برنامه شماره ۸۳۴ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۰ - ۹ مهر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2948, Divan e Shams
ای کرده رو چو سرکه، چه گردد ار بخندی؟
وَالله ز سرکه رویی(۱)، تو هیچ بَرنَبَندی(۲)
تلخی سِتان، شِکَر دِهْ، سیلی بِنوش و سَر دِهْ
خندان بمیر چون گُل، گر زانکه ارجمندی
چون مو شُدَست آن مَهْ، در خنده است و قَهْقَه
چِتْ کَم شود که گَه گَه، از خویِ ماه رَندی(۳)
بِشکُفته است شوره، تو غورهای و غوره
آخر تو جان نداری، تا چند مُسْتْمَندی(۴)؟
با کانِ غم نشینی، شادی چگونه بینی؟
از موش و موش خانه(۵)، کِی یافت کَس بلندی؟
بالایِ چرخِ نیلی، یابَند جبرئیلی
وز خاکِ پایِ پاکان یابَند بیگَزَندی
زان رنگِ روی و سیما، اسرارِ توست پیدا
کَاندر کدام کویی؟ چه یار میپسندی؟
چون چشم میگشاید، در چشم مینماید
گر زانکه ریشِ گاوی(۶)، ور شیرِ هوشمندی
قارونْ مثال دَلْوی(۷)، در قَعْرِ چَهْ فرو شُد
عیسی به بامِ گردون، بِنْمود خوش کَمَنْدی(۸)
گَر دَلْو سَر بَرآرَد، جُز آبِ چَهْ ندارد
پاره شود، بپوسَد، در ظلمت و نَژَندی(۹)
ای لولیانِ(۱۰) لالا، با لا پَریده بالا
وارسته زین هَیولا، فارغ ز چون و چندی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #51
هست احوالم خِلافِ همدگر
هر یکی با هم مخالف در اثر
چونکه هر دم راه خود را میزنم
با دگر کَس سازگاری چون کنم؟
موج لشکرهای احوالم ببین
هر یکی با دیگری در جنگ و کین
مینگر در خود چنین جنگِ گران
پس چه مشغولی به جنگِ دیگران؟
یا مگر زین جنگ، حقّت واخَرَد
در جهان صلح یک رنگت بَرَد
آن جهان جز باقی و آباد نیست
زانک آن ترکیب از اضداد نیست
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #17
چونکه سرکه سرکگی(۱۱) افزون کند
پس شکر را واجب افزونی بود
قهر سرکه، لطف همچون اَنگبین
کین دو باشد رُکن هر اِسکَنجبین(۱۲)
انگبین گر پای کم آرد(۱۳) ز خَل(۱۴)
آید آن اسکنجبین اندر خَلَل(۱۵)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۲۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3214
علتی بتّر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذُودَلال(۱۶)
از دل و از دیدهات بس خون رَوَد
تا ز تو این مُعجِبی(۱۷) بیرون شود
علت ابلیس اَنا خَیری بده ست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۲
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #12
«… قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ.»
«… ابلیس گفت: من از آدم بهترم. مرا از آتش و او را از گل آفریدهای.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 712, Divan e Shams
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شِکَر تو باش شاکر
شاکر هر دم شِکَر ستاند
قرآن کریم، سوره رعد (۱۳)، آیه ۲۲
Quran, Sooreh Ar-Ra'd(#13), Line #22
« وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ.»
