: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #403
برنامه شماره ۴۰۳ گنج حضور

Please rate this video
Out of 141 votes | 10693 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۴۰۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی






خواهی ز جنون بویی ببری

ز اندیشه و غم می‌باش بری

تا تنگ دلی از بهر قبا

جانت نکند زرین کمری

کی عشق تو را محرم شمرد

تا همچو خسان زر می‌شمری

فوق همه‌ای چون نور شوی

تا نور نه‌ای در زیر دری

هیزم بود آن چوبی که نسوخت

چون سوخته شد باشد شرری

وانگه شررش وا اصل رود

همچون شرر جان بشری

سرمه بود آن کز چشم جداست

در چشم رود گردد نظری

یک قطره بود در ابر گران

در بحر فتد یابد گهری

خار سیهی بد سوختنی

کردش گل تر باد سحری

یک لقمه نان چون کوفته شد

جان گشت و کند نان جانوری

خون گشت غذا در پیشه وری

آن لقمه کند هم پیشه وری

گر زانک بلا کوبد دل تو

از عین بلانوشی بچری

ور زانک اجل کوبد سر تو

دانی پس از آن که جمله سری

در بیضه تن مرغ عجبی

در بیضه دری ز آن می‌نپری

گر بیضه تن سوراخ شود

هم پر بزنی هم جان ببری

سودای سفر از ذکر بود

از ذکر شود مردم سفری

تو در حضری وین وهم سفر

پنداشت توست از بی‌هنری

یا رب برهان زین وهم کژش

تو وهم نهی در دیو و پری

چون در حضری بربند دهان

در ذکر مرو چون در حضری



ای سایه معشوق را معشوق خود پنداشته

ای سال‌ها نشناخته تو خویش را از پیرهن

تا جان بااندازه‌ات بر جان بی‌اندازه زد

جانت نگنجد در بدن شمعت نگنجد در لگن



بنده آن ساقیم تا به ابد باقیم

عالم ما برقرار عالمیان برگذر



گردش این سایه من سخره خورشید حق است

نی چو منجم که دلش سخره استاره شود



نیست جز آفتاب را قوت دفع سایه‌ها

بیش کند کمش کند این تو ز آفتاب جو

ور دو هزار سال تو در پی سایه می‌دوی

آخر کار بنگری تو سپسی و پیش او



گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل

بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من

گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف

برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من



آن یکی با دلق آمد از عراق

باز پرسیدند یاران از فراق

گفت آری بد فراق الا سفر

بود بر من بس مبارک مژده‌ور

که خلیفه داد ده خلعت مرا

که قرینش باد صد مدح و ثنا

شکرها و حمدها بر می‌شمرد

تا که شکر از حد و اندازه ببرد

پس بگفتندش که احوال نژند

بر دروغ تو گواهی می‌دهند

تن برهنه سر برهنه سوخته

شکر را دزدیده یا آموخته

کو نشان شکر و حمد میر تو

بر سر و بر پای بی توفیر تو

گر زبانت مدح آن شه می‌تند

هفت اندامت شکایت می‌کند

در سخای آن شه و سلطان جود

مر ترا کفشی و شلواری نبود

گفت من ایثار کردم آنچ داد

میر تقصیری نکرد از افتقاد

بستدم جمله عطاها از امیر

بخش کردم بر یتیم و بر فقیر

مال دادم بستدم عمر دراز

در جزا زیرا که بودم پاک‌باز

پس بگفتندش مبارک مال رفت

چیست اندر باطنت این دود نفت

صد کراهت در درون تو چو خار

کی بود انده نشان ابتشار

کو نشان عشق و ایثار و رضا

گر درستست آنچ گفتی ما مضی

خود گرفتم مال گم شد میل کو

سیل اگر بگذشت جای سیل کو

چشم تو گر بد سیاه و جان‌فزا

گر نماند او جان‌فزا ازرق چرا

کو نشان پاک‌بازی ای ترش

بوی لاف کژ همی‌آید خمش

صد نشان باشد درون ایثار را

صد علامت هست نیکوکار را

مال در ایثار اگر گردد تلف

در درون صد زندگی آید خلف

در زمین حق زراعت کردنی

تخمهای پاک آنگه دخل نی

گر نروید خوشه از روضات هو

پس چه واسع باشد ارض الله بگو

چونک این ارض فنا بی‌ریع نیست

چون بود ارض الله آن مستوسعیست

این زمین را ریع او خود بی‌حدست

دانه‌ای را کمترین خود هفصدست

حمد گفتی کو نشان حامدون

نه برونت هست اثر نه اندرون

حمد عارف مر خدا را راستست

که گواه حمد او شد پا و دست

از چه تاریک جسمش بر کشید

وز تک زندان دنیااش خرید

اطلس تقوی و نور مؤتلف

آیت حمدست او را بر کتف

وا رهیده از جهان عاریه

ساکن گلزار و عین جاریه

بر سریر سر عالی‌همتش

مجلس و جا و مقام و رتبتش

مقعد صدقی که صدیقان درو

جمله سر سبزند و شاد و تازه‌رو

حمدشان چون حمد گلشن از بهار

صد نشانی دارد و صد گیر و دار

بر بهارش چشمه و نخل و گیاه

وآن گلستان و نگارستان گواه

شاهد شاهد هزاران هر طرف

در گواهی هم‌چو گوهر بر صدف

بوی سر بد بیاید از دمت

وز سر و رو تابد ای لافی غمت

بوشناسانند حاذق در مصاف

تو به جلدی های هو کم کن گزاف

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1724

Time base: Pacific Daylight Time