برنامه شماره ۷۸۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ - ۱۹ شهریور
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۵۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 590, Divan e Shams
سر از بهرِ هوس باید، چو خالی گشت سر چه بْوَد؟
چو جان بهرِ نظر باشد، روانِ بینظر چه بْوَد؟
نظر در رویِ شه باید، چو آن نَبْوَد چه را شاید؟
سفر از خویشتن باید، چو با خویشی سفر چه بْوَد؟
مرا پرسید صفرایی(١) که گر مردِ شِکَرخایی
کمر بندم چو نِی پیشت، اگر گویی، شِکَر چه بْوَد؟
بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیشِ غیرِ تو
که تو ابله شِکَر بینی و گویی زین بَتَر چه بْوَد؟
ازیرا اصلِ جسمِ تو ز زهرِ قاتل افتادست
سَقَر(٢) بودست اصل تو، نداند جز سَقَر چه بْوَد؟
جهان و عقلِ کلّی را ز عقلِ جزو چون بینی؟
در آن دریایِ خون آشام عقلِ مختصر چه بْوَد؟
دو سه سطری که میخوانی ز سر تا پا و پا تا سر
دگر کاری نداری تو وگرنه پا و سر چه بْوَد؟
چو کور افتاد چشمِ دل، چو گوش از ثِقل(۳) شد پرگل
به غیرِ خانه وسواس جایِ کور و کر چه بْوَد؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ١٣٢٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالَم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مؤمن ار یَنْظُر بِنُورِ الله نبود*
غیب، مؤمن را برهنه چون نمود؟
چونکه تو یَنْظُر به نارُالله(۴)** بُدی
نیکوی را وا ندیدی از بَدی (در بدی از نیکوی غافل شدی)
اندک اندک آب، بر آتش بزن
تا شود نار تو نور، ای بُوالْحَزَن(۵)
تو بزن یا رَبَّنا آبِ طَهور(۶)
تا شود این نارِ عالَم، جمله نور
* حديث
« اِتَّقُوا فَراسَةَ الْـمُؤمِنِ فَاِنّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ »
بترسيد از زيركساری مؤمن که او با نور خدا می بیند.
** قرآن کریم، سوره الهمزة(۱۰۴)، آیه ۶
Quran, Sooreh Al-Humaza(#104), Line #6
« نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ »
« آتش افروخته خداست »
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1567
شیخ کو یَنْظُر بِنورالله شد
از نهایت، وز نخست آگاه شد
چشم آخُرْبین، ببست از بهر حق
چشم آخِرْبین، گشاد اندر سَبَق
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵٨٠
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1580
چشم او یَنْظُر بِنورالله شده
پرده های جهل را خارِق(۷) بده
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1976
چشم را در روشنایی خوی کُن
گرنه خفّاشی، نظر آن سوی کُن
عاقبت بینی نشانِ نورِ توست
شهوتِ حالی، حقیت گورِ توست
عاقبت بینی که صد بازی بدید
مثلِ آن نَبْوَد که یک بازی شنید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۶۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1607
خاک زن در دیدهٔ حِسبینِ خویش
دیدهٔ حس، دشمنِ عقل است و کیش
دیدهٔ حس، را خدا اَعماش(۸) خواند*
بُتپََرَستش گفت و ضدِّ ماش خواند
زانکه او کف دید و دریا را ندید
زانکه حالی دید و فردا را ندید
* قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۹
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #179
… لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا
وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ…
… ایشان را دل هایی است که بدان حق را در نیابند،
و ایشان را دیدگانی است که بدان حق را نبینند، و ایشان
را گوش هایی است که بدان حق را نشنوند و ایشانند ستوران، بل گمراه تر…
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1622
عاقلان، خود نوحه ها پیشین کنند
جاهلان، آخِر به سر بر می زنند
زابتدایِ کار، آخِر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یَوْمِ دین(۹)
قرآن کریم، سوره مؤمنون(۲۳)، آیه ۴۰
Quran, Sooreh Al-Muminoon(#23), Line #40
« قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ »
« گفت: به همين زودى از كرده پشيمان مىشوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2196
راست فرموده ست با ما مصطفی
قطب و شاهنشاه و دریایِ صفا
کانچه جاهل دید خواهد عاقبت
عاقلان بینند ز اوّل مَرتَبَت(۱۰)
کارها ز آغاز اگر غیب ست و سِرّ
عاقل اول دید و ، آخِر آن مُصِرّ(۱۱)
اولش پوشیده باشد وآخِر آن
عاقل و جاهل ببیند در عیان
گر نبینی واقعه غیب ای عَنود(۱۲)
حَزْم(۱۳) را سیلاب کَی اندر ربود ؟
حَزْم چه بود؟ بد گُمانی در جهان
دَم به دَم بیند بلایِ ناگهان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 267
حَزْم آن باشد که ظنِّ بَد بَری
تا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَری
حَزْم، سُوء الظن گفته ست آن رسول
هر قَدَم را دام میدان ای فَضول(۱۴)
رویِ صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی است، کم ران اُوستاخ(۱۵)
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
آنکه میگفتی که کو؟ اینک ببین
دشت میدیدی نمیدیدی کمین
بی کمین و دام و صَیّاد ای عَیار
دُنبه کَی باشد میانِ کشتتزار؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 276
چشم اگر داری، تو کورانه مَیا
ور نداری چشم، دست آور عصا
آن عصایِ حَزْم و استدلال را
چون نداری دید، میکُن پیشوا
ور عصایِ حَزْم و استدلال نیست
بی عصاکَش بر سَرِ هر رَه مایست
گام زآن سان نِهْ، که نابینا نهد
تا که پا از چاه و از سگ، وا رهد
لرز لرزان و به ترس و احتیاط
مینهد پا تا نیفتد در خُباط(۱۶)
ای ز دودی جسته در ناری شده
لقمه جُسته، لقمهٔ ماری شده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۸۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 834
گفت حق که بندگانِ جفتِ عَوْن
بر زمین آهسته میرانند و هَوْن*(۱۷)
« حق تعالی فرموده است: بندگانی که مشمول یاری و
عنایت حق قرار گرفته اند، در روی زمین به آهستگی و
فروتنی، (تسلیم و فضا گشایی)، گام بر می دارند.»
پا برهنه چون رود در خارزار؟
جز به وقفه و فِکرَت(۱۸) و پرهیزگار
این قضا میگفت، لیکن گوششان
بسته بود اندر حجابِ جوششان
چشم ها و گوش ها را بستهاند
جز مر آنها را که از خود رَستهاند
جز عنایت که گشاید چشم را؟
جز محبّت که نشاند خشم را؟
جهدِ بی توفیق خود کس را مباد
در جهان، وَاللهُ اَعلَم بِالسَّداد(۱۹)
« الهی که در این جهان، کسی گرفتار تلاش
بیهوده (کار بی مزد یا کوشش بدون موفقیت) نشود.
خداوند به راستی و درستی داناتر است.»
