: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #736
برنامه شماره ۷۳۶ گنج حضور

Please rate this video
Out of 323 votes | 9710 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۳۶ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۵ نوامبر ۲۰۱۸ ـ ۱۵ آبان




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shams


دامن کشانم می‌کشد در بُتکده عَیّاره‌ای(۱)

من همچو دامن می‌دوم اندر پیِ خون خواره‌ای

یک لحظه هَستم می‌کند، یک لحظه پَستم می‌کند

یک لحظه مَستم می‌کند، خودکامه‌ای(۲)، خَمّاره‌ای(۳)

چون مُهره‌ام در دستِ او، چون ماهِیَم در شَستِ(۴) او

بر چاهِ بابِل می‌تنم، از غَمزه سَحّاره‌ای(۵)

لاهوت(۶) و ناسوتِ(۷) من او، هاروت و ماروتِ من او

مرجان و یاقوتِ من او، بر رَغمِ هر بَدکاره‌ای

در صورتِ آبِ خوشی، ماهی چو برجِ آتشی

در سینه دلبر دلی، چون مرمری، چون خاره‌ای

اسرارِ آن گنجِ جهان، با تو بگویم در نهان

تو مهلتم ده تا که من با خویش آیم پاره‌ای

روزی ز عکسِ رویِ او، بردم سبُو تا جویِ او

دیدم ز عکسِ نورِ او، در آبِ جو اِستاره‌ای(۸)

گفتم که: آنچ از آسمان جُستم، بدیدم در زمین

ناگاه فَضلِ ایزدی شد چاره بیچاره‌ای

شُکر است در اوّل صفم، شمشیرِ هندی در کَفَم

در باغِ نُصرَت بشکفم، از فَرِّ(۹) گُل رُخساره‌ای(۱۰)

آن رفت کز رنج و غَمان، خَم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دستِ هر سَگساره‌ای(۱۱)

خورشید دیدم نیمشب، زُهره درآمد در طَرَب

در شهرِ خویش آمد عجب سرگشته‌ای آواره‌ای

اندر خمِ طغرایِ کُن*، نو گشت این چرخ کَهُن

عیسی درآمد در سَخُن، بربسته در گهواره‌ای

در دل نیفتد آتشی، در پیش ناید ناخوشی

سر برنیارد سرکشی، نَفسی نمانْد اَمّاره‌ای(۱۲)

خوش شد جهانِ عاشقان، آمد قِرانِ(۱۳) عاشقان

وارَست جانِ عاشقان، از مکرِ هر مَکّاره‌ای(۱۴)

جانِ لطیفِ بانمک، بر عرش گردد چون مَلَک(۱۵)

نَبوَد دگر زیرِ فَلَک مانندِ هر سَیّاره‌ای

مانندِ موران عقل و جان گشتند در طاسِ(۱۶) جهان

آن رِخنِه جویان(۱۷) را نهان وا شد دَر و دَرساره‌ای(۱۸)

بی‌خار گردد شاخِ گُل زیرا که ایمن شد زِ ذُلّ(۱۹)

زیرا نماندش دشمنی، گُل چین و گُل اَفشاره‌ای(۲۰)

خاموش، خاموش ای زبان، همچون زبانِ سوسَنان

مانندِ نرگس چشم شو، در باغ کن نَظّاره‌ای(۲۱)


*قرآن کریم، سوره يس (٣۶) ، آیه ۸۲

Quran, Sooreh Yassin(#36), Line #82



إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ


چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید: باش، پس مى‌شود.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465


لحظه‌ای ماهم کند یک دَم سیاه

خود چه باشد غیرِ این کار اِله؟

پیشِ چوگانهای حکمِ کُنْ فَکان

می‌دویم اندر مکان و لامَکان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3460


خویش را صافی کن از اوصافِ خود

تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود


فردوسی، شاهنامه، آغاز کتاب، گفتار اندر آفرینش مردم

Ferdowsi Poem, Shahname, Fist part, Afarinesh



تو را از دو گیتی برآورده‌اند

به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستینِ فِطرَت پَسینِ شمار

تویی خویشتن را به بازی مدار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356


اوّلِ صف بر کسی مانَد به کام

کو نگیرد دانه، بیند بندِ دام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4761


چونکه با بی‌برگیِ غربت بساخت

برگِ بی‌برگی به سوی او بتاخت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 616


گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580


آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 918


گر قَضا انداخت ما را در عذاب

کی رود آن خو و طبع مُستَطاب(۲۲)؟

گر گدا گشتم، گدارو کی شوم؟

ور لباسم کهنه گردد، من نُواَم


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258


گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 578, Divan e Shams


زِهی حاضِر، زِهی ناظِر، زِهی حافِظ، زِهی ناصِر

زِهی اِلزامِ هر مُنکر، چو او بُرهانِ من باشد

یکی جانیست در عالَم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورتِ انسان ولی انسانِ من باشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339


نعرهٔ لاضَیْر(۲۳)** بر گردون رسید

هین بِبُر که جان ز جان کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از وَرایِ تن، به یزدان می‌زییم

ای خُنُک(۲۴) آن را که ذاتِ خود شناخت

اندر اَمنِ سَرمدی قصری بساخت

کودکی گرید پیِ جُوز(۲۵) و مَویز

پیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیز

پیشِ دل، جُوز و مَویز آمد جسد

طفل کی در دانشِ مردان رسد؟

هر که محجوب است، او خود کودک است

مرد آن باشد که بیرون از شک است

گر به ریش و خایه مردستی کسی

هر بُزی را ریش و مو باشد بسی

پیشوایِ بَد بُوَد آن بُز، شتاب

می‌برد اصحاب را پیشِ قَصاب

ریش شانه کرده که من سابِقَم(۲۶)

سابِقی، لیکن به سوی مرگ و غم

هین روش بگزین و ترکِ ریش کن

ترکِ این ما و من و تشویش کن

تا شوی چون بوی گل با عاشقان

پیشوا و رهنمای گُلسِتان(۲۷)

کیست بوی گل؟ دَمِ عقل و خرد

خوش قَلاوُوزِ(۲۸) رَهِ مُلکِ ابد


** قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #50


قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ


گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.


مثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120


تفسیر گفتن ساحران، فرعون را در وقت سیاست که لا ضَیرَ اِنّا اِلی رَبِّنا مُنقَلِبون


نعرهٔ لا ضَیْر** بشنید آسمان

چرخ، گویی شد پیِ آن صَولَجان(۲۹)


حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.


ضَربتِ فرعون ما را نیست ضَیر(۳۰)

لطفِ حق غالب بُوَد بر قهرِ غَیر

گر بدانی سِرِّ ما را ای مُضِلّ(۳۱)

می‌رهانیمان ز رنج ای کور دل

هین بیا زین سو ببین کین اَرغَنون(۳۲)

می‌زند یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون***


بهوش باش و بیا به این طرف ببین که اَرغَنون این نغمه را می نوازد: کاش قوم من می دانستند.


داد ما را فضلِ حق فرعونیی

نه چو فرعونیت و مُلکَت فانیی

سر بر آر و مُلک بین زنده و جَلیل(۳۳)

ای شده غِرّه(۳۴) به مصر و رودِ نیل

گر تو تَرکِ این نَجِس خرقه کنی

نیل را در نیلِ جان(۳۵) غرقه کنی

هین بدار از مصر ای فرعون دست

در میانِ مصرِ جان صد مصر هست

تو اَنا رَبُّ**** همی ‌گویی به عام

غافل از ماهیّتِ این هر دو نام


تو به عوام الناس می گویی من پروردگارم. اما از حقیقت این دو نام (من و پروردگار) بی خبری


رَبّ بر مَربوب(۳۶) کی لرزان بود؟

کی اَنَادان(۳۷) بندِ جسم و جان بود؟

نَک(۳۸) اَنَا ماییم رَسته از اَنا

از اَنایِ پر بلای پر عَنا(۳۹)

آن اَنایی بر تو ای سگ شوم بود

در حقِ ما دولتِ مَحتُوم(۴۰) بود

گر نبودت این اَنایی کینه‌کَش(۴۱)

کی زدی بر ما چنین اقبالِ خَوش؟

شکرِ آن کز دارِ فانی می‌رهیم

بر سرِ این دار پندت می‌دهیم

دارِ قتلِ ما، بُراقِ(۴۲) رِحلَت(۴۳) است

دارِ مُلکِ(۴۴) تو غرور و غفلت است

این حیاتی، خُفیه(۴۵) در نقشِ مَمات(۴۶)

وان مَماتی خُفیه در قِشرِ(۴۷) حیات

می‌نماید نور، نار و نار، نور

ورنه دنیا کی بُدی دارُالغُرور*****(۴۸)؟

هین مکن تَعجیل(۴۹)، اول نیست شو

چون غروب آری، بر آ از شرقِ ضَو(۵۰)

