: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #989
برنامه شماره ۹۸۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 205 votes | 3791 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۹۸۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی

تاریخ اجرا: ۶  دسامبر  ۲۰۲۳ - ۱۶  آذر ۱۴۰۲



برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.


متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)


متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)

متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)

 

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)

تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) 


خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی

خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری


برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌ها

بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌ها


چُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه

ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها


هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد

که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌ها


میانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَد

که بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکب‌ها


خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق

اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها


خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید

کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَب‌ها(۱)


به باغ رنجه مشو، در درونِ عاشق بین

دمشق و غُوطه(۲) و گلزارها و نَیْرَب‌ها(۳)


دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُور

عُقول، خیره در آن چهره‌ها و غَبغَب‌ها


نه از نبیذِ(۴) لذیذش شکوفه‌ها(۵) و خُمار

نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل(۶) و تب‌ها


ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمع‌اند

به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلب‌ها


چه فخر باشد مَر عشق را ز مشتریان؟

چه پشت(۷) باشد مَر شیر را ز ثَعْلَب‌ها(۸)؟


فرازِ نخلِ جهان، پخته‌ای نمی‌یابم

که کُند شد همه دندانم از مُذَنَّب‌ها(۹)


به پَرِّ عشق بپر در هوا و بر گردون

چو آفتاب، مُنَزَّه ز جمله مَرْکَب‌ها


نه وحشتی دلِ عشّاق را چو مُفْرَدها(۱۰)

نه خوفِ قطع و جُدایی‌ست چون مُرَکَّب‌ها


عنایتش بگُزیده‌ست از پیِ جان‌ها

مُسَبِّبَش(۱۱) بخریده‌ست از مُسَبَّب‌ها(۱۲)


وکیلِ عشق درآمد به صدرِ قاضیِ کاب(۱۳)

که تا دلش بِرَمَد از قضا و از گَب‌ها(۱۴)


زهی جهان و زهی نظمِ نادر و ترتیب

هزار شور درافکنْد در مُرتَّب‌ها


گدایِ عشق شُمر هرچه در جهان طَرَبی‌ست

که عشق چون زَرِ کان است و آن مُذَهَّب‌ها(۱۵)


سَلَبْتَ قَلْبِیَ یٰا عِشْقُ خُدْعَةً و دَهاً

کَذَبْتُ حٰاشٰا لٰکِنْ مَلٰاحَةً وَ بَهٰا*


اُریدُ ذِکْرَکَ یا عِشْقُ شاکِراً لٰکِنْ

وَ لِهْتُ فیکَ وَ شَوَّشْتَ فِکْرتی وَ نُها**


به صد هزار لغت گر مَدیحِ عشق کنم

فزون‌تر است جمالش ز جملهٔ دَب‌ها(۱۶)


* ای عشق، دلِ مرا با نیرنگ و زیرکی ربودی. 

دروغ گفتم، دور بادا، بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتی.


** می‌خواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنم، 

ولی در تو حیرانم و اندیشه و خِرَدم را به آشوب کشیده‌ای.


(۱) مَشْرَب‌: جای آب خوردن، آبشخور، چشم

(۲) غُوطه: باغ‌های انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.

(۳) نَیْرَب‌: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق

(۴) نبیذ: شراب

(۵) شکوفه‌: استفراغ

(۶) دُمَّل: آبسه، زخم

(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی

(۸) ثَعْلَب‌: روباه

(۹) مُذَنَّب‌: ستارهٔ دنباله‌دار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.

(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده

(۱۱) مُسَبِّب: سبب‌ساز

(۱۲) مُسَبَّب‌: سبب

(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر

(۱۴) گَب‌: گپ، گفتگو

(۱۵) مُذَهَّب‌: زراندود

(۱۶) دَب‌: مخفّفِ دَأب، راه و رسم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌ها

بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌ها


چُنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه

ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها


هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد

که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد، که از سَر دور ماند

خویش را سَر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وَهْم او ترکِ ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیشِ بینایان، کُنی ترکِ ادب

نارِ شهوت را از آن گشتی حَطَب‏(۱۷)


(۱۷حَطَب‏: هیزم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359


کی رسد مر بنده را که با خدا

آزمایش پیش آرد ز ابتلا؟


بنده را کی زَهره باشد کز فُضول

امتحانِ حق کند ای گیجِ گُول؟


آن، خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرَد هر دَمی با بندگان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #610, Divan e Shams


نان‌پاره ز من بِستان، جان، پاره نخواهد شد

آوارهٔ عشقِ ما آواره نخواهد شد


آن را که منم خرقه، عریان نشود هرگز

وآن را که منم چاره، بیچاره نخواهد شد


آن را که منم منصب(۱۸)، معزول(۱۹) کجا گردد؟

آن خاره که شد گوهر، او خاره نخواهد شد


آن قبلهٔ مشتاقان ویران نشود هرگز

وآن مُصحَفِ(۲۰) خاموشان سی‌پاره نخواهد شد


از اشک شود ساقی این دیدهٔ من، لیکن

بی‌نرگسِ مخمورش(۲۱) خمّاره نخواهد شد


بیمار شود عاشق، اما بنمی‌میرد

ماه ارچه که لاغر شد، استاره نخواهد شد


خاموش کن و چندین، غمخواره مشُو آخر

آن نَفْس که شد عاشق، امّاره(۲۲) نخواهد شد


(۱۸منصب: مقام، مرتبه، پایگاه

(۱۹معزول: عزل‌ شده

(۲۰مُصحَف: قرآن، در اینجا منظور کتابِ دینی است

(۲۱مخمور: مست

(۲۲امّاره: امر کننده به بدی

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shams


شراب داد خدا مر مرا، تو را سِرکا(۲۳)

