مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2529, Divan e Shams
اَیا(۱) نزدیکِ جان و دل، چنین دوری روا داری؟
به جانی کز وصالت زاد، مَهجوری(۲) روا داری؟
گرفتم دانه تلخم، نشاید کِشت و خوردن را
تو با آن لطفِ شیرین کار(۳) این شوری روا داری؟
تو آن نوری که دوزخ را به آبِ خود بمیرانی(۴)
مرا در دل چنین سوزی و مَحروری(۵) روا داری؟
اگر در جَنَّتِ وصلت چو آدم گندمی خوردم
مرا بیحُلِّه(۶) وصلت بدین عوری(۷) روا داری؟
مرا در معرکه هجران، میانِ خون و زخمِ جان
مثالِ لشکرِ خوارزم با غوری(۸) روا داری؟
مرا گفتی تو مَغفوری(۹)، قبولِ قبله نوری
چنین تَعذیب(۱۰) بعد از عفو و مَغفوری روا داری؟
مَها، چشمی که او روزی بدید آن چشمِ پرنورت
به زخمِ چشمِ بدخواهان درو کوری روا داری؟
جهانِ عشق را اکنون سلیمان بنِ داوودی
مَعاذَاللَه(۱۱) که آزارِ یکی موری روا داری
تو آن شمسی که نورِ تو محیطِ نورها گشتست
سویِ تبریز واگردی(۱۲) و مَستوری(۱۳) روا داری؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381
حق، قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کُن فَکان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3230
پوزبندِ(۱۴) وسوسه عشق است و بس
ورنه کی وسواس را بسته ست کَس
عاشقی شو، شاهدی، خوبی بجو
صیدِ مرغابی همی کن جُو به جُو
کی بَری زآن آب کآن آبت بَرَد؟
کی کنی زآن فهم فهمت را خورَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4073
آدمی را خر نماید ساعتی
آدمی سازد خری را و آیتی
این چنین ساحر درونِ توست و سِرّ
اِنَّ فِی الْوَسواسِ سِحْراً مُسْتَتِرّ
چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه گری نفس، سِحری نهفته شده است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3351
پرسیدن معشوقی از عاشقِ غریبِ خود که از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوهتر و محتشمتر و پر نعمتتر و دل گشاتر؟
گفت معشوقی به عاشق کای فَتی'
تو به غربت دیدهیی بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشتر است؟
گفت: آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا باشد شَهِ ما را بِساط
هست صحرا، گر بُوَد سَمُّ الخِیاط(۱۵)
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جَنّت است، ارچه که باشد قَعرِ چاه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4053
نفس و شیطان، هر دو یک تَن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل، که ایشان یک بُدند
بَهرِ حکمت هاش دو صورت شدند
دشمنی داری چنین در سِرِّ خویش
مانعِ عقل ست و خصمِ جان و کیش
یک نَفَس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل، او سوراخ ها دارد کنون
سَر ز هر سوراخ میآرد برون
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4063
گر نه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
زآن عَوانِ مُقتَضی که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زآن عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عَوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پندِ نکو
بَیْنَ جَنْبَیْکُمْ لَکُمْ اَعْدی عَدُو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث آمده بشنو و به آن عمل کن: حديث: سرسخت ترين دشمن شما در درون شماست.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 906
مردمِ نَفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4060
که خدا آن دیو را خَنّاس(۱۶)۱* خواند
کو سر آن خارپُشتک را بماند
می نهان گردد سرِ آن خارپُشت
دم به دم از بیمِ صیّادِ دُرُشت(۱۷)
تا چو فرصت یافت سر آرد برون
زین چنین مکری شود مارش زبون
*۱ قرآن کریم، سوره ناس(۱۱۴)، آیه ۱ ،۴ ،۵
Quran, Sooreh Naas(#114), Line #1,4,5
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ(١)
بگو: به پروردگار مردم پناه مىبرم،
مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ(۴)
از شر وسوسه وسوسهگر نهانى،
الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ(۵)
آن كه در دلهاى مردم وسوسه مىكند،
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4115
مال و تن برفاند، ریزانِ فنا
حق خریدارش، که اللهُ اشْتَری'(۱۸)۲*
برف ها زآن از ثَمَن(۱۹) اَولی سْتَت
که تویی در شک، یقینی نیستت
وین عجب ظَنّ است در تو ای مَهین(۲۰)
که نمیپَرَّد به بُستانِ یقین
هر گمان تشنهٔ یقین است ای پسر
میزند اندر تَزایُد(۲۱) بال و پر