از اَناییِ اَزَل دل دَنگ(۵۱) شد

این اَنایی سرد گشت و ننگ شد

زآن اَنایَ بی‌اَنا خوش گشت جان

شد جهان او از اَناییِّ جهان

از اَنا چون رَست، اکنون شد اَنا

آفرین ها بر اَنایِ بی عَنا

کو گریزان و اَنایی در پی اش

می‌دود چون دید وی را بی وی اش

طالبِ اویی، نگردد طالبت

چون بِمُردی طالبت شد مَطلَبَت

زنده‌ای، کی مرده‌شو شوید تو را؟

طالبی کی مطلبت جوید تو را؟

اندرین بحث ار خِرَد ره‌بین بُدی

فَخرِ رازی رازدانِ دین بُدی

لیک چون مَن لـَم یَذُق لَم یَدرِ بود

عقل و تخییلاتِ او حیرت فزود


اما چون در مَثَل گفته اند که: حلوای تَنتَنانی تا نخوری ندانی، عقل و خیالات او، حیرت و سرگشتگی او را بیشتر کرد.


کی شود کشف از تفکّر این اَنا؟

آن اَنا مکشوف شد بعد از فنا

می‌فتد این عقل ها در اِفتِقاد(۵۲)

در مَغاکیِّ(۵۳) حُلول و اِتّحاد

ای اَیازِ گشته فانی ز اقتِراب(۵۴)

هم‌چو اختر در شعاعِ آفتاب

بلکه چون نطفه مُبَدَّل تو به تن

نه از حُلول و اتّحادی مُفتَتَن(۵۵)

عفو کن، ای عفو در صندوقِ تو

سابقِ(۵۶) لطفی، همه مَسبُوقِ(۵۷) تو

من که باشم که بگویم: عفو کن؟

ای تو سلطان و خلاصهٔ اَمرِ کُن

من که باشم که بُوَم من با مَنَت؟

ای گرفته جمله مَن ها دامنت


*** قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #26


قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ


آنگاه که به او گفته شد: به بهشت اندر آی، گفت: کاش قوم من (سبب آمرزش و نجاتِ مرا) می دانستند.


**** قرآن کریم، سوره نازعات(۷۹)، آیه ۲۴

Quran, Sooreh Nazeaat(#79), Line #24


فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ 


و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.


***** حدیث


هر گاه نور به قلب آدمی در آید، قلب گشوده و فراخ شود. سئوال شد: علامتِ آن نور چیست؟ فرمود: برکنار شدن و دوری گزیدن از سرای غرور و بازگشتن به سرای جاودان و آماده شدن برای مرگ پیش از آنکه بر آدمی فرود آید.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3606


نور خواهی، مستعدِّ نور شو

دور خواهی، خویش‌بین و دور شو

ور رهی خواهی ازین سِجْنِ خَرِب(۵۸)

سر مکش از دوست وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِبْ


قرآن کریم، سوره علق(٩۶)، آیه ١٩

Quran, Sooreh Alagh(#96), Line #19


كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ


نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.



(۱) عَیّاره: مؤنث عَیّار، زن فریبنده و حیله باز


(۲) خودکامه: خودرأی، خودسر، لَجوج


(۳) خَمّاره: مؤنث خَمّار، می‌فروش، شراب‌فروش


(۴) شَست: تور یا قلاب ماهیگیری


(۵) سَحّاره: مؤنث ساحر، سحر کننده


(۶) لاهوت: عالم غیرمادی، عالم غیب، ملکوت، جهان معنی


(۷) ناسوت: عالم طبیعت و اجسام، جهان فُرودین


(۸) اِستاره: ستاره


(۹) فَرّ: شکوه، برکت ایزدی


(۱۰) گُل رُخساره: گُل رُخسار، آن که رویش چون گل سرخ لطیف و سرخ فام باشد


(۱۱) سَگساره: سگ طبع


(۱۲) اَمّاره: مؤنث اَمّار، بسیار امرکننده


(۱۳) قِران: قرار گرفتن دو ستاره در یک برج و یک درجه، آگاه شدن هوشیاری از هوشیاری


(۱۴) مَکّاره: مؤنث مَکّار، زن بسیار مکرکننده و حیله گر


(۱۵) مَلَک: فرشته


(۱۶) طاس: سوراخ کوچک قیف‌مانندی در زمین که مورچه‌خوار برای به دام انداختن مورچه می‌سازد