« آنان كه به طلب ثواب پروردگار خويش صبر پيشه كردند، و نماز گزاردند و در نهان و آشكار از آنچه به آنها روزى دادهايم انفاق كردند و بدى را به نيكى دفع مىكنند. سراى آخرت خاص آنان است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۹۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3977
مرغِ جانش، موش شد، سوراخجو
چون شنید از گُربگان او عَرِّجُوا(۱۸)
زان سبب جانش وطن دید و قرار
اندرین سوراخِ دنیا موشوار
هم درین سوراخ بَنّایی گرفت
درخورِ سوراخ، دانایی گرفت
پیشههایی که مرورا در مَزید(۱۹)
کاندرین سوراخ کار آید، گزید
ز آنکه دل بر کَند از بیرون شدن
بسته شد راهِ رهیدن از بدن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۷۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1788
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ(۲۰) تیه(۲۱)
مانده یی بر جای، چل سال ای سَفیه(۲۲)
می روی هر روز تا شب هَروَله(۲۳)
خویش می بینی در اول مرحله
نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو
تا که داری عشقِ آن گوساله تو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #374
صد هزاران دام و دانهست ای خدا
ما چو مرغان حریص بینوا
دم بدم ما بستهٔ دام نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
میرهانی هر دَمی ما را و باز
سوی دامی میرویم ای بینیاز
ما درین انبار، گندم میکنیم
گندم جمع آمده، گُم میکنیم
مینیندیشیم آخِر ما به هوش
کین خَلَل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حُفره(۲۴) زده ست
وز فَنَش(۲۵) انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شَرِّ موش کُن
وانگهان در جمع گندم جوش کن(۲۶)
بشنو از اخبار آن صَدرِ صُدور(۲۷)
لا صَلوةَ تَمَّ اِلاّ بِالْحُضور*
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا
جمع میناید درین انبار ما؟
* حدیث نبوی
« لا صَلوةَ ِالّا بِالْحُضور الْقَلْب.»
« نماز(عبادت) بدون حضور کامل نیست.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1247, Divan e Shams
لنگری از گنج مادون(۲۸) بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۶۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #684
چون کند دعویِّ(۲۹) خیاطی خَسی(۳۰)
افکند در پیش او شه، اطلسی
که بِبُر این را بَغَلطاق(۳۱) فراخ
ز امتحان پیدا شود او را دو شاخ
گر نبودی امتحان هر بدی
هر مُخَنَّث(۳۲) در وَغا(۳۳) رُستم بدی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3147
صبر چون پول(۳۴) صِراط آن سو، بهشت
هست با هر خوب، یک لالایِ(۳۵) زشت
تا ز لالا میگریزی، وصل نیست
زآنکه لالا را ز شاهد، فَصل(۳۶) نیست
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 638, Divan e Shams
چو مه روی نباشید، ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید، سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت، چنان راست نیاید
مدانید که چونید، مدانید که چندید
چو آن چشمه بدیدیت چرا آب نگشتید
چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3770
اَنبیا را حَقِّ بسیار است از آن
که خبر کردند از پایانِمان
کآنچه میکاری، نَرویَد جز که خار
وین طرف پَرّی نَیابی زو مَطار(۳۷)
تُخْم از من بَر، که تا رَیْعی(۳۸) دَهَد
با پَرِ من پَر، که تیر آن سو جَهَد
تو ندانی واجِبیِّ آن و هست
هم تو گویی آخِر آن واجب بُدهست
او تو است امّا نه این تو آن تو است
که در آخِر، واقفِ بیرونشو است
تویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَت
آمدهست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۳۹)
تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۴۰)
من غلامِ مَردِ خودبینی چنین
آنچه در آیینه میبیند جوان
پیرْ اندر خِشْت(۴۱) بینَد پیش از آن
ز اَمرِ شاهِ خویش بیرون آمدیم
با عنایاتِ پدر یاغی(۴۲) شدیم
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3633
هر کجاتان دل کشد، عازم شوید
فِی اَمانِ الله(۴۳)، دَست افشان(۴۴) روید
غیر آن یک قلعه، نامش هُشرُبا
تنگ آرَد بر کُلَهداران(۴۵) قَبا
الله الله زآن دِزِ(۴۶) ذاتُ الصُّوَر(۴۷)
دور باشید و بترسید از خطر
رو و پشتِ بُرجهاش و سقف و پست
جمله تِمثال(۴۸) و نگار و صورت است
همچو آن حجرهٔ زلیخا پُر صُوَر(۴۹)
تا کند یوسف به ناکامش(۵۰) نظر
چونکه یوسف سوی او میننگرید
خانه را پر نقش خود کرد آن مَکید(۵۱)
تا به هر سو کِه نْگَرَد آن خوشعِذار(۵۲)
روی او را بیند او بیاختیار
بهر دیده روشنان، یزدانِ فرد
شش جهت را مَظهَرِ(۵۳) آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی(۵۴) کِه نْگَرَند
از رِیاضِ(۵۵) حُسنِ رَبّانی(۵۶) چَرَند
بهر این فرمود با آن اِسپَه(۵۷) او
حَیْثُ وَلَّیْتُمْ فَثَمَّ وَجْهُهُ*
از اينرو خداوند خطاب به خيل مؤمنان فرمود: به هر طرف كه روی کنید همانجا ذات الهی است.
