* قرآن کریم، سوره نبا(۷۸) ، آیه ۲۶
Quran, Sooreh An-Naba(#78), Line #26
« جَزَاءً وِفَاقًا.»
« اين كيفرى است برابر و معادل با كردار. پاداشی است
مناسب [اعمالشان.]»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طَرَب سازیی
باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت
تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shams
اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را،
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!
بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود،
اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959
گفت: بهرِ شاه، مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان؟
لی مَعَالله وقت بود آن دَم مرا
لا یَسَعْ فیهِ نَبیٌّ مُجتَبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که
هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.
حدیث
« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام
نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد
مرا با خدا ندارند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم بیت ۱۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #161
آنکه یابد بویِ حق را از یَمَن
چون نیابد بویِ باطن را زِ من؟
مصطفی چون بُرد بوی از راهِ دور
چون نیابد از دهانِ ما بخور؟
هم بیابد، لیک پوشانَد زِ ما
بویِ نیک و بد بر آید بر سَما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صَلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ٢۶٣۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خویِ او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم بیت ۱۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #164
تو همی خُسپیّ و، بویِ آن حَرام
میزَنَد بر آسمانِ سبزْفام(۷)
همرهِ اَنفاسِ زشتت میشود
تا به بوگیرانِ گردون میرود
بویِ کبر و، بویِ حرص و، بویِ آز
در سخن گفتن بیآید چون پیاز
گر خوری سوگند: من کی خوردهام؟
از پیاز و سیر، تقوی کردهام
آن دمِ سوگند، غَمّازی(۸) کُند
بر دماغِ همنشینان برزَنَد
پس دعاها رَد شود از بویِ آن
آن دلِ کژ مینماید در زبان
اِخسَئُوا(۹) آید جوابِ آن دُعا*
چوبِ رَدّ(۱۰) باشد جزایِ هر دَغا(۱۱)
خطاب دور شوید در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان
بر می آید، پاداش هر حیله و ترفندی چوبِ رَدّ است.
گر حدیثت کژ بُوَد معنیت راست
آن کژیّ لفظ، مقبولِ خداست
* قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۸
Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #108
« قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»
« گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #765
رنگهایِ نیک از خُمِ صفاست
رنگِ زشتان، از سیاهابهٔ(۱۲) جفاست(۱۳)
صِبْغَةُالله، نامِ آن رنگِ لطیف
لَعْنَةُالله، بُویِ آن رنگِ کثیف
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2219, Divan e Shams
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams
هر جا حیاتی بیشتر، مردم در او بیخویشتر
خواهی بیا در من نگر، کز شید جان شیداییم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1626
کارِ من بی علّت است و مُستقیم
هست تقدیرم نه علّت، ای سَقیم
عادتِ خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش، بنشانم به وقت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1942
چرخ را در زیرِ پا آر ای شجاع
بشنو از فوقِ فلک، بانگِ سَماع
پنبهٔ وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشات آید از گردون، خروش
پاک کن دو چشم را از مویِ عیب
تا ببینی باغ و سَروِستانِ غیب
دفع کن از مغز و از بینی زُکام
تا که ریحُ الله در آید در مَشام
هیچ مگذار از تب و صَفرا اثر
تا بیابی از جهان، طعمِ شِکَر
دارویِ مردی کُن و عِنّین(۱۴) مَپُوی
تا برون آیند صد گون خوبْروی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2673
سَر ببخشد، شُکر خواهد سجدهیی
پا ببخشد، شُکر خواهد قَعدهیی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۸۷
Hafez Poem(Qazal)# 487, Divan e Qazaliat
از پای تا سَرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سَر شوی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 898, Divan e Shams
صورت بخش جهان ساده و بیصورتست
آن سَر و پای همه بیسَر و پا میرود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2418
یک زمانی هر کسی آورد رُو
سویِ وِردِ خویش از حق، فضلجُو
مؤمن و ترسا، جهود و گَبر و مُغ
جمله را رُو سویِ آن سلطان اُلُغ
بلکه سنگ و خاک و کوه و آب را
هست واگشتِ نهانی با خدا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #513
مَر جَمادی را کُند فَضلَش خَبیر
عاقلان را کرده قَهْرِ(۱۵) او ضَریر(۱۶)
قرآن کریم، سوره اسراء(١٧) ، آیه ۴۴
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #44
« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ
إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا.»
« هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مىكنند و هيچ
موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مىستايد، ولى شما ذكر تسبيحشان
را نمىفهميد. او بردبار و آمرزنده است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2159
لا اِلهَ گفت، الا الله گفت
گوهر احمد، رسول الله سُفت(۱۷)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #731
لیک بُد مقصودش از بانگِ رَباب(۱۸)
همچو مشتاقان خیالِ آن خطاب
نالهٔ سُرنا(۱۹) و تهدیدِ دُهُل(۲۰)
چیزکی مانَد بِدآن ناقورِ کُلّ(۲۱)
پس حکیمان گفتهاند این لحن ها
از دوارِ چرخ بگرفتیم ما
بانگِ گردش هایِ چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طُنبُور(۲۲) و به حلق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #336
لطفِ شَه جان را جنایتجُو کند
زآنکه شَه هر زشت را نیکو کند
رَو، مکن زشتی که نیکی هایِ ما
زشت آمد پیشِ آن زیبایِ ما
خدمتِ خود را سزا پنداشتی
تو لِوای جُرم از آن افراشتی
چون تو را ذکر و دعا دستور شد
زآن دعا کردن دلت مغرور شد
هَمسُخن دیدی تو خود را با خدا
ای بسا کو زین گُمان افتد جدا
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305
نازنینی تو، ولی در حدِّ خویش
اَلله اَلله پا مَنِه از حدّ، بیش
گر زنی بر نازنینتر از خَودت
در تگِ هفتمْ زمین، زیر آرَدَت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3746
صورتی از صورتی دیگر، کمال
گر بجوید، باشد آن عینِ ضَلال
پس چه عرضه میکنی ای بیگُهَر
احتیاجِ خود به محتاجی دگر؟
چون صُوَر بندهست، بر یزدان مگو
ظن مَبَر صورت، به تشبیهش مجو
در تَضرّع(۲۳) جوی و در افنایِ خویش
کز تفکّر جز صُوَر نایَد به پیش
ور ز غیرِ صورتت نَبوَد فِرِه
صورتی کآن بیتو زاید در تو، بِه
صورتِ شهری که آنجا میروی
ذوقِ بیصورت کشیدت، ای رَوی(۲۴)
پس به معنی میروی تا لامکان
که خوشی، غیرِ مکان است و زمان
صورتِ یاری که سویِ او شوی
از برایِ مونسیّاش میروی
پس به معنی سویِ بیصورت شدی
گرچه زآن مقصود غافل آمدی
پس حقیقت، حق بُوَد معبودِ کُل
کز پیِ ذوق است سَیرانِ سُبُل(۲۵)
لیک بعضی رو سویِ دُم کردهاند
گرچه سَر اصل است، سَر گم کردهاند
لیک آن سَر، پیشِ این ضالانِ(۲۶) گم
میدهد دادِ سَری از راهِ دُم
آن ز سَر مییابد آن داد، این ز دُم
قومِ دیگر پا و سَر کردند گم
چونکه گم شد جمله، جمله یافتند
از کم آمد، سویِ کُل بشتافتند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1192
« کلوخ انداختنِ تشنه از سرِ دیوار، در جویِ آب.»
بر لبِ جُو بوده دیواری بلند
بر سرِ دیوار، تشنهٔ دردمند
مانعش از آب، آن دیوار بود
از پیِ آب، او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگِ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطابِ یارِ شیرینِ لذیذ
مست کرد آن بانگِ آبش چون نَبیذ(۲۷)
از صفایِ بانگِ آب، آن مُمتَحَن
گشت خشتانداز از آنجا خشتکَن
آب میزد بانگ، یعنی: هی تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا؟
تشنه گفت: آبا مرا دو فایده است
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایدهٔ اول سَماعِ بانگِ آب
کو بُوَد مر تشنگان را چون رَباب
بانگِ او چون بانگِ اسرافیل شد
مُرده را زین زندگی تحویل شد
یا چو بانگِ رعدِ ایّامِ بهار
باغ مییابد ازو چندین نگار
یا چو بر درویش، ایّامِ زَکات
یا چو بر محبوس، پیغامِ نجات
چون دَمِ رحمان بُوَد کان از یَمَن*
میرسد سویِ محمّد بی دَهَن
یا چو بویِ احمدِ مُرسَل بُوَد
کان به عاصی در شفاعت میرسد
یا چو بویِ یوسفِ خوبِ لطیف**
میزند بر جانِ یعقوبِ نحیف
فایدهٔ دیگر که هر خشتی کزین
بَرکَنَم، آیم سویِ ماءِ مَعین***
کز کمیِّ خشت، دیوارِ بلند
پَستتر گردد بهر دفعه که کند
پستیِ دیوار قربی میشود
فصلِ او درمانِ وصلی میبود
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۲۸)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود،
موجب قرب بنده به حق می شود.
