Search
جستجو

Ganje Hozour audio Program #980
برنامه صوتی شماره ۹۸۰ گنج حضور

Please rate this audio
Out of 339 votes | 3715 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۸۰ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۲۶  سپتامبر  ۲۰۲۳ - ۵  مهر ۱۴۰۲


برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۸۰ بر روی این لینک کلیک کنید.

برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۸۰ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت

PDF متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت  


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


اِمتزاجِ(۱) روح‌ها در وقتِ صلح و جنگ‌ها

با کسی باید که روحش هست صافیِّ صفا(۲)


چون تغیّر(۳) هست در جان، وقتِ جنگ و آشتی

آن نه یک روح است تنها، بلکه گَشتَستَند جدا


چون بخواهد دل، سلامِ آن یکی، همچون عروس

مر زِفاف(۴) و صحبتِ دامادِ دشمن‌روی را


باز چون میلی بُوَد سویی، بدان مانَد که او

میل دارد سویِ دامادِ لطیفِ دلربا


از نظرها اِمتزاج و از سخن‌ها اِمتزاج

وز حکایت اِمتزاج و از فِکَر آمیزها


همچنان که امتزاجِ ظاهر است اندر رکوع

وز تصافُح(۵) وز عِناق(۶) و قُبله(۷) و مدح و دعا


بر تفاوت این تمازُج‌ها(۸) ز میل و نیم میل

وز سَرِ کُرْه(۹) و کَراهت، وز پیِ ترس و حیا


آن رکوعِ با تأنّی(۱۰)، و آن ثنایِ نرمْ نرم

هم‌مَراتِب(۱۱) در معانی، در صُوَرها مُجْتبا(۱۲)


این همه بازیچه گردد، چون رسیدی در کسی

کِش سما سجده‌اش بَرَد، و آن عرش گوید مَرحَبا


آن خداوندِ لطیفِ بنده‌پرور، شمسِ دین

کاو رهانَد مر شما را زین خیالِ بی‌وفا


با عدم تا چند باشی خایف(۱۳) و امّیدوار؟

این همه تأثیرِ خشمِ اوست تا وقتِ رضا


هستیِ جان اوست حقّا، چونکه هستی رو بتافت

لاجرم در نیستی می‌ساز با قیدِ هوا


گه به تسبیعِ(۱۴) هوا و گه به تسبیعِ خیال

گه به تسبیعِ کلام و گه به تسبیعِ لقا


گه خیالِ خوش بُوَد در طنز، همچون اِحتلام(۱۵)

گه خیالِ بد بُوَد همچون که خوابِ ناسزا


وانگهی تخییل‌ها(۱۶) خوش‌تر از این قومِ رذیل(۱۷)

اینْت هستی کاو بُوَد کمتر ز تخییلِ عَما(۱۸)


پس از آن سویِ عدم، بدتر از این، از صد عدم

این عدم‌ها بر مَراتِب بود، همچون که بقا


تا نیاید ظِلِّ(۱۹) میمونِ خداوندیِّ او

هیچ بندی از تو نَگشاید، یقین می‌دان دلا


(۱) اِمتزاج: آمیختگی، آمیخته شدن

(۲) صافیِّ صفا: پاکِ پاک، زلالِ زلال

(۳) تغیّر: دگرگون شدن، در اینجا به معنی احساس جدایی و غیریّت کردن است.

(۴) زِفاف: هم‌بستر شدن

(۵) تصافُح: دست دادن

(۶) عِناق: در آغوش کشیدن

(۷) قُبله: روبوسی

(۸) تمازُج‌: درآمیختن، تعامل

(۹) کُرْه: اجبار

(۱۰) تأنّی: درنگ کردن، آهستگی و تأمّل در انجام کار

(۱۱) هم‌مَراتِب: هم‌مرتبه

(۱۲) مُجْتبا: مُجْتبیٰ، برگزیده. در اینجا: متفاوت.

(۱۳) خایف: ترسان، بیمناک

(۱۴) تسبیع: هفت برابر کردن چیزی، مجازاً تکثیر و زیاد کردن

(۱۵) اِحتلام: انزال در خواب

(۱۶) تخییل‌: خیال‌سازی، خیال‌بافی

(۱۷) رذیل: فرومایه

(۱۸) عَما: مخفّف اَعمیٰ به معنی کور و نابینا

(۱۹) ظِل: سایه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اوّل بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1357


حَبَّذا(۲۰) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۲۱)

که نگه دارند تن را از فَساد


(۲۰) حَبَّذا: خوشا

(۲۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


 بنگر سویِ حریفان که همه مَست و خَرابند  

تو خمش باش و چنان شو، هله ای عَربده‌باره(۲۲)


(۲۲) عَربده‌باره: آنکه بسیار بدمستی می کند. عربده جوی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید اَنْصِتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


اَنْصِتُوا را گوش کن، خاموش باش

چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1455

 

بانگِ سگ اندر شکم، باشد زیان 

نه شکارانگیز و نه شب پاسبان


گرگ نادیده که منعِ او بود 

دزد نادیده که دفعِ او شود

 

از حریصی(۲۳)، وز هوایِ سَروری 

در نظر کُنْد و به لافیدن جَری(۲۴)


(۲۳) حریص: آزمند، زیاده خواه

(۲۴) جَری: گستاخ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1459


ماه نادیده نشان‌ها می‌دهد 

روستایی را بدان کژ می‌نهد


 مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۶۹ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3969


رازها را می‌کند حق آشکار  

چون بخواهد رُست، تخمِ بَد مَکار 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعلِ توست این غُصّه‌هایِ دَم‌ به‌ دَم

این بُوَد معنیِّ قَدْ جَفَّ الْقَلَم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرینِ خویش مَفزا در صِفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2071