چو قسمت است، چه جنگ است مر مرا و تو را؟


شراب، آنِ گُل است و خُمار، حِصّهٔ(۲۴) خار

شناسد او همه را و سزا دهد به سزا


شِکَر ز بهرِ دلِ تو تُرُش نخواهد شد

که هست جا و مقامِ شِکَر، دلِ حلوا


(۲۳سِرکا: سرکه

(۲۴حِصّه: نصیب

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن

زآنکه سَرها جمله می‌رویَد زِ بُن


بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه

چون برآید میوه، با اصحاب دِه


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط(۲۵)

که بگویید از طریقِ اِنبساط


(۲۵بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قَبضی(۲۶) آیدت ای راهرو

آن صَلاحِ توست، آتَش‌دل(۲۷) مشو


(۲۶قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۲۷آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528


شهرِ ما فردا پُر از شِکَّر شود

شِکَّر ارزانَ‌ست، ارزان‌تر شود


در شِکَر غلطید ای حلواییان

هم‌چو طوطی، کوریِ صفراییان


نیشکر کوبید کار این است و بس

جان برافشانید یار این است و بس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shams


چه شِکَرفروش دارم که به من شِکَر فروشد

که نگفت عُذر روزی که برو شِکَر ندارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #604, Divan e Shams


هرکآتشِ من دارد او خرقه ز من دارد

زخمی چو حسینستش، جامی چو حَسَن دارد


غم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهش

زیرا رَسَنِ(۲۸) زلفش در دست رسن دارد


نَفْس ارچه که زاهد شد، او راست نخواهد شد

گر راستیی خواهی آن سروِ چمن دارد


(۲۸رَسَن: ریسمان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276


یوسفِ حُسنیّ و، این عالَم چو چاه

وین رَسَن صبرست بر امرِ اله


یوسفا، آمد رَسَن، درزَن دو دست

از رَسَن غافل مشُو، بیگه شده‌ست


حمد لـِلَّه، کاین رَسَن آویختند

فضل و رحمت را به هم آمیختند


تا ببینی عالَمِ جانِ جدید

عالَمِ بس آشکارا ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3620

 

چو‌ن شکم پُر گشت و بر نعمت ز‌د‌‌ند 

و‌آن ضر‌و‌ر‌ت ر‌فت پس طاغی(۲۹) شدند 

 

نَفْس، فر‌عو‌نی‌ست، هان سیر‌ش مَکُن 

تا نیآ‌‌ر‌د یاد از آن کفرِ کَهُن


بی‌ تَفِ آتش نگر‌دد نَفْس، خو‌ب 

تا نشد آهن چو اخگر(۳۰)، هین مکوب

 

بی‌مَجاعت(۳۱) نیست تن جُنبش‌کُنان 

آهنِ سَر‌د‌ی‌ست می‌کو‌بی بدآن

 

گر بگر‌ید، و‌‌ر بنالد زا‌ر زار 

او نخو‌اهد شد مسلمان، هوش‌‌ دار


(۲۹طاغی: طغیان‌گر، سرکش

(۳۰اخگر: آتش

(۳۱مَجاعت: گرسنگی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703


شهوتِ ناری به راندن کم نشد

او به ماندن کم شود، بی هیچ بُد(۳۲)


تا که هیزم می‌نهی بر آتشی

کِی بمیرد آتش از هیزم‌کَشی؟


چونکه هیزم باز گیری، نار، مُرد

ز آنکه، تَقْوی، آب، سویِ نار بُرد


کِی سیَه گردد به آتش رویِ خوب؟

کو نَهد گُل‌گونه از تَقوَی القُلوب؟


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Hajj(#22), Line #32


«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»


«آری، و هرکه محترم داند شعائر خدا را، بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»


(۳۲بُد: گزیر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266


آنچه گوید نَفْسِ تو کاینجا بَد است

مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده‌ست


تو خلافش کُن که از پیغمبران

این چنین آمد وصیّت در جهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3625


او چو فرعو‌نست در قحط آنچنان 

پیشِ مو‌سی سَر نهد لا‌به‌‌کنان 

 

چو‌نکه مُستغنی(۳۳) شد او، طاغی شو‌د 

خر چو بار انداخت اِسْکیزه ز‌ند(۳۴)

 

پس فرامو‌شش شو‌د چون ر‌فت پیش 

کارِ او ز‌آن آه و زار‌ی‌هایِ خو‌یش


سال‌ها مر‌دی که در شهر‌ی بُوَد

یک زمان که چشم در خوابی رَوَد

 

شهرِ دیگر بیند او پُر نیک و بد 

هیچ در یادش نیآ‌ید شهرِ خَو‌د

 

که من آن‌جا بو‌ده‌ام این شهرِ نو 

نیست آنِ من، در‌‌ینجااَم گِر‌و 


بل چنان داند که خو‌د پیوسته او 

هم در‌ین شهر‌ش بُدست ‌اِبداع و خو

 

چه عجب گر ر‌و‌ح، مو‌طن‌هایِ خو‌یش 

که بُدستش مَسکن و میلا‌د(۳۵)، پیش

 

می‌نیآر‌د یاد، کاین دنیا چو خو‌اب 

می‌فر‌وپو‌شد، چو اختر را سحاب


خاصه چندین شهر‌ها را کو‌فته 

گَر‌دها از در‌کِ او ناروفته

 

اجتهادِ گَر‌م نا‌کر‌ده، که تا 

دل شو‌د صاف و، ببیند ماجَرا 

 