تا که این دیوار، عالیگردن است
مانعِ این سر فرود آوردن است
سجده نتوان کرد بر آبِ حیات
تا نیابم زین تنِ خاکی نجات
بر سرِ دیوار هر کو تشنهتر
زودتر بر میکَند خشت و مَدَر(۲۹)
هر که عاشق تر بُوَد بر بانگِ آب
او کلوخِ زفتتر کند از حجاب
او ز بانگِ آب، پُر مَی تا عُنُق(۳۰)
نشنود بیگانه جز بانگِ بُلُق(۳۱)
ای خُنُک آن را که او ایّامِ پیش
مُغتَنَم دارد، گُزارد وامِ خویش
اندر آن ایّام کِش قدرت بُوَد
صحّت و زورِ دل و قوّت بُوَد
وآن جوانی همچو باغِ سبز و تَر
میرسانَد بی دریغی بار و بَر
چشمههایِ قوّت و شهوت، روان
سبز میگردد زمین تن بدان
خانهٔ معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بی تَخلیط(۳۲) و بند(۳۳)
پیش از آن که ایّامِ پیری دَررسد
گردنت بندد به حَبْلٍ مِنْ مَسَد****
خاکِ شُوره گردد و ریزان و سُست
هرگز از شوره، نباتِ خوش نَرُست
آبِ زور و آبِ شهوت، مُنقَطِع
او ز خویش و دیگران نامُنتَفِع(۳۴)
ابروان چون پالدُم(۳۵) زیر آمده
چشم را نَم آمده، تاری شده
از تَشنّج(۳۶) رُو چو پشتِ سوسمار
رفته نطق و طعم و دندان ها ز کار
روز، بیگه، لاشه لنگ و ره دراز
کارگه ویران، عمل رفته ز ساز
بیخ های خویِ بد محکم شده
قوّتِ برکَندنِ آن کم شده
*حدیث
« اِنّی لَاَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمانِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ.»
« من نَفَس خدای رحمان را از جانب یمن می شنوم.»
** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲) ، آیه ۹۴
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #94
« وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ.»
« چون كاروان به راه افتاد، پدرشان گفت: اگر مرا ديوانه نخوانيد
بوى يوسف مىشنوم.»
*** قرآن کریم، سوره مُلک(۶۷) ، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #30
« قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ.»
« بگو: اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسى شما را آب روان خواهد داد؟»
**** قرآن کریم، سوره لهب(۱۱۱) ، آیه ۵
Quran, Sooreh Al-Masad(#111), Line #5
« فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.»
« و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #745
« حکایتِ آن مردِ تشنه که از سرِ جَوزبُن جَوز میریخت در جویِ آب
که در گَو بود، و به آب نمیرسید، تا به افتادنِ جوز، بانگِ آب بشنود
و او را چو سماعِ خوش بانگِ آب اندر طَرَب میآورد.»