پیشِ بینایان خبر گفتن خطاست 

کآن دلیلِ غفلت و نقصان ماست

 

پیش بینا، شد خموشی نفعِ تو 

بهرِ این آمد خطابِ أنْصِتوُا

 

گر بفرماید: بگو، بر گُوی خَوش 

لیک اندک گُو، دراز اندر مَکَش

 

ور بفرماید که اندر کَش دراز 

همچنین شَرمین(۲۵) بگو، با امر ساز(۲۶)


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرادهید و خموشی گزینید، 

باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»


(۲۵) شَرمین: شرمناک، با حیا

(۲۶) با امر ساز: از دستورات اطاعت کن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی، او زبان، نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود: اَنْصِتُوا

 

کودک اوّل چون بزاید شیرْنوش(۲۷)

 مدّتی خاموش باشد، جمله گوش‌‌

 

مدّتی می‌‌بایدش لب‌ دوختن

 از سخن، تا او سخن آموختن‌‌


ور نباشد گوش و تی‌‌تی(۲۸) می‌‌کند

 خویشتن را گُنگِ گیتی می‌‌کند

 

(۲۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار

(۲۸) تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدآن خوانند، زبان کودکانه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طَمَع از اِستماع

چشم را بندد غَرَض(۲۹) از اِطّلاع

 

همچنانکه آن جَنین را طمْعِ خون

کآن غذایِ اوست در اوطانِ(۳۰) دون(۳۱)


از حدیثِ این جهان، محجوب کرد

غیرِ خون، او می‌نداند چاشت خَورد


(۲۹) غَرَض: قصد

(۳۰) اوطانِ: وطن‌ها

(۳۱) دون: پست و فرومایه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #65


هیچ در گوشِ کسی زایشان نرفت

کاین طَمَع آمد حجابِ ژرف و زَفت(۳۲)


(۳۲) زَفت: سِتَبر؛ درشت؛ فربه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار(۳۳) و بتاز

کارِ کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال، خواهی یک زمان

این امانت واگُزار و وارهان


(۳۳) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


عاقبت‌بینی مکن، تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیرِ حق باشی، در شجاعت لافَتیٰ(۳۴)


(۳۴) لافَتیٰ: جوانی نیست.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams


سَر نَنَهد چَرخْ تو را، تا که تو‌ بی‌سَر نَشوی

کَس نَخَرَد نَقدِ تو را، تا سویِ میزان(۳۵) نَبَری


تا نشویِ مَستِ خدا، غم نشود از تو جُدا

تا صِفَتِ گُرگ دَری، یوسُفِ کَنعان نَبَری


خیره مَیا، خیره مَرو، جانبِ بازارِ جهان

زانکه دَرین بِیْع و شَریٰ(۳۶)، این ندهی، آن نَبَری


(۳۵) میزان: ترازو، مقیاس، معیار

(۳۶) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51

 

هست احوالم خِلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر

 

چونکه هر دَم راهِ خود را می‌زنم

با دگر کس سازگاری چون کنم؟

 

موجِ لشگرهای احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین


می‌نگر در خود چنین جنگِ گِران

پس چه مشغولی به جنگِ دیگران؟

 

یا مگر زین جنگ، حقّت واخَرَد

در جهانِ صلحِ یک‌رنگت بَرَد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #186


مُفترِق(۳۷) شد آفتابِ جان‌ها

در درونِ روزنِ ابدان‌ها


چون نظر در قُرص داری، خود یکی‌ست

وآنکه شد محجوبِ ابدان، در شکی‌ست


تفرقه در روحِ حیوانی بُوَد

نَفْسِ واحد، روحِ انسانی بُوَد


چونکه حق رَشَّ عَلَیْهِم نُورَهُ

مُفترِق هرگز نگردد نورِ او


چون که حق تعالی، نور خویش را بر این جان‌ها افشانده، 

نور آن خدا هرگز پراکنده نمی‌گردد.


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلندمرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیآفرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور برخورَد، به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد، به گمراهی رود.»


(۳۷) مُفترِق: پراکنده‌شونده

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نُعاسی(۳۸) شد پدید

کِی توانَد جز خیال و نیست دید؟

  

لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال

چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال

 

این عدم را چون نشاند اندر نظر؟

چون نهان کرد آن حقیقت از بصر؟


(۳۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams


زآن سوی کاندازی نظر، آن جنس می‌آید صُوَر

پس از نظر آید صُوَر، اَشکال مرد و زن شده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023


استخوان و باد، روپوش است و بس

در دو عالَم غیرِ یزدان نیست کس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #411


جانِ حیوانی ندارد اتّحاد

تو مَجو این اتّحاد از روحِ باد

 

گر خورَد این نان، نگردد سیر آن

ور کَشَد بار این، نگردد او گران

 

بلکه این شادی کند از مرگِ او

از حسد میرد، چو بیند برگِ او

 

جانِ گُرگان و سگان هر یک جداست

مُتّحد جان‌هایِ شیرانِ خداست

 

جمع گفتم جان‌هاشان من به اسم

کآن یکی جان صد بُوَد نِسبَت به جسم

 

همچو آن یک نورِ خورشیدِ سَما

صد بُوَد نسبت به صحنِ خانه‌ها

 

لیک یک باشد همۀ انوارشان

چونکه برگیری تو دیوار از میان


چون نمانَد خانه‌ها را قاعده

مؤمنان مانند، نَفْسِ واحده


حدیث


«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»


«مؤمنان مانند نَفْسی واحدند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #332, Divan e Shams


مستانِ خدا گرچه هزارند، یکی‌اند

مستانِ هویٰ جمله دوگانه‌ست و سه‌گانه‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #180, Divan e Shams