سَر بُر‌و‌ن آ‌رَد دلش از بُخْشِ(۳۶) راز 

اوّل و آخِر ببیند چشمِ باز


(۳۳مُستغنی: ثروتمند، توانگر

(۳۴اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان

(۳۵میلاد: زمانِ تولّد، روزِ تولّد

(۳۶بُخْش: سوراخ، منفذ

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اوّل و آخِر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3063


کآن کِسا(۳۷) از نور، صبری یافته‎ست  

نورِ جان در تار و پودش تافته‎ست 

 

جز چنین خِرقه نخواهد شد صِوان(۳۸)  

نورِ ما را برنتابد غیرِ آن

 

کوهِ قاف ار پیش آید، بِهْرَسد(۳۹)  

همچو کوهِ طور نورَش بردَرَد


(۳۷کِسا: لباس

(۳۸صِوان: حِفاظ، جامه‌دان

(۳۹بِهْرَسد: بهراسد، بترسد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


در دلت خوف افکند از موضعی  

تا نباشد غیرِ آنَت مَطْمَعی(۴۰) 

 

در طَمَع فایدهٔ‌ دیگر نهد  

وآن مُرادت از کسی دیگر دهد 

 

ای طَمَع در بسته در یک جای، سخت  

کآیدم میوه از آن عالی‌درخت


آن طَمَع زآنجا نخواهد شد وفا  

بل ز‌ جایِ دیگر آید آن عطا 

 

آن طَمَع را، پس چرا در تو نهاد؟  

چون نخواستت زآنطرف آن چیز داد 

  

از برایِ حکمتی و صنعتی  

نیز تا باشد دلت در حَیْرتی 


تا دلت حَیْران بُوَد، ای مُسْتَفید(۴۱)  

که مرادم از کجا خواهد رسید؟ 

 

تا بدانی عجزِ خویش و جهلِ خویش  

تا شود ایقانِ تو در غیب، بیش  

 

هم دلت حیران بُوَد در مُنْتَجَع(۴۲)  

که چه رویانَد مُصرِّف(۴۳) زین‌ طَمَع؟ 


(۴۰مَطْمَع: موردِ طمع، آنچه بدآن طَمَع ورزند.

(۴۱مُسْتَفید: فایده‌طلب، خواهان منفعت

(۴۲مُنْتَجَع: جایی پُر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مَرتَع

(۴۳مُصرِّف: دگرگون کننده، گرداننده، در اینجا منظور خداوند است.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


 عزم‌ها و قصدها در ماجَرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طَمْعِ(۴۴) آن دلت نیّت کند

بارِ دیگر نیّتت را بشکند


ور به کلّی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید، اَمَل(۴۵) کِی کاشتی؟


ور نکاریدی اَمَل، از عوری‌اش

کِی شدی پیدا بَرو مَقهُوری‌اش(۴۶)؟


(۴۴طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۴۵اَمَل: آرزو

(۴۶مَقهُور: خوار شده؛ مغلوب.

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787


آنکه بیند او مُسَبِّب را عَیان

کِی نَهَد دل بر سبب‌های جهان؟


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌هایِ خویش

با‌خبر گشتند از مولایِ خویش


بی‌مرادی شد قَلاووزِ(۴۷) بهشت

حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشْ‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


(۴۷قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #793


از مُبَدِّل بین، وسایط را بمان(۴۸)

کز وسایط دور گردی ز اصلِ آن


واسطه هر جا فزون شد وصل، جَست

واسطه کم، ذوقِ وصل افزون‌تر است


از سبب‌دانی شود کم حیرتت

حیرتِ تو ره دهد در حضرتت


(۴۸بمان: ترک کن، رها کن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407


زیرَکی بفروش و حیرانی بخر

زیرکی ظنّ‌ست و حیرانی نظر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1479


نه قبول اندیش، نه رَد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مُدام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3049, Divan e Shams


ربود عقل و دلم را جمالِ آن عربی

درونِ غمزهٔ(۴۹) مستش هزار بوالعجبی(۵۰)


هزار عقل و ادب داشتم من، ای خواجه

کنون چو مست و خرابم، صلایِ(۵۱) بی‌ادبی


مسبّبِ سبب اینجا درِ سبب بربست

تو آن ببین که سبب می‌کشد ز بی‌سببی


(۴۹غمزه: عشوه و نازِ معشوق

(۵۰بوالعجبی: چیز‌های شگفت‌انگیز

(۵۱صلا: دعوتِ عمومی

------------ 

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2418


گفت: ای شه با چنین عقل و ادب   

این چه شِیدست۵۲۱)؟ این چه فعل‌ست؟ ای عجب‏

 

تو وَرایِ عقلِ کُلّی در بیان   

آفتابی، در جنون چونی نهان؟‏

 

گفت: این اُوباش، رأیی می‏‌زنند   

تا درین شهرِ خودم قاضی کنند 


دفع می‏‌گفتم، مرا گفتند: نی   

نیست چون تو عالِـمی، صاحب‌فَنی‏

 

با وجودِ تو حرام است و خبیث   

که کم از تو در قضا گوید حدیث‏

 

در شریعت نیست دستوری که ما   

کمتر از تو شَه کنیم و پیشوا


زین ضرورت گیج و دیوانه شدم   

لیک در باطن همانم که بُدم‏

 

عقلِ من گنج است و من ویرانه‏‌ام   

گنج اگر پیدا کنم، دیوانه‏‌ام‏

 

اوست دیوانه که دیوانه نشد   

این عَسَس(۵۳) را دید و، در خانه نشد


دانشِ من، جوهر آمد نه عَرَض

این بهایی نیست بهرِ هر غَرَض

 