*۲ قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…
خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4008
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رَمَد در وقتِ صیقل از جَفا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2980
با کریمی گر کنی احسان، سزد
مر یکی را او عوض هفصد دهد
با لئیمی چون کنی قهر و جفا
بندهیی گردد تو را بس با وفا
کافران کارند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان، ربَّنا
قرآن کریم، سوره مومنون(۲۳)، آیه ۱۰۷
Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #107
رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ
پروردگارا، ما را از اين آتش بيرون آور. اگر ديگر بار چنان كرديم، از ستمكاران باشيم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4134
چون درِ زَرّادخانه(۲۲) باز شد
غَمزهای(۲۳) چشم، تیرانداز شد
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشقِ شُکر و شِکَرخاییم(۲۴) کرد
عاشقِ آنم که هر آن، آنِ اوست
عقل و جان، جاندارِ(۲۵) یک مرجانِ اوست
من نَلافم، ور بِلافم، همچو آب
نیست در آتشکُشیّام اضطراب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3870
تو فسرده، درخورِ این دم نِهیی
با شِکَر مَقرون نِهیی، گرچه نیی
رختِ عقلت با تو است و عاقلی
کز جُنوداً لَمْ تَرَوْها غافلی
هنوز کالای بی ارزش عقل جزئی با توست و هنوز جزو عاقلان دنیا خواه و عافیت طلبی.
قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #26
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ
آنگاه خدا آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكريانى كه آنها را نمىديديد فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد، و اين است كيفر كافران.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4310
مر سَفیهان(۲۶) را رُباید هر هوا
ز آنکه نبوَدشان گرانیِّ قُوا
کَشتئی بیلنگر آمد مردِ شَر
که ز بادِ کَژ نیابد او حَذَر
لنگرِ عقل ست عاقل را امان
لنگری دَریُوزه(۲۷) کن از عاقلان
او مددهای خِرَد چون دَر رُبود
از خزینه دُرِّ آن دریای جُود
زین چنین اِمداد، دل پُر فَن شود
بِجْهَد از دل، چشم هم روشن شود
زآنکه نور از دل بر این دیده نشست
تا چو دل شد، دیدهٔ تو عاطِل(۲۸) است
دل چو بر انوارِ عقلی نیز زد
ز آن نصیبی هم به دو دیده دهد
پس بدان کآبِ مبارک۳* ز آسمان
وحیِ دل ها باشد و صدقِ بیان
ما چو آن کُرِّه هم آبِ جُو خوریم
سوی آن وسواسِ(۲۹) طاعِن(۳۰) ننگریم
پیروِ پیغمبرانی، رَه سپر
طعنهٔ خلقان همه بادی شُمَر۴*
آن خداوندان که ره طی کردهاند
گوش فا(۳۱) بانگِ سگان کی کردهاند؟
*۳ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۹
Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #9
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ
و از آسمان، آبى پربركت فرستاديم و بدان باغها و دانههاى دروشدنى رويانيديم.
*۴ قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Maaedeh(#5), Line #54
….يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ….
…. همواره در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت (سرزنش) هيچ ملامتگرى (سرزنش کننده ای) نمی ترسند…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3827
میر دیدی خویش را، ای کم ز مُور
ز آن ندیدی آن مُوَکِّل(۳۲) را تو کور
غِرّه(۳۳) گشتی زین دروغین پَرّ و بال
پَرّ و بالی کو کَشَد سوی وَبال(۳۴)
پَر سبک دارد، رهِ بالا کند
چون گِلآلو شد، گرانی ها کند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4565
ای که تو بر خلق چیره گشتهیی
در نبرد و غالبی آغشتهیی
آن به قاصد مُنْهَزِم(۳۵) کرده ستشان
تا تو را در حلقه میآرد کَشان
هین عِنان(۳۶) در کَش پیِ این مُنْهَزِم
در مَران تا تو نگردی مُنْخَزِم(۳۷)
چون کشانیدت بدین شیوه به دام
حمله بینی بعد از آن اندر زِحام(۳۸)
عقل ازین غالب شدن کی گشت شاد؟
چون درین غالب شدن، دید او فساد
تیز چشم آمد خرد بینای پیش
که خدایش سُرمه کرد از کُحلِ(۳۹) خویش
گفت پیغمبر که هستند از فنون
اهلِ جَنَّت در خصومت ها زبون*۵
از کمالِ حَزم(۴۰) و سؤُ الظَّنِّ خویش
نه ز نقص و بد دلیّ و ضعفِ کیش
در فِرِه دادن(۴۱) شنیده در کُمون
حکمتِ لَوْلا رِجالٌ مُؤمِنون*۶
در آن وقت که حضرت رسول اکرم به دشمنان، امتیاز می داد بطور ناگهانی حکمت آیه « اگر مردان مؤمن نبودند » را شنیده بود.