ای تو آبِ زندگانی فَاسْقِنٰا(۳۹)

ای تو دریایِ معانی فَاسْقِنٰا


ما سبوهایِ طلب آورده‌ایم

سویِ تو ای خِضرِ ثانی فَاسْقِنٰا


ماهیانِ جانِ ما زنهارخواه(۴۰)

از تو ای دریایِ جانی فَاسْقِنٰا


از رهِ هَجر(۴۱) آمده و آورده ما

عجزِ خود را ارمغانی(۴۲) فَاسْقِنٰا


داستانِ خسروان بشنیده‌ایم

تو فزون از داستانی، فَاسْقِنٰا


در گمان و وسوسه افتاده عقل

زآنکه تو فوقِ گمانی، فَاسْقِنٰا


نیم عاقل چه زند با عشقِ تو؟

تو جنونِ عاقلانی، فَاسْقِنٰا


 کعبهٔ عالم ز تو تبریز شد

شمسِ حق رکنِ یمانی(۴۳) فَاسْقِنٰا


(۳۹) فَاسْقِنٰا: پس آب دِه ما را.

(۴۰) زنهارخواه: پناه‌جو، امان‌خواه

(۴۱) هَجر: فراق و هجران

(۴۲) ارمغان: سوغات

(۴۳) رکنِ یمانی: زاویهٔ جنوب غربی کعبه که به سوی یمن است؛ در اینجا یعنی پایهٔ زندگی، ستونِ دین

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1977, Divan e Shams


در ستایش‌هایِ شمس‌الدین نباشم مُفتَتَن(۴۴)

تا تو گویی کاین غرض نفیِ من است از لا و لن(۴۵)


حق همی‌گوید منم، هش دار ای کوته‌نظر

شمسِ حقّ و دین بهانه‌ست اندرین برداشتن


هرچه تو با فخرِ تبریز آوری، بی‌خُردگی(۴۶)

آن به عینِ ذاتِ من، تو کرده‌ای ای ممتحن


(۴۴) مُفتَتَن: مفتون، شیفته

(۴۵) لا و لن: دو حرف نفی

(۴۶) بی‌خُردگی: ظاهراً بدون عیب و اشکال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مُرده‌تن

جانِ من باشد که رُو آرَد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم، ببیند بخششم


جانِ نامحرم نبیند رویِ دوست

جز همآن جان کاَصلِ او از کویِ اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3052, Divan e Shams


بیار مفخرِ تبریز، شمسِ تبریزی

مثالِ اصل، که اصلِ وجود و ایجادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


سپاس آن عَدَمی را، که هست ما بِرُبود

ز عشقِ آن عدم آمد، جهان جان به وجود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1713, Divan e Shams


خیزید عاشقان که سویِ آسمان رویم

دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم


نی نی که این دو باغ اگرچه خوش است و خوب

زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم


سجده‌کنان رویم سویِ بحر همچو سیل

بر رویِ بحر زان پس ما کف‌زنان رویم


زین کویِ تعزیت(۴۷) به عروسی سفر کنیم

زین رویِ زعفران به رخِ ارغوان رویم


از بیمِ اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

دل‌ها همی‌طپند، به دارُالامان(۴۸) رویم


از درد چاره نیست، چو اندر غریبی‌ایم

وز گرد چاره نیست، چو در خاکدان رویم


(۴۷) تعزیت: عزاداری کردن، تسلیت گفتن

(۴۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حُبُّ الْوَطَن باشد درست

تو وطن بشناس، ای خواجه نخست


حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #639, Divan e Shams


آن یار همان است، اگر جامه دگر شد

آن جامه به در کرد و دگربار برآمد


آن باده همان است، اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سرِ خمّار برآمد


ای قومِ گمان‌ برده که آن مشعله‌ها مُرد

آن مشعله زین روزنِ اسرار برآمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره، که آن شاهِ قِمار آمد

اگر تلبیسِ(۴۹) نو دارد، همانست او که پار(۵۰) آمد


(۴۹) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش

(۵۰) پار: پارسال

------------

منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان(۵۱)

زُهره زند پردهٔ شنگولیان(۵۲)


(۵۱) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۵۲) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قُلْ اَعُوذَت خوانْد باید کِای اَحَد

هین ز نَفّاثات(۵۳)، افغان وَز عُقَد(۵۴)


در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، 

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.


می‌دمند اندر گِرِه آن ساحرات

اَلْغیاث(۵۵) اَلْمُستغاث(۵۶) از بُرد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرس به فریادم

 رس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا.


لیک برخوان از زبانِ فعل نیز

که زبانِ قول سُست است ای عزیز


(۵۳) نَفّاثات: دمندگان

(۵۴) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۵۵) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۵۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سَران تا آن سران


از همه عیش و خوشی‌ها و مزه

او نبیند جز که قِشرِ خربزه


که بُوَد افتاده بر ره یا حشیش(۵۷)

لایق سَیران(۵۸) گاوی یا خَریش


(۵۷) حشیش: گیاهِ خشک، علف.

(۵۸) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به‌ معنی خوش آمدن است.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکَشَد به بی‌جَهاتَت(۵۹)


(۵۹) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

------------

مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مُرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سویِ مرگی می‌تَنَد


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جانِ جان، چون واکَشد پا را زِ جان

جان چنان گردد که بی‌‌جان تن، بدان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3290


جَو‌جَوی(۶۰)، چون جمع گردی زاِشتباه

پس توان زد بر تو سِکّهٔ پادشاه


(۶۰) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۶۱)


(۶۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۶۲)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۶۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۶۳)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۶۳) حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


چون تغیّر هست در جان، وقتِ جنگ و آشتی

آن نه یک روح است تنها، بلکه گَشتَستَند جدا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #71


بَر خیالی صُلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و نَنگشان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خُفته از احوالِ دنیا روز و شب

چون قلم در پنجۀ تَقلیبِ(۶۴) رب


(۶۴) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۶۵)


 عاشقِ صُنعِ تواَم در شکر و صبر(۶۶)

عاشقِ مصنوع کِی باشم چو گَبر(۶۷)؟


عاشقِ صُنعِ(۶۸) خدا با فَر(۶۹) بود

عاشقِ مصنوعِ(۷۰) او کافر بود


(۶۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن  

(۶۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.  