کانِ قندم، نیْسِتانِ شِکَّرم

هم ز من می‏‌روید و، من می‏‌خورم

علمِ تقلیدی و تعلیمی است آن

کَز نُفورِ(۵۴) مُسْتَمِع دارد فَغان‏


(۵۲شِید: حیله‌گری، نیرنگ‌بازی

(۵۳عَسَس: داروغه، گزمه

(۵۴نُفور: رمیدن، نفرت

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330


هر که بستاید تو را، دُشنام دِه

سود و سرمایه به مُفْلِس(۵۵) وام دِه


(۵۵مُفْلِس: تهی‌دست

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علّتی بتّر ز پندارِ کمال

نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۵۶)


(۵۶ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حَدید(۵۷)

ای بسی بسته به بندِ ناپدید


(۵۷حَدید: آهن

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۵۸)

گرچه جو صافی نماید مر تو را


(۵۸فَتیٰ: جوان، جوانمرد

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مُجرِم دان و مُجرِم گو، مترس 

تا ندزدد از تو آن اُستاد، درس


چون بگویی: جاهلم، تعلیم دِه 

این چنین انصاف از ناموس(۵۹) بِه


از پدر آموز ای روشن‌جَبین(۶۰) 

رَبَّنٰا گفت و، ظَلَمْنٰا(۶۱) پیش از این


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: «اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»»


(۵۹ناموس: خودبینی، تکبّر

(۶۰جَبین: پیشانی

(۶۱ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

------------

مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1601


آن‌که خواهی کز غمش خسته کنی 

راهِ زاری بر دلش بسته کنی 

 

تا فرو آید بلا بی‌دافعی 

چون نباشد از تضرّع(۶۲) شافعی(۶۳) 


وآنکه خواهی کز بلایش واخَری 

جانِ او را در تضرّع آوری 

 

گُفته‌یی اندر نُبی(۶۴)، کآن اُمَّتان 

که بر ایشان آمد آن قهرِ گران

  

چون تضرّع می‌نکردند آن نَفَس؟ 

تا بلا زیشان بگشتی باز پس

 

لیک دل‌هاشان چو قاسی(۶۵) گشته بود 

آن گنه‌هاشان عبادت می‌نمود


تا نداند خویش را مُجْرم عَنید(۶۶) 

آب از چشمش کجا داند دوید؟ 


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیات ۴۲ و ۴۳

Quran, Al-An’aam(#6), Line #42-43


«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»


«هر آينه بر امتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم 

و آنان را به سختيها و آفتها دچار كرديم تا مگر زارى كنند.»


«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»


«پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد زارى نكردند؟ 

زيرا دلهايشان را قساوت فراگرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.»


(۶۲تضرّع: زاری کردن

(۶۳شافع: شفاعت کننده

(۶۴نُبی: قرآن کریم

(۶۵قاسی: سخت، سفت

(۶۶عَنید: ستیزه‌گر

------------

مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکمِ حق گسترد بهرِ ما بِساط(۶۷) 

که بگویید از طریقِ انبساط 


(۶۷بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک، گوی: لا عِلْمَ لَنا

تا بگیرد دستِ تو عَلَّمْتَنا


مانند فرشتگان بگو: «ما را دانشی نیست.» 

تا «جز آنچه به ما آموختی.» دستِ تو را بگیرد.


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دَهَدَت رو ز نَفَخْتُ(۶۸) بپذیر

کارِ او کُنْ فَیکون‌ است نه موقوفِ علل


(۶۸نَفَخْتُ: دمیدم

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


چو عشق را تو ندانی، بِپُرس از شب‌ها

بِپُرس از رخِ زرد و ز خشکیِ لب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501


نَک جهان در شب بمانده میخ‌دوز(۶۹)

منتظر، موقوفِ خورشیدست روز


(۶۹میخ‌دوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ به زمین می‌بستند.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams


به من نگر که به جز من به هرکه درنِگَری

یقین شود که ز عشقِ خدای بی‌خبری


بدان رُخی بنگر کاو نمک ز حق دارد

بُوَد که ناگه از آن رُخ تو دولتی بِبَری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327


گر همی ‌جو‌‌یید دُرِّ(۷۰) بی‌‌بها

اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها(۷۱)


می‌زن آن حلقۀ دَر و بر باب(۷۲) بیست

از سو‌یِ بامِ فلکْتان راه نیست


نیست حاجتْتان بدین راهِ د‌ر‌ا‌ز

خاکی‌ای را داده‌ایم اسر‌ا‌رِ ر‌از


(۷۰دُرّ: مروارید

(۷۱اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها: به خانه‌ها از طریقِ درهایشان وارد شوید.

(۷۲باب: در

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


هزار گونه ادب، جان ز عشق آموزد

که آن ادب نَتَوان یافتن ز مکتب‌ها


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۷

Hafez Poem(Qazal) #167, Divan e Qazaliat


نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه(۷۳) مسئله‌آموزِ صد مُدَرِّس شد


(۷۳غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


میانِ صد کس عاشق چنان پدید بُوَد

که بر فَلَک، مَهِ تابان میانِ کوکب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400


حق پدید است از میانِ دیگران

هم‌چو ماه اندر میانِ اَختران(۷۴)


(۷۴اَختران: ستارگان

------------

مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضورِ حضرتِ صاحب‌دلان‏


پیشِ اهل تن ادب بر ظاهر است

که خدا زیشان نهان را ساتِر(۷۵) است


پیشِ اهلِ دل ادب بر باطن است

زآن‌که دلْ‌شان بر سَرایر(۷۶) فاطِن(۷۷) است‏


(۷۵ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده

(۷۶سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۷۷فاطِن: دانا و زیرک

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


خِرَد نداند و حیران شود ز مذهبِ عشق

اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1770


ملّتِ عشق از همه دین‌ها جداست

عاشقان را ملّت و مذهب خداست‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #631, Divan e Shams


خامش کن و خامش کن، زیرا که ز امرِ کُن(۷۸)

آن سکتهٔ حیرانی بر گفت مزید آمد


«آن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حدِّ گفتار است.»


