: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganj e Hozour Program #457
برنامه شماره ۴۵۷ گنج حضور

Please rate this video
Out of 43 votes | 9320 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۴۵۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی



تمامی اشعار این برنامه، PDF 


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۷۳


رو رو ای جان سبک خیز غریب سفری

سوی دریای معانی که گرامی گهری

برگذشتی ز بسی منزل اگر یادت هست

مکن استیزه کز این مصطبه هم برگذری

پر فروشوی از این آب و گل و باش سبک

پی یاران پریده چه کنی که نپری

هین سبو بشکن و در جوی رو ای آب حیات

پیش هر کوزه شکن چند کنی کاسه گری

زین سر کوه چو سیلاب سوی دریا رو

که از این کوه نیاید تن کس را کمری

بس کن از شمس مبر نه به غروب و نه شروق

که از او گه چو هلالی و گهی چون قمری


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۲۲


گاو آبی گوهر از بحر آوَرَد

بنهد اندر مَرْج و گِردش می‌چَرد

در شعاع نور گوهر گاو آب

می‌چرد از سُنبل و سوسن شتاب

زان فکندهٔ گاو آبی عنبرست

که غذااش نرگس و نیلوفرست

هرکه باشد قُوتِ او نور جلال

چون نزاید از لبش سحر حلال

هرکه چون زنبور وحیستش نَفَل

چون نباشد خانهٔ او پر عسل

می‌چرد در نور گوهر آن بقر

ناگهان گردد ز گوهر دورتر

تاجری بر دُر نهد لَجْم سیاه

تا شود تاریک مَرْج و سبزه‌گاه

پس گریزد مرد تاجر بر درخت

گاو جویان مرد را با شاخ سخت

بیست بار آن گاو تازد گِرد مَرْج

تا کند آن خصم را در شاخ دَرج

چون ازو نومید گردد گاو نر

آید آنجا که نهاده بُد گهر

لَجْم بیند فوق دُرِّ شاه‌وار

پس ز طین بگریزد او ابلیس‌وار

کان بلیس از متن طین کور و کَرَست

گاو کی داند که در گل گوهرست

اِهْبِطُوا افکند جان را در حَضیض

از نمازش کرد محروم این مَحیض

ای رفیقان زین مَقیل و زان مَقال

اِتَّقُوا اِنَّ الْهَوی' حَیْضُ الرِّجال

اِهْبِطُوا افکند جان را در بدن

تا به گِل پنهان بود دُرِّ عَدَن

تاجرش داند ولیکن گاو نی

اهل دل دانند و هر گِل‌ْکاو نی

هر گِلی که اندر دل او گوهریست

گوهرش غَمّاز طین دیگریست

وان گِلی کز رَشِّ حق نوری نیافت

صحبت گِلهای پُر دُر بَر نتافت

این سخن پایان ندارد موش ما

هست بر لبهای جو بر گوش ما


مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۱۱


کدام دانه فرورفت در زمین که نرست

چرا به دانه انسانت این گمان باشد

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد

ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا

که های هوی تو در جو لامکان باشد


منسوب به مولانا


دیده ای خواهم که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۳۷۷


گاو در بغداد آید ناگهان

بگذرد او زین سران تا آن سران

از همه عیش و خوشیها و مزه

او نبیند جز که قشر خربزه

Back

Privacy Policy

Today visitors: 1573

Time base: Pacific Daylight Time