برنامه صوتی شماره ۷۹۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۶ ژانویه ۲۰۲۰ - ۱۷ دی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1745, Divan e Shams
فضول گشتهام امروز، جنگ می جویم
منوش(۱) نکته مستان که یاوه(۲) می گویم
تنا، بسوز چو هیزم، که از تو سیر شدم
دلا، برو تو ز پیشم، تو را نمیجویم
لگن نهاد خیالش به چشمهء چشمم
بهانه کرد کز این آب جامه می شویم
بگفتمش که: به خونابه جامه چون شویی؟
بگفت: خون همه زان سوست و من از این سویم
به سویِ تو همه خون است و سویِ من همه آب
نه قبطیم، که در این نیل موسوی خویم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2346, Divan e Shams
مَکُن رازِ مَرا ای جان فَسانه
شنیدستی مَجالِسْ بِالأَمانَه
« موانع مَنِ ذهنی من: وضعیت های ساخته شده به وسیله من ذهنی، که به نظر
من نمی گذارند، من در این لحظه زندگی کنم و اگر آن موانع رفع شوند، زندگی
من شروع می شود.»
« مسایل مَنِ ذهنی من: وضعیت های ساخته شده به وسیله من ذهنی که خودشان
را به من به صورت گره ذهنی یا مساله ارائه می کنند و من نمی خواهم یا اصلاً
نمی توانم برای حل آنها کاری کنم.»
« دشمنان مَنِ ذهنی من: اشخاص و یا وضعیت های ساخته شده به وسیله من ذهنی،
که به نظر من فعالانه در پایین آوردن کیفیت زندگی من یا محروم کردن من از زندگی
می کوشند. من ذهنی برای بقا، از آنها به صورت قطب استفاده می کند و انرژی
مخرب ایجاد میکند.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۳) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1211
شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زند
دیو را در شیشهٔ حجّت کند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 921
دیده ما چون بسی علّت دروست
رو فنا کُن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض
یابی اندر دید او کل غَرَض
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 557
روی نفس مطمئنّه در جسد
زخم ناخن های فکرت(۴) میکشد
فکرتِ بَد ناخنِ پُر زهر دان
میخراشد در تَعَمُّق(۵) روی جان
تا گشاید عقدهٔ اِشکال را
در حَدَث(۶) کرده ست زرین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای مُنْتَهی(۷)
عقده یی سخت ست بر کیسهٔ تهی
در گشادِ عقدهها گشتی تو پیر
عقدهٔ چندی دگر بگشاده گیر
عقدهیی که آن بر گلوی ماست سخت
که بدانی که خَسی(۸) یا نیکبخت؟
حَلِّ این اِشکال کُن، گر آدمی
خرج این کُن دَم، اگر آدم دمی
حدِّ اَعیان(۹) و عَرَض(۱۰) دانسته گیر
حدِّ خود را دان، که نبود زین گزیر
چون بدانی حدِّ خود زین حد گُریز
تا به بیحد در رسی ای خاکْبیز(۱۱)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 94
گفتم آخر آینه از بهرِ چیست؟
تا بداند هر کسی کو چیست و کیست؟
آینهٔ آهن(۱۲) برای پوستهاست
آینهٔ سیمایِ جان، سنگیْ بهاست
آینهٔ جان نیست اِلّا رویِ یار
رویِ آن یاری که باشد زآن دیار
گفتم: ای دل آینهٔ کُلّی(۱۳) بجو
رَوْ به دریا، کار بر ناید به جُو
زین طلب بنده به کویِ تو رسید
دردْ، مریم را به خُرمابُن(۱۴) کَشید*
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دلِ نادیده، غرقِ دیده شد
آینهٔ کُلّی تو را دیدم اَبَد
دیدم اندر چشمِ تو، من نقشِ خَود
گفتم: آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش، راهِ روشن یافتم
گفت وَهمَم(۱۵): کان خیالِ توست هان
ذاتِ خود را از خیالِ خود بدان
نقش من از چشم تو آواز داد
که منم تو، تو منی در اتحاد
* قرآن کریم، سوره مريم (۱۹)، آیه ۲۳
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #23
« فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا
وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا »
« درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد. گفت: اى
كاش پيش از اين مرده بودم و از يادها فراموش شده بودم.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1500
چه عجب که سِرّ ز بد پنهان کنی
این عجب که سِرّ ز خود، پنهان کنی
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود
تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496
بر صدف آید ضرر نی بر گوهر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 497
چون نباشد قوتی پرهیز به
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 724
تا نمیری نیست جان کندن تمام
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2897