از قَدَح(۵۸) گر در عطش آبی خورید
در درون آب، حق را ناظرید
آنکه عاشق نیست، او در آب در
صورت خود بیند ای صاحبْبَصَر(۵۹)
صورت عاشق چو فانی شد در او
پس در آب اکنون که را بیند؟ بگو
حُسنِ حق بینند اندر روی حُور(۶۰)
همچو مَه در آب، از صُنعِ(۶۱) غَیور(۶۲)
غیرتش بر عاشقی و صادقی ست
غیرتش بر دیو و بر اُستور(۶۳) نیست
دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُرد
جبرئیلی گشت و، آن دیوی بِمُرد
اَسْلَمَ الشَّیْطانُ، آنجا شد پدید**
که یزیدی شد ز فضلش بایزید
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۱۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #115
« وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.»
«.مالکیّتِ مشرق و مغرب فقط ویژه خداست؛ پس به هر کجا رو کنید آنجا روی خداست. یقیناً خدا بسیار عطا کننده و داناست »
** حدیث
« اَسْلَمَ شَیْطانی بِیَدی.»
« شیطانم به دست من تسلیم شد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #288
گرچه آن مطعوم جان است و نظر
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
گر نگشتی دیوِ جسم آن را اَکُول(۶۴)
اَسلَمَ الشَّیطان نفرمودی رسول
اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد، هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.
دیو زآن لُوتی که مُرده حَی شود
تا نیآشامد، مسلمان کی شود؟
دیو بر دنیاست عاشق، کور و کَر
عشق را عشقی دگر بُرَّد مگر
از نهان خانه یقین چون مَی چِشَد
اندک اندک رختِ عشق آنجا کشد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3779
سَهل دانستیم قولِ شاه را
وآن عنایتهایِ بیاَشْباه(۶۵) را
نَکْ دَراُفتادیم در خَنْدَق(۶۶) همه
کُشته و خستهٔ بَلا، بیمَلْحَمه(۶۷)
تکیه بر عقلِ خود و فرهنگِ خویش
بودمان، تا این بلا آمد به پیش
بی مرض دیدیم خویش و بی ز رِقّ(۶۸)
آنچنانکه خویش را بیمارِ دِقّ(۶۹)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3714
صد هزاران شاه مملوکش به رقّ
صد هزاران بدر را داده به دق
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3783
علّتِ پنهان کنون شد آشکار
بعد از آنکه بَند گشتیم و شکار
سایهٔ رهبر بِهْ است از ذکرِ حق
یک قناعت بِهْ که صد لُوت(۷۰) و طَبَق
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #496
چون نباشد قوّتی، پرهیز بِه
در فرارِ لا یُطاق(۷۱) آسان بِجِه(۷۲)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #530
گفت: مُفتیِّ(۷۳) ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری، مجرم شوی
ور ضرورت هست، هم پرهیز به
ور خوری، باری ضَمانِ(۷۴) آن بده
مرغ بس در خود فرو رفت آن زمان
توسَنَش(۷۵) سَر بستَد از جذبِ عِنان(۷۶)
چون بخورد آن گندم، اندر فَخ(۷۷) بماند
چند او یاسین و اَلاَنعام خواند
بعدِ درماندن چه افسوس و چه آه؟
پیش از آن بایست این دودِ سیاه
آن زمان که حرص جنبید و هوس
آن زمان میگو که ای فریادرس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3785
چشمِ بینا بهتر از سیصد عصا
چشمْ بشناسَد گُهَر را از حَصا(۷۸)
در تَفَحُّص(۷۹) آمدند از اَنْدُهان
صورتِ که بْوَد عَجَب این در جهان؟
بعدِ بسیارِ تَفَحُّص در مسیر