(۱۷) رِخنِه: شکاف، منفذ، چاره


(۱۸) دَرساره: سر در، درگاه


(۱۹) ذُلّ: فروتنی، خواری، صفر بودن من ذهنی


(۲۰) گُل اَفشاره: مؤنث گُل اَفشار، مجازاً کسی که طبع و خوی لطیف و نرم دارد


(۲۱) نَظّاره کردن: تماشا کردن و ناظر بودن


(۲۲) مُستَطاب:‌ پاک و پاکیزه


(۲۳) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن


(۲۴) خُنُک: خوشا 


(۲۵) جُوز: گردو


(۲۶) سابِق: سبقت‌گیرنده، پیشتاز


(۲۷) گُلسِتان: گُلِستان، گلزار، گلشن


(۲۸) قَلاوُوز: پیشرو لشکر، رهبر، راهنما


(۲۹) صَولَجان: معرَّبِ چوگان


(۳۰) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن


(۳۱) مُضِلّ: گمراه‌کننده، کوردل


(۳۲) اَرغَنون: نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن‌ها صدا ایجاد می‌شود، ارگ


(۳۳) جَلیل: با شکوه، بزرگوار، از نام های خداوند


(۳۴) غِرّه: مغرور به چیزی، فریفته


(۳۵) نیلِ جان: کنایه از سلطنت الهی


(۳۶) مَربوب: پروریده، آفریده، بنده


(۳۷) اَنَادان: آنکه حقیقت «من» را می داند


(۳۸) نَک: اینک، اکنون


(۳۹) عَنا: رنج، تعب، سختی


(۴۰) مَحتُوم: حتمی، ثابت و استوار


(۴۱) کینهکَش: انتقام‌جو، انتقام‌گیرنده


(۴۲) بُراق: اسب تندرو، اسب حضرت رسول در شب معراج


(۴۳) رِحلَت: کوچیدن، سفر کردن


(۴۴) دارِ مُلک: پایتخت، مرکز استقرار


(۴۵) خُفیه: پنهان، نهفته


(۴۶) مَمات: مرگ


(۴۷) قِشر: پوسته، پوشش


(۴۸) دارُالغُرور: سرای غرور، کنایه از دنیا


(۴۹) تَعجیل: شتاب‌ کردن، شتافتن، عجله ‌کردن


(۵۰) ضَو: ضَوء، نور، روشنایی


(۵۱) دَنگ: احمق، ابله، گیج


(۵۲) اِفتِقاد: جُستن چیز گم شده


(۵۳) مَغاک: گودال


(۵۴) اِقتِراب: نزدیکی جستن


(۵۵) مُفتَتَن: شیفته، فریفته، مفتون


(۵۶) سابقِ: سبقت‌گیرنده، پیشتاز


(۵۷) مَسبُوق: آن‌که یا آنچه برآن سبقت گرفته‌اند، پیشی‌گرفته‌شده


(۵۸) سِجْنِ خَرِب: زندان ویران




************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان




مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2439, Divan e Shams


دامن کشانم می‌کشد در بتکده عیاره‌ای

من همچو دامن می‌دوم اندر پی خون خواره‌ای

یک لحظه هستم می‌کند یک لحظه پستم می‌کند

یک لحظه مستم می‌کند خودکامه‌ای خماره‌ای

چون مهره‌ام در دست او چون ماهیم در شست او

بر چاه بابل می‌تنم از غمزه سحاره‌ای

لاهوت و ناسوت من او هاروت و ماروت من او

مرجان و یاقوت من او بر رغم هر بدکاره‌ای

در صورت آب خوشی ماهی چو برج آتشی

در سینه دلبر دلی چون مرمری چون خاره‌ای

اسرار آن گنج جهان با تو بگویم در نهان

تو مهلتم ده تا که من با خویش آیم پاره‌ای

روزی ز عکس روی او بردم سبو تا جوی او

دیدم ز عکس نور او در آب جو استاره‌ای

گفتم که آنچ از آسمان جستم بدیدم در زمین

ناگاه فضل ایزدی شد چاره بیچاره‌ای

شکر است در اول صفم شمشیرِ هندی در کفم

در باغ نصرت بشکفم از فر گل رخساره‌ای

آن رفت کز رنج و غمان خم داده بودم چون کمان

بود این تنم چون استخوان در دست هر سگساره‌ای

خورشید دیدم نیمشب زهره درآمد در طرب

در شهر خویش آمد عجب سرگشته‌ای آواره‌ای

اندر خم طغرای کن*نو گشت این چرخ کهن

عیسی درآمد در سخن بربسته در گهواره‌ای

در دل نیفتد آتشی در پیش ناید ناخوشی

سر برنیارد سرکشی نفسی نماند اماره‌ای

خوش شد جهان عاشقان آمد قران عاشقان

وارست جان عاشقان از مکرِ هر مکاره‌ای

جان لطیف بانمک بر عرش گردد چون ملک

نبود دگر زیرِ فلک مانند هر سیاره‌ای

مانند موران عقل و جان گشتند در طاس جهان

آن رخنه جویان را نهان وا شد در و درساره‌ای

بی‌خار گردد شاخ گل زیرا که ایمن شد زِ ذل

زیرا نماندش دشمنی گل چین و گل افشاره‌ای

خاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنان

مانند نرگس چشم شو در باغ کن نظاره‌ای


*قرآن کریم، سوره يس (٣۶) ، آیه ۸۲