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4112
مرع غافل می خورد دانه ز دام
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1407
دانه کمتر خور مکن چندین رفو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2725
صبر و خاموشی جذوب رحمت است
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1905, Divan e Shams
اگر تو عاشقی غم را رها کن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3147
هست با هر خوب یک لالای زشت
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 771, Divan e Shams
ره آسمان درون است پر عشق را بجنان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1400, Divan e Shams
هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3058, Divan e Shams
مباش در قفسی و کناره بامی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۹۰۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2909
احتما کن احتما ز اندیشه ها
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۸۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1815, Divan e Shams
هر چیز که در جستن آنی، آنی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1404, Divan e Shams
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴
کار او کن فیکون است نه موقوف علل
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2198, Divan e Shams
جمله خشم از کبر خیزد واز تکبر پاک شو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 441, Divan e Shams
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1832, Divan e Shams
باغ که بی تو سبز شد دی بدهد سزای او
رحمت حق آب بود، جز که به پستی نرود
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 378
این جهان دامست و دانه ش آرزو
در گریز از دام ها روی آر زو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1658, Divan e Shams
عاشقم، از عاشقان نگریختم
وز مَصاف ای پهلوان، نگریختم
حمله بردم سوی شیران همچو شیر
همچو روبه از میان نگریختم
قصدِ بامِ آسمان می داشتم
از میانِ نردبان نگریختم
چونکه من دارو بدم هر درد را
از صُداعِ این و آن نگریختم
هیچ دیدی دارو کز دردی گریخت؟
داروَم من، همچنان نگریختم
پیروِ پیغامبران بودم به جان
من ز تهدیدِ خَسان نگریختم
زنده کوشم در شکارِ زندگی
زنده باشم، چون ز جان نگریختم
چشمِ تیراندازش آنگه یافتم
که ز تیرِ خَرکمان نگریختم
زخمِ تیغ و تیرِ من منصور شد
چون که از زخمِ سِنان نگریختم
بحرِ قندم، از تُرُش باکیم نیست
سودمندم، از زیان نگریختم
شمسِ تبریزی چو آمد آشکار
ز آشکارا و نهان نگریختم
قرآن کریم، سوره بلد(۹۰)، آیه ۱۲-۱
Quran, Sooreh Al-Balad(#90), Line #1-12
لَا أُقْسِمُ بِهَٰذَا الْبَلَدِ (١)
قسم به اين شهر.
وَأَنْتَ حِلٌّ بِهَٰذَا الْبَلَدِ (٢)
و تو در اين شهر سكنا گرفتهاى.
وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ (٣)
و قسم به پدر و فرزندانى كه پديد آورد،
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ (۴)
كه آدمى را در رنج و محنت بيافريدهايم،
أَيَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (۵)
آيا مىپندارد كه كس بر او چيره نگردد؟
يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُبَدًا (۶)
مىگويد: مالى فراوان را تباه كردم.
أَيَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (٧)
آيا مىپندارد كه كسى او را نديده است؟
أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (٨)
آيا براى او دو چشم نيافريدهايم؟
وَلِسَانًا وَشَفَتَيْنِ (٩)
و يك زبان و دو لب؟
وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ (١٠)
و دو راه پيش پايش ننهاديم؟
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (١١)
و او در آن گذرگاه سخت قدم ننهاد.
وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ (١٢)
و تو چه دانى كه گذرگاه سخت چيست؟
(۱) منوش: مشنو (از مصدر نیوشیدن)
(۲) یاوه: مجازاً سخن بیهوده و بی معنی، شوخی بی مزه
(۳) نَفَخْتُ: دمیدم
(۴) فِکرَت: فکر، اندیشه
(۵) تَعَمُّق: دور اندیشی و کنجکاوی و دقت در امری
(۶) حَدَث: سرگین، مدفوع
(۷) مُنْتَهی: به پایان رسیده، کمال یافته
(۸) خَس: خار، خاشاک، پست و فرومایه
(۹) اَعیان: جمع عَین، در اینجا مراد جوهر است.
