برنامه شماره ۸۴۶ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰ - ۳ دیPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1680, Divan e Shamsمن اگر پُر غم اگر شادانمعاشقِ دولت آن سلطانمتا که خاکِ قدمش تاجِ مَنَستاَگرَم تاج دهی نَستانمتا لبِ قندِ خوشش پَندم دادقند رویَد بُنِ(۱) هر دندانمگُلم ار چند که خارَم در پاستیوسفم گر چه درین زندانمهر کی یعقوب مَنَست او را منمونسِ زاویهٔ اَحزانم(۲)در وصالِ شبِ او همچو نِیَمقند می نوشم(۳) و در افغانمپایِ من گر چه درین گِل ماندست(۴)نه که من سَروِ چنین بستانم؟ز جهان گر پنهانم چه عجبکه نهان باشد جان، من جانم گر چه پُرخارم سَر تا به قدمکوریِ خار، چو گُل خندانمبودهام مؤمنِ توحید، کنونمؤمنان را پس ازین ایمانمسایهٔ شخصم و اندازهٔ اوقامتش چند بُوَد، چندانمهر که او سایه ندارد چو فلکاو بداند که ز خورشیدانمقیمتم نَبْوَد، هر چند زَرَمکه به بازار نِیَم، در کانم(۵)من درونِ دلِ این سنگ دلانچون زَر و خاک به کان یکسانمچونکه از کانِ جهان باز رَهَمزان سویِ کون و مکان(۶) من دانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1679, Divan e Shamsبُتِ من گفت: منم جانِ بُتانگفتم: اینست بُتا اِقرارمگفت: اگر در سَرِ تو شورِ مَنَستاز تو من یکسرِ مو نگذارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shamsعزّت و حرمتم آنگه باشدکه کند عشقِ عزیزش خوارمباده آنگه شود انگورِ تَنمکه بکوبد به لگد عَصّارم(۷)جان دهم زیرِ لگد چون انگورتا طَرب ساز شود اسرارمگر چه انگور همه خون گِریَدکه ازین جور و جفا بیزارمپنبه در گوش کند کوبندهکه من از جهل نمیاَفشارمگر تو انکار کنی، معذوریلیک من بوالْحَکَمِ این کارمچون ز سعی و قدَمَم سَر کردی(۸)آنگهی شُکر کُنی بسیارممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #536 « قصهٔ آن حکیم که دید طاوسی را که پَرِّ زیبایِ خود را میکَند به منقار و میانداخت، و تن خود را کَل و زشت میکرد، از تعجّب پرسید که دریغت نمیآید؟ گفت: میآید، اما پیشِ من جان از پَر عزیزتر است و این عدویِ جانِ من است.»پَرِّ خود میکَند طاوسی به دشتیک حکیمی رفته بود آنجا به گشتگفت: طاوسا، چنین پَرِّ سَنی(۹)بیدریغ از بیخ چون برمیکَنی؟خود دلت چون میدهد تا این حُلَل(۱۰)برکَنی، اندازیَش اندر وَحَل(۱۱)؟هر پَرَت را از عزیزی و پسندحافظان در طَیِّ مُصحَف(۱۲) مینهندبهرِ تحریکِ هوایِ سودمنداز پَرِ تو بادبیزن میکنندمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۳) بپذیرکارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #541 این چه ناشُکری و چه بیباکی است؟تو نمیدانی که نقّاشش کی استیا همی دانی و نازی میکُنی؟قاصدا(۱۴) قَلعِ(۱۵) طِرازی(۱۶) میکنی؟ای بسا نازا که گردد آن گناهافگنَد مر بنده را از چشمِ شاهناز کردن خوش تر آید از شِکَرلیک، کم خایَش(۱۷)، که دارد صد خطرایمن آبادست آن راهِ نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیرزآنکه جَبّاران بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #546 ای بسا نازآوری زد پَرّ و بالآخِرالَاْمر، آن بر آن کَس شد وَبال(۱۸)حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۴۴Hafez Poem(Qazal)# 244, Divan e Qazaliatمیان عاشق و معشوق فرق بسیار استچو یار ناز نماید شما نیاز کنیدنخست موعظه پیر صحبت این حرف استکه از مصاحب ناجنس احتراز کنیدهر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشقبر او نمرده به فتوای من نماز کنیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #547 خوشیِ ناز ار دَمی بِفرازَدَتبیم و ترسِ مُضمَرَش(۱۹) بُگدازَدَت وین نیاز، ار چه که لاغر میکندصَدر(۲۰) را چون بَدرِ(۲۱) اَنوَر میکندچون ز مُرده زنده بیرون میکشدهر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۲۲)چون ز زنده مُرده بیرون میکند*نفسِ زنده سویِ مرگی میتَندمُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ(۲۳) الصَّمَدزندهيی زین مُرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»« خداست كه دانه و هسته را مىشكافد، و زنده را از مرده بيرون مىآورد و مرده را از زنده بيرون مىآورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مىكنند؟»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3837 گر بریزد خونِ من آن دوسترُوپایکوبان جان برافشانم بر اوآزمودم مرگِ من در زندگی ستچون رَهَم زین زندگی، پایندگی ستقرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۱۹-۱۷Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #17-19« فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ.» (١٧)« خدا را بستاييد بدان هنگام كه به شب درمىآييد و بدان هنگام كه به صبح درمىآييد.»« وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ.» (١٨)« سپاس او راست در آسمانها و زمين، به هنگام شب و به هنگامى كه به نيمروز مىرسيد.»« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.» (١٩)« زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #552 دَی شوی، بینی تو اِخراجِ بهارلَیل(۲۴) گردی، بینی ایلاجِ(۲۵) نَهار(۲۶)*بر مَکَن آن پَر که نپذیرد رفو(۲۷)روی، مَخراش از عزا ای خوبرُوآن چنان رُویی که چون شمسِ ضُحاست**آن چنان رُخ را خراشیدن خطاستزخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ستکه رُخِ مَه در فراقِ او گریستیا نمیبینی تو رویِ خویش راترک کُن خویِ لِجاج اندیش را * قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۶۱Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #61« ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.» « اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»« اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»** قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #574 « در بیانِ قولِ رسول علیهالسَّلام لا رَهبانِیَّةَ فِی الِاْسْلام.»*بر مکَن پَر را و دل برکَن از اوزآنکه شرطِ این جِهاد، آمد عَدو(۲۸)*حدیث« لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»« در اسلام رهبانیت یعنی كناره گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت اصلاً وجود ندارد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #22 چون ز تنهایی تو نومیدی شویزیرِ سایهٔ یار، خُرشیدی شویرَو بجُو یارِ خدایی را تو زودچون چنان کردی، خدا یارِ تو بودآنکه بر خلوت نظر بر دوخته استآخِر آن را هم ز یار آموخته استخلوت از اغیار باید، نه ز یارپوستین بهرِ دَی آمد نه بهارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #575 چون عَدو نبْود، جهاد آمد مُحالشهوتت نبْود، نباشد اِمْتِثال(۲۹)صبر، نبْود چون نباشد میلِ توخصم چون نبْود، چه حاجت خَیلِ(۳۰) تو؟