* قرآن کریم، سوره فرقان(۲۵)، آیه ۶۳
Quran, Sooreh Furqaan(#25), Line #63
« وَعِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا
وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا »
« بندگان خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين
به فروتنى راه مىروند. و چون جاهلان آنان را مخاطب
سازند، به ملايمت سخن گويند.» « و بندگان خاصّ خدا آنان اند
که در روی زمین با تسلیم و فضا گشایی و با خرد ورزی زندگی
می کنند. و اگر به ایشان خطاب کنند: «نادان»، ایشان در مقابل
آن فضا گشایی می کنند و سخنی خوب و بایسته می گویند.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت۳۴۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3411
عام اگر خُفّاشْ طبع اند و مَجاز
یوسفا، داری تو آخِر چشمِ باز
گر خُفاشی رفت در کور و کبود(۲۰)
بازِ سلطان دیده را باری چه بود؟
پس ادب کردَش بدین جُرم اوستاد
که مَساز از چوبِ پوسیده عِماد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۳۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3372
عاقل ، اوّل بیند آخِر را به دل
اندر آخِر بیند از دانش مُقِل(۲۱)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1548
عاقبتْ بین است عقل از خاصیت
نفس باشد کو نبیند عاقبت
عقل کو مَغلوبِ نفس، او نفس شد
مُشتری(۲۲)، مات زُحَل(۲۳) شد، نَحس شد
هم درین نَحسی بگردان این نظر
در کسی که کرد نَحست در نگر
آن نظر که بنگرد این جَرّ و مَد(۲۴)
او ز نَحسی سوی سَعدی(۲۵) نَقْب(۲۶) زد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1591
بر زمین زد خرقه را کای بیعِیار(۲۷)
زین دغل ما را بر آوردی ز کار
گفت: بنمودم دَغَل(۲۸)، لیکن تو را
از نصیحت بازگفتم ماجَرا
همچنین دنیا اگرچه خوش شگُفت(۲۹)
بانگ زد، هم بیوفایی خویش گفت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1611
پس مگو دنیا به تزویرم فریفت
ور نه، عقلِ من ز دامش می گریخت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1614
هر که آخِربینتر، او مسعودتر
هر که آخُربینتر، او مطرودتر(۳۰)
روی هر یک چون مه فاخر ببین
چونکه اول دیده شد آخر ببین
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1616
تا نباشی همچو ابلیس اَعْوَری(۳۱)
نیم بیند، نیم نی، چون اَبْتَری(۳۲)
دید طین(۳۳) آدم و دینش ندید
این جهان دید، آن جهانبینش ندید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1682
قلب اگر در خویش آخِربین بُدی
آن سیَه کآخِر شد او، اوّل شدی
چون شدی اوّل سیه، اندر لِقا
دور بودی از نِفاق و از شَقا(۳۴)
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1690
بنگر آنها را که آخِر دیده اند
حسرتِ جان ها و رَشکِ(۳۵) دیده اند
بنگر آنها را که حالی دیده اند
سِرِّ فاسد، ز اصلِ سَر ببریده اند
پیشِ حالی بین که در جهل ست و شک
صبحِ صادق، صبحِ کاذب(۳۶)، هر دو یک
صبحِ کاذب، صد هزاران کاروان
داد بر بادِ هلاکت ای جوان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1708
ماهیا آخِر نگر، مَنْگر به شَسْت(۳۷)
بدگلویی(۳۸)، چشمِ آخِربینْت بست
با دو دیده، اوّل و آخِر ببین
هین مباش اَعْوَر چو ابلیس لعین
اَعْوَر آن باشد که حالی دید و بس
چون بهایم بی خبر از باز پَس
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 3369
آخر این اقرار خواهی کرد هین
هم ز اول روز آخِر را ببین
می توانی دید آخِر را، مکن
چشمِ آخربینْت را کورِ و کَهُن
هرکه آخِربین بُوَد مسعودوار
نبودش هر دَم ز رَه رفتن عِثار(۳۹)
گر نخواهی هر دَمی این خُفتْ خیز
کُن ز خاکِ پایِ مردی چشم تیز
کُحلِ(۴۰) دیده ساز خاکِ پاش را
تا بیندازی سَرِ اَوباش را
که ازین شاگردی و زین اِفتقار(۴۱)
سوزنی باشی، شوی تو ذوالفَقار
سُرمه کن تو خاک هر بگزیده را
هم بسوزد، هم بسازد دیده را
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۹۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 2988
هرکه پایان بین تر، او مسعودتَر
جِدْتر او کارَد که افزون دید بر
زآنکه داند کین جهانِ کاشتن