(۱۰) عَرَض: ماهیتی است که اگر موجود شود وجودش قائم به جوهر است، مانند رنگ و شکل و کمیت جسم که به جسم قائم است، [مقابل جوهر] آنچه قائم به غیر باشد.
(۱۱) خاکْبیز: خاک بیزنده، (بیختن: الک کردن، غربال کردن)، کسی که خاک را غربال می کند.
(۱۲) آینهٔ آهن: صفحه های صیقلی آهن که در قدیم به جای آینه به کار می رفته است.
(۱۳) آینهٔ کُلّی: در اینجا اشاره به انسانهای رشد یافته و به کمال رسیده می باشد.
(۱۴) خُرمابُن: درخت خرما، نخل
(۱۵) وَهمَ: خیال، پندار، آن قسمت از مغز که تخیّل می کند.
*************************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
فضول گشتهام امروز جنگ می جویم
منوش نکته مستان که یاوه می گویم
تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم
دلا برو تو ز پیشم تو را نمیجویم
بگفتمش که به خونابه جامه چون شویی؟
بگفت خون همه زان سوست و من از این سویم
به سوی تو همه خون است و سوی من همه آب
نه قبطیم که در این نیل موسوی خویم
مکن راز مرا ای جان فسانه
شنیدستی مجالس بالأمانه
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون ست نه موقوف علل
نفس زنده سوی مرگی میتند
شرع بهر دفع شر رایی زند
دیو را در شیشهٔ حجت کند
دیده ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
روی نفس مطمئنه در جسد
زخم ناخن های فکرت میکشد
فکرت بد ناخن پر زهر دان
میخراشد در تعمق روی جان
تا گشاید عقدهٔ اشکال را
در حدث کرده ست زرین بیل را
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
در گشاد عقدهها گشتی تو پیر
که بدانی که خسی یا نیکبخت؟
حل این اشکال کن گر آدمی
خرج این کن دم اگر آدم دمی
حد اعیان و عرض دانسته گیر
حد خود را دان که نبود زین گزیر
چون بدانی حد خود زین حد گریز
تا به بیحد در رسی ای خاکبیز
گفتم آخر آینه از بهر چیست؟
آینهٔ آهن برای پوستهاست
آینهٔ سیمای جان سنگی بهاست
آینهٔ جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زآن دیار
گفتم ای دل آینهٔ کلی بجو
رو به دریا کار بر ناید به جو
زین طلب بنده به کوی تو رسید
درد مریم را به خرمابن کشید*
شد دل نادیده غرق دیده شد
آینهٔ کلی تو را دیدم ابد
دیدم اندر چشم تو من نقش خود
گفتم آخر خویش را من یافتم
در دو چشمش راه روشن یافتم
گفت وهمم کان خیال توست هان
ذات خود را از خیال خود بدان
که منم تو تو منی در اتحاد
« فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ
نَسْيًا مَنْسِيًّا »
چه عجب که سر ز بد پنهان کنی
این عجب که سر ز خود پنهان کنی
کار پنهان کن تو از چشمان خود
تا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
هر چیز که در جستن آنی آنی
رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
عاشقم از عاشقان نگریختم
وز مصاف ای پهلوان نگریختم
قصد بام آسمان می داشتم
از میان نردبان نگریختم
از صداع این و آن نگریختم
داروم من همچنان نگریختم
پیرو پیغامبران بودم به جان
من ز تهدید خسان نگریختم
زنده کوشم در شکار زندگی
زنده باشم چون ز جان نگریختم
چشم تیراندازش آنگه یافتم
که ز تیر خرکمان نگریختم
زخم تیغ و تیر من منصور شد
چون که از زخم سنان نگریختم
بحر قندم از ترش باکیم نیست
سودمندم از زیان نگریختم
شمس تبریزی چو آمد آشکار
Privacy Policy