هین مکن خود را خَصِیّ(۳۱)، رَهبان(۳۲) مشوزانکه عفّت هست شهوت را گرومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #984 مال را کز بهرِ دین باشی حَمول(۳۳)نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول*آب، در کَشتی، هلاکِ کَشتی استآب، اندر زیرِ کَشتی، پُشتی(۳۴) استچونکه مال و مُلک را از دل براندزآن سلیمان، خویش جز مسکین نخواند*حدیث« نِعْمَ الْمالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»« چه نیکوست مال شایسته به بندهٔ شایسته.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #578 بیهوا، نهی از هوا ممکن نبودغازیی(۳۵) بر مُردگان نتْوان نموداَنْفِقُوا(۳۶) گفته ست پس کسبی بکن*زآنکه نَبْوَد خرج، بیدخلِ کَهُنگر چه آورد اَنْفِقُوا را مطلق اوتو بخوان که اِکْسِبُوا(۳۷) ثُمَّ(۳۸) انْفِقُوا**همچنان چون شاه فرمود: اِصْبِرُو(۳۹)***رغبتی باید کز آن تابی تو رُوپس کُلُوا(۴۰) از بهر دام شهوت است****بعد از آن لاتُسْرِفُوا(۴۱) آن عفت استچونکه محمولٌ بِهِ(۴۲) نَبْوَد لَدَیْه(۴۳)نیست ممکن بودِ محمولٌ عَلَیه(۴۴)« وجود میل، شهوت و آرزو و حکم پروردگار یعنی پرهیز، صبر و درد هشیارانه لازم و ملزوم یکدیگرند. رهبانیت و قطع میل بطور کلی معنی ندارد و موتور این فرایند را از کار می اندازد. صبر رنج و درد هشیارانه همراه دارد و برای محصول آزاد شدن هشیاری از من ذهنی لازم است. صبر و درد هشیارانه در راه حق لذت معنوی دارد.»چونکه رنجِ صبر نبود مر تو راشرط نبود، پس فرو ناید جزاحَبَّذا(۴۵) آن شرط و شادا آن جزاآن جزایِ دلنوازِ جانفزا « در بیانِ آنکه ثوابِ عملِ عاشق از حقّ هم حقّ است.»عاشقان را شادمانی و غم اوستدستمزد و اُجرتِ خدمت هم اوست* قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۱۹۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #195« وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»« در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»** قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۲۶۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #267« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ۖ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.»« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان از زمين رويانيدهايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد، كه خود آنها را جز از روى اغماض (از روی ناچاری و رودربایستی) نمىستانيد. و بدانيد كه خدا بىنياز و ستودنى است.»*** قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۰۰Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #200« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى فراخوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»**** قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31« يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.»« اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشيد. و نيز بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمىدارد.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1937 گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورَوْ که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر تویسِر توی، چه جایِ صاحبْسِر تویچون شدی مَنْ کانَ لِلَه از وَلَه(۴۶)من تو را باشم که کان اللهُ لَهحدیث« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #587 غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَدعشق نَبوَد، هرزه سودایی بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #205 عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَدعشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588 عشق، آن شعلهست کو چون بر فروختهرچه جز معشوق باقی، جمله سوختتیغِ لا در قتلِ غیرِ حق برانددَرنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفتشاد باش ای عشقِ شرکتسوزِ زَفت(۴۷)مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3052 کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ اوچون نِهای در وَجهِ او، هستی مجوهر که اندر وَجهِ ما باشد فناکُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزاقرآن کریم، سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۸Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #88« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.»« با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #591 خود همو بود آخرین و اوّلینشرک جز از دیدهٔ اَحوَل(۴۸) مَبین اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم دوبینان نمی توان دید. قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»« اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501 اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم. ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #592 ای عجب، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن؟نیست تن را جُنبشی از غیرِ جانآن تنی را که بُوَد در جان خَلَل(۴۹)خوش نگردد گر بگیری در عسل این کسی داند که روزی زنده بوداز کفِ این جانِ جان، جامی ربودوآنکه چشم او ندیده ست آن رُخانپیشِ او، جانست این تَفِّ دُخان(۵۰)چون ندید او عُمَّرِ عبدُالْعَزیزپیشِ او عادل بُوَد حَجّاج نیزچون ندید او مارِ موسی را ثباتدر حِبالِ(۵۱) سِحر پندارد حیاتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #277 سحر را با معجزه کرده قیاسهر دو را بر مکر پندارد اساسساحرانِ موسی از اِستیزه رابرگرفته چون عصایِ او عصازین عصا تا آن عصا فرقی است ژرفزین عمل تا آن عمل راهی شِگَرف(۵۲)مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #598 مرغ کو ناخورده است آبِ زلالاندر آبِ شور دارد پَرّ و بالجز به ضد، ضد را همی نتوان شناختچون ببیند زخم، بشناسد نواختلاجَرم دنیا مقدَّم آمده ستتا بدانی قدرِ اقلیمِ اَلَست(۵۳)چون از اینجا وارَهی، آنجا رویدر شِکَرخانهٔ ابد شاکر شویگویی آنجا خاک را میبیختم(۵۴)زین جهانِ پاک میبگریختمای دریغا پیش ازین بودیم اجلتا عذابم کم بُدی اندر وَحَل (۱) بُنِ دندان: ریشهٔ دندان، پای دندان(۲) اَحزان: بیت الاحزان، خانه ای که یعقوب ساخته بود و در آنجا بر یوسف گریه می کرد.