در نُغولی(۳۷) بود آب، آن تشنه راند
بر درختِ جوز، جوزی میفشاند
میفتاد از جَوزبُن(۳۸) جوز اندر آب
بانگ میآمد، همی دید او حباب
عاقلی گفتش که: بگذار ای فَتی
جوزها، خود تشنگی آرد تو را
بیشتر در آب میافتد ثمر
آب در پستی ست، از تو دُور در
تا تو از بالا فرو آیی به زور
آبِ جُویَش بُرده باشد تا به دُور
گفت: قصدم زین فشاندن جوز نیست
تیزتر بنگر، برین ظاهر مَایست
قصدِ من آنست کآید بانگِ آب
هم ببینم بر سرِ آب این حُباب
تشنه را خود شُغل، چه بْود در جهان؟
گِردِ پایِ حوض گشتن جاودان
گِردِ جُو و گِردِ آب و بانگِ آب
همچو حاجی طایفِ کعبهٔ صواب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 878, Divan e Shams
کی آب شور نوشد با مرغهای کور؟
آن مرغ را که عقل ز کوثر خبر دهد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3510
سیل بود آنکه تنم را در ربود
بُرد سیلم تا لبِ دریایِ جُود(۳۹)
من به بویِ آب رفتم سویِ سیل
بحر دیدم، دُر گرفتم کَیل کَیل(۴۰)
طاس(۴۱) آوردش که اکنون آب گیر
گفت: رَوْ شد آبها پیشم حقیر
شربتی خوردم ز اَللهَ اشْتَریٰ (۴۲)*
تا به محشر تشنگی نآید مرا
آنکه جوی و چشمهها را آب داد
چشمهیی در اندرونِ من گشاد
این جگر که بود گرم و آبْخوار
گشت پیشِ همّتِ او، آب، خوار
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»
«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…»
(۱) سَقا: آب دهنده، آب فروش
(۲) تَرسا: مسیحی، عیسوی مذهب
(۳) سَما: آسمان
(۴) نوشیدن: از مصدر نیوشیدن به معنی شنیدن است.
(۵) شَرفه: صدا و آواز پا
(۶) دَرا: جَرَس، زنگ کاروان
(۷) سبزفام: سبز رنگ
(۸) غَمّاز: آشکار کننده، رسوا کننده
(۹) اِخْسَؤُا: دور شوید
(۱۰) چوبِ رَدّ: چوبی که مرغان و ستوران را با آن می رانند، چوب فراشان
حکام را که با آن مردم را میرانند.
(۱۱) دَغا: حیله گر
(۱۲) سیاهابه: آبِ آمیخته با لجن
(۱۳) جفا: به معنی آزردن و ستم کردن، مراد از آن در اینجا عدم تعهد
با وفا به هوشیاری الست است.
(۱۴) عِنّین: مردی که در آمیزش جنسی ناتوان است.
(۱۵) قَهْر: نیرو و قدرت و غلبه
(۱۶) ضَریر: کور
(۱۷) گوهر سُفتن: سوراخ کردن گوهر، سخنان نغز گفتن
(۱۸) رَباب: از آلات موسیقی شبیه تار
(۱۹) سُرنا: سازی است بادی که همراه دُهُل می زنند.
(۲۰) دُهُل: طبل
(۲۱) ناقورِ کُلّ: همان صور اسرافیل است.
(۲۲) طُنبُور: از آلات موسیقی شبیه سه تار
(۲۳) تَضرّع: زاری کردن
(۲۴) رَویّ: خردمند
(۲۵) سَیرانِ سُبُل: پیمودن راهها
(۲۶) ضالّ: گمراه
(۲۷) نَبیذ: شرابی که از خرما یا کشمش سازند.
(۲۸) لَزِب: چسبنده
(۲۹) مَدَر: کلوخ، گِل سخت
(۳۰) عُنُق: گردن
(۳۱) بُلُق: آواز آب هنگامی که سنگ در آن می اندازند.
(۳۲) تَخلیط: در اینجا یعنی خرابی و تباهی
(۳۳) بند: ستون، تیر
(۳۴) مُنتَفِع: سود برنده، نفع برنده
(۳۵) پالدُم: تسمهای که در عقب پالان اسب و الاغ میدوزند و زیر
دُم حیوان میافتد.