در هنگام دادن امتیاز به دشمنان، حکمت « اگر مردان مؤمن نبودند » را، که به طور نهانی عمل می کند، به یاد می آورند.
*۵ حدیث
هان به شما خبر دهم که بهشتیان کدامند. هر ناتوان ناتوان نما که هر گاه به خدا سوگند خورد، وفادار بماند.
*۶ قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۵
Quran, Sooreh Fath(#48), Line #25
هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ۚ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا
ايشان همانهايند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند كه قربانى به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانى كه آنها را نمىشناسيد در ميان آنها نبودند و بيم آن نبود كه آنها را زير پاى درنورديد و نادانسته مرتكب گناه شويد، خدا دست شما را از آنها بازنمىداشت. و خدا هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از يكديگر جدا مىبودند، كافرانشان را به عذابى دردآور عذاب مىكرديم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267
حَزْم آن باشد که ظَنِّ بَد بَری
تا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَری
حَزْم سُؤ الظن گفته ست آن رسول
هر قَدَم را دام میدان ای فَضول
حديث
بد گمانی به من ذهنی خود حزم یا دوراندیشی است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3708
نواختنِ سلطان اَیاز را
ای اَیازِ پُر نیازِ صِدقکیش
صِدقِ تو از بحر و از کوه است بیش
نه به وقتِ شهوتت باشد عِثار(۴۲)
که رود عقلِ چو کوهت کاهوار
نه به وقتِ خشم و کینه صبرهات
سست گردد در قرار و در ثبات
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3712
حق که را خوانده ست در قرآن رِجال؟
کی بُوَد این جسم را آنجا مَجال؟
روحِ حیوان را چه قدر است ای پدر؟
آخر از بازارِ قصّابان گذر
صد هزاران سر نهاده بر شکم
ارزشان از دُنبه و از دُمّ کم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3351
سِرِّ چارُق را بیان کن ای اَیاز
پیشِ چارُق چیستت چندین نیاز؟
تا بنوشد سُنقُر و بَکیارُقَت(۴۳)
سِرِّ سِرِّ پوستین و چارُقَت
ای اَیاز از تو غلامی نور یافت
نورت از پستی سوی گردون شتافت
حسرتِ آزادگان شد بندگی
بندگی را چون تو دادی زندگی
مؤمن آن باشد که اندر جَزر و مَد
کافر از ایمانِ او حسرت خورَد
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Hafez Poem(Qazal)# 316, Ghazaliat
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بندِ توام آزادم
(۱) اَیا: به معنی ای است که به عربی «یا» گویند که حرف ندا باشد
(۲) مَهجور: جامانده، دورافتاده
(۳) شیرین کار: آن که دانه های شیرین کارد، ویژگی کسی که کار و هنر جالب توجه از خود نشان میدهد
(۴) میراندن: کشتن، باعث مردن کسی شدن
(۵) مَحرور: کسی که دارای مزاج گرم است. گرمشده از حرارت آتش و تب
(۶) حُلِّه: جامه، لباس نو، جامۀ بلند که بدن را بپوشاند.
(۷) عور: برهنه، لخت
(۸) غوری: شهاب الدین محمد غوری در سال ۶۰۴ هجری با جنگ و خونریزی همه جای ماوراءالنهر را به تصرّف درآورد و با خوارزمشاه هم جنگید.