(۳) می نوشم: می خورم(۴) در گِل ماندن: ناتوان شدن، درمانده شدن(۵) کان: معدن، سرچشمه، منبع(۶) کون و مکان: عالم هستی، گیتی و آنچه در آن است.(۷) عَصّار: کسی که شیرهٔ میوه یا روغن دانه بگیرد.(۸) سَر کردن: سپری کردن، به سر بردن(۹) سَنیّ: بلندمرتبه، رفیع(۱۰) حُلَل: جمعِ حُلّه، به معنی لباس نو.(۱۱) وَحَل: گِل و لای(۱۲) طَیِّ مُصحَف: میان قرآن، بین اوراق قرآن(۱۳) نَفَخْتُ: دمیدم(۱۴) قاصدا: از روی قصد، عمداً(۱۵) قَلع: مصدر عربی به معنی کَندن(۱۶) طِراز: زینت و نقش و نگار جامه، جامهٔ فاخر(۱۷) خایَش: فعل امر از مصدر خاییدن به معنی جویدن(۱۸) وَبال: سختی، عذاب(۱۹) مُضمَر: پوشیده و پنهان شده(۲۰) صَدر: سینه، قلب(۲۱) بَدر: ماه تمام، ماه شب چهارده(۲۲) رَشَد: به راه راست رفتن(۲۳) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده(۲۴) لَیل: شب(۲۵) ایلاج: وارد کردن(۲۶) نَهار: روز(۲۷) رفو: دوختن پارگی و سوراخ لباس(۲۸) عَدو: دشمن(۲۹) اِمْتِثال: فرمانبرداری و اطاعت(۳۰) خَیل: رمه اسب، مجازاً به اسب سواران نيز اطلاق مي شود. در اينجا مراد سپاه و لشکر است.(۳۱) خَصِیّ: اخته شده(۳۲) رَهبان: راهب، پارسا(۳۳) حَمول: بسيار حمل کننده، بردبار، شکیبا(۳۴) پُشتی: حامی، پشت و پناه(۳۵) غازیی: جنگجویی(۳۶) اَنْفِقُوا: انفاق کنید(۳۷) اِکْسِبُوا: کسب کنید(۳۸) ثُمَّ: سپس(۳۹) اِصْبرُو: صبر کنید(۴۰) کُلُوا: بخورید(۴۱) لاتُسْرِفُوا: اسراف مکنید(۴۲) محمولٌ بِه: شهوات نفسانی(۴۳) لَدَیْه: نزد او(۴۴) محمولٌ عَلَیه: صبر بر شهوات(۴۵) حَبَّذا: خوشا، زهی(۴۶) وَلَه: حیرت(۴۷) زَفت: درشت، فربه، نیرومند(۴۸) اَحوَل: لوچ، دوبین(۴۹) خَلَل: رخنه و تباهی در کار، فساد، آسیب(۵۰) تَفِّ دُخان: کنایه از روح حیوانی است. (۵۱) حِبال: جمعِ حَبل، به معنی ریسمان(۵۲) شِگَرف: بزرگ، عجیب(۵۳) اقلیمِ اَلَست: جهان ماورای دنیا(۵۴) خاک بیختن: خاک الک کردن، کنایه از انجام کارهای پست************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1680, Divan e Shamsمن اگر پر غم اگر شادانمعاشق دولت آن سلطانمتا که خاک قدمش تاج منستاگرم تاج دهی نستانمتا لب قند خوشش پندم دادقند روید بن هر دندانمگلم ار چند که خارم در پاستیوسفم گر چه درین زندانمهر کی یعقوب منست او را منمونس زاویه احزانمدر وصال شب او همچو نیمقند می نوشم و در افغانمپای من گر چه درین گل ماندستنه که من سرو چنین بستانمز جهان گر پنهانم چه عجبکه نهان باشد جان من جانم گر چه پرخارم سر تا به قدمکوری خار چو گل خندانمبودهام مؤمن توحید کنونمؤمنان را پس ازین ایمانمسایه شخصم و اندازه اوقامتش چند بود چندانمهر که او سایه ندارد چو فلکاو بداند که ز خورشیدانمقیمتم نبود هر چند زرمکه به بازار نیم در کانممن درون دل این سنگ دلانچون زر و خاک به کان یکسانمچونکه از کان جهان باز رهمزان سوی کون و مکان من دانممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۹Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1679, Divan e Shamsبت من گفت منم جان بتانگفتم اینست بتا اقرارمگفت: اگر در سر تو شور منستاز تو من یکسر مو نگذارممولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shamsعزت و حرمتم آنگه باشدکه کند عشق عزیزش خوارمباده آنگه شود انگورِ تنمکه بکوبد به لگد عصارمجان دهم زیر لگد چون انگورتا طرب ساز شود اسرارمگر چه انگور همه خون گریدکه ازین جور و جفا بیزارمپنبه در گوش کند کوبندهکه من از جهل نمیافشارمگر تو انکار کنی معذوریلیک من بوالحکم این کارمچون ز سعی و قدمم سر کردیآنگهی شکر کنی بسیارممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #536 « قصهٔ آن حکیم که دید طاوسی را که پَرِّ زیبایِ خود را میکَند به منقار و میانداخت، و تن خود را کَل و زشت میکرد، از تعجّب پرسید که دریغت نمیآید؟ گفت: میآید، اما پیشِ من جان از پَر عزیزتر است و این عدویِ جانِ من است.»پر خود میکند طاوسی به دشتیک حکیمی رفته بود آنجا به گشتگفت طاوسا چنین پر سنیبیدریغ از بیخ چون برمیکنیخود دلت چون میدهد تا این حللبرکنی اندازیش اندر وحلهر پرت را از عزیزی و پسندحافظان در طی مصحف مینهندبهر تحریک هوای سودمنداز پر تو بادبیزن میکنندمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shamsدم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیرکار او کن فیکون ست نه موقوف عللمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #541 این چه ناشکری و چه بیباکی استتو نمیدانی که نقاشش کی استیا همی دانی و نازی میکنیقاصدا قلع طرازی میکنیای بسا نازا که گردد آن گناهافگند مر بنده را از چشم شاهناز کردن خوش تر آید از شکرلیک کم خایش که دارد صد خطرایمن آبادست آن راه نیازترک نازش گیر و با آن ره بسازمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #546 ای بسا نازآوری زد پر و بالآخرالامر آن بر آن کس شد وبالحافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۴۴Hafez Poem(Qazal)# 244, Divan e Qazaliatمیان عاشق و معشوق فرق بسیار استچو یار ناز نماید شما نیاز کنیدنخست موعظه پیر صحبت این حرف استکه از مصاحب ناجنس احتراز کنیدهر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشقبر او نمرده به فتوای من نماز کنیدمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #547 خوشی ناز ار دمی بفرازدتبیم و ترس مضمرش بگدازدت وین نیاز ار چه که لاغر میکندصدر را چون بدر انور میکندچون ز مرده زنده بیرون میکشدهر که مرده گشت او دارد رشدچون ز زنده مرده بیرون میکند*نفس زنده سوی مرگی میتَندمرده شو تا مخرج الحی الصمدزندهيی زین مرده بیرون آوردمرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۵Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»« خداست كه دانه و هسته را مىشكافد، و زنده را از مرده بيرون مىآورد و مرده را از زنده بيرون مىآورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق منحرفتان مىكنند؟»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3837 گر بریزد خون من آن دوستروپایکوبان جان برافشانم بر اوآزمودم مرگ من در زندگی ستچون رهم زین زندگی پایندگی ستقرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۱۹-۱۷Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #17-19« فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ.» (١٧)« خدا را بستاييد بدان هنگام كه به شب درمىآييد و بدان هنگام كه به صبح درمىآييد.»« وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ.» (١٨)« سپاس او راست در آسمانها و زمين، به هنگام شب و به هنگامى كه به نيمروز مىرسيد.»« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.» (١٩)« زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #552 دی شوی بینی تو اخراج بهارلیل گردی بینی ایلاج نهار*بر مکن آن پر که نپذیرد رفوروی مخراش از عزا ای خوبروآن چنان رویی که چون شمس ضحاست**آن چنان رخ را خراشیدن خطاستزخم ناخن بر چنان رخ کافری ستکه رخ مه در فراق او گریستیا نمیبینی تو روی خویش راترک کن خوی لجاج اندیش را * قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۶۱Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #61« ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.» « اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»« اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»** قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #574 « در بیانِ قولِ رسول علیهالسَّلام لا رَهبانِیَّةَ فِی الِاْسْلام.»*بر مکن پر را و دل برکن از اوزآنکه شرط این جهاد آمد عدو*حدیث« لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»« در اسلام رهبانیت یعنی كناره گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت اصلاً وجود ندارد.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #22 چون ز تنهایی تو نومیدی شویزیر سایه یار خرشیدی شویرو بجو یار خدایی را تو زودچون چنان کردی خدا یار تو بودآنکه بر خلوت نظر بر دوخته استآخر آن را هم ز یار آموخته استخلوت از اغیار باید نه ز یارپوستین بهر دی آمد نه بهارمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #575 چون عدو نبود جهاد آمد محالشهوتت نبود نباشد امتثالصبر نبود چون نباشد میل توخصم چون نبود چه حاجت خیل توهین مکن خود را خصی رهبان مشوزانکه عفت هست شهوت را گرومولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #984 مال را کز بهر دین باشی حمولنعم مال صالح خواندش رسول*آب در کشتی هلاک کشتی استآب اندر زیر کشتی پشتی استچونکه مال و ملک را از دل براندزآن سلیمان خویش جز مسکین نخواند*حدیث« نِعْمَ الْمالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»« چه نیکوست مال شایسته به بندهٔ شایسته.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #578 بیهوا نهی از هوا ممکن نبودغازیی بر مردگان نتوان نمودانفقوا گفته ست پس کسبی بکن*زآنکه نبود خرج بیدخل کهنگر چه آورد انفقوا را مطلق اوتو بخوان که اکسبوا ثم انفقوا**همچنان چون شاه فرمود اصبرو***رغبتی باید کز آن تابی تو روپس کلوا از بهر دام شهوت است****بعد از آن لاتسرفوا آن عفت استچونکه محمول به نبود لدیهنیست ممکن بود محمول علیه« وجود میل، شهوت و آرزو و حکم پروردگار یعنی پرهیز، صبر و درد هشیارانه لازم و ملزوم یکدیگرند. رهبانیت و قطع میل بطور کلی معنی ندارد و موتور این فرایند را از کار می اندازد. صبر رنج و درد هشیارانه همراه دارد و برای محصول آزاد شدن هشیاری از من ذهنی لازم است. صبر و درد هشیارانه در راه حق لذت معنوی دارد.»چونکه رنج صبر نبود مر تو راشرط نبود پس فرو ناید جزاحبذا آن شرط و شادا آن جزاآن جزای دلنواز جانفزا « در بیانِ آنکه ثوابِ عملِ عاشق از حقّ هم حقّ است.»عاشقان را شادمانی و غم اوستدستمزد و اجرت خدمت هم اوست* قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۱۹۵Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #195« وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»« در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»** قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۲۶۷Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #267« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ۖ وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.»« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان از زمين رويانيدهايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد، كه خود آنها را جز از روى اغماض (از روی ناچاری و رودربایستی) نمىستانيد. و بدانيد كه خدا بىنياز و ستودنى است.»*** قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۰۰Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #200« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى فراخوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»**** قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۳۱Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31« يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.»« اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشيد. و نيز بخوريد و بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمىدارد.»مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1937 گفته او را من زبان و چشم تومن حواس و من رضا و خشم تورو که بی یسمع و بی یبصر تویسر توی چه جای صاحبسر تویچون شدی من کان لله از ولهمن تو را باشم که کان الله لهحدیث« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #587 غیر معشوق ار تماشایی بودعشق نبود هرزه سودایی بودمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #205 عشق هایی کز پی رنگی بودعشق نبود عاقبت ننگی بودمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588 عشق آن شعلهست کو چون بر فروختهرچه جز معشوق باقی جمله سوختتیغ لا در قتل غیر حق برانددرنگر زآن پس که بعد لا چه ماندماند الا الله باقی جمله رفتشاد باش ای عشق شرکتسوز زفتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3052 کل شیء هالک جز وجه اوچون نهای در وجه او هستی مجوهر که اندر وجه ما باشد فناکل شیء هالک نبود جزاقرآن کریم، سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۸Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #88« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.»« با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #591 خود همو بود آخرین و اولینشرک جز از دیده احول مبین اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم دوبینان نمی توان دید. قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»« اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501 اول و آخر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم. ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #592 ای عجب حسنی بود جز عکس آننیست تن را جنبشی از غیر جانآن تنی را که بود در جان خللخوش نگردد گر بگیری در عسل این کسی داند که روزی زنده بوداز کف این جان جان جامی ربودوآنکه چشم او ندیده ست آن رخانپیش او جانست این تف دخانچون ندید او عمر عبدالعزیزپیش او عادل بود حجاج نیزچون ندید او مار موسی را ثباتدر حبال سحر پندارد حیاتمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #277 سحر را با معجزه کرده قیاسهر دو را بر مکر پندارد اساسساحران موسی از استیزه رابرگرفته چون عصای او عصازین عصا تا آن عصا فرقی است ژرفزین عمل تا آن عمل راهی شگرفمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #598 مرغ کو ناخورده است آب زلالاندر آب شور دارد پر و بالجز به ضد ضد را همی نتوان شناختچون ببیند زخم بشناسد نواختلاجرم دنیا مقدم آمده ستتا بدانی قدر اقلیم الستچون از اینجا وارهی آنجا رویدر شکرخانه ابد شاکر شویگویی آنجا خاک را میبیختمزین جهان پاک میبگریختمای دریغا پیش ازین بودیم اجلتا عذابم کم بدی اندر وحل
برنامه شماره ۸۴۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۲ دسامبر ۲۰۲۰ - ۳ دی
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1680, Divan e Shams
من اگر پُر غم اگر شادانم
عاشقِ دولت آن سلطانم
تا که خاکِ قدمش تاجِ مَنَست
اَگرَم تاج دهی نَستانم
تا لبِ قندِ خوشش پَندم داد
قند رویَد بُنِ(۱) هر دندانم
گُلم ار چند که خارَم در پاست
یوسفم گر چه درین زندانم
هر کی یعقوب مَنَست او را من
مونسِ زاویهٔ اَحزانم(۲)
در وصالِ شبِ او همچو نِیَم
قند می نوشم(۳) و در افغانم
پایِ من گر چه درین گِل ماندست(۴)
نه که من سَروِ چنین بستانم؟
ز جهان گر پنهانم چه عجب
که نهان باشد جان، من جانم
گر چه پُرخارم سَر تا به قدم
کوریِ خار، چو گُل خندانم
بودهام مؤمنِ توحید، کنون
مؤمنان را پس ازین ایمانم
سایهٔ شخصم و اندازهٔ او
قامتش چند بُوَد، چندانم
هر که او سایه ندارد چو فلک
او بداند که ز خورشیدانم
قیمتم نَبْوَد، هر چند زَرَم
که به بازار نِیَم، در کانم(۵)
من درونِ دلِ این سنگ دلان
چون زَر و خاک به کان یکسانم
چونکه از کانِ جهان باز رَهَم
زان سویِ کون و مکان(۶) من دانم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1679, Divan e Shams
بُتِ من گفت: منم جانِ بُتان
گفتم: اینست بُتا اِقرارم
گفت: اگر در سَرِ تو شورِ مَنَست
از تو من یکسرِ مو نگذارم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1678, Divan e Shams
عزّت و حرمتم آنگه باشد
که کند عشقِ عزیزش خوارم
باده آنگه شود انگورِ تَنم
که بکوبد به لگد عَصّارم(۷)
جان دهم زیرِ لگد چون انگور
تا طَرب ساز شود اسرارم
گر چه انگور همه خون گِریَد
که ازین جور و جفا بیزارم
پنبه در گوش کند کوبنده
که من از جهل نمیاَفشارم
گر تو انکار کنی، معذوری
لیک من بوالْحَکَمِ این کارم
چون ز سعی و قدَمَم سَر کردی(۸)
آنگهی شُکر کُنی بسیارم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #536
« قصهٔ آن حکیم که دید طاوسی را که پَرِّ زیبایِ خود را میکَند
به منقار و میانداخت، و تن خود را کَل و زشت میکرد، از تعجّب
پرسید که دریغت نمیآید؟ گفت: میآید، اما پیشِ من جان از پَر عزیزتر
است و این عدویِ جانِ من است.»
پَرِّ خود میکَند طاوسی به دشت
یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت
گفت: طاوسا، چنین پَرِّ سَنی(۹)
بیدریغ از بیخ چون برمیکَنی؟
خود دلت چون میدهد تا این حُلَل(۱۰)
برکَنی، اندازیَش اندر وَحَل(۱۱)؟
هر پَرَت را از عزیزی و پسند
حافظان در طَیِّ مُصحَف(۱۲) مینهند
بهرِ تحریکِ هوایِ سودمند
از پَرِ تو بادبیزن میکنند
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۳۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1344, Divan e Shams
دمِ او جان دهدت رو ز نَفَخْتُ(۱۳) بپذیر
کارِ او کُنْ فَیَکُون ست، نه موقوفِ علل
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #541
این چه ناشُکری و چه بیباکی است؟
تو نمیدانی که نقّاشش کی است
یا همی دانی و نازی میکُنی؟
قاصدا(۱۴) قَلعِ(۱۵) طِرازی(۱۶) میکنی؟
ای بسا نازا که گردد آن گناه
افگنَد مر بنده را از چشمِ شاه
ناز کردن خوش تر آید از شِکَر
لیک، کم خایَش(۱۷)، که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راهِ نیاز
ترک نازش گیر و با آن ره بساز
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #546
ای بسا نازآوری زد پَرّ و بال
آخِرالَاْمر، آن بر آن کَس شد وَبال(۱۸)
حافظ، دیوان اشعار، غزل شمارهٔ ۲۴۴
Hafez Poem(Qazal)# 244, Divan e Qazaliat
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #547
خوشیِ ناز ار دَمی بِفرازَدَت
بیم و ترسِ مُضمَرَش(۱۹) بُگدازَدَت
وین نیاز، ار چه که لاغر میکند
صَدر(۲۰) را چون بَدرِ(۲۱) اَنوَر میکند
چون ز مُرده زنده بیرون میکشد
هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۲۲)
چون ز زنده مُرده بیرون میکند*
نفسِ زنده سویِ مرگی میتَند
مُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ(۲۳) الصَّمَد
زندهيی زین مُرده بیرون آورد
مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز
که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.
* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۹۵
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #95
« إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ ۖ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ
الْحَيِّ ۚ ذَٰلِكُمُ اللَّهُ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ.»
« خداست كه دانه و هسته را مىشكافد، و زنده را از مرده بيرون مىآورد
و مرده را از زنده بيرون مىآورد. اين است خداى يكتا. پس، چگونه از حق
منحرفتان مىكنند؟»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3837
گر بریزد خونِ من آن دوسترُو
پایکوبان جان برافشانم بر او
آزمودم مرگِ من در زندگی ست
چون رَهَم زین زندگی، پایندگی ست
قرآن کریم، سوره روم(۳۰)، آیه ۱۹-۱۷
Quran, Sooreh Ar-Room(#30), Line #17-19
« فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ.» (١٧)
« خدا را بستاييد بدان هنگام كه به شب درمىآييد و بدان هنگام
كه به صبح درمىآييد.»
« وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ.» (١٨)
« سپاس او راست در آسمانها و زمين، به هنگام شب و به هنگامى
كه به نيمروز مىرسيد.»
« يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ
وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ.» (١٩)
« زنده را از مرده بيرون آرد و مرده را از زنده. و زمين را پس از مُردنش
زنده مىسازد و شما نيز اين چنين از گورها بيرون شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #552
دَی شوی، بینی تو اِخراجِ بهار
لَیل(۲۴) گردی، بینی ایلاجِ(۲۵) نَهار(۲۶)*
بر مَکَن آن پَر که نپذیرد رفو(۲۷)
روی، مَخراش از عزا ای خوبرُو
آن چنان رُویی که چون شمسِ ضُحاست**
آن چنان رُخ را خراشیدن خطاست
زخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ست
که رُخِ مَه در فراقِ او گریست
یا نمیبینی تو رویِ خویش را
ترک کُن خویِ لِجاج اندیش را
* قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۶۱
Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #61
« ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ
اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ.»
« اين بدان سبب است كه خدا از شب مىكاهد و به روز مىافزايد
و از روز مىكاهد و به شب مىافزايد. و خدا شنوا و بيناست.»
« اين بدان سبب است که خدا شب را در روز اندر سازد و روز را
در شب. و براستی که خداوند شنوا و بیناست.»
** قرآن کریم، سوره شمس(۹۱)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Shams(#91), Line #1
« وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا »
« سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #574
« در بیانِ قولِ رسول علیهالسَّلام لا رَهبانِیَّةَ فِی الِاْسْلام.»*
بر مکَن پَر را و دل برکَن از او
زآنکه شرطِ این جِهاد، آمد عَدو(۲۸)
*حدیث
« لا رَهْبانِیَّةَ فِی الْاِسْلامِ.»
« در اسلام رهبانیت یعنی كناره گیری از زندگی برای رسیدن به آخرت
اصلاً وجود ندارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #22
چون ز تنهایی تو نومیدی شوی
زیرِ سایهٔ یار، خُرشیدی شوی
رَو بجُو یارِ خدایی را تو زود
چون چنان کردی، خدا یارِ تو بود
آنکه بر خلوت نظر بر دوخته است
آخِر آن را هم ز یار آموخته است
خلوت از اغیار باید، نه ز یار
پوستین بهرِ دَی آمد نه بهار
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #575
چون عَدو نبْود، جهاد آمد مُحال
شهوتت نبْود، نباشد اِمْتِثال(۲۹)
صبر، نبْود چون نباشد میلِ تو
خصم چون نبْود، چه حاجت خَیلِ(۳۰) تو؟
هین مکن خود را خَصِیّ(۳۱)، رَهبان(۳۲) مشو
زانکه عفّت هست شهوت را گرو
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #984
مال را کز بهرِ دین باشی حَمول(۳۳)
نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول*
آب، در کَشتی، هلاکِ کَشتی است
آب، اندر زیرِ کَشتی، پُشتی(۳۴) است
چونکه مال و مُلک را از دل براند
زآن سلیمان، خویش جز مسکین نخواند
« نِعْمَ الْمالُ الصَّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.»
« چه نیکوست مال شایسته به بندهٔ شایسته.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #578
بیهوا، نهی از هوا ممکن نبود
غازیی(۳۵) بر مُردگان نتْوان نمود
اَنْفِقُوا(۳۶) گفته ست پس کسبی بکن*
زآنکه نَبْوَد خرج، بیدخلِ کَهُن
گر چه آورد اَنْفِقُوا را مطلق او
تو بخوان که اِکْسِبُوا(۳۷) ثُمَّ(۳۸) انْفِقُوا**
همچنان چون شاه فرمود: اِصْبِرُو(۳۹)***
رغبتی باید کز آن تابی تو رُو
پس کُلُوا(۴۰) از بهر دام شهوت است****
بعد از آن لاتُسْرِفُوا(۴۱) آن عفت است
چونکه محمولٌ بِهِ(۴۲) نَبْوَد لَدَیْه(۴۳)
نیست ممکن بودِ محمولٌ عَلَیه(۴۴)
« وجود میل، شهوت و آرزو و حکم پروردگار یعنی پرهیز، صبر و درد هشیارانه
لازم و ملزوم یکدیگرند. رهبانیت و قطع میل بطور کلی معنی ندارد و موتور این
فرایند را از کار می اندازد. صبر رنج و درد هشیارانه همراه دارد و برای محصول
آزاد شدن هشیاری از من ذهنی لازم است. صبر و درد هشیارانه در راه حق لذت
معنوی دارد.»
چونکه رنجِ صبر نبود مر تو را
شرط نبود، پس فرو ناید جزا
حَبَّذا(۴۵) آن شرط و شادا آن جزا
آن جزایِ دلنوازِ جانفزا
« در بیانِ آنکه ثوابِ عملِ عاشق از حقّ هم حقّ است.»
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اُجرتِ خدمت هم اوست
* قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۱۹۵
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #195
« وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ
يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.»
« در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خويش به هلاكت ميندازيد
و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.»
** قرآن کریم، سوره بقره (٢)، آیه ۲۶۷
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #267
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ ۖ
وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ
اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ.»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از دستاوردهاى نيكوى خويش و از آنچه برايتان
از زمين رويانيدهايم انفاق كنيد، نه از چيزهاى ناپاك و بد، كه خود آنها را جز از
روى اغماض (از روی ناچاری و رودربایستی) نمىستانيد. و بدانيد كه خدا بىنياز
و ستودنى است.»
*** قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۲۰۰
Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #200
« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.»
« اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى
فراخوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.»
**** قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۳۱
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #31
« يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا
يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.»