(۶۷) گبر: کافر  

(۶۸) صُنع: آفرینش  

(۶۹) فَر: شکوهِ ایزدی  

(۷۰) مصنوع: آفریده، مخلوق

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حَبْر(۷۱) و سَنی(۷۲)

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


(۷۱) حَبر: دانشمند، دانا

(۷۲) سَنی: رفیع، بلند‌مرتبه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مردهٔ خود را رها کرده‌ست او

مردهٔ بیگانه را جوید رَفو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


با عدم تا چند باشی خایف و امّیدوار؟

این همه تأثیرِ خشمِ اوست تا وقتِ رضا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


رَهَد(۷۳) ز خویش و ز پیش و ز جانِ مرگ‌اندیش(۷۴)

رَهَد ز خوف(۷۵) و رَجا(۷۶) و رَهد ز باد و ز بود(۷۷)

  

(۷۳) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن

(۷۴) مرگ‌اندیش: آنکه پیوسته در اندیشهٔ مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می‌سازد.

(۷۵) خوف: ترس

(۷۶) رجا: امید

(۷۷) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2675, Divan e Shams


بیاموز از پیمبر کیمیایی

که هر چِت حق دهد، می‌ده رضایی


همان لحظه درِ جنّت گشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی


رسولِ غم اگر آید بَرِ تو

کنارش گیر همچون آشنایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم، از آن ابر بر سَرَت بارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


 تا نیارد سجده‌ای بر خاکِ تبریزِ صفا

کم نگردد از جَبینش(۷۸) داغِ نفرینِ خدا


(۷۸) جَبین: پیشانی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشمِ تو

من حواس و من رضا و خشمِ تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


پس از آن سویِ عدم بدتر از این از صد عدم

این عدم‌ها بر مَراتِب بود همچون که بقا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود: گر گویم به راست

شرحِ آن دشمن که در جانِ شماست


زَهره‌های پُردلان(۷۹) هم بَردَرَد

نه رَوَد ره، نه غمِ کاری خَورَد


(۷۹) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321


رجوع به قصّه رنجور

 

بازگرد و قصّهٔ‌ رنجور گو  

با طبیبِ آگهِ سَتّارخو 

 

نبضِ او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امید صحّتِ او بُد مُحال

 

گفت: هر چِت دل بخواهد، آن بکن  

تا رود از جسمت این رنجِ کهن


هرچه خواهد خاطرِ تو، وامَگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زَحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را، دان زیان  

هرچه خواهد دل، درآرَش در میان

 

این چنین رنجور را، گفت ای عمو  

حق تَعالیٰ، اِعْمَلُوا ماٰ شِئتُمُ


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Fussilat(#41), Line #40


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»


گفت: رُو هین خیر بادَت جانِ عَم  

من تماشایِ لبِ جو می‌روم 

 

بر مرادِ دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحّت را بیابد فتحِ باب 

 

بر لبِ جُو صوفیی بنشسته بود  

دست و رُو می‌شُست و پاکی می‌فزود 


او قفااَش دید، چون تخییلی‌ای(۸۰) 

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفایِ صوفیِ حمزه‌پَرَست(۸۱)

راست می‌کرد از برایِ صَفعْ(۸۲) دست

 

کآرزو را، گر نرانم تا رَوَد

آن طبیبم گفت کآن علّت شود


سیلی‌اش اندر بَرَم در معرکه

زآنکه لاٰتُلْقُوا بِاَیْدیٰ تَهْلُکَه

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


تَهْلُکَه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبَش، تن مزن چون دیگران

 

چون زدش سیلی، برآمد یک طَراق(۸۳)

گفت صوفی: هَی‌هَی ای قَوّادِ عاق(۸۴)


خواست صوفی تا دو سه مُشتش زند  

سَبْلَت و ریشش یکایک بَرکَنَد

 

خلق، رنجورِ دِق و بیچاره‌اند  

وز خِداعِ(۸۵) دیو، سیلی‌باره‌اند(۸۶)

 

جمله در ایذایِ(۸۷) بی‌جُرمان حریص  

در قفایِ(۸۸) همدگر جویان نَقیص(۸۹)


(۸۰) تخییلی: ادم خیالاتی

(۸۱) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.

(۸۲) صَفع: پس‌گردنی

(۸۳) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۸۴) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۸۵) خِداع: حیله‌گری

(۸۶) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۸۷) ایذا: اذیت کردن

(۸۸) قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۸۹) نَقیص: عیب‌جویی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گر چه آن صوفی پُر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام  

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام 

 

حَبَّذا(۹۰) دو چشمِ پایان‌بینِ راد(۹۱)  

که نگه دارند تن را از فَساد 


(۹۰) حَبَّذا:خوشا

(۹۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) اِمتزاج: آمیختگی، آمیخته شدن

(۲) صافیِّ صفا: پاکِ پاک، زلالِ زلال

(۳) تغیّر: دگرگون شدن، در اینجا به معنی احساس جدایی و غیریّت کردن است.

