: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #522
برنامه شماره ۵۲۲ گنج حضور

Please rate this video
Out of 48 votes | 8325 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۵۲۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی


PDF ،تمامی اشعار این برنامه


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۷۸


هله تا ظن نبری کز کف من بگریزی

حیله کم کن، نگذارم که به فن بگریزی

جان شیرین تو در قبضه و در دست من است

تن بی‌جان چه کند گر تو ز تن بگریزی؟

گر همه زهرم با خوی منت باید ساخت

پس تو پروانه نه ای گر ز لگن بگریزی

چون کدو بی‌خبری زین که گلویت بستم

بستم و می‌کشمت، چون ز رسن بگریزی

بلبلان و همه مرغان خوش و شاد از چمنند

جغد و بوم و جُعَلی گر ز چمن بگریزی

چون گرفتار منی حیله میندیش، آن به

که شوی مرده و در خلق حسن بگریزی

تو کُه قاف نه‌ای گر چو کَه از جا بروی

تو زر صاف نه‌ای گر ز شکن بگریزی

جان مردان همه از جان تو بیزار شوند

چون مُخنّث اگر از خوب ختن بگریزی

تو چو نقشی، نرهی از کف نقّاش مکوش

وَثَنی چون ز کف کِلک و شَمَن بگریزی؟

من تو را ماه گرفتم، هله خورشید تویی

در خسوفی گر از این برج و بدن بگریزی

تو ز دیوی نرهی گر ز سلیمان برمی

وز غریبی نرهی چون ز وطن بگریزی

نه خمش کن، که مرا با تو هزاران کار است

خود سُهیلت نَهِلد تا ز یمن بگریزی


مولوی، مثنوی، دفتراول، بیت ۳۸۲


گر نه موشی دزد در انبار ماست

گندم اعمال چل ساله کجاست؟

ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا

جمع می‌ناید درین انبار ما؟

بس ستارهٔ آتش از آهن جهید

وان دل سوزیده پذرفت و کشید

لیک در ظلمت یکی دزدی نهان

می‌نهد انگشت بر استارگان

می‌کُشد استارگان را یک به یک

تا که نفروزد چراغی از فلک

گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی، نباشد هیچ غم

چون عنایاتت بود با ما مقیم

کی بود بیمی از آن دزد لئیم

هر شبی از دام تن ارواح را

می‌رهانی می‌کَنی الواح را

می‌رهند ارواح هر شب زین قفس

فارغان از حکم و گفتار و قَصَص

شب ز زندان بی‌خبر زندانیان

شب ز دولت بی‌خبر سلطانیان

نه غم و اندیشهٔ سود و زیان

نه خیال این فلان و آن فلان

حال عارف این بود بی‌خواب هم

گفت ایزد: هُم رُقُودٌ زین مَرَم

خفته از احوال دنیا روز و شب

چون قلم در پنجهٔ تقلیبِ رب

آنک او پنجه نبیند در رقم

فعل پندارد بجنبش از قلم

شمه‌ای زین حال عارف وا نمود

عقل را هم خواب حسی در ربود


مولوی، مثنوی، دفتراول، بیت ۳۷۹۴


کَه نِیَم کوهم ز حِلم و صبر و داد

کوه را کی در رباید تند باد؟

آنک از بادی رود از جا خسیست

زانک باد ناموافق خود بسیست

باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را که نبود اهل نماز

کوهم و هستی من بنیاد اوست

ور شوم چون کاه بادم باد اوست

جز به باد او نجنبد میل من

نیست جز عشق احد سرخیل من


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۳۳


مر شما را بس نیامد رای من؟

ظنتان اینست در اعطای من؟

ای خرد و رایتان از رای من

از عطاهای جهان‌آرای من

نقش با نقاش چه اسْگالد دگر؟

چون سِگالِش اوش بخشید و خبر

این چنین ظن خسیسانه به من

مر شما را بود؟ ننگان زمن

ظانّین بِاللهِ ظَنَّ السُّؤ را

چون منافق سر بیندازم جدا

وا رهانم چرخ را از ننگتان

تا بماند در جهان این داستان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۱


نقش باشد پیش نقاش و قلم

عاجز و بسته چو کودک در شکم

پیش قدرت خلق جمله بارگه

عاجزان چون پیش سوزن کارگه

گاه نقشش دیو و گه آدم کند

گاه نقشش شادی و گه غم کند

دست نه تا دست جنباند به دفع

نطق نه تا دم زند در ضرّ و نفع

تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت

گفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت

گر بپرانیم تیر، آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۳۵


بر قضا هر کو شبیخون آورد

سرنگون آید ز خون خود خورد

چون زمین با آسمان خصمی کند

شوره گردد سر ز مرگی بر زند

نقش با نقاش پنجه می‌زند

سبلتان و ریش خود بر می‌کند

feramiri4622Comment by: feramiri4622
آیه 42 سوره زمر:
اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (٤٢)
خداست آن که وقت مرگ ارواح خلق را می‌گیرد و آن کس را که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض می‌کند، سپس آن را که حکم به مرگش کرده جانش را نگاه می‌دارد و آن را که نکرده (به بدنش) می‌فرستد تا وقت معیّن (مرگ). در این کار نیز ادله‌ای (از قدرت الهی) برای متفکران پدیدار است.


feramiri4622Comment by: feramiri4622
آیه 18 سوره کهف :
وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (١٨)
و آنها را بیدار پنداری و حال آنکه در خوابند و ما (برای رفع خستگی) آنان را به پهلوی راست و چپ می‌گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر بر حال ایشان مطلع شدی از آنها گریختی و از هیبت و عظمت آنان بسیار هراسان گردیدی.


feramiri4622Comment by: feramiri4622
کَه نِیَم کوهم ز حِلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تند باد؟
آنک از بادی رود از جا خسیست
زانک باد ناموافق خود بسیست
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من


feramiri4622Comment by: feramiri4622
کَه نِیَم کوهم ز حِلم و صبر و داد
کوه را کی در رباید تند باد؟
آنک از بادی رود از جا خسیست
زانک باد ناموافق خود بسیست
باد خشم و باد شهوت باد آز
برد او را که نبود اهل نماز
کوهم و هستی من بنیاد اوست
ور شوم چون کاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سرخیل من


p anariComment by: p anari
.دیوارهای ساخته‌ی ذهن من یکباره با صحبت‌های شما فروریخت
.شما قشنگ‌ترین کار دنیا رو در پیش گرفتید
.بسیار تا بسیار سپاس‌گذار


Back

Privacy Policy

Today visitors: 7139

Time base: Pacific Daylight Time