(۹) مَغفور: آمرزیده شده
(۱۰) تَعذیب: شکنجه کردن، عذاب کردن
(۱۱) مَعاذَاللَه: پناه بر خدا
(۱۲) واگردیدن: برگشتن، مراجعت کردن
(۱۳) مَستور: پوشیده، درپرده
(۱۴) پوزبند: دهان بند
(۱۵) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن
(۱۶) خَنّاس: شیطان، شیطانصفت، بدکار
(۱۷) دُرُشت: خشن، ناهموار، حجیم
(۱۸) اِشْتَری': خرید
(۱۹) ثَمَن: قیمت، بها، در اینجا بهشت و یا لقای ذات الهی است
(۲۰) مَهین: خوار، بیارزش
(۲۱) تَزایُد: افزایش، زیاد شدن، افزون شدن
(۲۲) زَرّادخانه: اسلحهخانه
(۲۳) غَمز: اشاره کردن با چشم و ابرو، چشمک زدن، ناز و عشوه
(۲۴) شِکَرخایی: شِکَر خوردن
(۲۵) جاندار: حافظ، نگهبان
(۲۶) سَفیه: نادان، بیخرد
(۲۷) دَریُوزه کردن: گدایی کردن
(۲۸) عاطِل: بیهوده، بیبهره
(۲۹) وسواس: فکرهای پی در پی خارج از کنترل انسان، تردید، اندیشۀ بد
(۳۰) طاعِن: طعنهزننده، سرزنشکننده
(۳۱) فا: به
(۳۲) مُوَکِّل: کسی که عهده دار امری باشد، مأمور
(۳۳) غِرّه: مغرور به چیزی، فریفته
(۳۴) وَبال: بدبختی، سختی، عذاب
(۳۵) مُنْهَزِم: شکستخورده، گریخته
(۳۶) عِنان: لگام، دهانۀ اسب
(۳۷) مُنْخَزِم: مقهور و مطیع، از ریشه خَزم به معنی حلقه ای که در بینی شتر کرده و افسار به آن می بندند.
(۳۸) زِحام: در تنگنا قرار دادن یکدیگر، به هم فشار آوردن
(۳۹) کُحل: سرمه، سنگی است سیاه و براق و بغایت ثقیل و همرنگ آهن. اطبای قدیم مصرف آن را برای تقویت چشم و اعصاب چشم مفید می دانستند.
(۴۰) حَزم: دور اندیشی
(۴۱) فِرِه دادن: فراوان دادن چیزی، در اینجا امتیاز دادن
(۴۲) عِثار: لغزش، گناه
(۴۳) سُنقُر و بَکیارُقَ: از نام های ترکی و در اینجا به معنی فلان و بهمان است.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2529, Divan e Shams
ایا نزدیک جان و دل چنین دوری روا داری
به جانی کز وصالت زاد مهجوری روا داری
گرفتم دانه تلخم نشاید کِشت و خوردن را
تو با آن لطف شیرین کار این شوری روا داری
تو آن نوری که دوزخ را به آب خود بمیرانی
مرا در دل چنین سوزی و محروری روا داری
اگر در جنت وصلت چو آدم گندمی خوردم
مرا بیحله وصلت بدین عوری روا داری
مرا در معرکه هجران میان خون و زخم جان
مثال لشکرِ خوارزم با غوری روا داری
مرا گفتی تو مغفوری قبول قبله نوری
چنین تعذیب بعد از عفو و مغفوری روا داری
مها چشمی که او روزی بدید آن چشمِ پرنورت
به زخم چشم بدخواهان درو کوری روا داری
جهان عشق را اکنون سلیمان بن داوودی
معاذالله که آزارِ یکی موری روا داری
تو آن شمسی که نورِ تو محیط نورها گشتست
سوی تبریز واگردی و مستوری روا داری
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1381
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کن فکان
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3230
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه کی وسواس را بسته ست کس
عاشقی شو شاهدی خوبی بجو
صید مرغابی همی کن جو به جو
کی بری زآن آب کآن آبت برد
کی کنی زآن فهم فهمت را خورد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4073
آدمی را خر نماید ساعتی
آدمی سازد خری را و آیتی
این چنین ساحر درون توست و سر
ان فی الوسواس سحرا مستتر
چنین ساحری در باطن و درون تو نهان است، همانا در وسوسه گری نفس، سِحری نهفته شده است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3351
پرسیدن معشوقی از عاشقِ غریبِ خود که از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوهتر و محتشمتر و پر نعمتتر و دل گشاتر؟
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیدهیی بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنت است ارچه که باشد قعرِ چاه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4053
نفس و شیطان هر دو یک تن بودهاند
در دو صورت خویش را بنمودهاند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بدند
بهر حکمت هاش دو صورت شدند
دشمنی داری چنین در سر خویش
مانع عقل ست و خصم جان و کیش
یک نفس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل او سوراخ ها دارد کنون
سر ز هر سوراخ میآرد برون
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4063
گر نه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بدی
