

آن عصای حَزم و استدلال را

چون نداری دید می‌کن پیشوا

ور عصای حَزم و استدلال نیست

بی عصاکش بر سر هر ره مه‌ایست

گام زان سان نه که نابینا نهد

تا که پا از چاه و از سگ وا رهد

لرز لرزان و به ترس و احتیاط

می‌نهد پا تا نیفتد در خُباط

ای ز دودی جسته در ناری شده

لقمه جُسته لقمهٔ ماری شده


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳ 


زین کمین بی صبر و حَزمی کس نَجَست

حَزم را خود صبر آمد پا و دست

حَزم کن از خورد کین زهرین گیاست

حَزم کردن زور و نور انبیاست

کاه باشد کو به هر بادی جهد

کوه کی مر باد را وزنی نهد؟

هر طرف غولی همی‌خواند ترا

کای برادر راه خواهی؟ هین بیا

ره نمایم همرهت باشم رفیق

من قَلاووزم درین راه دقیق

نه قَلاوزست و نه ره داند او

یوسفا کم رو سوی آن گرگ‌خو

حزم آن باشد که نفریبد ترا

چرب و نوش و دامهای این سرا

که نه چربِش دارد و نه نوش او

سِحر خواند می‌دمد در گوش او

که بیا مهمان ما ای روشنی

خانه آنِ تست و تو آنِ منی

حَزم آن باشد که گویی تخمه‌ام

یا سقیمم خستهٔ این دخمه‌ام

یا سرم دردست درد سر بِبَر

یا مرا خواندست آن خالو پسر

زانک یک نُوشَت دهد با نیشها

که بکارد در تو نُوشَش ریشها

زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد

ماهیا او گوشت در شستت دهد

گر دهد خود کی دهد آن پُر حِیَل؟

جوز پوسیدست گفتار دغل

ژَغْژَغِ آن عقل و مغزت را برد

صد هزاران عقل را یک نشمرد

یار تو خرجین تست و کیسه‌ات

گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات

ویسه و معشوق تو هم ذات تست

وین برونیها همه آفات تست

حَزم آن باشد که چون دعوت کنند

تو نگویی مست و خواهان منند

دعوت ایشان صفیر مرغ دان

که کند صیاد در مَکمَن نهان

مرغ مرده پیش بنهاده که این

می‌کند این بانگ و آواز و حَنین

Tags



Comments

  1. iman85
    10 years, 9 months ago

    سلام با سپاس فراوان
    آیا امکان دارد این فایل اشعار را قیل از اجرای برنامه در سایت قرار داد
    تا بینندها آن را مطالعه کنند و کمی از قبل اشنا شوند
    یا همان بصورت تصادفی و لحظه ای برخورد کنند بهتر است

Sign in or sign up to post comments.
Parviz Shahbazi
Ganj e Hozour Program #491
برنامه شماره ۴۹۱ گنج حضور
Category:
برنامه های تصویری گنج حضور
برنامه های تصویری ۵۰۰ - ۴۰۱
Views: 11,256
Submitted by: admin, Feb 06 2014






حمایت گنج حضور


 بیننده عزیز برنامه گنج حضور:

  با سلام و احوالپرسی، با تشکر و قدردانی ازشما که این برنامه را تماشا می کنید، از شما تقاضا  داریم که عضو خانواده گنج حضور شوید و به هر اندازه که می توانید و می خواهید این برنامه و تلویزیون را ،هر ماهه، حمایت مالی کنید. لطفاً به این امر مهم توجه فرمایید که برای ادامه خدمات  فرهنگی این تلویزیون حمایت مالی اشخاصی که از آن استفاده می کنند، ضروری است. این تلویزیون منبع دیگری برای درآمد ندارد. لطفاً تصمیم خود را در این مورد به ایمیل: support@parvizshahbazi.com اطلاع دهید.


در صورت لزوم با ‍پشتیبانی گنج حضور با شماره 001-438-686-7580 تماس بگیرید.


حمایت مالی به روشهای آسان زیر امکان پذیر است:

     

   
   

    ۱- از طریق کردیت کارت و Paypal







۲- از طریق دادن کردیت کارت خودتان به ما، تا هر ماهه به مقداری که شما می خواهید، بعنوان حق عضویت، چارج شود.





۳- از طریق فرستادن چک به آدرس زیر: 







Parviz Shahbazi

P.O. Box 745 Woodland Hills, CA

91365 USA. 







               

۴- از طریق فرستادن پول نقد به حساب بانکی گنج حضور، از تمام نقاط دنیا غیر از ایران، یا واریز (Deposit) کردن از نقاط مختلف آمریکا یا کانادا، به شرح  زیر:



 

 

 

WELLS FARGO BANK



6001 Topanga Canyon Blvd
Woodland Hills, CA

91367 USA.

Beneficiary Name: TREASURE OF PRESENCE FOUNDATION, INC.


Account #: 9375957264 Routing: 121000248


Swift #WFBIUS6S