برنامه صوتی شماره ۸۰۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۶ آوریل ۲۰۲۰ - ۱۹ فروردین
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 29, Divan e Shams
ای از ورایِ پردهها تابِ تو تابستانِ ما
ما را چو تابستان بِبَر، دل گرم تا بُستانِ ما
ای چشمِ جان را توتیا(۱)، آخر کجا رفتی؟ بیا!
تا آبِ رحمت برزَنَد(۲) از صحنِ آتشدانِ ما
تا سبزه گردد شورها، تا روضه(۳) گردد گورها
انگور گردد غوره ها، تا پخته گردد نانِ ما
ای آفتابِ جان و دل، ای آفتاب از تو خجِل(۴)
آخر ببین کاین آب و گِل چون بست گردِ جانِ ما؟
شد خارها گلزارها، از عشقِ رویت بارها
تا صد هزار اِقرارها افکند در ایمانِ ما
ای صورتِ عشقِ ابد، خوش رو نمودی در جَسد
تا ره بری سویِ اَحد(۵)، جان را ازین زندانِ ما
در دودِ غم بگشا طَرب، روزی نما از عینِ شب
روزی غریب و بوالْعَجَب(۶)، ای صبحِ نورافشان ما
گوهر کُنی خَرمُهره(۷) را، زَهره بِدَرّی زُهره را
سلطان کنی بیبهره را، شاباش ای سلطانِ ما
کو دیدهها در خَوردِ تو؟ تا دررسد در گَردِ تو
کو گوشِ هوش آوردِ تو(۸) تا خوش بشنود برهانِ ما
چون دل شود احسان شُمَر(۹) در شُکرِ آن شاخِ شِکَر(۱۰)
نعره برآرَد چاشنی از بیخِ هر دندانِ ما
آمد ز جان بانگِ دُهُل(۱۱) تا جزوها آید به کُل
ریحان به ریحان، گُل به گُل، از حبسِ خارستانِ ما
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 2165
هر که را دیو از کریمان وا بَرَد
بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد
یک بَدَست(۱۲) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 945, Divan e Shams
ندایِ فَاعْتَبِروا(۱۳) بشنوید اُولُوالْابْصار(۱۴)*
نه کودکیت، سرِ آستین چه میخایید(۱۵)؟
خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جَستن(۱۶)؟
هلا، ز جو بجهید آن طرف، چو بُرنایید(۱۷)
* قرآن کریم، سوره حشر(۵۹)، آیه ۲
Quran, Sooreh Al-Hashr(#59), Line #2
«… فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ »
«… پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود
نیست معبود خلیل، آفِل بود
وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلین
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶و۷۵
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75,76
« وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.»(۷۵)
« بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين
را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.»
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ
فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»(۷۶)
« چون شب او را فرو گرفت، ستاره ای دید.
گفت: این است پروردگار من. چون فروشد،
گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1179
بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جَوْز را و لَوْز را و پسته را
هر که او عِصیان کند، شیطان شود
که حسودِ دولتِ نیکان شود
چونکه در عهدِ خدا کردی وفا*
از کَرَم عهدت نگه دارد خدا
از وفایِ حق تو بسته دیدهای
اُذْکُروا اَذْکُرْکُمُ نشنیدهای**
اما تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده ای،
زیرا حقیقت آیه « یادم کنید تا یادتان کنم » را به
گوش جان نشنیده ای.
گوش نِه اَوْفُوا بِعَهْدی گوشدار
تا که اوفِ عَهدَکُم آید ز یار
« به حقیقت آیه « به عهدم وفا کنید » گوش جان
بسپار تا از حضرت معشوق جواب « به عهد شما
وفا کنم » در رسد.»
عهد و قرضِ ما چه باشد ای حَزین(۱۸)؟
همچو دانهٔ خُشک کِشتن در زمین
نه زمین را زان فروغ و لمتری(۱۹)
نه خداوند زمین را توانگری
جز اشارت که ازین میبایدَم
که تو دادی اصلِ این را از عَدَم(۲۰)
خوردم و دانه بیآوردم نشان
که ازین نعمت به سویِ ما کشان
پس دعایِ خشک هِلْ(۲۱) ای نیکبخت
که فشانْدِ دانه(۲۲) میخواهد درخت
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #40
«…اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا
بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ …»
«…نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم به ياد
بياوريد. و به عهد من وفا كنيد تا به عهدتان وفا كنم…»
** قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۲
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #152
« فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ»
« پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم. مرا
سپاس گوييد و ناسپاسى من مكنيد.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۱۹۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1194, Divan e Shams
دعوتِ حق نشنوی، آنگه دعاها میکنی
شرم بادَت، ای برادر، زین دعایِ بینماز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1189
گر نداری دانه، ایزد زآن دعا
بخشَدَت نخلی، که نِعْمَ ماسَعی
همچو مریم، درد بودَش، دانه نی*
سبز کرد آن نخل را صاحب فنی
زانکه وافی(۲۳) بود آن خاتونِ راد(۲۴)
بیمُرادش داد یزدان صد مُراد
* قرآن کریم، سوره مريم(١٩)، آیه٢٣و٢٢
Quran, Sooreh Maryam(#19), Line #22,23
« فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكَانًا قَصِيًّا»(٢٢)
پس به او آبستن شد و او را با خود به مكانى
دورافتاده برد.
« فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِي
مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا»(٢٣)
« درد زاييدن او را به سوى تنه درخت خرمايى
كشانيد. گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم
و از يادها فراموش شده بودم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 558
کین چه بدبختی است ما را ای کریم؟
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم
تو بهانه میکُنیّ و ما ز درد
میزنیم از سوزِ دل، دَم هایِ سرد
ما به گفتارِ خوشَت، خو کردهایم
ما ز شیرِ حکمتِ تو خوردهایم
اَلله اَلله، این جَفا(۲۵) با ما مکن
خیر کُن، امروز را فردا مکن
میدهد دل، مر تو را کین بیدِلان(۲۶)
بی تو گردند آخر از بیحاصلان(۲۷)؟
جمله در خشکی چو ماهی میطپند
آب را بگشا، ز جُو بردار بند
ای که چون تو در زمانه نیست کَس
اَلله اَلله، خلق را فریاد رَس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 12
گفت از بانگ و عَلالایِ(۲۸) سگان
هیچ واگردد ز راهی کاروان
یا شب مهتاب از غوغایِ سگ
سُست گردد بدر را در سَیر تگ(۲۹)
مه فشانَد نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر خلقتِ خود میتند
هر کسی را خدمتی داده قضا
در خورِ آن، گوهرش در ابتلا
چونکه نگذارد سگ آن نعرهٔ سَقَم(۳۰)
من مَهَم، سَیرانِ(۳۱) خود را چون هِلَم(۳۲)؟
چونکه سرکه سرکِگی(۳۳) افزون کند
پس شِکَر را واجب افزونی بود
قهر سرکه، لطف همچون انگبین
کین دو باشد رُکنِ هر اِسکَنجبین(۳۴)
انگبین گر پای کم آرد(۳۵) ز خَل(۳۶)
آید آن اسکنجبین اندر خَلَل(۳۷)
قوم بر وی سرکهها میریختند
نوح را دریا فزون میریخت قند
قند او را بُد مَدَد از بحرِ جُود
پس ز سِرکهٔ اهلِ عالَم میفزود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3723
غورههایِ نیک کایشان قابلند
از دَم اهلِ دل، آخر یک دلند
سوی انگوری همیرانند تیز
تا دوی بر خیزد و، کین و ستیز
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۰۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1077
گر تو را اِشکال آید در نظر
پس تو شک داری در اِنْشَقَّ الْقَمَر*
تازه کن ایمان، نه از گفتِ زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
تا هوا تازهست، ایمان تازه نیست
کین هوا، جز قفل آن دروازه نیست
* قرآن کریم، سوره قمر (۵۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Al-Qamar(#54), Line #1
« اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ »
« قيامت نزديك شد و ماه دو پاره گرديد.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3721
جمله ادراکات بر خرهایِ لنگ
او سوار باد، پرَّان چون خَدَنگ
گر گریزد، کس نیابد گَردِ شَه
ور گریزند، او بگیرد پیشِ رَه
جمله ادراکات را، آرام نی
وقت میدان است، وقت جام نی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1966
زانک ازین پالوده مستی ها بود
پوستین و چارق از یادت رود
(۱) توتیا: اُکسید رُوی، سرمه
(۲) برزَدن: جوشیدن، فوران کردن
(۳) روضه: باغ، بوستان، بهشت
(۴) خجِل: شرمنده، شرمسار
(۵) اَحد: یگانه، یکتا، از نامهای خداوند
(۶) بوالْعَجَب: هر چیز عجیب و غریب، شِگِفت
(۷) خَرمُهره: نوعی مهرۀ درشت و بیارزش، به رنگ
سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر میبندند.
(۸) گوشِ هوش آوردِ تو: گوشی که با هشیاری عدم می شنود.
(۹) احسان شُمَر: شمارنده بخشش و نیکی
(۱۰) شاخِ شِکَر: نبات و شکرهای متراکمی که چوبی
میان آن قرار می دادند.