زآن عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زآن عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
در خبر بشنو تو این پند نکو
بین جنبیکم لکم اعدی عدو
تو این اندرز خوب را که در یکی از احادیث آمده بشنو و به آن عمل کن: حديث: سرسخت ترين دشمن شما در درون شماست.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 906
مردم نفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4060
که خدا آن دیو را خناس۱* خواند
کو سر آن خارپشتک را بماند
می نهان گردد سرِ آن خارپشت
دم به دم از بیم صیاد درشت
تا چو فرصت یافت سر آرد برون
زین چنین مکری شود مارش زبون
*۱ قرآن کریم، سوره ناس(۱۱۴)، آیه ۱ ،۴ ،۵
Quran, Sooreh Naas(#114), Line #1,4,5
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ(١)
بگو: به پروردگار مردم پناه مىبرم،
مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ(۴)
از شر وسوسه وسوسهگر نهانى،
الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ(۵)
آن كه در دلهاى مردم وسوسه مىكند،
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4115
مال و تن برفاند ریزان فنا
حق خریدارش که الله اشتری۲*
برف ها زآن از ثمن اولی ستت
که تویی در شک یقینی نیستت
وین عجب ظن است در تو ای مهین
که نمیپرد به بستان یقین
هر گمان تشنهٔ یقین است ای پسر
میزند اندر تزاید بال و پر
*۲ قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #111
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…
خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4008
من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2980
با کریمی گر کنی احسان سزد
مر یکی را او عوض هفصد دهد
با لئیمی چون کنی قهر و جفا
بندهیی گردد تو را بس با وفا
کافران کارند در نعمت جفا
باز در دوزخ نداشان ربنا
قرآن کریم، سوره مومنون(۲۳)، آیه ۱۰۷
Quran, Sooreh Momenoon(#23), Line #107
رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ
پروردگارا، ما را از اين آتش بيرون آور. اگر ديگر بار چنان كرديم، از ستمكاران باشيم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4134
چون درِ زرادخانه باز شد
غمزهای چشم تیرانداز شد
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد
عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندارِ یک مرجان اوست
من نلافم ور بلافم همچو آب
نیست در آتشکشی ام اضطراب
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3870
تو فسرده درخورِ این دم نِهیی
با شکر مقرون نهیی گرچه نیی
رخت عقلت با تو است و عاقلی
کز جنودا لم تروها غافلی
هنوز کالای بی ارزش عقل جزئی با توست و هنوز جزو عاقلان دنیا خواه و عافیت طلبی.
قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۲۶
Quran, Sooreh Tobeh(#9), Line #26
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا ۚ وَذَٰلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ
آنگاه خدا آرامش خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكريانى كه آنها را نمىديديد فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد، و اين است كيفر كافران.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4310
مر سفیهان را رباید هر هوا
ز آنکه نبودشان گرانی قوا
کشتئی بیلنگر آمد مرد شر
که ز باد کژ نیابد او حذر
لنگرِ عقل ست عاقل را امان
لنگری دریوزه کن از عاقلان
او مددهای خرد چون در ربود
از خزینه در آن دریای جود
زین چنین امداد دل پر فن شود
بجهد از دل چشم هم روشن شود
زآنکه نور از دل بر این دیده نشست
تا چو دل شد دیدهٔ تو عاطل است
دل چو بر انوارِ عقلی نیز زد
ز آن نصیبی هم به دو دیده دهد
پس بدان کآب مبارک۳* ز آسمان
وحی دل ها باشد و صدق بیان
ما چو آن کره هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعن ننگریم
پیروِ پیغمبرانی ره سپر
طعنهٔ خلقان همه بادی شمر۴*
آن خداوندان که ره طی کردهاند
گوش فا بانگ سگان کی کردهاند
*۳ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۹
Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #9
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكًا فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ
و از آسمان، آبى پربركت فرستاديم و بدان باغها و دانههاى دروشدنى رويانيديم.
