: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #832
برنامه شماره ۸۳۲ گنج حضور

Please rate this video
Out of 188 votes | 5861 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۳۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۴ سپتامبر ۲۰۲۰ - ۲۵ شهریور





مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


چه گوهری تو؟ که کَس را به کَف بَهایِ تو نیست

جهان چه دارد در کَف که آن عَطایِ تو نیست؟


سزایِ آن که زِیَد بی رُخِ تو زین بَتَرست؟ 

سزایِ بنده مَدِه، گر چه او سزایِ تو نیست


نثارِ خاکِ تو خواهم به هر دَمی دل و جان

که خاک بر سَرِ جانی، که خاکِ پایِ تو نیست


مُبارکَست هوایِ تو بر همه مُرغان

چه نامُبارک مرغی، که در هوایِ(۱) تو نیست


میانِ موجِ حوادث هر آن کِه اِسْتادَست

به آشنا نَرَهَد، چونکه آشنایِ تو نیست


بَقا ندارد عالَم اگر بَقا دارد

فَناش گیر،  چو او مَحْرَمِ بَقایِ تو نیست


چه فَرُّخست رُخی کاو شَهیت را ماتَست

چه خوش لِقا(۲) بُوَد آنکَس، که بیلِقایِ تو نیست


زِ زخمِ تو نَگُریزم، که سختْ خام بُوَد

دلی که سوختهٔ آتشِ بلایِ تو نیست


دلی که نیست نَشُد، روی در مکان دارد

زِ لامَکانْش بِرانی که رو، که جایِ تو نیست


کرانه نیست ثَنا(۳) و ثَناگرانِ تو را 

کدام ذَرّه که سَرگَشتهٔ ثَنایِ تو نیست؟  


نظیرِ آن که نظامی به نظم میگوید: 

جَفا مَکُن که مرا طاقتِ جَفایِ تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams


بر هر چه همیلرزی، میدان که همان ارزی

زین روی دلِ عاشق از عرش فزون باشد 


آن را که شفا دانی، دردِ تو از آن باشد

وآن را که وفا خوانی، آن مَکر و فُسون باشد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3192 


« گفتن مهمان یوسف را کی آینهای آوردمت ارمغان، تا هر بار 

که در وی نگری، روی خود بینی، مرا یاد کنی.»


گفت یوسف: هین بیاور ارمغان

او ز شرمِ این تقاضا زد فغان


گفت: من چند ارمغان جُستم تو را

ارمغانی در نظر نآمَد مرا


حَبّهای را جانبِ کان(۴) چُون بَرَم؟

قطرهای را سویِ عُمّان چُون بَرَم؟


زیره را من سویِ کرمان آورم

گر به پیشِ تو دل و جان آورم


نیست تُخمی کاندرین انبار نیست

غَیرِ حُسنِ تو، که آن را یار نیست


لایق، آن دیدم که من آیینهای

پیشِ تو آرَم، چو نور سینهای


تا ببینی رویِ خوبِ خود در آن

ای تو چون خورشیدِ شمعِ آسمان


آینه آوردمت، ای روشنی

تا چو بینی رویِ خود، یادم کُنی


آینه بیرون کشید او از بغل

خوب را آیینه باشد مُشتَغَل


آینهٔ هستی چه باشد؟ نیستی

نیستی بَر، گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263 


دل، تو این آلوده را پنداشتی

لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی

   

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888 


از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۵)

هست آن سلطانِ دل ها منتظر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمی گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1463 


مشتریِّ ماست اللهُ اشْتَری

از غمِ هر مُشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است: « خداوند می خرد»، مشتری ماست. 

بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.


مشتریی جُو که جُویانِ تو است

عالِمِ آغاز و پایانِ تو است


هین مَکَش هر مشتری را تو به دست

عشقْبازی با دو معشوقه بَد است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 


قبله را چون کرد دستِ حق عَیان

پس، تَحَرّی(۶) بعد ازین مَردود دان


هین بگردان از تَحَرّی رو و سَر

که پدید آمد مَعاد و مُستَقَرّ(۷)


یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۸) شوی

سُخره(۹) هر قبله باطل شوی


چون شوی تمییزدِه(۱۰) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطرَتِ(۱۱) قبله شناس


گر ازین انبار خواهی بِرّ و بُر(۱۲)

نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر


که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین(۱۳)

مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۱۴)


