سیر نمیشوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من
درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را
جانب بحر می روم پاک کنید راه من
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانهام
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
Rumi Qazal # 1824
آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان کههای من
Rumi Qazal # 1823
خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
Sign in or sign up to post comments.