« اى فرزندان آدم، به هنگام هر عبادت لباس خود بپوشيد. و نيز بخوريد و
بياشاميد ولى اسراف مكنيد، كه خدا اسرافكاران را دوست نمىدارد.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1937
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
رَوْ که بی یَسْمَع وَ بی یُبْصِر توی
سِر توی، چه جایِ صاحبْسِر توی
چون شدی مَنْ کانَ لِلَه از وَلَه(۴۶)
من تو را باشم که کان اللهُ لَه
حدیث
« مَنْ كانَ لَله كانَ اللهُ لَه »
« هر که برای خدا باشد، خدا نیز برای اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #587
غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد
عشق نَبوَد، هرزه سودایی بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #205
عشق هایی کز پیِ رنگی بُوَد
عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #588
عشق، آن شعلهست کو چون بر فروخت
هرچه جز معشوق باقی، جمله سوخت
تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق براند
دَرنگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟
ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفت
شاد باش ای عشقِ شرکتسوزِ زَفت(۴۷)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3052
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ جز وَجهِ او
چون نِهای در وَجهِ او، هستی مجو
هر که اندر وَجهِ ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبوَد جَزا
قرآن کریم، سوره قصص (۲۸)، آیه ۸۸
Quran, Sooreh Al-Qasas(#28), Line #88
« وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا
وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.»
« با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او
نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان
اوست و همه به او بازگردانيده شويد.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #591
خود همو بود آخرین و اوّلین
شرک جز از دیدهٔ اَحوَل(۴۸) مَبین
اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم
دوبینان نمی توان دید.
قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳
Quran, Sooreh Al-Hadid(#57), Line #3
« هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»
« اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #3501
اوّل و آخِر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
همانطور که عظمت بی نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن
زنده شویم. ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش
بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #592
ای عجب، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن؟
نیست تن را جُنبشی از غیرِ جان
آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل(۴۹)
خوش نگردد گر بگیری در عسل
این کسی داند که روزی زنده بود
از کفِ این جانِ جان، جامی ربود
وآنکه چشم او ندیده ست آن رُخان
پیشِ او، جانست این تَفِّ دُخان(۵۰)
چون ندید او عُمَّرِ عبدُالْعَزیز
پیشِ او عادل بُوَد حَجّاج نیز
چون ندید او مارِ موسی را ثبات
در حِبالِ(۵۱) سِحر پندارد حیات
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #277
سحر را با معجزه کرده قیاس
هر دو را بر مکر پندارد اساس
ساحرانِ موسی از اِستیزه را
برگرفته چون عصایِ او عصا
زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف
زین عمل تا آن عمل راهی شِگَرف(۵۲)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۹۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #598
مرغ کو ناخورده است آبِ زلال
اندر آبِ شور دارد پَرّ و بال
جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت
چون ببیند زخم، بشناسد نواخت
لاجَرم دنیا مقدَّم آمده ست
تا بدانی قدرِ اقلیمِ اَلَست(۵۳)
چون از اینجا وارَهی، آنجا روی
در شِکَرخانهٔ ابد شاکر شوی
گویی آنجا خاک را میبیختم(۵۴)
زین جهانِ پاک میبگریختم
ای دریغا پیش ازین بودیم اجل
تا عذابم کم بُدی اندر وَحَل
(۱) بُنِ دندان: ریشهٔ دندان، پای دندان
(۲) اَحزان: بیت الاحزان، خانه ای که یعقوب ساخته بود و در آنجا بر یوسف گریه می کرد.
(۳) می نوشم: می خورم
(۴) در گِل ماندن: ناتوان شدن، درمانده شدن
(۵) کان: معدن، سرچشمه، منبع
(۶) کون و مکان: عالم هستی، گیتی و آنچه در آن است.
(۷) عَصّار: کسی که شیرهٔ میوه یا روغن دانه بگیرد.
(۸) سَر کردن: سپری کردن، به سر بردن
(۹) سَنیّ: بلندمرتبه، رفیع
(۱۰) حُلَل: جمعِ حُلّه، به معنی لباس نو.
(۱۱) وَحَل: گِل و لای
(۱۲) طَیِّ مُصحَف: میان قرآن، بین اوراق قرآن
(۱۳) نَفَخْتُ: دمیدم
(۱۴) قاصدا: از روی قصد، عمداً
(۱۵) قَلع: مصدر عربی به معنی کَندن
(۱۶) طِراز: زینت و نقش و نگار جامه، جامهٔ فاخر
(۱۷) خایَش: فعل امر از مصدر خاییدن به معنی جویدن
(۱۸) وَبال: سختی، عذاب
(۱۹) مُضمَر: پوشیده و پنهان شده
(۲۰) صَدر: سینه، قلب
(۲۱) بَدر: ماه تمام، ماه شب چهارده
(۲۲) رَشَد: به راه راست رفتن
(۲۳) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده
(۲۴) لَیل: شب
(۲۵) ایلاج: وارد کردن
(۲۶) نَهار: روز
(۲۷) رفو: دوختن پارگی و سوراخ لباس
(۲۸) عَدو: دشمن
(۲۹) اِمْتِثال: فرمانبرداری و اطاعت
(۳۰) خَیل: رمه اسب، مجازاً به اسب سواران نيز اطلاق مي شود. در اينجا مراد سپاه و لشکر است.
(۳۱) خَصِیّ: اخته شده
(۳۲) رَهبان: راهب، پارسا
(۳۳) حَمول: بسيار حمل کننده، بردبار، شکیبا
(۳۴) پُشتی: حامی، پشت و پناه
(۳۵) غازیی: جنگجویی
(۳۶) اَنْفِقُوا: انفاق کنید
(۳۷) اِکْسِبُوا: کسب کنید
(۳۸) ثُمَّ: سپس
(۳۹) اِصْبرُو: صبر کنید
(۴۰) کُلُوا: بخورید
(۴۱) لاتُسْرِفُوا: اسراف مکنید
(۴۲) محمولٌ بِه: شهوات نفسانی
(۴۳) لَدَیْه: نزد او
(۴۴) محمولٌ عَلَیه: صبر بر شهوات
(۴۵) حَبَّذا: خوشا، زهی
(۴۶) وَلَه: حیرت
(۴۷) زَفت: درشت، فربه، نیرومند
(۴۸) اَحوَل: لوچ، دوبین
(۴۹) خَلَل: رخنه و تباهی در کار، فساد، آسیب
(۵۰) تَفِّ دُخان: کنایه از روح حیوانی است.