کشف کرد آن راز را شیخی بَصیر
نَه از طریقِ گوش، بَلْ از وَحیِ هوش
رازها بُد پیشِ او بی رویْپوش
گفت: نقشِ رَشکِ پروین(۸۰) است این
صورتِ شَهْزادهٔ چین است این
همچو جان و چون جَنین پنهانْست او
در مُکَتَّم(۸۱) پَرده و ایوانْست او
سویِ او نه مَرد رَه دارد، نه زَن
شاه پنهان کرد او را از فِتَن(۸۲)
غیرتی دارد مَلِک بر نامِ او
که نَپَرَّد مرغْ هم بر بامِ او
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1113
هر چه صورت می وسیلت سازدش
زان وسیلت بحر دور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3793
وایِ آن دلْ کِشْ چنین سودا فتاد
هیچ کَس را این چنین سودا مباد
این سزایِ آنکه تخمِ جَهل کاشت
وآن نَصیحَت را کَساد و سَهل داشت
اعتمادی کرد بر تدبیرِ خویش
که بَرَم من کارِ خود با عقلْ پیش
نیمْ ذَرّه زآن عنایت بِهْ بُوَد
که ز تدبیرِ خِرَد سیصد رَصَد(۸۳)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۶۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3869
ذرهای سایهٔ عنایت بهترست
از هزاران کوشش طاعتپَرَست
زآنکه شیطان خشت طاعت برکَنَد
گر دو صد خشت است، خود را ره کُند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3838
غیر مُردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیلهگر
یک عنایت بِه ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فَساد
وآن عنایت هست موقوف مَمات
تجربه کردند این ره را ثِقات(۸۴)
بلکه مرگش، بیعنایت نیز نیست
بیعنایت، هان و هان جایی مَایست
آن زُمُرُّد باشد این افعیِّ پیر
بی زُمُرُّد کی شود افعی ضَریر(۸۵)؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #770
عمر بی توبه، همه جان کندن است
مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1665
لطفِ مخفی در میان قهرها
در حَدَث(۸۶) پنهان، عقیقِ بیبها
قهر حق بهتر ز صد حلم منست
منع کردن جان ز حق جان کندنست
بتّرین قهرش، به از حلم دو کَوْن
نِعْمَ رَبُّالْعالمَین و نِعْمَ عَوْن(۸۷)
بدترین قهر خدا از بردباریِ دو جهان بهتر است. چه نکوست پروردگاری که پروردگار جهانیان است! و چه نکویاوری است!
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3797
تَرکِ مَکرِ خویشتن گیر ای امیر
پا بِکَش، پیشِ عنایت، خوش بِمیر
این به قدرِ حیلهٔ مَعدود نیست
زین حِیَل(۸۸) تا تو نَمیری سود نیست
(۱) سرکه رویی: ترش رویی، بی دماغی
(۲) بَربستن: سود بردن، بهره مند شدن
(۳) رَندیدن: جدا کردن از چیزی، ستردن
(۴) مُسْتْمَند: بینوا، بیچاره
(۵) موش خانه: لانه موش
(۶) ریشِ گاو: احمق، ابله
(۷) دَلْو: سطل، ظرف آبکشی، ظرف یا چرمی که با آن آب از چاه بکشند.
(۸) خوش کَمَنْدی: کمند ماهرانه انداختن، موفّق شدن
(۹) نَژَندی: اندوهگینی، غمناکی، پریشانی
(۱۰) لولیان: جمعِ لولی به معنی سرمست، با نشاط
(۱۱) سرکگی: ترشی
(۱۲) اِسکَنجبین: معرب سرکنگبین (سرکه+ انگبین) سکنجبین
(۱۳) پای کم آوردن: کم آمدن
(۱۴) خَل: سرکه
(۱۵) خَلَل: سستی، نقصان و خرابی
(۱۶) ذُودَلال: صاحب ناز و کرشمه
(۱۷) مُعجِبی: خودبینی
(۱۸) عَرِّجُوا: عروج کنید
(۱۹) مَزید: افزونی و زیادتی
(۲۰) حَرّ: گرما، حرارت
(۲۱) تیه: بیابان شنزار و بی آب و علف، صحرای تیه بخشی از صحرای سینا است.