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3, Divan e Shams


جنّت مرا بیروی او هم دوزخست و هم عدو

من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 


نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟

پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل 


توبه کن، بیزار شو از هر عَدو

کو ندارد آبِ کوثر در کدو 


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3773 


تو ز کَرَّْمنَا بَنی آدم شَهی

هم به خشکی، هم به دریا پا نهی


« تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را 

گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی 

گام می نهی و هم در دریا.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3776 


تو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۱۵)

تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَک


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2136 


چون بِراندی شهوتی، پَرَّت بریخت

لَنگ گشتیّ و آن خیال از تو گریخت


پَر نگه دار و چنین شهوت مَران

تا پَرِ مِیلَت بَرَد سویِ جِنان(۱۶)


خلق پندارند عشرت(۱۷) میکنند

بَر خیالی پَرِّ خود بر میکَنَند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #84 


چشم چون بستی، تو را جان کندنی است

چشم را از نور روزن صبر نیست


چشم چون بستی، تو را تاسه(۱۸) گرفت

نورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟


تاسهٔ تو جذبِ نورِ چشم بود

تا بپیوندد به نورِ روز زود


چشم، باز ار تاسه گیرد مر تو را

دان که چشمِ دل ببستی، بر گشا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 


جز خضوع و بندگیّ و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 


تو ز طفلی چون سبب ها دیده يی

در سبب، از جهل بر چفسیده يی(۱۹)


با سبب ها از مُسبِّب غافلی

سویِ این روپوش ها زان مایلی


چون سبب ها رفت، بَر سَر میزنی

ربَّنا و ربَّناها میکُنی


ربّ میگوید: برو سویِ سبب

چون ز صُنعم(۲۰) یاد کردی؟ ای عجب


گفت: زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه(۲۱)


گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۲)، کارِ توست*

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است 

می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون 

هماناسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو 

همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم، رحمت کنم

رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم


ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا

از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا


* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٢٨

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28


« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ 

وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار 

شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از 

آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان اند دروغ زنان.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3174 


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گُولی(۲۳) کُن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که: لا عِلْمَ لَنا

یا الهی، غَیْرَ ما عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز 

آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2144, Divan e Shams


کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو

گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو


گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان

ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو


گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان

ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1305 


دَم مَزَن تا بشنوی از دم زنان

آنچه نامد در زبان و در بیان


دَم مَزَن تا بشنوی زان آفتاب

آنچه نامد درکتاب و در خطاب


دَم مَزَن تا دم زند بهر تو روح

آشنا(۲۴) بگذار در کشتی نوح


همچو کنعان، کآشنا میکرد او

که: نخواهم کشتی نوح عدو


هی بیا در کشتی بابا نشین

تا نگردی غرق طوفان ای مَهین


گفت: نه من آشنا آموختم

من بجز شمع تو شمع افروختم


هین مکن کین موج طوفان بلاست

دست و پا و آشنا امروز لاست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #821 


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3745 


حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم

نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا

آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از 

آن باز نداشته است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3906 


پس عدم گردم عدم چون ارغَنون        

گویدم انّا الیهِ راجِعُون


قرآن كريم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #156


« الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»


« كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند:ما از آن خدا 

هستيم و به او باز مىگرديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 966, Divan e Shams


هین خمش کن به اصل راجع شو

دیده راجعون(۲۵) نمیخسبد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1141 


صورت از بیصورتی آمد برون

باز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُون


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #821 


جمله عالَم زین غلط کردند راه

کَز عَدَم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2594, Divan e Shams


از مرگ چه اندیشی، چون جانِ بقا داری؟

در گور کجا گنجی، چون نورِ خدا داری؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #599 


ما چو ناییم و نوا در ما ز توست

ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست


ما چو شطرنجیم اندر بُفرد و مات

بُرد و مات ما ز تست ای خوشْ صفات


ما که باشیم ای تو ما را جانِ جان

تا که ما باشیم با تو در میان؟


ما عَدَم هاییم و هستی هایِ ما

تو وجودِ مطلقی، فانینُما(۲۶)


ما همه شیران، ولی شیر عَلَم

حملهشان از باد باشد دَم به دَم


حملهشان پیداست و ناپیداست باد

آنکه ناپیداست، هرگز کم مَباد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1305 


تیر را مَشکَن که این تیرِ شَهی است

نیست پَرتاوی، ز شَصتِ آگهی است


ما رَمَیتَ اِذْ رَمَیتَ گُفت حق

کارِ حق بر کارها دارد سَبَق


خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را

چشمِ خشمت خون شمارد شیر را


بوسه دِه بر تیر و پیش شاه بَر

تیرِ خونْآلود از خونِ تو تَر


آنچه پیدا عاجز و بسته و زبون

وآنچه ناپیدا، چنان تند و حَرون(۲۷)