(۳۶) تَشنّج: در اینجا یعنی چین خوردگی پوست
(۳۷) نُغول: ژرف، عمیق
(۳۸) جَوزبُن: درخت گردو
(۳۹) جود: بخشش، کرم
(۴۰) کَیل: پیمانه
(۴۱) طاس: کاسه
(۴۲) اَللهَ اشْتَریٰ: اشاره به آیه ۱۱۱ سوره توبه: خداوند همه هم هویت
شدگی ها را در ازای بهشت خریده است.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 837, Divan e Shams
هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بیسر و پا میآید
زانکه جانها همه تشنهست به وی
تشنه را بانگ سقا میآید
شیرخوار کرمند و نگران
تا که مادر ز کجا میآید
در فراقند و همه منتظرند
کز کجا وصل و لقا میآید
از مسلمان و جهود و ترسا
هر سحر بانگ دعا میآید
خنک آن هوش که در گوش دلش
ز آسمان بانگ صلا میآید
گوش خود را ز جفا پاک کنید
زانکه بانگی ز سما میآید
گوش آلوده ننوشد آن بانگ*
هر سزایی به سزا میآید
چشم آلوده مکن از خد و خال
کان شهنشاه بقا میآید
ور شد آلوده به اشکش میشوی
زانک از آن اشک دوا میآید
کاروان شکر از مصر رسید
شرفه گام و درا میآید
هین، خمش، کز پیِ باقی غزل
شاه گوینده ما میآید
* قرآن کریم، سوره نبا(۷۸) ، آیه ۲۶
Quran, Sooreh An-Naba(#78), Line #26
« جَزَاءً وِفَاقًا.»
« اين كيفرى است برابر و معادل با كردار. پاداشی است
مناسب [اعمالشان.]»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3013, Divan e Shams
یار در آخر زمان کرد طرب سازیی
باطن او جد جد ظاهر او بازیی
جمله عشاق را یار بدین علم کشت
تا نکند هان و هان جهل تو طنّازیی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 71, Divan e Shams
اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را
فراغتها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2959
گفت بهر شاه مبذول است جان
او چرا آید شفیع اندر میان
لی معالله وقت بود آن دم مرا
لا یسع فیه نبی مجتبی
برای من لحظه فنا وقتی بود که تنها با خدا باشم به نحوی که
هیچ پیامبر برگزیده ای در آن مقام یا حال جا ندارد.
حدیث
« لِى مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِى فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِىٌّ مُرْسَل.»
« براى من در خلوتگاه با خدا، وقت خاصّى است كه در آن هنگام
نه فرشتۀ مقرّبى و نه پيامبر مرسلى، گنجايش صحبت و انس و برخورد
مرا با خدا ندارند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم بیت ۱۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #161
آنکه یابد بوی حق را از یمن
چون نیابد بوی باطن را ز من
مصطفی چون برد بوی از راه دور
چون نیابد از دهان ما بخور
هم بیابد لیک پوشاند ز ما
بوی نیک و بد بر آید بر سما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، ٢۶٣۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قرین بی قول و گفتوگوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم بیت ۱۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #164
تو همی خسپی و بوی آن حرام
میزند بر آسمان سبزفام
همره انفاس زشتت میشود
تا به بوگیران گردون میرود
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز
گر خوری سوگند من کی خوردهام
از پیاز و سیر تقوی کردهام
آن دم سوگند غمازی کند
بر دماغ همنشینان برزند
پس دعاها رد شود از بوی آن
آن دل کژ مینماید در زبان
اخسئوا آید جواب آن دعا*
چوب رد باشد جزای هر دغا
خطاب دور شوید در پاسخ آن دعایی است که از زبان بددلان
بر می آید، پاداش هر حیله و ترفندی چوبِ رَدّ است.
گر حدیثت کژ بود معنیت راست
آن کژی لفظ مقبول خداست
* قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۱۰۸
Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #108
« قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ»
« گويد: در آتش گم شويد و با من سخن مگوييد.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۷۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #765
رنگهای نیک از خم صفاست
رنگ زشتان از سیاهابه جفاست
صبغةالله نام آن رنگ لطیف
لعنةالله بوی آن رنگ کثیف
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2219, Divan e Shams
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1387, Divan e Shams
هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بیخویشتر
خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1626
کار من بی علت است و مستقیم
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
عادت خود را بگردانم به وقت
این غبار از پیش بنشانم به وقت
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1942
چرخ را در زیر پا آر ای شجاع
بشنو از فوق فلک بانگ سماع
پنبه وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشات آید از گردون خروش
پاک کن دو چشم را از موی عیب
تا ببینی باغ و سروستان غیب
دفع کن از مغز و از بینی زکام
تا که ریح الله در آید در مشام
هیچ مگذار از تب و صفرا اثر
تا بیابی از جهان طعم شکر
داروی مردی کن و عنین مپوی
تا برون آیند صد گون خوبروی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2673
سر ببخشد شکر خواهد سجدهیی
پا ببخشد شکر خواهد قعدهیی
حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۸۷
Hafez Poem(Qazal)# 487, Divan e Qazaliat
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 898, Divan e Shams
صورت بخش جهان ساده و بیصورتست
آن سر و پای همه بیسر و پا میرود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۴۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2418
یک زمانی هر کسی آورد رو
سوی ورد خویش از حق فضلجو
مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ
جمله را رو سوی آن سلطان الغ
بلکه سنگ و خاک و کوه و آب را
هست واگشت نهانی با خدا
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #513
مر جمادی را کند فضلش خبیر
عاقلان را کرده قهر او ضریر
قرآن کریم، سوره اسراء(١٧) ، آیه ۴۴
Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #44
« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ
إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا.»
« هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مىكنند و هيچ
موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مىستايد، ولى شما ذكر تسبيحشان
را نمىفهميد. او بردبار و آمرزنده است.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2159
لا اله گفت الا الله گفت
گوهر احمد رسول الله سفت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #731
لیک بد مقصودش از بانگ رباب
همچو مشتاقان خیال آن خطاب
ناله سرنا و تهدید دهل
چیزکی ماند بدآن ناقور کل
پس حکیمان گفتهاند این لحن ها
از دوارِ چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش های چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طنبور و به حلق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #336
لطف شه جان را جنایتجو کند
زآنکه شه هر زشت را نیکو کند
رو مکن زشتی که نیکی های ما
زشت آمد پیش آن زیبای ما
خدمت خود را سزا پنداشتی
تو لوای جرم از آن افراشتی
چون تو را ذکر و دعا دستور شد
زآن دعا کردن دلت مغرور شد
همسخن دیدی تو خود را با خدا
ای بسا کو زین گمان افتد جدا
گرچه با تو شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3305
نازنینی تو ولی در حد خویش
الله الله پا منه از حد بیش
گر زنی بر نازنینتر از خودت
در تگ هفتم زمین زیر آردت
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3746
صورتی از صورتی دیگر کمال
گر بجوید باشد آن عین ضلال
پس چه عرضه میکنی ای بیگهر
احتیاج خود به محتاجی دگر
چون صور بندهست بر یزدان مگو
ظن مبر صورت به تشبیهش مجو
در تضرع جوی و در افنای خویش
کز تفکر جز صور ناید به پیش
ور ز غیر صورتت نبود فره
صورتی کان بیتو زاید در تو به
صورت شهری که آنجا میروی
ذوق بیصورت کشیدت ای روی
پس به معنی میروی تا لامکان
که خوشی غیر مکان است و زمان
صورت یاری که سوی او شوی
از برای مونسیاش میروی
پس به معنی سوی بیصورت شدی
گرچه زآن مقصود غافل آمدی
پس حقیقت حق بود معبود کل
کز پی ذوق است سیران سبل
لیک بعضی رو سوی دم کردهاند
گرچه سر اصل است سر گم کردهاند
لیک آن سر پیش این ضالان گم
میدهد داد سری از راه دم
آن ز سر مییابد آن داد این ز دم
قوم دیگر پا و سر کردند گم
چونکه گم شد جمله جمله یافتند
از کم آمد سوی کل بشتافتند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۱۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1192
« کلوخ انداختنِ تشنه از سرِ دیوار، در جویِ آب.»
بر لب جو بوده دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
از صفای بانگ آب آن ممتحن
گشت خشتانداز از آنجا خشتکن
آب میزد بانگ یعنی هی تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا
تشنه گفت آبا مرا دو فایده است
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایده اول سماعِ بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب
بانگ او چون بانگ اسرافیل شد
مرده را زین زندگی تحویل شد
یا چو بانگ رعد ایام بهار
باغ مییابد ازو چندین نگار
یا چو بر درویش ایام زکات
یا چو بر محبوس پیغام نجات
چون دم رحمان بود کان از یمن*
میرسد سوی محمد بی دهن
یا چو بوی احمد مرسل بود
کان به عاصی در شفاعت میرسد
یا چو بوی یوسف خوب لطیف**
میزند بر جان یعقوب نحیف
فایده دیگر که هر خشتی کزین
برکنم آیم سوی ماء معین***
کز کمی خشت دیوار بلند
پستتر گردد بهر دفعه که کند
پستی دیوار قربی میشود
فصل او درمان وصلی میبود
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود،
موجب قرب بنده به حق می شود.