(۲۲) سَفیه: نادان، بیخرد
(۲۳) هَروَله: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
(۲۴) حُفره: گودال
(۲۵) فَنّ: علم و هنر و صنعت، دانایی، فریبندگی، تزویر
(۲۶) جوش کردن: سعی کردن زیاد
(۲۷) صَدرِ صُدور: بزرگ بزرگان
(۲۸) مادون: پایین تر، پست تر
(۲۹) دعوی: ادعا کردن
(۳۰) خَس: انسان پست، فرومایه
(۳۱) بَغَلطاق: قبا، لباس
(۳۲) مُخَنَّث: نامرد، مردی که اطوار زنانه دارد.
(۳۳) وَغا: جنگ و پیکار
(۳۴) پول: پل
(۳۵) لالا: لـله، غلام و بنده، مربی مرد
(۳۶) فَصل: جدا کردن
(۳۷) مَطار: جای پرواز، جای پریدن
(۳۸) رَیْع: ثمره و حاصل، میوه و ثمره دادن
(۳۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن
(۴۰) دَفین: مدفون، دفن شده
(۴۱) خِشْت: آجر خام و نپخته
(۴۲) یاغی: سرکش، نافرمان
(۴۳) فِی اَمانِ الله: در امان خدا
(۴۴) دَست افشان: در حال دست زدن و رقصیدن، کنایه از شادمانی و شعف
(۴۵) کُلَهدار: کلاه دار، پادشاه، شاهزاده، بزرگ
(۴۶) دِز: دِژ، قلعه
(۴۷) ذاتُ الصُّوَر: پر نقش و نگار
(۴۸) تِمثال: صورت نقاشیشده، نقش، تصویر
(۴۹) صُوَر: صورتها، جمع صورة
(۵۰) به ناکام: ناخواسته، بی آنکه بخواهد
(۵۱) مَکید: فریب، نیرنگ
(۵۲) خوشعِذار: زیبا رخسار. عِذار به معنی رخساره است.
(۵۳) مَظهَر: محل ظهور، جای آشکار شدن
(۵۴) نامی: نموّ کننده، گیاه
(۵۵) رِیاض: جمع روضه، باغ ها
(۵۶) حُسنِ رَبّانی: جمال الهی
(۵۷) اِسپَه: سپاه
(۵۸) قَدَح: پیاله، کاسۀ بزرگ
(۵۹) صاحبْبَصَر: بینا، بصیر
(۶۰) حُور: زن زیبای بهشتی
(۶۱) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۶۲) غَیور: غیرتمند، باغیرت
(۶۳) اُستور: سُتور، حیوان بارکش مانند اسب و الاغ و استر
(۶۴) اَکُول: پرخور، بسیار خورنده
(۶۵) اَشْباه: جمعِ شِبْه، به معنی همانندان، مانندها
(۶۶) خَنْدَق: گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر میکردند.
(۶۷) مَلْحَمه: جنگ، شورش، کارزارِ سخت
(۶۸) رِقّ: بندگی، بردگی
(۶۹) دِقّ: نوعی تب متّصل و پیوسته که شخص را نحیف و لاغر می کند.
(۷۰) لُوت: غذا، طعام، خوردنی
(۷۱) لا یُطاق: که تاب نتوان آوردن
(۷۲) آسان بِجِه: به آسانی فرار کن
(۷۳) مُفتی: فتوا دهنده
(۷۴) ضَمان: تعهد کردن، به عهده گرفتن
(۷۵) توسَن: اسب سرکش
(۷۶) عِنان: لگام، دهانه اسب
(۷۷) فَخ: دام
(۷۸) حَصا: ریگ، سنگریزه
(۷۹) تَفَحُّص: جستجو کردن، تحقیق کردن
(۸۰) پروین: ستاره پروین، ثرّیا
(۸۱) مُکَتَّم: مکتوم، پوشیده، پنهان
(۸۲) فِتَن: فتنه
(۸۳) رَصَد: در کمین نشستن، در اینجا به معنی بهره و نصیب است.
(۸۴) ثِقات: کسانی که در قول و فعل مورد اعتماد دیگران باشند.
(۸۵) ضَریر: نابینا، کور
(۸۶) حَدَث: مدفوع، سرگین
(۸۷) نِعْمَ عَوْن: چه یاری خوب است.