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3061 


حلقه زد بر در به صد ترس و ادب

تا بنجْهد بیادب لفظی ز لب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #513 


مَر جَمادی را کُند فَضلَش خَبیر*

عاقلان را کرده قَهْرِ(۲۸) او ضَریر(۲۹)


جان و دل را طاقَتِ آن جوش نیست

با کِه گویم؟ در جهان یک گوش نیست


هر کجا گوشی بُد از وِیْ چَشم گشت

هر کجا سنگی بُد از وِیْ یَشْم گشت


کیمیاساز است، چِه بْوَد کیمیا؟

مُعجزه بَخش است، چِه بْوَد سیمیا؟


این ثَنا گفتن زِ منْ تَرکِ ثَناست

کین دلیلِ هستی و هستی خَطاست


پیشِ هستِ او بِبایَد نیست بود

چیست هستی پیشِ او؟ کور و کَبود


گَر نبودی کور، زو بُگْداختی

گَرمیِ خورشید را بِشْناختی


وَرْ نبودی او کَبود از تَعْزیَت(۳۰)

کِی فَسُردی(۳۱) هَمچو یَخ این ناحیَت؟


* قرآن کریم، سوره اسراء(١٧) ، آیه ۴۴

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #44


« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ 

شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ 

حَلِيمًا غَفُورًا.»


« هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مىكنند 

و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مىستايد، ولى 

شما ذكر تسبيحشان را نمىفهميد. او بردبار و آمرزنده است.»





(۱) هوا: عشق و هوس، فضای پرواز

(۲) خوش لقا: خوش صورت، خوبروی

(۳) ثَنا: حمد و ستایش کردن

(۴) کان: معدن، سرچشمه، منبع

(۵) بِرّ: نیکی، نیکویی

(۶) تَحَرّی: جستجو

(۷) مُستَقَرّ: محل استقرار، جای گرفته، ساکن، قائم

(۸) ذاهِل: فراموش کننده، غافل

(۹) سُخره: ذلیل، مورد مسخره، کار بی مزد

(۱۰) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.

(۱۱) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه

(۱۲) بُرّ: گندم

(۱۳) مُعین: یار، یاری کننده 

(۱۴) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد

(۱۵) مَلَک: فرشته

(۱۶) جنانجمع جنّة، به معنی بهشت ها، باغهای بهشت

(۱۷) عشرت: کامرانی، خوش گذرانی

(۱۸) تاسه: پریشانی، اندوه، اظطراب، بی تابی

(۱۹) چفسیده يی: چسبیده ای

(۲۰) صُنع: آفرینش، آفریدن، عمل، کار، نیکی کردن، احسان

(۲۱) دَمدَمه: شهرت، آوازه، مکر و فریب

(۲۲) رُدُّوا لَعادُوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوبار به آنچه که از آن نهی شده اند، باز گردند.

(۲۳) گُول: ابله، نادان، احمق

(۲۴) آشنا: شنا

(۲۵) راجعون: برگردندگان

(۲۶) فانینُما: به معنی نیستْ نشان دهنده

(۲۷) حَرون: توسن، سرکش، چموش

(۲۸) قَهْر: نیرو و قدرت و غلبه

(۲۹) ضَریر: کور

(۳۰) تَعْزیَت: سوگواری

(۳۱) فِسُردن: سرما زدن، یخ بستن

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۴۸۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 481, Divan e Shams


چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست

جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست


سزای آن که زید بی رخ تو زین بترست

سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست


نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان

که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست


مبارکست هوای تو بر همه مرغان

چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست


میان موج حوادث هر آن که استادست

به آشنا نرهد چونکه آشنای تو نیست


بقا ندارد عالم اگر بقا دارد

فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست


چه فرخست رخی کاو شهیت را ماتست

چه خوش لقا بود آنکس که بیلقای تو نیست


ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود

دلی که سوخته آتش بلای تو نیست


دلی که نیست نشد روی در مکان دارد

ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست


کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را 

کدام ذره که سرگشته ثنای تو نیست  


نظیر آن که نظامی به نظم میگوید

جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 609, Divan e Shams


بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی

زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد 


آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد

وآن را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3192 


« گفتن مهمان یوسف را کی آینهای آوردمت ارمغان، تا هر بار 

که در وی نگری، روی خود بینی، مرا یاد کنی.»