هست بهرِ محشر و برداشتن
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356
اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام
کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام
حَبَّذا(۴۲) دو چشمِ پایان بینِ راد(۴۳)
که نگه دارند تن را از فَساد
آن ز پایانْدیدِ احمد بود کو
دید دوزخ را همینجا مو به مو
دید عَرش و کُرسی و جَنّات(۴۴) را
تا درید او پردهٔ غَفلات(۴۵) را
گر همیخواهی سلامت از ضرر
چشم ز اوّل بند و پایان را نگر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ٢٩۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2966
ای خُنُک چشمی که عقلستش امیر
عاقبتْ بین باشد و حِبْر(۴۶) و قَریر(۴۷)
فرق زشت و نغز، از عقل آورید
نی ز چشمی کز سیه گفت و سپید
چشم، غِرّه شد به خَضرای دِمَن(۴۸)
عقل گوید: بر مِحَکِّ ماش زن(۴۹)
آفتِ مُرغست چشمِ کامْ بین(۵۰)
مَخلَصِ(۵۱) مُرغست عقلِ دامْ بین
دامِ دیگر بُد، که عقلش در نیافت
وحیِ غایبْبین بدین سو زآن شتافت
جنس و ناجنس از خِرَد دانی شناخت
سویِ صورتها نشاید زود تاخت
نیست جنسیّت به صورت، لی و لک
عیسی آمد در بشر، جنسِ مَلَک
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۲۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 526
بعد از آن گفتش که گندم آنِ کیست؟
گفت: امانت از یتیمِ بی وَصی(۵۲) ست
مالِ اَیْتام(۵۳) است، امانت پیشِ من
زآنکه پندارند ما را مُؤتَمَن(۵۴)
گفت: من مُضطَرَّم(۵۵) و مجروححال*
هست مُردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری(۵۶) ازین گندم خورم
ای امین و پارسا و محترم
گفت: مُفتیِّ(۵۷) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مجرم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ(۵۸) آن بده
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۷۳
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #173
…فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ…
… ولی آن کس که مجبور شود (به خاطر حفظ جان از آن اشیاء حرام بخورد)
در صورتی که علاقهمند (به خوردن و لذّت بردن از چنین چیزهائی نبوده)
و متجاوز (از حدّ سدّجوع هم) نباشد، گناهی بر او نیست...
(« غَیْرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ »: نه طالب و راغب آن باشد و نه از حد ضرورت تجاوز کند)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 534
بعدِ در ماندن چه افسوس و چه آه؟
پیش از آن بایست این دودِ سیاه
آن زمان که حرص جنبید و هوس
آن زمان میگو که ای فریادرس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 540
آن زمان که دیو میشد راهزن
آن زمان بایست یاسین خواندن
پیش از آنک اِشکسته گردد کاروان
آن زمان چوبک بزن ای پاسبان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 321
آشکارا دانه، پنهان دامِ او
خوش نماید ز اوّلت اِنعامِ او
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 443
چون به آخر، فرد خواهم ماندن*
خو نباید کرد با هر مرد و زن
رو بخواهم کرد آخِر در لَحَد(۵۹)
آن بِهْ آید که کنم خو با اَحَد
* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۴
Quran, Sooreh Al- An'aam(#6), Line #94
« وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ …»
« و به راستی که نزد ما تنها آیید همانطور که نخستین بار
آفریدمتان …»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3470
گر تو اوّل بنگری چون آخرش
فارغ آیی از فریبِ فاتِرش(۶۰)
جوزِ پوسیده ست دنیا، ای امین
امتحانش کم کن، از دورش ببین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3489
دیدِ خود مگذار از دیدِ خَسان(۶۱)
که به مُردارَت کَشَند این کَرکَسان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3785
چشمِ بینا بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گُهر را از حَصا(۶۲)
(۱) صفرایی: من ذهنی تند مزاج و پر از درد
(۲) سَقَر: دوزخ، جهنم
(۳) ثِقل: سنگینی، سنگین شدن
(۴) نارُالله: آتش خدا، منظور هشیاری جسمی همراه با درد است.