(۸۸) حِیَل: حیله، ترفند
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ای کرده رو چو سرکه چه گردد ار بخندی
والله ز سرکه رویی تو هیچ برنبندی
تلخی ستان شکر ده سیلی بنوش و سر ده
خندان بمیر چون گل گر زانکه ارجمندی
چون مو شدست آن مه در خنده است و قهقه
چت کم شود که گه گه از خوی ماه رندی
بشکفته است شوره تو غورهای و غوره
آخر تو جان نداری تا چند مستمندی
با کان غم نشینی شادی چگونه بینی
از موش و موش خانه کی یافت کس بلندی
بالای چرخ نیلی یابند جبرئیلی
وز خاک پای پاکان یابند بیگزندی
زان رنگ روی و سیما اسرار توست پیدا
کاندر کدام کویی چه یار میپسندی
چون چشم میگشاید در چشم مینماید
گر زانکه ریش گاوی ور شیر هوشمندی
قارون مثال دلوی در قعر چه فرو شد
عیسی به بام گردون بنمود خوش کمندی
گر دلو سر برآرد جز آب چه ندارد
پاره شود بپوسد در ظلمت و نژندی
ای لولیان لالا با لا پریده بالا
وارسته زین هیولا فارغ ز چون و چندی
هست احوالم خلاف همدگر
با دگر کس سازگاری چون کنم
مینگر در خود چنین جنگ گران
پس چه مشغولی به جنگ دیگران
یا مگر زین جنگ حقت واخرد
در جهان صلح یک رنگت برد
چونکه سرکه سرکگی افزون کند
قهر سرکه لطف همچون انگبین
کین دو باشد رکن هر اسکنجبین
انگبین گر پای کم آرد ز خل
آید آن اسکنجبین اندر خلل
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون شود
علت ابلیس انا خیری بده ست
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
مرغ جانش موش شد سوراخجو
چون شنید از گربگان او عرجوا
اندرین سوراخ دنیا موشوار
هم درین سوراخ بنایی گرفت
درخور سوراخ دانایی گرفت
پیشههایی که مرورا در مزید
کاندرین سوراخ کار آید گزید
ز آنکه دل بر کند از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن
از قرین بیقول و گفت و گوی او
همچو قوم موسی اندر حر تیه
مانده یی بر جای چل سال ای سفیه
می روی هر روز تا شب هروله
نگذری زین بعد سیصد ساله تو
تا که داری عشق آن گوساله تو
دم بدم ما بسته دام نویم
میرهانی هر دمی ما را و باز
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زده ست
وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر صدور
لا صلوة تم الا بالحضور*
جمع میناید درین انبار ما
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان
چون کند دعوی خیاطی خسی
افکند در پیش او شه اطلسی
که ببر این را بغلطاق فراخ
هر مخنث در وغا رستم بدی
صبر چون پول صراط آن سو بهشت
هست با هر خوب یک لالای زشت
تا ز لالا میگریزی وصل نیست
زآنکه لالا را ز شاهد فصل نیست
چو مه روی نباشید ز مه روی متابید
چو رنجور نباشید سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید
مدانید که چونید مدانید که چندید
انبیا را حق بسیار است از آن
که خبر کردند از پایانمان
کانچه میکاری نروید جز که خار
وین طرف پری نیابی زو مطار
تخم از من بر که تا ریعی دهد
با پر من پر که تیر آن سو جهد
تو ندانی واجبی آن و هست
هم تو گویی آخر آن واجب بدهست
او تو است اما نه این تو آن تو است
که در آخر واقف بیرونشو است
توی آخر سوی توی اولت
آمدهست از بهر تنبیه و صلت
توی تو در دیگری آمد دفین
من غلام مرد خودبینی چنین
پیر اندر خشت بیند پیش از آن
ز امر شاه خویش بیرون آمدیم
با عنایات پدر یاغی شدیم
هر کجاتان دل کشد عازم شوید
فی امان الله دست افشان روید
غیر آن یک قلعه نامش هشربا
تنگ آرد بر کلهداران قبا