(۷۸امرِ کُن: فرمانِ بشو و می‌شودِ خداوند

------------

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان، اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان، اشکسته با صد اختیار


عاقلانش، بندگانِ بندی‌اند

عاشقانش، شِکّری و قندی‌اند


اِئْتِیا کَرْهاً مهارِ عاقلان

اِئْتِیا طَوْعاً بهارِ بیدلان


«از روی کراهت و بی میلی بیایید، افسار عاقلان است، 

اما از روی رضا و خرسندی بیایید، بهار عاشقان است.»


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


خَضِرْدلی که ز آبِ حیاتِ عشق چشید

کساد شد برِ آن کس، زُلالِ مَشْرَب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال(۷۹)، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


(۷۹اقبال: نیک‌بختی

------------

مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #405


گرچه از لذّات، بی‌تأثیر شد

لذّتی بود او و لذّت‌گیر(۸۰) شد


(۸۰لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


دمشقِ چه؟ که بهشتی پر از فرشته و حُور

عُقول، خیره در آن چهره‌ها و غَبغَب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازیی

باطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازیی


جملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشت

تا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


نه از نبیذِ لذیذش شکوفه‌ها و خُمار

نه از حَلاوتِ حلواش، دُمَّل و تب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams


ز شرابِ خوش‌بَخورش، نه شکوفه و نه شورش

نه به دوستان نیازی، نه ز دشمن انتقامی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن، خُمارت می‌زند


این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده‌ست

که بدآن مفقود، مستیّ‌ات بُده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108


گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهدِ تو

حفظ کردی ساقیِ جان، عهدِ تو

 

پشت‌دارت(۸۱) بودی او و عذرخواه

من غلامِ زَلَّتِ(۸۲) مستِ اِلٰه


(۸۱پشت‌دار: پشتیبان، حامی

(۸۲زَلَّت: لغزش

------------

مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


ز شاه تا به گدا در کشاکشِ طمع‌اند

به عشق، باز رَهَد جان ز طَمْع و مطلب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبندِ وسوسه عشق است و بس

ورنه کِی وسواس را بسته است کَس؟


-------------------------

مجموع لغات:


(۱) مَشْرَب‌: جای آب خوردن، آبشخور، چشم

(۲) غُوطه: باغ‌های انبوهی است که دمشق را احاطه کرده است.

(۳) نَیْرَب‌: یکی از مناطق سرسبز اطراف دمشق

(۴) نبیذ: شراب

(۵) شکوفه‌: استفراغ

(۶) دُمَّل: آبسه، زخم

(۷) پشت: حمایت، پشتیبانی

(۸) ثَعْلَب‌: روباه

(۹) مُذَنَّب‌: ستارهٔ دنباله‌دار، در اینجا به معنی میوهٔ کال و نارسیده است.

(۱۰) مُفْرَد: تنها، جداافتاده

(۱۱) مُسَبِّب: سبب‌ساز

(۱۲) مُسَبَّب‌: سبب

(۱۳) کاب: شهرکی در آسیای صغیر

(۱۴) گَب‌: گپ، گفتگو

(۱۵) مُذَهَّب‌: زراندود

(۱۶) دَب‌: مخفّفِ دَأب، راه و رسم

(۱۷حَطَب‏: هیزم

(۱۸منصب: مقام، مرتبه، پایگاه

(۱۹معزول: عزل‌ شده

(۲۰مُصحَف: قرآن، در اینجا منظور کتابِ دینی است

(۲۱مخمور: مست

(۲۲امّاره: امر کننده به بدی

(۲۳سِرکا: سرکه

(۲۴حِصّه: نصیب

(۲۵بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۲۶قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج

(۲۷آتش‌دل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال

(۲۸رَسَن: ریسمان

(۲۹طاغی: طغیان‌گر، سرکش

(۳۰اخگر: آتش

(۳۱مَجاعت: گرسنگی

(۳۲بُد: گزیر

(۳۳مُستغنی: ثروتمند، توانگر

(۳۴اِسْکیزه زدن: جفتک انداختن، لگد پراندن چهارپایان

(۳۵میلاد: زمانِ تولّد، روزِ تولّد

(۳۶بُخْش: سوراخ، منفذ

(۳۷کِسا: لباس

(۳۸صِوان: حِفاظ، جامه‌دان

(۳۹بِهْرَسد: بهراسد، بترسد

(۴۰مَطْمَع: موردِ طمع، آنچه بدآن طَمَع ورزند.

(۴۱مُسْتَفید: فایده‌طلب، خواهان منفعت

(۴۲مُنْتَجَع: جایی پُر آب و علف، جایی که نیکی از آن انتظار رود، مَرتَع

(۴۳مُصرِّف: دگرگون کننده، گرداننده، در اینجا منظور خداوند است.

(۴۴طَمْع: زیاده‌خواهی، حرص، آز

(۴۵اَمَل: آرزو

(۴۶مَقهُور: خوار شده؛ مغلوب.