(۵) بُوالْحَزَن: اندوهگین
(۶) طَهور: پاک و پاکیزه
(۷) خارِق: شكافنده، پاره کننده
(۸) اَعما: کور، نابینا
(۹) یَومِ دین: روز قیامت
(۱۰) مَرتَبَت: منزلت، جاه، مقام
(۱۱) مُصِرّ: اصرار کننده، در اینجا منظور اصرار کننده بر گناه و لغزش است.
(۱۲) عَنود: ستیزه گر
(۱۳) حَزْم: هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری
(۱۴) فَضول: زیاده گو، کسی که به افعالِ غیر ضروری پردازد
(۱۵) اُوستاخ: گستاخ، بی پروا
(۱۶) خُباط: پریشانی مغز، پری زدگی. در اینجا: تباهی و هلاکت
(۱۷) هَون: نرمی و آسانی
(۱۸) فِکرَت: اندیشه
(۱۹) سَداد: راستی و درستی
(۲۰) کور و کبود: زشت و ناقص، گول و نادان
(۲۱) مُقِل: تُهیدست، فقیر
(۲۲) مُشتری: بزرگترین سیّاره منظومه شمسی که بین مریخ و
زُحل قرار دارد. سعد اکبر، سعد آسمان
(۲۳) زُحَل: کیوان، نَحس اکبر
(۲۴) جَرّ و مَد: کنایه از حالات خوشی و ناخوشی است که بر آدمی دست می دهد.
(۲۵) سَعد: خجسته، مبارک، مقابل نَحس
(۲۶) نَقْب: سوراخ و راه باریک در زیر زمین
(۲۷) عِیار: وسیله سنجش و اندازه گیری، در اینجا به معنی بی ارزش و اعتبار
(۲۸) دَغَل: حیله گر، مکّار
(۲۹) شگُفتن: شکفتن، خندان و متبسّم گشتن
(۳۰) مطرود: رانده شده، دور کرده شده
(۳۱) اَعْوَر: یک چشم، کسی که یک چشمش نابینا باشد. جمع عُور
(۳۲) اَبْتَر: دم بریده، آدم مقطوع النسل، در اینجا به معنی ناقص و علیل، جمع بُتْر
(۳۳) طین: گِل
(۳۴) شَقا: بدبختی
(۳۵) رَشک: حسد، حسادت
(۳۶) صبحِ کاذب: صبحِ دروغین
(۳۷) شَسْت: قلاب ماهیگیری
(۳۸) بدگلویی: شکمبارگی، حرص زدن در خوردن طعام
(۳۹) عِثار: لغزیدن و افتادن
(۴۰) کُحل: سُرمه
(۴۱) اِفتقار: فقیر شدن، تهیدستی و درویشی
(۴۲) حَبَّذا: خوشا، چه نیکو است این
(۴۳) راد: حکیم، فرزانه، دانشمند، جوانمرد
(۴۴) جَنّات: جمع جنّت به معنی بهشت
(۴۵) پرده غَفلات: پرده پندار یا پرده هم هویت شدگی ها
(۴۶) حِبْر: عالِم، دانشمند
(۴۷) قَریر: كسی که از فَرطِ خوشحالی چشمش بدرخشد.
(۴۸) خَضرای دِمَن: سبزه های رسته در سرگین زار، کنایه از زن زیبای بد نهاد.
(۴۹) بر مِحَکِّ ماش زن: آن را با معیار ما مقایسه کن
(۵۰) کامْ بین: کسی که در پی کامیابی خود است. آنکه به کام رسیده است.
(۵۱) مَخلَص: پناهگاه، جای فرار و گریز
(۵۲) یتیمِ بی وَصی: یتیمی که قیّم و سرپرست نداشته باشد.