(۴) زِفاف: هم‌بستر شدن

(۵) تصافُح: دست دادن

(۶) عِناق: در آغوش کشیدن

(۷) قُبله: روبوسی

(۸) تمازُج‌: درآمیختن، تعامل

(۹) کُرْه: اجبار

(۱۰) تأنّی: درنگ کردن، آهستگی و تأمّل در انجام کار

(۱۱) هم‌مَراتِب: هم‌مرتبه

(۱۲) مُجْتبا: مُجْتبیٰ، برگزیده. در اینجا: متفاوت.

(۱۳) خایف: ترسان، بیمناک

(۱۴) تسبیع: هفت برابر کردن چیزی، مجازاً تکثیر و زیاد کردن

(۱۵) اِحتلام: انزال در خواب

(۱۶) تخییل‌: خیال‌سازی، خیال‌بافی

(۱۷) رذیل: فرومایه

(۱۸) عَما: مخفّف اَعمیٰ به معنی کور و نابینا

(۱۹) ظِل: سایه

(۲۰) حَبَّذا: خوشا

(۲۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد

(۲۲) عَربده‌باره: آنکه بسیار بدمستی می کند. عربده جوی

(۲۳) حریص: آزمند، زیاده خواه

(۲۴) جَری: گستاخ

(۲۵) شَرمین: شرمناک، با حیا

(۲۶) با امر ساز: از دستورات اطاعت کن

(۲۷) شیرنوش: نوشنده شیر، شیرخوار

(۲۸) تی‌تی: کلمه‌ای که مرغان را بدآن خوانند، زبان کودکانه

(۲۹) غَرَض: قصد

(۳۰) اوطانِ: وطن‌ها

(۳۱) دون: پست و فرومایه

(۳۲) زَفت: سِتَبر؛ درشت؛ فربه

(۳۳) گزاردن: انجام دادن، ادا کردن

(۳۴) لافَتیٰ: جوانی نیست.

(۳۵) میزان: ترازو، مقیاس، معیار

(۳۶) بِیْع و شَریٰ: خرید و فروش، معامله

(۳۷) مُفترِق: پراکنده‌شونده

(۳۸) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب.

(۳۹) فَاسْقِنٰا: پس آب دِه ما را.

(۴۰) زنهارخواه: پناه‌جو، امان‌خواه

(۴۱) هَجر: فراق و هجران

(۴۲) ارمغان: سوغات

(۴۳) رکنِ یمانی: زاویهٔ جنوب غربی کعبه که به سوی یمن است؛ در اینجا یعنی پایهٔ زندگی، ستونِ دین

(۴۴) مُفتَتَن: مفتون، شیفته

(۴۵) لا و لن: دو حرف نفی

(۴۶) بی‌خُردگی: ظاهراً بدون عیب و اشکال

(۴۷) تعزیت: عزاداری کردن، تسلیت گفتن

(۴۸) دارُالامان: جای امن و امان، جای سلامت

(۴۹) تلبیس: پوشاندن، فریب و خدعه به کار بردن، پوشاندن حقیقت امری، روپوش

(۵۰) پار: پارسال

(۵۱) لولیان: جمعِ لولی، کولی، سرودخوانِ کوچه

(۵۲) شنگولیان: جمعِ شنگولی، شاداب، شوخ

(۵۳) نَفّاثات: دمندگان

(۵۴) عُقَد: جمعِ عقده، گره‌ها

(۵۵) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی

(۵۶) اَلْمُستغاث: فریادرس، از نام‌های خداوند

(۵۷) حشیش: گیاهِ خشک، علف.

(۵۸) سَیران: همان سَیَرانِ عربی است که فارسیان «یا» را به سکون خوانند. به معنی سیر و گردش. در اینجا به‌ معنی خوش آمدن است.

(۵۹) بی‌جَهات: موجودی که برتر از جا و جهت است، عالَم الهی

(۶۰) جَو‌جَو: یک‌‌جو یک‌جو و ذرّه‌ذرّه

(۶۱) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۶۲) فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۶۳) حَدید: آهن

(۶۴) تَقلیب: بر‌گردانیدن، واژگونه کردن

(۶۵) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن  

(۶۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.  

(۶۷) گبر: کافر  

(۶۸) صُنع: آفرینش  

(۶۹) فَر: شکوهِ ایزدی  

(۷۰) مصنوع: آفریده، مخلوق

(۷۱) حَبر: دانشمند، دانا

(۷۲) سَنی: رفیع، بلند‌مرتبه

(۷۳) رَهیدن: رها شدن، خلاص شدن

(۷۴) مرگ‌اندیش: آنکه پیوسته در اندیشهٔ مردن باشد. مجازاً، من ذهنی که با اندیشیدن و عمل به آن خودش را تباه می‌سازد.

(۷۵) خوف: ترس

(۷۶) رجا: امید

(۷۷) باد و بود: من ذهنی و آثار آن، بود و نبود

(۷۸) جَبین: پیشانی

(۷۹) پُردل: شجاع، دلیر، دلاور، باجرئت

(۸۰) تخییلی: ادم خیالاتی

(۸۱) حمزه‌پَرَست: کسی که آش بلغور را بسیار دوست دارد. در اینجا کنایه از آدم شکمباره است.

(۸۲) صَفع: پس‌گردنی

(۸۳) طَراق: صدایی که از کوفتن و شکستن چیزی نظیر چوب و استخوان برآید. صدای زدن تازیانه و امثال آن.

(۸۴) قَوّادِ عاق: بی‌ناموس نافرمان

(۸۵) خِداع: حیله‌گری

(۸۶) سیلی‌باره: کسی که میل فراوانی به زدن سیلی دارد. در اینجا مراد کسی است که خوی آزار و تهاجم بسیار داشته باشد.