گفت یوسف هین بیاور ارمغان

او ز شرم این تقاضا زد فغان


گفت من چند ارمغان جستم تو را

ارمغانی در نظر نامد مرا


حبهای را جانب کان چون برم

قطرهای را سوی عمان چون برم


زیره را من سوی کرمان آورم

گر به پیش تو دل و جان آورم


نیست تخمی کاندرین انبار نیست

غَیر حسن تو که آن را یار نیست


لایق آن دیدم که من آیینهای

پیش تو آرم چو نور سینهای


تا ببینی روی خوب خود در آن

ای تو چون خورشید شمع آسمان


آینه آوردمت ای روشنی

تا چو بینی روی خود یادم کنی


آینه بیرون کشید او از بغل

خوب را آیینه باشد مشتغل


آینه هستی چه باشد نیستی

نیستی بر گر تو ابله نیستی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263 


دل تو این آلوده را پنداشتی

لاجرم دل ز اهل دل برداشتی

   

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888 


از برای آن دل پر نور و بر

هست آن سلطان دل ها منتظر


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 


من نمی گویم مرا هدیه دهید

بلکه گفتم لایق هدیه شوید


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1463 


مشتری ماست الله اشتری

از غم هر مشتری هین برتر آ


کسی که فرموده است: « خداوند می خرد»، مشتری ماست. 

بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.


مشتریی جو که جویان تو است

عالم آغاز و پایان تو است


هین مکش هر مشتری را تو به دست

عشقبازی با دو معشوقه بد است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2626 


قبله را چون کرد دست حق عیان

پس تحری بعد ازین مردود دان


هین بگردان از تحری رو و سر

که پدید آمد معاد و مستقر  


یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی

سخره هر قبله باطل شوی


چون شوی تمییزده را ناسپاس

بجهد از تو خطرت قبله شناس


گر ازین انبار خواهی بر و بر

نیم ساعت هم ز همدردان مبر


که در آن دم که ببری زین معین

مبتلی گردی تو با بئس القرین


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3, Divan e Shams


جنت مرا بیروی او هم دوزخست و هم عدو

من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232 


نه تو اعطیناک کوثر خواندهای

پس چرا خشکی و تشنه ماندهای


یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل

بر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل 


توبه کن بیزار شو از هر عدو

کو ندارد آب کوثر در کدو 


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3773 


تو ز کرمنا بنی آدم شهی

هم به خشکی هم به دریا پا نهی


« تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را 

گرامی داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی 

گام می نهی و هم در دریا.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3776 


تو به تن حیوان به جانی از ملک

تا روی هم بر زمین هم بر فلک


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۳۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2136 


چون براندی شهوتی پرت بریخت

لنگ گشتی و آن خیال از تو گریخت


پر نگه دار و چنین شهوت مران

تا پر میلت برد سوی جنان


خلق پندارند عشرت میکنند

بر خیالی پر خود بر میکنند


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #84 


چشم چون بستی تو را جان کندنی است

چشم را از نور روزن صبر نیست


چشم چون بستی تو را تاسه گرفت

نور چشم از نور روزن کی شکفت


تاسه تو جذب نور چشم بود

تا بپیوندد به نور روز زود


چشم باز ار تاسه گیرد مر تو را

دان که چشم دل ببستی بر گشا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323 


جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3153 


تو ز طفلی چون سبب ها دیده يی

در سبب از جهل بر چفسیده يی


با سبب ها از مسبب غافلی

سوی این روپوش ها زان مایلی


چون سبب ها رفت بر سر میزنی

ربنا و ربناها میکنی


رب میگوید برو سوی سبب

چون ز صنعم یاد کردی ای عجب


گفت زین پس من تو را بینم همه

ننگرم سوی سبب و آن دمدمه


گویدش ردوا لعادوا کار توست*

ای تو اندر توبه و میثاق، سُست


حضرت پروردگار که به سست ایمانی چنین بنده ای واقف است 

می فرماید: هرگاه تو را به عالم اسباب باز گردانم، دوباره مفتون 

هماناسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری. کار تو 

همین است ای بنده توبه شکن و سست عهد.


لیک من آن ننگرم رحمت کنم

رحمتم پرست بر رحمت تنم


ننگرم عهد بدت بدهم عطا

از کرم این دم چو میخوانی مرا


* قرآن كريم، سوره انعام(۶)، آيه ٢٨

Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #28


« بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ ۖ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ 

وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ.»


« بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار 

شود، و اگر آنان بدین جهان باز آورده شوند، دوباره بدانچه از 

آن نهی شده اند بازگردند. و البته ایشان اند دروغ زنان.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۷۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3174 


چون مبارک نیست بر تو این علوم

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم


چون ملایک گو که لا علم لنا

یا الهی غیر ما علمتنا


مانند فرشتگان بگو: خداوندا، ما را دانشی نیست جز 

آنچه خود به ما آموختی.


قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۲

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #32


« قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


« گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموختهاى دانشى 

نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2144, Divan e Shams


کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو

گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو


گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان

ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو


گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان

ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1305 


دم مزن تا بشنوی از دم زنان

آنچه نامد در زبان و در بیان


دم مزن تا بشنوی زان آفتاب

آنچه نامد درکتاب و در خطاب


دم مزن تا دم زند بهر تو روح

آشنا بگذار در کشتی نوح


همچو کنعان کاشنا میکرد او

که نخواهم کشتی نوح عدو


هی بیا در کشتی بابا نشین

تا نگردی غرق طوفان ای مهین


گفت نه من آشنا آموختم

من بجز شمع تو شمع افروختم


هین مکن کین موج طوفان بلاست

دست و پا و آشنا امروز لاست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #821 


جمله عالم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3745 


حیث ما کنتم فولوا وجهکم

نحوه هذا الذی لم ینهکم


در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا

آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از 

آن باز نداشته است.


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3906 


پس عدم گردم عدم چون ارغنون 

گویدم انا الیه راجعون  


قرآن كريم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶

Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #156


« الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»


« كسانى كه چون مصيبتى به آنها رسيد گفتند:ما از آن خدا 

هستيم و به او باز مىگرديم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 966, Divan e Shams


هین خمش کن به اصل راجع شو

دیده راجعون نمیخسبد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۴۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1141 


صورت از بیصورتی آمد برون

باز شد که انا الیه راجعون


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #821 


جمله عالم زین غلط کردند راه

کز عدم ترسند و آن آمد پناه


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۵۹۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2594, Divan e Shams


از مرگ چه اندیشی چون جان بقا داری

در گور کجا گنجی چون نور خدا داری


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3697 


هرچه از وی شاد گردی در جهان

از فراق او بیندیش آن زمان


زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد

آخر از وی جست و همچون باد شد


از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۹۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #599 


ما چو ناییم و نوا در ما ز توست

ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست


ما چو شطرنجیم اندر بفرد و مات

برد و مات ما ز تست ای خوش صفات


ما که باشیم ای تو ما را جان جان

تا که ما باشیم با تو در میان


ما عدم هاییم و هستی های ما

تو وجود مطلقی فانینما


ما همه شیران ولی شیر علم

حملهشان از باد باشد دم به دم


حملهشان پیداست و ناپیداست باد

آنکه ناپیداست هرگز کم مباد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1305 


تیر را مشکن که این تیر شهی است

نیست پرتاوی ز شصت آگهی است


ما رمیت اذ رمیت گفت حق

کار حق بر کارها دارد سبق


خشم خود بشکن تو مشکن تیر را

چشم خشمت خون شمارد شیر را


بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر

تیر خونآلود از خون تو تر


آنچه پیدا عاجز و بسته و زبون

وآنچه ناپیدا چنان تند و حرون


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3061 


حلقه زد بر در به صد ترس و ادب

تا بنجهد بیادب لفظی ز لب


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #513 


مر جمادی را کند فضلش خبیر*

عاقلان را کرده قهر او ضریر


جان و دل را طاقت آن جوش نیست

با که گویم در جهان یک گوش نیست


هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت

هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت


کیمیاساز است، چه بود کیمیا

معجزه بخش است چه بود سیمیا


این ثنا گفتن ز من ترک ثناست

کین دلیل هستی و هستی خطاست


پیش هست او بباید نیست بود

چیست هستی پیش او کور و کَبود


گر نبودی کور زو بگداختی

گرمی خورشید را بشناختی


ور نبودی او کبود از تعزیت

کی فسردی همچو یخ این ناحیت


* قرآن کریم، سوره اسراء(١٧) ، آیه ۴۴

Quran, Sooreh Al-Israa(#17), Line #44


« تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ 

شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ 

حَلِيمًا غَفُورًا.»


« هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مىكنند 

و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مىستايد، ولى 

شما ذكر تسبيحشان را نمىفهميد. او بردبار و آمرزنده است.»

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1215

Time base: Pacific Daylight Time