Quran, Sooreh Yassin(#36), Line #82



إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ


چون بخواهد چیزی را بیافریند، فرمانش این است که می گوید: باش، پس مى‌شود.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۴۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2465


لحظه‌ای ماهم کند یک دم سیاه

خود چه باشد غیرِ این کار اله

پیش چوگانهای حکم کن فکان

می‌دویم اندر مکان و لامکان


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3460


خویش را صافی کن از اوصاف خود

تا ببینی ذات پاک صاف خود


فردوسی، شاهنامه، آغاز کتاب، گفتار اندر آفرینش مردم

Ferdowsi Poem, Shahname, Fist part, Afarinesh



تو را از دو گیتی برآورده‌اند

به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستین فطرت پسین شمار

تویی خویشتن را به بازی مدار


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۵۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1356


اول صف بر کسی ماند به کام

کو نگیرد دانه بیند بند دام


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۷۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4761


چونکه با بی‌برگی غربت بساخت

برگ بی‌برگی به سوی او بتاخت


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 616


گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۸۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4580


آفتابی در یکی ذره نهان

ناگهان آن ذره بگشاید دهان


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 918


گر قضا انداخت ما را در عذاب

کی رود آن خو و طبع مستطاب

گر گدا گشتم گدارو کی شوم

ور لباسم کهنه گردد من نوام


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258


گر قضا پوشد سیه همچون شبت

هم قضا دستت بگیرد عاقبت


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۷۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 578, Divan e Shams


زِهی حاضر زِهی ناظر زِهی حافظ زِهی ناصر

زِهی الزامِ هر منکر چو او برهان من باشد

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت

بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3339


نعرهٔ لاضیر** بر گردون رسید

هین ببر که جان ز جان کندن رهید


ساحران با بانگی بلند که به آسمان می رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان کندن نجات یافت.


ما بدانستیم ما این تن نه‌ایم

از ورای تن به یزدان می‌زییم

ای خنک آن را که ذات خود شناخت

اندر امن سرمدی قصری بساخت

کودکی گرید پی جوز و مویز

پیشِ عاقل باشد آن بس سهل چیز

پیش دل جوز و مویز آمد جسد

طفل کی در دانش مردان رسد

هر که محجوب است او خود کودک است

مرد آن باشد که بیرون از شک است

گر به ریش و خایه مردستی کسی

هر بزی را ریش و مو باشد بسی

پیشوای بد بود آن بز شتاب

می‌برد اصحاب را پیش قصاب

ریش شانه کرده که من سابقم

سابقی لیکن به سوی مرگ و غم

هین روش بگزین و ترک ریش کن

ترک این ما و من و تشویش کن

تا شوی چون بوی گل با عاشقان

پیشوا و رهنمای گلستان

کیست بوی گل دم عقل و خرد

خوش قلاووزِ ره ملک ابد


** قرآن کریم، سوره شعراء(۲۶)، آیه ۵۰

Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #50


قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ


گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.


مثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4120


تفسیر گفتن ساحران، فرعون را در وقت سیاست که لا ضَیرَ اِنّا اِلی رَبِّنا مُنقَلِبون


نعرهٔ لا ضیر** بشنید آسمان

چرخ گویی شد پی آن صولجان


حتی آسمان نیز فریاد «زیانی نیست» را شنید و فلک در برابر آن چوگان به صورتِ گویی غلطان در آمد.