(۵۳) اَیْتام: یتیمان
(۵۴) مُؤتَمَن: امین، مورد اعتماد
(۵۵) مُضطَر: بیچاره، ناچار
(۵۶) به دستوری: به اذن و اجازه
(۵۷) مُفتی: فتوا دهنده
(۵۸) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
(۵۹) لَحَد: گور
(۶۰) فاتِر: سست، خموده
(۶۱) خَس: پَست، فرومایه
(۶۲) حَصا: سنگریزه، ریگ
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
سر از بهر هوس باید چو خالی گشت سر چه بود؟
چو جان بهر نظر باشد روان بینظر چه بود؟
مرا پرسید صفرایی که گر مرد شکرخایی
کمر بندم چو نی پیشت اگر گویی شکر چه بود؟
بگفتم بهترین چیزی ولیکن پیش غیر تو
که تو ابله شکر بینی و گویی زین بتر چه بود؟
ازیرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست
سقر بودست اصل تو نداند جز سقر چه بود؟
جهان و عقل کلی را ز عقل جزو چون بینی؟
در آن دریای خون آشام عقل مختصر چه بود؟
دگر کاری نداری تو وگرنه پا و سر چه بود؟
چو کور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پرگل
به غیر خانه وسواس جای کور و کر چه بود؟
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
ز آن سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود*
غیب مؤمن را برهنه چون نمود؟
چونکه تو ینظر به نارالله** بدی
نیکوی را وا ندیدی از بدی (در بدی از نیکوی غافل شدی)
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم، جمله نور
شیخ کو ینظر بنورالله شد
از نهایت وز نخست آگاه شد
چشم آخربین ببست از بهر حق
چشم آخربین گشاد اندر سبق
چشم او ینظر بنورالله شده
پرده های جهل را خارق بده
چشم را در روشنایی خوی کن
گرنه خفاشی، نظر آن سوی کن
عاقبت بینی نشان نور توست
شهوت حالی حقیت گور توست
مثل آن نبود که یک بازی شنید
خاک زن در دیده حسبین خویش
دیده حس دشمن عقل است و کیش
دیده حس، را خدا اعماش خواند*
بتپرستش گفت و ضد ماش خواند
عاقلان خود نوحه ها پیشین کنند
جاهلان آخر به سر بر می زنند
زابتدای کار، آخر را ببین
تا نباشی تو پشیمان یوم دین
قطب و شاهنشاه و دریای صفا
عاقلان بینند ز اول مرتبت
کارها ز آغاز اگر غیب ست و سر
عاقل اول دید و آخر آن مصر
اولش پوشیده باشد وآخر آن
گر نبینی واقعه غیب ای عنود
حزم را سیلاب کی اندر ربود
حزم چه بود بد گمانی در جهان
دم به دم بیند بلای ناگهان
حزم آن باشد که ظن بد بری
تا گریزی و شوی از بد بری
حزم، سوء الظن گفته ست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی است کم ران اوستاخ
آن بز کوهی دود که دام کو؟
چون بتازد دامش افتد در گلو
بی کمین و دام و صیاد ای عیار
دنبه کی باشد میان کشتتزار؟
چشم اگر داری، تو کورانه میا
آن عصای حزم و استدلال را
چون نداری دید میکن پیشوا
ور عصای حزم و استدلال نیست
بی عصاکش بر سر هر ره مایست
گام زآن سان نه، که نابینا نهد
تا که پا از چاه و از سگ وا رهد
مینهد پا تا نیفتد در خباط
لقمه جسته لقمهٔ ماری شده
گفت حق که بندگان جفت عون
بر زمین آهسته میرانند و هون*
جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار
این قضا میگفت لیکن گوششان
بسته بود اندر حجاب جوششان
جز مر آنها را که از خود رستهاند
جز محبت که نشاند خشم را؟
جهد بی توفیق خود کس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد
عام اگر خفاش طبع اند و مجاز
یوسفا داری تو آخر چشم باز
گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطان دیده را باری چه بود؟