*۴ قرآن کریم، سوره مائده(۵)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Maaedeh(#5), Line #54
….يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ….
…. همواره در راه خدا جهاد مىكنند و از ملامت (سرزنش) هيچ ملامتگرى (سرزنش کننده ای) نمی ترسند…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3827
میر دیدی خویش را ای کم ز مور
ز آن ندیدی آن موکل را تو کور
غره گشتی زین دروغین پر و بال
پر و بالی کو کشد سوی وبال
پر سبک دارد ره بالا کند
چون گلآلو شد گرانی ها کند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۵۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4565
ای که تو بر خلق چیره گشتهیی
در نبرد و غالبی آغشتهیی
آن به قاصد منهزِم کرده ستشان
تا تو را در حلقه میآرد کشان
هین عنان در کش پی این منهزِم
در مران تا تو نگردی منخزِم
چون کشانیدت بدین شیوه به دام
حمله بینی بعد از آن اندر زِحام
عقل ازین غالب شدن کی گشت شاد
چون درین غالب شدن دید او فساد
تیز چشم آمد خرد بینای پیش
که خدایش سرمه کرد از کحل خویش
گفت پیغمبر که هستند از فنون
اهل جنت در خصومت ها زبون*۵
از کمال حزم و سؤ الظن خویش
نه ز نقص و بد دلی و ضعف کیش
در فره دادن شنیده در کمون
حکمت لولا رِجال مؤمنون*۶
در آن وقت که حضرت رسول اکرم به دشمنان، امتیاز می داد بطور ناگهانی حکمت آیه « اگر مردان مؤمن نبودند » را شنیده بود.
در هنگام دادن امتیاز به دشمنان، حکمت « اگر مردان مؤمن نبودند » را، که به طور نهانی عمل می کند، به یاد می آورند.
*۵ حدیث
هان به شما خبر دهم که بهشتیان کدامند. هر ناتوان ناتوان نما که هر گاه به خدا سوگند خورد، وفادار بماند.
*۶ قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۵
Quran, Sooreh Fath(#48), Line #25
هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ ۚ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا
ايشان همانهايند كه كفر ورزيدند و شما را از مسجد الحرام بازداشتند و نگذاشتند كه قربانى به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانى كه آنها را نمىشناسيد در ميان آنها نبودند و بيم آن نبود كه آنها را زير پاى درنورديد و نادانسته مرتكب گناه شويد، خدا دست شما را از آنها بازنمىداشت. و خدا هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از يكديگر جدا مىبودند، كافرانشان را به عذابى دردآور عذاب مىكرديم.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ٢۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267
حزم آن باشد که ظن بد بری
تا گریزی و شوی از بد بری
حزم سؤ الظن گفته ست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
حديث
بد گمانی به من ذهنی خود حزم یا دوراندیشی است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3708
نواختنِ سلطان اَیاز را
ای ایاز پر نیازِ صدقکیش
صدق تو از بحر و از کوه است بیش
نه به وقت شهوتت باشد عثار
که رود عقل چو کوهت کاهوار
نه به وقت خشم و کینه صبرهات
سست گردد در قرار و در ثبات
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۷۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3712
حق که را خوانده ست در قرآن رِجال
کی بود این جسم را آنجا مجال
روح حیوان را چه قدر است ای پدر
آخر از بازارِ قصابان گذر
صد هزاران سر نهاده بر شکم
ارزشان از دنبه و از دم کم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3351
سر چارق را بیان کن ای ایاز
پیش چارق چیستت چندین نیاز
تا بنوشد سنقر و بکیارقت
سر سر پوستین و چارقت
ای ایاز از تو غلامی نور یافت
نورت از پستی سوی گردون شتافت
حسرت آزادگان شد بندگی
بندگی را چون تو دادی زندگی
مؤمن آن باشد که اندر جزر و مد
کافر از ایمان او حسرت خورد
حافظ، غزلیات، غزل شمارهٔ ۳۱۶
Hafez Poem(Qazal)# 316, Ghazaliat
حافظ از جورِ تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
عاشقِ آنم که هر آن، آنِ اوست
عقل و جان، جاندارِیک مرجانِ اوست
به به
هزاران شکر