(۴۷قَلاووز: پیش‌آهنگ، پیشروِ لشکر

(۴۸بمان: ترک کن، رها کن

(۴۹غمزه: عشوه و نازِ معشوق

(۵۰بوالعجبی: چیز‌های شگفت‌انگیز

(۵۱صلا: دعوتِ عمومی

(۵۲شِید: حیله‌گری، نیرنگ‌بازی

(۵۳عَسَس: داروغه، گزمه

(۵۴نُفور: رمیدن، نفرت

(۵۵مُفْلِس: تهی‌دست

(۵۶ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه

(۵۷حَدید: آهن

(۵۸فَتیٰ: جوان، جوانمرد

(۵۹ناموس: خودبینی، تکبّر

(۶۰جَبین: پیشانی

(۶۱ظَلَمْنٰا: ستم کردیم

(۶۲تضرّع: زاری کردن

(۶۳شافع: شفاعت کننده

(۶۴نُبی: قرآن کریم

(۶۵قاسی: سخت، سفت

(۶۶عَنید: ستیزه‌گر

(۶۷بِساط: هر چیز گستردنی مانند فرش و سفره

(۶۸نَفَخْتُ: دمیدم

(۶۹میخ‌دوز: دوخته به میخ، کسی که او را با میخ به زمین می‌بستند.

(۷۰دُرّ: مروارید

(۷۱اُدْخُلُوا الْاَبْیٰاتَ مِنْ اَبْوابِها: به خانه‌ها از طریقِ درهایشان وارد شوید.

(۷۲باب: در

(۷۳غمزه: اشاراتِ ابروی معشوق

(۷۴اَختران: ستارگان

(۷۵ساتر: پوشاننده، پنهان‌کننده

(۷۶سَرایر: رازها، نهانی‌ها، جمعِ سَریره

(۷۷فاطِن: دانا و زیرک

(۷۸امرِ کُن: فرمانِ بشو و می‌شودِ خداوند

(۷۹اقبال: نیک‌بختی

(۸۰لذّت‌گیر: گیرندهٔ لذّت و خوشی، جذب‌کنندهٔ لذّت و خوشی.

(۸۱پشت‌دار: پشتیبان، حامی

(۸۲زَلَّت: لغزش


---------------------------

************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها

بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها


چنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه

ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها


هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد

که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها


میان صد کس عاشق چنان پدید بود

که بر فلک مه تابان میان کوکب‌ها


خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق

اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها


خضردلی که ز آب حیات عشق چشید

کساد شد بر آن کس زلال مشرب‌ها


به باغ رنجه مشو، در درون عاشق بین

دمشق و غوطه و گلزارها و نیرب‌ها


دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور

عقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌ها


نه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمار

نه از حلاوت حلواش دمل و تب‌ها


ز شاه تا به گدا در کشاکش طمع‌اند

به عشق باز رهد جان ز طمع و مطلب‌ها


چه فخر باشد مر عشق را ز مشتریان

چه پشت باشد مر شیر را ز ثعلب‌ها


فراز نخل جهان پخته‌ای نمی‌یابم

که کند شد همه دندانم از مذنب‌ها


به پر عشق بپر در هوا و بر گردون

چو آفتاب منزه ز جمله مرکب‌ها


نه وحشتی دل عشاق را چو مفردها

نه خوف قطع و جدایی‌ست چون مرکب‌ها


عنایتش بگزیده‌ست از پی جان‌ها

مسببش بخریده‌ست از مسبب‌ها


وکیل عشق درآمد به صدر قاضی کاب

که تا دلش برمد از قضا و از گب‌ها


زهی جهان و زهی نظم نادر و ترتیب

هزار شور درافکند در مرتب‌ها


گدای عشق شمر هرچه در جهان طربی‌ست

که عشق چون زر کان است و آن مذهب‌ها


سلبت قلبی یا عشق خدعه و دها

کذبت حاشا لکن ملاحه و بها


ارید ذکرک یا عشق شاکرا لکن

و لهت فیک و شوشت فکرتی و نها


به صد هزار لغت گر مدیح عشق کنم

فزون‌تر است جمالش ز جمله دب‌ها


ای عشق دل مرا با نیرنگ و زیرکی ربودی

دروغ گفتم دور بادا بلکه با ظرافت و زیبایی دلم را گرفتی


می‌خواهم ای عشق با سپاس از تو یاد کنم

ولی در تو حیرانم و اندیشه و خردم را به آشوب کشیده‌ای


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها

بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها


چنانکه آب حکایت کند ز اختر و ماه

ز عقل و روح حکایت کنند قالب‌ها


هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد

که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۲۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3621


سرنگون زآن شد که از سر دور ماند

خویش را سر ساخت و تنها پیش راند


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۷۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3705


وآن‌که اندر وهم او ترک ادب

بی‌ادب را سرنگونی داد رب


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۲۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3222


پیش بینایان کنی ترک ادب

نار شهوت را از آن گشتی حطب‏


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #359


کی رسد مر بنده را که با خدا

آزمایش پیش آرد ز ابتلا


بنده را کی زهره باشد کز فضول

امتحان حق کند ای گیج گول


آن خدا را می‌رسد کو امتحان

پیش آرد هر دمی با بندگان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۱۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #610, Divan e Shams


نان‌پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد

آواره عشق ما آواره نخواهد شد


آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز

وآن را که منم چاره بیچاره نخواهد شد


آن را که منم منصب معزول کجا گردد

آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد


آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز

وآن مصحف خاموشان سی‌پاره نخواهد شد


از اشک شود ساقی این دیده من لیکن

بی‌نرگس مخمورش خماره نخواهد شد


بیمار شود عاشق اما بنمی‌میرد

ماه ارچه که لاغر شد استاره نخواهد شد


خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر

آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۲۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #229, Divan e Shams


شراب داد خدا مر مرا تو را سرکا

چو قسمت است چه جنگ است مر مرا و تو را


شراب آن گل است و خمار حصه خار

شناسد او همه را و سزا دهد به سزا


شکر ز بهر دل تو ترش نخواهد شد

که هست جا و مقام شکر دل حلوا


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362


 قبض دیدی چاره آن قبض کن

زآنکه سرها جمله می‌روید ز بن


بسط دیدی بسط خود را آب ده

چون برآید میوه با اصحاب ده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٢۶٧٠