(۵۱) حِبال: جمعِ حَبل، به معنی ریسمان
(۵۲) شِگَرف: بزرگ، عجیب
(۵۳) اقلیمِ اَلَست: جهان ماورای دنیا
(۵۴) خاک بیختن: خاک الک کردن، کنایه از انجام کارهای پست
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
من اگر پر غم اگر شادانم
عاشق دولت آن سلطانم
تا که خاک قدمش تاج منست
اگرم تاج دهی نستانم
تا لب قند خوشش پندم داد
قند روید بن هر دندانم
گلم ار چند که خارم در پاست
هر کی یعقوب منست او را من
مونس زاویه احزانم
در وصال شب او همچو نیم
قند می نوشم و در افغانم
پای من گر چه درین گل ماندست
نه که من سرو چنین بستانم
که نهان باشد جان من جانم
گر چه پرخارم سر تا به قدم
کوری خار چو گل خندانم
بودهام مؤمن توحید کنون
سایه شخصم و اندازه او
قامتش چند بود چندانم
قیمتم نبود هر چند زرم
که به بازار نیم در کانم
من درون دل این سنگ دلان
چون زر و خاک به کان یکسانم
چونکه از کان جهان باز رهم
زان سوی کون و مکان من دانم
بت من گفت منم جان بتان
گفتم اینست بتا اقرارم
گفت: اگر در سر تو شور منست
از تو من یکسر مو نگذارم
عزت و حرمتم آنگه باشد
که کند عشق عزیزش خوارم
باده آنگه شود انگورِ تنم
که بکوبد به لگد عصارم
جان دهم زیر لگد چون انگور
تا طرب ساز شود اسرارم
گر چه انگور همه خون گرید
که من از جهل نمیافشارم
گر تو انکار کنی معذوری
لیک من بوالحکم این کارم
چون ز سعی و قدمم سر کردی
آنگهی شکر کنی بسیارم
پر خود میکند طاوسی به دشت
گفت طاوسا چنین پر سنی
بیدریغ از بیخ چون برمیکنی
خود دلت چون میدهد تا این حلل
برکنی اندازیش اندر وحل
هر پرت را از عزیزی و پسند
حافظان در طی مصحف مینهند
بهر تحریک هوای سودمند
از پر تو بادبیزن میکنند
دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون ست نه موقوف علل
این چه ناشکری و چه بیباکی است
تو نمیدانی که نقاشش کی است
یا همی دانی و نازی میکنی
قاصدا قلع طرازی میکنی
افگند مر بنده را از چشم شاه
ناز کردن خوش تر آید از شکر
لیک کم خایش که دارد صد خطر
ایمن آبادست آن راه نیاز
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
ای بسا نازآوری زد پر و بال
آخرالامر آن بر آن کس شد وبال
خوشی ناز ار دمی بفرازدت
بیم و ترس مضمرش بگدازدت
وین نیاز ار چه که لاغر میکند
صدر را چون بدر انور میکند
چون ز مرده زنده بیرون میکشد
هر که مرده گشت او دارد رشد
چون ز زنده مرده بیرون میکند*
نفس زنده سوی مرگی میتَند
مرده شو تا مخرج الحی الصمد
زندهيی زین مرده بیرون آورد
گر بریزد خون من آن دوسترو
آزمودم مرگ من در زندگی ست
چون رهم زین زندگی پایندگی ست
دی شوی بینی تو اخراج بهار
لیل گردی بینی ایلاج نهار*
بر مکن آن پر که نپذیرد رفو
روی مخراش از عزا ای خوبرو
آن چنان رویی که چون شمس ضحاست**
آن چنان رخ را خراشیدن خطاست
زخم ناخن بر چنان رخ کافری ست
که رخ مه در فراق او گریست
یا نمیبینی تو روی خویش را
ترک کن خوی لجاج اندیش را
بر مکن پر را و دل برکن از او
زآنکه شرط این جهاد آمد عدو
زیر سایه یار خرشیدی شوی
رو بجو یار خدایی را تو زود
چون چنان کردی خدا یار تو بود
آخر آن را هم ز یار آموخته است
خلوت از اغیار باید نه ز یار
پوستین بهر دی آمد نه بهار
چون عدو نبود جهاد آمد محال
شهوتت نبود نباشد امتثال
صبر نبود چون نباشد میل تو
خصم چون نبود چه حاجت خیل تو
هین مکن خود را خصی رهبان مشو
زانکه عفت هست شهوت را گرو
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول*
آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پشتی است
چونکه مال و ملک را از دل براند
زآن سلیمان خویش جز مسکین نخواند
بیهوا نهی از هوا ممکن نبود
غازیی بر مردگان نتوان نمود
انفقوا گفته ست پس کسبی بکن*
زآنکه نبود خرج بیدخل کهن
گر چه آورد انفقوا را مطلق او
تو بخوان که اکسبوا ثم انفقوا**
همچنان چون شاه فرمود اصبرو***
رغبتی باید کز آن تابی تو رو
پس کلوا از بهر دام شهوت است****
بعد از آن لاتسرفوا آن عفت است
چونکه محمول به نبود لدیه
نیست ممکن بود محمول علیه
چونکه رنج صبر نبود مر تو را
شرط نبود پس فرو ناید جزا
حبذا آن شرط و شادا آن جزا
آن جزای دلنواز جانفزا
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
چون شدی من کان لله از وله
من تو را باشم که کان الله له
غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عشق آن شعلهست کو چون بر فروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ لا در قتل غیر حق براند
درنگر زآن پس که بعد لا چه ماند
ماند الا الله باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکتسوز زفت
کل شیء هالک جز وجه او
چون نهای در وجه او هستی مجو
هر که اندر وجه ما باشد فنا
کل شیء هالک نبود جزا
خود همو بود آخرین و اولین
شرک جز از دیده احول مبین
اول و آخر تویی ما در میان
ای عجب حسنی بود جز عکس آن
نیست تن را جنبشی از غیر جان
آن تنی را که بود در جان خلل
از کف این جان جان جامی ربود
وآنکه چشم او ندیده ست آن رخان
پیش او جانست این تف دخان
چون ندید او عمر عبدالعزیز
پیش او عادل بود حجاج نیز
چون ندید او مار موسی را ثبات
در حبال سحر پندارد حیات
ساحران موسی از استیزه را
برگرفته چون عصای او عصا
زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
مرغ کو ناخورده است آب زلال
اندر آب شور دارد پر و بال
جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت
چون ببیند زخم بشناسد نواخت
لاجرم دنیا مقدم آمده ست
تا بدانی قدر اقلیم الست
چون از اینجا وارهی آنجا روی
در شکرخانه ابد شاکر شوی
گویی آنجا خاک را میبیختم
زین جهان پاک میبگریختم
تا عذابم کم بدی اندر وحل
Privacy Policy
Today visitors: 936 Time base: Pacific Daylight Time