تا که این دیوار عالیگردن است
مانع این سر فرود آوردن است
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات
بر سر دیوار هر کو تشنهتر
زودتر بر میکند خشت و مدر
هر که عاشق تر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفتتر کند از حجاب
او ز بانگ آب پر می تا عنق
نشنود بیگانه جز بانگ بلق
ای خنک آن را که او ایام پیش
مغتنم دارد گزارد وام خویش
اندر آن ایام کش قدرت بود
صحت و زور دل و قوّت بود
وآن جوانی همچو باغ سبز و تر
میرساند بی دریغی بار و بر
چشمههای قوت و شهوت روان
سبز میگردد زمین تن بدان
خانه معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بی تخلیط و بند
پیش از آن که ایام پیری دررسد
گردنت بندد به حبل من مسد****
خاک شوره گردد و ریزان و سست
هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع
او ز خویش و دیگران نامنتفع
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم و دندان ها ز کار
روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز
کارگه ویران عمل رفته ز ساز
بیخ های خوی بد محکم شده
قوت برکندن آن کم شده
*حدیث
« اِنّی لَاَجِدُ نَفَسَ الرَّحْمانِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ.»
« من نَفَس خدای رحمان را از جانب یمن می شنوم.»
** قرآن کریم، سوره یوسف(۱۲) ، آیه ۹۴
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #94
« وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ ۖ لَوْلَا أَنْ تُفَنِّدُونِ.»
« چون كاروان به راه افتاد، پدرشان گفت: اگر مرا ديوانه نخوانيد
بوى يوسف مىشنوم.»
*** قرآن کریم، سوره مُلک(۶۷) ، آیه ۳۰
Quran, Sooreh Al-Mulk(#67), Line #30
« قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ.»
« بگو: اگر آبتان در زمين فرو رود، چه كسى شما را آب روان خواهد داد؟»
**** قرآن کریم، سوره لهب(۱۱۱) ، آیه ۵
Quran, Sooreh Al-Masad(#111), Line #5
« فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.»
« و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۷۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #745
« حکایتِ آن مردِ تشنه که از سرِ جَوزبُن جَوز میریخت در جویِ آب
که در گَو بود، و به آب نمیرسید، تا به افتادنِ جوز، بانگِ آب بشنود
و او را چو سماعِ خوش بانگِ آب اندر طَرَب میآورد.»
در نغولی بود آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی میفشاند
میفتاد از جوزبن جوز اندر آب
بانگ میآمد همی دید او حباب
عاقلی گفتش که بگذار ای فتی
جوزها خود تشنگی آرد تو را
بیشتر در آب میافتد ثمر
آب در پستی ست از تو دور در
تا تو از بالا فرو آیی به زور
آب جویش برده باشد تا به دور
گفت قصدم زین فشاندن جوز نیست
تیزتر بنگر برین ظاهر مایست
قصد من آنست کاید بانگ آب
هم ببینم بر سر آب این حباب
تشنه را خود شغل چه بود در جهان
گرد پای حوض گشتن جاودان
گرد جو و گرد آب و بانگ آب
همچو حاجی طایف کعبه صواب
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 878, Divan e Shams
کی آب شور نوشد با مرغهای کور
آن مرغ را که عقل ز کوثر خبر دهد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3510
سیل بود آنکه تنم را در ربود
برد سیلم تا لب دریای جود
من به بوی آب رفتم سوی سیل
بحر دیدم در گرفتم کیل کیل
طاس آوردش که اکنون آب گیر
گفت رو شد آبها پیشم حقیر
شربتی خوردم ز الله اشتری*
تا به محشر تشنگی نآید مرا
آنکه جوی و چشمهها را آب داد
چشمهیی در اندرون من گشاد
این جگر که بود گرم و آبخوار
گشت پیش همت او آب خوار
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Sooreh At-Tawba(#9), Line #111
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…»
«خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…»
در این جهان مسیر تکاملی در جهت رو آوردن به خداوند صورت می گیرد. باید فضا را باز کرد و از او فضل، دانش، کرم ، بخشش و عنایت خواست. باید با خدا در عالم تسلیم یکی شد تا خداوند از درون به ما کمک کند.
بی عنایت حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهست اش ورق
درود بر آموزگار عشق و خرد
هزاران شکر و صدها سپاس