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734


چونکه قبضی آیدت ای راهرو

آن صلاح توست آتش‌دل مشو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۵۲۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2528


شهر ما فردا پر از شکر شود

شکر ارزان‌ست ارزان‌تر شود


در شکر غلطید ای حلواییان

هم‌چو طوطی کوری صفراییان


نیشکر کوبید کار این است و بس

جان برافشانید یار این است و بس


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1620, Divan e Shams


چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد

که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۰۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #604, Divan e Shams


هرکآتش من دارد او خرقه ز من دارد

زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد


غم نیست اگر ماهش افتاد در آن چاهش

زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد


نفس ارچه که زاهد شد او راست نخواهد شد

گر راستیی خواهی آن سرو چمن دارد


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۷۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1276


یوسف حسنی و این عالم چو چاه

وین رسن صبرست بر امر اله


یوسفا آمد رسن درزن دو دست

از رسن غافل مشو بیگه شده‌ست


حمد لـله کاین رسن آویختند

فضل و رحمت را به هم آمیختند


تا ببینی عالم جان جدید

عالم بس آشکارا ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3620

 

چو‌ن شکم پر گشت و بر نعمت ز‌د‌‌ند 

و‌آن ضر‌و‌ر‌ت ر‌فت پس طاغی شدند 

 

نفس فر‌عو‌نی‌ست هان سیر‌ش مکن 

تا نیآ‌‌ر‌د یاد از آن کفر کهن


بی‌ تف آتش نگر‌دد نفس خو‌ب 

تا نشد آهن چو اخگر هین مکوب

 

بی‌مجاعت نیست تن جنبش‌کنان 

آهن سر‌د‌ی‌ست می‌کو‌بی بدآن

 

گر بگر‌ید و‌‌ر بنالد زا‌ر زار 

او نخو‌اهد شد مسلمان هوش‌‌ دار


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۷۰۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3703


شهوت ناری به راندن کم نشد

او به ماندن کم شود بی هیچ بد


تا که هیزم می‌نهی بر آتشی

کی بمیرد آتش از هیزم‌کشی


چونکه هیزم باز گیری نار مرد

ز آنکه تقوی آب سوی نار برد


کی سیه گردد به آتش روی خوب

کو نهد گل‌گونه از تقوی القلوب


قرآن کریم، سورهٔ حج (۲۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Hajj(#22), Line #32


«ذَٰلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ.»


«آری، و هرکه محترم داند شعائر خدا را، بدان که این کار از تقوای دل سرچشمه می گیرد.»


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2266


آنچه گوید نفس تو کاینجا بد است

مشنوش چون کار او ضد آمده‌ست


تو خلافش کن که از پیغمبران

این چنین آمد وصیت در جهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۲۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3625


او چو فرعو‌نست در قحط آنچنان 

پیش مو‌سی سر نهد لا‌به‌‌کنان 

 

چو‌نکه مستغنی شد او طاغی شو‌د 

خر چو بار انداخت اسکیزه ز‌ند

 

پس فرامو‌شش شو‌د چون ر‌فت پیش 

کار او ز‌آن آه و زار‌ی‌های خو‌یش


سال‌ها مر‌دی که در شهر‌ی بود

یک زمان که چشم در خوابی رود

 

شهر دیگر بیند او پر نیک و بد 

هیچ در یادش نیآ‌ید شهر خو‌د

 

که من آن‌جا بو‌ده‌ام این شهر نو 

نیست آن من در‌‌ینجاام گر‌و 


بل چنان داند که خو‌د پیوسته او 

هم در‌ین شهر‌ش بدست ‌ابداع و خو

 

چه عجب گر ر‌و‌ح مو‌طن‌های خو‌یش 

که بدستش مسکن و میلا‌د پیش

 

می‌نیآر‌د یاد کاین دنیا چو خو‌اب 

می‌فر‌وپو‌شد چو اختر را سحاب


خاصه چندین شهر‌ها را کو‌فته 

گر‌دها از در‌ک او ناروفته

 

اجتهاد گر‌م نا‌کر‌ده که تا 

دل شو‌د صاف و ببیند ماجرا 

 

سر بر‌و‌ن آ‌رد دلش از بخش راز 

اول و آخر ببیند چشم باز


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3501


اول و آخر تویی ما در میان

هیچ هیچی که نیاید در بیان


همانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم 

ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم


قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳

Quran, Al-Hadid(#57), Line #3


«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»


«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۶۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3063


کآن کسا از نور صبری یافته‎ست  

نور جان در تار و پودش تافته‎ست 

 

جز چنین خرقه نخواهد شد صوان

نور ما را برنتابد غیر آن

 

کوه قاف ار پیش آید بهرسد  

همچو کوه طور نورش بردرد


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۸۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


در دلت خوف افکند از موضعی  

تا نباشد غیر آنت مطمعی 

 

در طمع فایده دیگر نهد  

وآن مرادت از کسی دیگر دهد 

 

ای طمع در بسته در یک جای سخت  

کآیدم میوه از آن عالی‌درخت


آن طمع زآنجا نخواهد شد وفا  

بل ز‌ جای دیگر آید آن عطا 

 

آن طمع را پس چرا در تو نهاد 

چون نخواستت زآنطرف آن چیز داد 

  

از برای حکمتی و صنعتی  

نیز تا باشد دلت در حیرتی 


تا دلت حیران بود ای مستفید

که مرادم از کجا خواهد رسید 

 

تا بدانی عجز خویش و جهل خویش  

تا شود ایقان تو در غیب بیش  

 