(۸۷) ایذا: اذیت کردن

(۸۸) قفا: پشت گردن، پسِ سر

(۸۹) نَقیص: عیب‌جویی

(۹۰) حَبَّذا:خوشا

(۹۱) راد: حکیم، فرزانه، جوانمرد


----------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


امتزاج روح‌ها در وقت صلح و جنگ‌ها

با کسی باید که روحش هست صافی صفا


چون تغیر هست در جان وقت جنگ و آشتی

آن نه یک روح است تنها بلکه گشتستند جدا


چون بخواهد دل سلام آن یکی همچون عروس

مر زفاف و صحبت داماد دشمن‌روی را


باز چون میلی بود سویی بدان ماند که او

میل دارد سوی داماد لطیف دلربا


از نظرها امتزاج و از سخن‌ها امتزاج

وز حکایت امتزاج و از فکر آمیزها


همچنان که امتزاج ظاهر است اندر رکوع

وز تصافح وز عناق و قبله و مدح و دعا


بر تفاوت این تمازج‌ها ز میل و نیم میل

وز سر کره و کراهت وز پی ترس و حیا


آن رکوع با تأنی و آن ثنای نرم نرم

هم‌مراتب در معانی در صورها مجتبا


این همه بازیچه گردد چون رسیدی در کسی

کش سما سجده‌اش برد و آن عرش گوید مرحبا


آن خداوند لطیف بنده‌پرور شمس دین

کاو رهاند مر شما را زین خیال بی‌وفا


با عدم تا چند باشی خایف و امیدوار

این همه تأثیر خشم اوست تا وقت رضا


هستی جان اوست حقا چونکه هستی رو بتافت

لاجرم در نیستی می‌ساز با قید هوا


گه به تسبیع هوا و گه به تسبیع خیال

گه به تسبیع کلام و گه به تسبیع لقا


گه خیال خوش بود در طنز همچون احتلام

گه خیال بد بود همچون که خواب ناسزا


وانگهی تخییل‌ها خوش‌تر از این قوم رذیل

اینت هستی کاو بود کمتر ز تخییل عما


پس از آن سوی عدم بدتر از این از صد عدم

این عدم‌ها بر مراتب بود همچون که بقا


تا نیاید ظل میمون خداوندی او

هیچ بندی از تو نگشاید یقین می‌دان دلا


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۶۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1360


گر همی‌ خواهی سلامت از ضرر

چشم ز اول بند و پایان را نگر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1357


حبذا دو چشم پایان‌بین راد

که نگه دارند تن را از فساد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2372, Divan e Shams


بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند  

تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده‌باره


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۶۹۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3692


پس شما خاموش باشید انصتوا

تا زبانتان من شوم در گفت و گو


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3456


انصتوا را گوش کن خاموش باش

چون زبان حق نگشتی گوش باش


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1455

 

بانگ سگ اندر شکم باشد زیان 

نه شکارانگیز و نه شب پاسبان


گرگ نادیده که منع او بود 

دزد نادیده که دفع او شود

 

از حریصی وز هوای سروری 

در نظر کند و به لافیدن جری


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1459


ماه نادیده نشان‌ها می‌دهد 

روستایی را بدان کژ می‌نهد


 مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۶۹ 

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3969


رازها را می‌کند حق آشکار  

چون بخواهد رست تخم بد مکار 


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3182


فعل توست این غصه‌های دم‌ به‌ دم

این بود معنی قد جف القلم


حدیث


«جَفَّ الْقَلَمُ بِما أنْتَ لاقٍ.»


«خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۵۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3514


بر قرین خویش مفزا در صفت

کآن فراق آرد یقین در عاقبت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2071


پیش بینایان خبر گفتن خطاست 

کآن دلیل غفلت و نقصان ماست

 

پیش بینا شد خموشی نفع تو 

بهر این آمد خطاب أنصتوا

 

گر بفرماید بگو بر گوی خوش 

لیک اندک گو دراز اندر مکش

 

ور بفرماید که اندر کش دراز 

همچنین شرمین بگو با امر ساز


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۰۴

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #204


«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.»


«هر گاه قرآن خوانده شود، گوش فرادهید و خموشی گزینید، 

باشد که از لطف و رحمت پروردگار برخوردار شوید.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۶۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1622


چون تو گوشی او زبان نی جنس تو

گوشها را حق بفرمود انصتوا

 

کودک اول چون بزاید شیرنوش

مدتی خاموش باشد جمله گوش‌‌

 

مدتی می‌‌بایدش لب‌ دوختن

از سخن تا او سخن آموختن‌‌


ور نباشد گوش و تی‌‌تی می‌‌کند

خویشتن را گنگ گیتی می‌‌کند

 

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #66


گوش را بندد طمع از استماع

چشم را بندد غرض از اطلاع

 

همچنانکه آن جنین را طمع خون

کآن غذای اوست در اوطان دون


از حدیث این جهان محجوب کرد

غیر خون او می‌نداند چاشت خورد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #65


هیچ در گوش کسی زایشان نرفت

کاین طمع آمد حجاب ژرف و زفت


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #181


یک زمان کار است بگزار و بتاز

کار کوته را مکن بر خود دراز


خواه در صد سال خواهی یک زمان

این امانت واگزار و وارهان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


عاقبت‌بینی مکن تا عاقبت‌بینی شوی

تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2455, Divan e Shams


سر ننهد چرخ تو را تا که تو‌ بی‌سر نشوی

کس نخرد نقد تو را تا سوی میزان نبری


تا نشوی مست خدا، غم نشود از تو جدا

تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری


خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان

زانکه درین بیع و شری این ندهی آن نبری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #51

 

هست احوالم خلاف همدگر

هر یکی با هم مخالف در اثر

 

چونکه هر دم راه خود را می‌زنم

با دگر کس سازگاری چون کنم

 

موج لشگرهای احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین


می‌نگر در خود چنین جنگ گران

پس چه مشغولی به جنگ دیگران

 