الله الله زآن دز ذات الصور
رو و پشت برجهاش و سقف و پست
جمله تمثال و نگار و صورت است
همچو آن حجره زلیخا پر صور
تا کند یوسف به ناکامش نظر
خانه را پر نقش خود کرد آن مکید
تا به هر سو که نگرد آن خوشعذار
بهر دیده روشنان یزدان فرد
شش جهت را مظهر آیات کرد
تا به هر حیوان و نامی که نگرند
از ریاض حسن ربانی چرند
بهر این فرمود با آن اسپه او
حیث ولیتم فثم وجهه*
از قدح گر در عطش آبی خورید
در درون آب حق را ناظرید
آنکه عاشق نیست او در آب در
صورت خود بیند ای صاحببصر
حسن حق بینند اندر روی حور
همچو مه در آب از صنع غیور
غیرتش بر دیو و بر استور نیست
دیو اگر عاشق شود هم گوی برد
جبرئیلی گشت و آن دیوی بمرد
اسلم الشیطان آنجا شد پدید**
گر نگشتی دیوِ جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول
دیو زآن لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد مسلمان کی شود
دیو بر دنیاست عاشق کور و کر
عشق را عشقی دگر برد مگر
از نهان خانه یقین چون می چشد
اندک اندک رخت عشق آنجا کشد
سهل دانستیم قول شاه را
وآن عنایتهای بیاشباه را
نک درافتادیم در خندق همه
کشته و خسته بلا بیملحمه
تکیه بر عقل خود و فرهنگ خویش
بودمان تا این بلا آمد به پیش
بی مرض دیدیم خویش و بی ز رق
آنچنانکه خویش را بیمار دق
صد هزاران شاه مملوکش به رق
علت پنهان کنون شد آشکار
سایه رهبر به است از ذکرِ حق
یک قناعت به که صد لوت و طبق
چون نباشد قوتی پرهیز به
در فرار لا یطاق آسان بجه
گفت مفتی ضرورت هم تویی
بیضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
توسنش سر بستد از جذب عنان
چون بخورد آن گندم اندر فخ بماند
چند او یاسین و الانعام خواند
بعد درماندن چه افسوس و چه آه
پیش از آن بایست این دود سیاه
چشم بینا بهتر از سیصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حصا
در تفحص آمدند از اندهان
صورت که بود عجب این در جهان
بعد بسیار تفحص در مسیر
کشف کرد آن راز را شیخی بصیر
نه از طریق گوش بل از وحی هوش
رازها بد پیش او بی رویپوش
گفت نقش رشک پروین است این
صورت شهزاده چین است این
همچو جان و چون جنین پنهانست او
در مکتم پرده و ایوانست او
سوی او نه مرد ره دارد نه زن
شاه پنهان کرد او را از فتن
غیرتی دارد ملک بر نام او
که نپرد مرغ هم بر بام او
وای آن دل کش چنین سودا فتاد
هیچ کس را این چنین سودا مباد
این سزای آنکه تخم جهل کاشت
وآن نصیحت را کساد و سهل داشت
اعتمادی کرد بر تدبیر خویش
که برم من کار خود با عقل پیش
نیم ذره زآن عنایت به بود
که ز تدبیر خرد سیصد رصد
ذرهای سایه عنایت بهترست
از هزاران کوشش طاعتپرست
زآنکه شیطان خشت طاعت برکند
گر دو صد خشت است خود را ره کند
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای ای حیلهگر
یک عنایت به ز صد گون اجتهاد
جهد را خوفست از صد گون فساد
وآن عنایت هست موقوف ممات
تجربه کردند این ره را ثقات
بلکه مرگش بیعنایت نیز نیست
بیعنایت هان و هان جایی مایست
آن زمرد باشد این افعی پیر
بی زمرد کی شود افعی ضریر
عمر بی توبه همه جان کندن است
مرگ حاضر غایب از حق بودن است
لطف مخفی در میان قهرها
در حدث پنهان عقیق بیبها
بترین قهرش به از حلم دو کون
نعم ربالعالمین و نعم عون
ترک مکر خویشتن گیر ای امیر
پا بکش پیش عنایت خوش بمیر
این به قدر حیله معدود نیست
زین حیل تا تو نمیری سود نیست
Privacy Policy
Today visitors: 1148 Time base: Pacific Daylight Time