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
عاقل اول بیند آخر را به دل
اندر آخر بیند از دانش مقل
عاقبت بین است عقل از خاصیت
عقل کو مغلوب نفس او نفس شد
مشتری مات زحل شد نحس شد
هم درین نحسی بگردان این نظر
در کسی که کرد نحست در نگر
آن نظر که بنگرد این جر و مد
او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
بر زمین زد خرقه را کای بیعیار
گفت بنمودم دغل لیکن تو را
از نصیحت بازگفتم ماجرا
همچنین دنیا اگرچه خوش شگفت
بانگ زد هم بیوفایی خویش گفت
ور نه عقل من ز دامش می گریخت
هر که آخربینتر او مسعودتر
هر که آخربینتر او مطرودتر
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
نیم بیند نیم نی چون ابتری
دید طین آدم و دینش ندید
این جهان دید آن جهانبینش ندید
قلب اگر در خویش آخربین بدی
آن سیه کآخر شد او اول شدی
چون شدی اول سیه اندر لقا
دور بودی از نفاق و از شقا
بنگر آنها را که آخر دیده اند
حسرت جان ها و رشک دیده اند
سر فاسد ز اصل سر ببریده اند
پیش حالی بین که در جهل ست و شک
صبح صادق صبح کاذب هر دو یک
صبح کاذب صد هزاران کاروان
داد بر باد هلاکت ای جوان
ماهیا آخر نگر، منگر به شست
بدگلویی چشم آخربینت بست
با دو دیده، اول و آخر ببین
هین مباش اعور چو ابلیس لعین
اعور آن باشد که حالی دید و بس
چون بهایم بی خبر از باز پس
هم ز اول روز آخر را ببین
می توانی دید آخر را مکن
چشم آخربینت را کور و کهن
هرکه آخربین بود مسعودوار
نبودش هر دم ز ره رفتن عثار
گر نخواهی هر دمی این خفت خیز
کن ز خاک پای مردی چشم تیز
کحل دیده ساز خاک پاش را
تا بیندازی سر اوباش را
که ازین شاگردی و زین اِفتقار
سوزنی باشی، شوی تو ذوالفقار
سرمه کن تو خاک هر بگزیده را
هم بسوزد هم بسازد دیده را
هرکه پایان بین تر او مسعودتر
جدتر او کارد که افزون دید بر
زآنکه داند کین جهان کاشتن
هست بهر محشر و برداشتن
اول صف بر کسی ماند به کام
کو نگیرد دانه بیند بند دام
حبذا دو چشم پایان بین راد
که نگه دارند تن را از فساد
آن ز پایاندید احمد بود کو
دید عرش و کرسی و جنات را
تا درید او پردهٔ غفلات را
ای خنک چشمی که عقلستش امیر
عاقبت بین باشد و حبر و قریر
فرق زشت و نغز از عقل آورید
چشم غره شد به خضرای دمن
عقل گوید بر محک ماش زن
آفت مرغست چشم کام بین
مخلص مرغست عقل دام بین
دام دیگر بد، که عقلش در نیافت
وحی غایببین بدین سو زآن شتافت
جنس و ناجنس از خرد دانی شناخت
سوی صورتها نشاید زود تاخت
نیست جنسیت به صورت لی و لک
عیسی آمد در بشر، جنس ملک
بعد از آن گفتش که گندم آن کیست؟
گفت امانت از یتیم بی وصی ست
مال ایتام است، امانت پیش من
زآنکه پندارند ما را مؤتمن
گفت من مضطرم و مجروححال*
هست مردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری ازین گندم خورم
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور خوری، باری ضمان آن بده
بعد در ماندن چه افسوس و چه آه؟
پیش از آن بایست این دود سیاه
پیش از آنک اشکسته گردد کاروان
آشکارا دانه پنهان دام او
خوش نماید ز اولت انعام او
چون به آخر فرد خواهم ماندن*
رو بخواهم کرد آخر در لحد
آن به آید که کنم خو با احد
گر تو اول بنگری چون آخرش
فارغ آیی از فریب فاترش
جوز پوسیده ست دنیا، ای امین
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
چشم بینا بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حصا
Privacy Policy
Today visitors: 66 Time base: Pacific Daylight Time