ضربت فرعون ما را نیست ضیر

لطف حق غالب بود بر قهر غیر

گر بدانی سر ما را ای مضل

می‌رهانیمان ز رنج ای کور دل

هین بیا زین سو ببین کین ارغنون

می‌زند یا لیت قومی یعلمون***


بهوش باش و بیا به این طرف ببین که اَرغَنون این نغمه را می نوازد: کاش قوم من می دانستند.


داد ما را فضلِ حق فرعونیی

نه چو فرعونیت و ملکت فانیی

سر بر آر و ملک بین زنده و جلیل

ای شده غره به مصر و رود نیل

گر تو ترک این نجس خرقه کنی

نیل را در نیل جان غرقه کنی

هین بدار از مصر ای فرعون دست

در میان مصر جان صد مصر هست

تو انا رب**** همی ‌گویی به عام

غافل از ماهیت این هر دو نام


تو به عوام الناس می گویی من پروردگارم. اما از حقیقت این دو نام (من و پروردگار) بی خبری


رب بر مربوب کی لرزان بود

کی انادان بند جسم و جان بود

نک انا ماییم رسته از انا

از انای پر بلای پر عنا

آن انایی بر تو ای سگ شوم بود

در حق ما دولت محتوم بود

گر نبودت این انایی کینه‌کش

کی زدی بر ما چنین اقبال خوش

شکر آن کز دارِ فانی می‌رهیم

بر سر این دار پندت می‌دهیم

دارِ قتل ما براق رحلت است

دارِ ملک تو غرور و غفلت است

این حیاتی خفیه در نقش ممات

وان مماتی خفیه در قشرِ حیات

می‌نماید نور نار و نار نور

ورنه دنیا کی بدی دارالغرور*****

هین مکن تعجیل اول نیست شو

چون غروب آری بر آ از شرق ضو

از انایی ازل دل دنگ شد

این انایی سرد گشت و ننگ شد

زآن انای بی‌انا خوش گشت جان

شد جهان او از انایی جهان

از انا چون رست اکنون شد انا

آفرین ها بر انای بی عنا

کو گریزان و انایی در پی اش

می‌دود چون دید وی را بی وی اش

طالب اویی نگردد طالبت

چون بمردی طالبت شد مطلبت

زنده‌ای کی مرده‌شو شوید تو را

طالبی کی مطلبت جوید تو را

اندرین بحث ار خرد ره‌بین بدی

فخرِ رازی رازدان دین بدی

لیک چون من لم یذق لم یدرِ بود

عقل و تخییلات او حیرت فزود


اما چون در مَثَل گفته اند که: حلوای تَنتَنانی تا نخوری ندانی، عقل و خیالات او، حیرت و سرگشتگی او را بیشتر کرد.


کی شود کشف از تفکر این انا

آن انا مکشوف شد بعد از فنا

می‌فتد این عقل ها در افتقاد

در مغاکی حلول و اتحاد

ای ایازِ گشته فانی ز اقتراب

هم‌چو اختر در شعاع آفتاب

بلکه چون نطفه مبدل تو به تن

نه از حلول و اتحادی مفتتن

عفو کن ای عفو در صندوق تو

سابق لطفی همه مسبوق تو

من که باشم که بگویم عفو کن

ای تو سلطان و خلاصهٔ امر کن

من که باشم که بوم من با منت

ای گرفته جمله من ها دامنت


*** قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶

Quran, Sooreh Yasin(#36), Line #26


قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ


آنگاه که به او گفته شد: به بهشت اندر آی، گفت: کاش قوم من (سبب آمرزش و نجاتِ مرا) می دانستند.


**** قرآن کریم، سوره نازعات(۷۹)، آیه ۲۴

Quran, Sooreh Nazeaat(#79), Line #24


فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ 


و گفت: من پروردگار برتر شما هستم.


***** حدیث


هر گاه نور به قلب آدمی در آید، قلب گشوده و فراخ شود. سئوال شد: علامتِ آن نور چیست؟ فرمود: برکنار شدن و دوری گزیدن از سرای غرور و بازگشتن به سرای جاودان و آماده شدن برای مرگ پیش از آنکه بر آدمی فرود آید.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3606


نور خواهی مستعد نور شو

دور خواهی خویش‌بین و دور شو

ور رهی خواهی ازین سجن خرب

سر مکش از دوست و اسجد واقترِب


قرآن کریم، سوره علق(٩۶)، آیه ١٩

Quran, Sooreh Alagh(#96), Line #19


كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ


نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2174

Time base: Pacific Daylight Time