(۱۱) دُهُل: طبل بزرگ
(۱۲) بَدَست: وَجَب
(۱۳) فَاعْتَبِروا: عبرت بگیرید
(۱۴) اُولُوالْابْصار: صاحبان بصیرت، مردمان روشن بین
(۱۵) خاییدن: جویدن، چیزی را بادندان نرم کردن
(۱۶) جَستن: جهیدن، خیز کردن
(۱۷) بُرنا: جوان
(۱۸) حزین: اندوهگین
(۱۹) لمتر: چاق و فربه
(۲۰) عَدَم: نیستی، نابودی
(٢۱) هِلْیدن: واگذاشتن، ترک کردن
(۲۲) دانه فشاندن: پراکندن و پاشیدن دانه
(۲۳) وافی: وفا کننده به عهد
(٢۴) راد: صاحب همّت، بخشنده، دلیر
(۲۵) جَفا: بیداد و ستم
(۲۶) بیدل: ترسنده، عاشق
(۲۷) بیحاصل: تعلیم و تربیت نیافته و عاری از کمال
(۲۸) عَلالا: آواز بلند، بانگ، شور و غوغا
(۲۹) تَگ: دو، تاخت، تیزی در رفتار
(۳۰) سَقَم: بیماری
(۳۱) سَیران: سیر و گردش
(۳۲) هِلَم: ترک گویم، فرو گذارم، از مصدر هِلیدن
(۳۳) سرکِگی: ترشی
(۳۴) اِسکَنجبین: معرب سرکَنگبین (سرکه + انگبین) سکنجبین
(۳۵) پای کم آوردن: کم آمدن
(۳۶) خَل: سرکه
(۳۷) خَلَل: سستی، نقصان و خرابی
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی؟ بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
تا سبزه گردد شورها تا روضه گردد گورها
انگور گردد غوره ها تا پخته گردد نان ما
ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل
آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما
شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها
تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما
ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد
تا ره بری سوی احد جان را ازین زندان ما
در دود غم بگشا طرب روزی نما از عینِ شب
روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما
گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را
سلطان کنی بیبهره را شاباش ای سلطان ما
کو دیدهها در خورد تو تا دررسد در گرد تو
کو گوش هوش آورد تو تا خوش بشنود برهان ما
چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر
نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما
آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل
ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد سرش را او خورد
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار*
نه کودکیت سر آستین چه میخایید؟
خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جستن؟
هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
وآنکه آفل باشد و گه آن و این
نیست دلبر لا احب الآفلین
جوز را و لوز را و پسته را
هر که او عصیان کند شیطان شود
که حسود دولت نیکان شود
چونکه در عهد خدا کردی وفا*
از کرم عهدت نگه دارد خدا
از وفای حق تو بسته دیدهای
اذکروا اذکرکم نشنیدهای**
گوش نه اوفوا بعهدی گوشدار
تا که اوف عهدکم آید ز یار
عهد و قرض ما چه باشد ای حزین؟
همچو دانهٔ خشک کشتن در زمین
نه زمین را زان فروغ و لمتری
جز اشارت که ازین میبایدم
که تو دادی اصل این را از عدم
که ازین نعمت به سوی ما کشان
پس دعای خشک هل ای نیکبخت
که فشاند دانه میخواهد درخت
دعوت حق نشنوی آنگه دعاها میکنی
شرم بادت ای برادر زین دعای بینماز
گر نداری دانه ایزد زآن دعا
بخشدت نخلی که نعم ماسعی
همچو مریم درد بودش دانه نی*
زانکه وافی بود آن خاتون راد
بیمرادش داد یزدان صد مراد
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دم های سرد
ما به گفتار خوشت خو کردهایم
ما ز شیر حکمت تو خوردهایم
الله الله این جفا با ما مکن
خیر کن امروز را فردا مکن
میدهد دل مر تو را کین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان؟
آب را بگشا ز جو بردار بند
ای که چون تو در زمانه نیست کس
الله الله خلق را فریاد رس
گفت از بانگ و علالای سگان
یا شب مهتاب از غوغای سگ
سست گردد بدر را در سیر تگ
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر خلقت خود میتند
در خور آن گوهرش در ابتلا
چونکه نگذارد سگ آن نعرهٔ سقم
من مهم سیران خود را چون هلم؟
چونکه سرکه سرکگی افزون کند
پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه لطف همچون انگبین
کین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خل
آید آن اسکنجبین اندر خلل
قند او را بد مدد از بحر جود
پس ز سرکهٔ اهل عالم میفزود
غورههای نیک کایشان قابلند
از دم اهل دل آخر یک دلند
تا دوی بر خیزد و کین و ستیز
گر تو را اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر*
تازه کن ایمان نه از گفت زبان
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
او سوار باد پران چون خدنگ
گر گریزد کس نیابد گرد شه
ور گریزند او بگیرد پیش ره
جمله ادراکات را آرام نی
وقت میدان است وقت جام نی
Privacy Policy
Today visitors: 1939 Time base: Pacific Daylight Time