یا مگر زین جنگ حقت واخرد

در جهان صلح یک‌رنگت برد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۸۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #186


مفترق شد آفتاب جان‌ها

در درون روزن ابدان‌ها


چون نظر در قرص داری خود یکی‌ست

وآنکه شد محجوب ابدان در شکی‌ست


تفرقه در روح حیوانی بود

نفس واحد روح انسانی بود


چونکه حق رش علیهم نوره

مفترق هرگز نگردد نور او


چون که حق تعالی نور خویش را بر این جان‌ها افشانده

نور آن خدا هرگز پراکنده نمی‌گردد


حدیث


«إِنَّ اللهَ تَعالیٰ خَلَقَ خَلْقَهُ فِی ظُلْمَةٍ فَاَلْقٰى عَلَيْهِمْ مِنْ نُورِهِ. 

فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذٰلِکَ النُّورِ اهْتَدَىٰ وَ مَنْ اَخْطَأَهُ ضَلَّ.»


«همانا خداوندِ بلندمرتبه، آفریدگان را در تاریکی بیآفرید. پس روشنیِ خود را بر آنان بتابانید. 

هر که را آن نور برخورَد، به راه راست آید، و هر که را آن نور برنخورَد، به گمراهی رود.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1033


دیده‌یی کاندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید

  

لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال

چون حقیقت شد نهان پیدا خیال

 

این عدم را چون نشاند اندر نظر

چون نهان کرد آن حقیقت از بصر


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۸۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2281, Divan e Shams


زآن سوی کاندازی نظر آن جنس می‌آید صور

پس از نظر آید صور اشکال مرد و زن شده


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۰۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1023


استخوان و باد روپوش است و بس

در دو عالم غیر یزدان نیست کس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #411


جان حیوانی ندارد اتحاد

تو مجو این اتحاد از روح باد

 

گر خورد این نان نگردد سیر آن

ور کشد بار این نگردد او گران

 

بلکه این شادی کند از مرگ او

از حسد میرد چو بیند برگ او

 

جان گرگان و سگان هر یک جداست

متحد جان‌های شیران خداست

 

جمع گفتم جان‌هاشان من به اسم

کآن یکی جان صد بود نسبت به جسم

 

همچو آن یک نور خورشید سما

صد بود نسبت به صحن خانه‌ها

 

لیک یک باشد همه  انوارشان

چونکه برگیری تو دیوار از میان


چون نماند خانه‌ها را قاعده

مؤمنان مانند نفس واحده


حدیث


«اَلْـمُؤْمِنُونَ کَنَفْسٍ واحِدَةٍ»


«مؤمنان مانند نَفْسی واحدند.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #332, Divan e Shams


مستان خدا گرچه هزارند یکی‌اند

مستان هوی جمله دوگانه‌ست و سه‌گانه‌ست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #180, Divan e Shams


ای تو آب زندگانی فاسقنا

ای تو دریای معانی فاسقنا


ما سبوهای طلب آورده‌ایم

سوی تو ای خضر ثانی فاسقنا


ماهیان جان ما زنهارخواه

از تو ای دریای جانی فاسقنا


از ره هجر آمده و آورده ما

عجز خود را ارمغانی فاسقنا


داستان خسروان بشنیده‌ایم

تو فزون از داستانی فاسقنا


در گمان و وسوسه افتاده عقل

زآنکه تو فوق گمانی فاسقنا


نیم عاقل چه زند با عشق تو

تو جنون عاقلانی فاسقنا


 کعبه عالم ز تو تبریز شد

شمس حق رکن یمانی فاسقنا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۹۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1977, Divan e Shams


در ستایش‌های شمس‌الدین نباشم مفتتن

تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن


حق همی‌گوید منم هش دار ای کوته‌نظر

شمس حق و دین بهانه‌ست اندرین برداشتن


هرچه تو با فخر تبریز آوری بی‌خردگی

آن به عین ذات من تو کرده‌ای ای ممتحن


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۷۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4678


چون به من زنده شود این مرده‌تن

جان من باشد که رو آرد به من


من کنم او را ازین جان محتشم

جان که من بخشم ببیند بخششم


جان نامحرم نبیند روی دوست

جز همآن جان کاصل او از کوی اوست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۵۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3052, Divan e Shams


بیار مفخر تبریز شمس تبریزی

مثال اصل که اصل وجود و ایجادی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1713, Divan e Shams


خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم

دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم


نی نی که این دو باغ اگرچه خوش است و خوب

زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم


سجده‌کنان رویم سوی بحر همچو سیل

بر روی بحر زان پس ما کف‌زنان رویم


زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم

زین روی زعفران به رخ ارغوان رویم


از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

دل‌ها همی‌طپند به دارالامان رویم


از درد چاره نیست چو اندر غریبی‌ایم

وز گرد چاره نیست چو در خاکدان رویم


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2230


همچنین حب الوطن باشد درست

تو وطن بشناس ای خواجه نخست


حدیث


«حُبُّ الْوَطَن مِنَ الاْيمانِ.»


«وطن‌دوستی از ایمان است.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #639, Divan e Shams


آن یار همان است اگر جامه دگر شد

آن جامه به در کرد و دگربار برآمد


آن باده همان است، اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد


ای قوم گمان‌ برده که آن مشعله‌ها مرد

آن مشعله زین روزن اسرار برآمد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #588, Divan e Shams


صلا رندان دگرباره که آن شاه قمار آمد

اگر تلبیس نو دارد همانست او که پار آمد


منسوب به مولانا


دیده‌ای خواهم که باشد شه‌شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2104, Divan e Shams


شب که جهان است پر از لولیان

زهره زند پرده شنگولیان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1042


قل اعوذت خواند باید کای احد

هین ز نفاثات افغان وز عقد


در اینصورت باید سوره قل اعوذ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه

به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها


می‌دمند اندر گره آن ساحرات

الغیاث المستغاث از برد و مات


آن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند ای خداوند دادرس به فریادم

رس از غلبه دنیا و مقهور شدنم به دست دنیا


لیک برخوان از زبان فعل نیز

که زبان قول سست است ای عزیز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2377


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سران تا آن سران


از همه عیش و خوشی‌ها و مزه

او نبیند جز که قشر خربزه


که بود افتاده بر ره یا حشیش

لایق سیران گاوی یا خریش


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۶۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #368, Divan e Shams


از هر جهتی تو را بلا داد

تا بازکشد به بی‌جهاتت


مولوى، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #550


چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۷۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3274


جان جان چون واکشد پا را ز جان

جان چنان گردد که بی‌‌جان تن بدان‌‌


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ٣٢۹۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3290


جو‌جوی چون جمع گردی زاشتباه

پس توان زد بر تو سکه پادشاه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست 

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


چون تغیر هست در جان وقت جنگ و آشتی

آن نه یک روح است تنها بلکه گشتستند جدا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۷۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #71


بر خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و ننگشان


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٣٩٣

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #393


خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجه تقلیب رب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359


ننگرم کس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم


عاشق صنع توام در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر


عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3196


تا کنی مر غیر را حبر و سنی

خویش را بدخو و خالی می‌کنی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #151


مرده خود را رها کرده‌ست او

مرده بیگانه را جوید رفو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


با عدم تا چند باشی خایف و امیدوار

این همه تأثیر خشم اوست تا وقت رضا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۵۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #950, Divan e Shams


رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ‌اندیش

رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود

  

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۶۷۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2675, Divan e Shams


بیاموز از پیمبر کیمیایی

که هر چت حق دهد می‌ده رضایی


همان لحظه در جنت گشاید

چو تو راضی شوی در ابتلایی


رسول غم اگر آید بر تو

کنارش گیر همچون آشنایی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۲۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1723, Divan e Shams

 

هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #155, Divan e Shams


تا نیارد سجده‌ای بر خاک تبریز صفا

کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۹۳۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1937


گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #158, Divan e Shams


پس از آن سوی عدم بدتر از این از صد عدم

این عدم‌ها بر مراتب بود همچون که بقا


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۱۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1911


مصطفی فرمود گر گویم به راست

شرح آن دشمن که در جان شماست


زهره‌های پردلان هم بردرد

نه رود ره نه غم کاری خورد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1321


رجوع به قصه رنجور

 

بازگرد و قصه رنجور گو  

با طبیب آگه ستارخو 

 

نبض او بگرفت و واقف شد ز حال  

که امید صحت او بد محال

 

گفت هر چت دل بخواهد آن بکن  

تا رود از جسمت این رنج کهن


هرچه خواهد خاطر تو وامگیر  

تا نگردد صبر و پرهیزت زحیر

 

صبر و پرهیز این مرض را دان زیان  

هرچه خواهد دل درآرش در میان

 

این چنین رنجور را گفت ای عمو  

حق تعالی اعملوا ما شئتم


قرآن کریم، سورهٔ فصلت (۴۱)، آیهٔ ۴۰

Quran, Fussilat(#41), Line #40


«… مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»


«… هر چه مى‌خواهيد بكنيد، او به كارهايتان بيناست.»


گفت رو هین خیر بادت جان عم  

من تماشای لب جو می‌روم 

 

بر مراد دل همی ‌گشت او بر آب  

تا که صحت را بیابد فتح باب 

 

بر لب جو صوفیی بنشسته بود  

دست و رو می‌شست و پاکی می‌فزود 


او قفااش دید چون تخییلی‌ای

کرد او را آرزوی سیلی‌ای

 

بر قفای صوفی حمزه‌پرست

راست می‌کرد از برای صفع دست

 

کآرزو را گر نرانم تا رود

آن طبیبم گفت کآن علت شود


سیلی‌اش اندر برم در معرکه

زآنکه لاتلقوا بایدی تهلکه

 

قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۱۹۵

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #195


«وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»


«در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد 

و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»


تهلکه‌ست این صبر و پرهیز ای فلان

خوش بکوبش تن مزن چون دیگران

 

چون زدش سیلی برآمد یک طراق

گفت صوفی هی‌هی ای قواد عاق


خواست صوفی تا دو سه مشتش زند  

سبلت و ریشش یکایک برکند

 

خلق رنجور دق و بیچاره‌اند  

وز خداع دیو سیلی‌باره‌اند

 

جمله در ایذای بی‌جرمان حریص  

در قفای همدگر جویان نقیص


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1355


گر چه آن صوفی پر آتش شد ز خشم  

لیک او بر عاقبت انداخت چشم

 

اول صف بر کسی ماند به کام  

کو نگیرد دانه بیند بند دام 

 

حبذا دو چشم پایان‌بین راد

که نگه دارند تن را از فساد 


shirin7shComment by: shirin7sh
آموختم با من ذهنی به خود آسیب زده ایم .ما فراتر از گمان بلکه خود حقیقت هستیم؛ هر قدر خورشید درون ما بیشتر طلوع کند متوجه بی عقلی من ذهنی می شویم. فضای گشوده شده تماما شادی است؛ غم از کوی ذهن می‌آید
پیدا خیال است و حقیقت نهان. تنها با فضاگشایی حقیقت آشکار می‌شود. فضای گشوده شده کعبه ماست و همه انسانها باید به این عدم نماز بگزارند.

درود بر آموزگار عشق و خرد و شادی
هزاران شکر و صدها سپاس


Back

Privacy Policy