هم دلت حیران بود در منتجع  

که چه رویاند مصرف زین‌ طمع


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4462


عزم‌ها و قصدها در ماجرا

گاه‌گاهی راست می‌آید تو را


تا به طمع آن دلت نیت کند

بار دیگر نیتت را بشکند


ور به کلی بی‌مرادت داشتی

دل شدی نومید امل کی کاشتی


ور نکاریدی امل از عوری‌اش

کی شدی پیدا برو مقهوری‌اش


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3787


آنکه بیند او مسبب را عیان

کی نهد دل بر سبب‌های جهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466


عاشقان از بی‌مرادی‌های خویش

با‌خبر گشتند از مولای خویش


بی‌مرادی شد قلاووز بهشت

حفت الجنه شنو ای خوش‌سرشت


حدیث نبوی


«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»


«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۹۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #793


از مبدل بین وسایط را بمان

کز وسایط دور گردی ز اصل آن


واسطه هر جا فزون شد وصل جست

واسطه کم ذوق وصل افزون‌تر است


از سبب‌دانی شود کم حیرتت

حیرت تو ره دهد در حضرتت


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۰۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1407


زیرکی بفروش و حیرانی بخر

زیرکی ظن‌ست و حیرانی نظر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1479


نه قبول اندیش نه رد ای غلام

امر را و نهی را می‌بین مدام


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۴۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3049, Divan e Shams


ربود عقل و دلم را جمال آن عربی

درون غمزه مستش هزار بوالعجبی


هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

کنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبی


مسبب سبب اینجا در سبب بربست

تو آن ببین که سبب می‌کشد ز بی‌سببی


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2418


گفت ای شه با چنین عقل و ادب   

این چه شیدست این چه فعل‌ست ای عجب‏

 

تو ورای عقل کلی در بیان   

آفتابی در جنون چونی نهان

 

گفت این اوباش رأیی می‏‌زنند   

تا درین شهر خودم قاضی کنند 


دفع می‏‌گفتم مرا گفتند نی   

نیست چون تو عالـمی صاحب‌فنی‏

 

با وجود تو حرام است و خبیث   

که کم از تو در قضا گوید حدیث‏

 

در شریعت نیست دستوری که ما   

کمتر از تو شه کنیم و پیشوا


زین ضرورت گیج و دیوانه شدم   

لیک در باطن همانم که بدم‏

 

عقل من گنج است و من ویرانه‏‌ام   

گنج اگر پیدا کنم دیوانه‏‌ام‏

 

اوست دیوانه که دیوانه نشد   

این عسس را دید و در خانه نشد


دانش من جوهر آمد نه عرض

این بهایی نیست بهر هر غرض

 

کان قندم نیستان شکرم

هم ز من می‏‌روید و من می‏‌خورم

علم تقلیدی و تعلیمی است آن

کز نفور مستمع دارد فغان‏


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #2330


هر که بستاید تو را دشنام ده

سود و سرمایه به مفلس وام ده


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214


علتی بتر ز پندار کمال

نیست اندر جان تو ای ذودلال


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240


کرده حق ناموس را صد من حدید

ای بسی بسته به بند ناپدید


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219


در تگ جو هست سرگین ای فتی

گرچه جو صافی نماید مر تو را


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۸۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1387


خویش مجرم دان و مجرم گو مترس 

تا ندزدد از تو آن استاد درس


چون بگویی جاهلم تعلیم ده 

این چنین انصاف از ناموس به


از پدر آموز ای روشن‌جبین 

ربنا گفت و ظلمنا پیش از این


قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳

Quran, Al-A’raaf(#7), Line #23


«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»


«گفتند: «اى پروردگار ما، به خود ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى 

و بر ما رحمت نياورى از زيان‌ديدگان خواهيم بود.»»


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #1601


آن‌که خواهی کز غمش خسته کنی 

راه زاری بر دلش بسته کنی 

 

تا فرو آید بلا بی‌دافعی 

چون نباشد از تضرع شافعی


وآنکه خواهی کز بلایش واخری 

جان او را در تضرع آوری 

 

گفته‌یی اندر نبی کآن امتان 

که بر ایشان آمد آن قهر گران

  

چون تضرع می‌نکردند آن نفس 

تا بلا زیشان بگشتی باز پس

 

لیک دل‌هاشان چو قاسی گشته بود 

آن گنه‌هاشان عبادت می‌نمود


تا نداند خویش را مجرم عنید

آب از چشمش کجا داند دوید


قرآن کریم، سورهٔ انعام (۶)، آیات ۴۲ و ۴۳

Quran, Al-An’aam(#6), Line #42-43


«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ»


«هر آينه بر امتهايى كه پيش از تو بودند پيامبرانى فرستاديم 

و آنان را به سختيها و آفتها دچار كرديم تا مگر زارى كنند.»


«فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»


«پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنها رسيد زارى نكردند؟ 

زيرا دلهايشان را قساوت فراگرفته و شيطان اعمالشان را در نظرشان آراسته بود.»


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2670


حکم حق گسترد بهر ما بساط

که بگویید از طریق انبساط 


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1130


چون ملایک گوی لا علم لنا

تا بگیرد دست تو علمتنا


مانند فرشتگان بگو ما را دانشی نیست

تا جز آنچه به ما آموختی دست تو را بگیرد


قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۳۲

Quran, Al-Baqarah(#2), Line #32


«قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ.»


«گفتند: منّزهى تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته‌اى دانشى نيست. تويى داناى حكيم.»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۴۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1344, Divan e Shams


دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر

کار او کن فیکون‌ است نه موقوف علل


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


چو عشق را تو ندانی بپرس از شب‌ها

بپرس از رخ زرد و ز خشکی لب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۵۰۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #2501


نک جهان در شب بمانده میخ‌دوز

منتظر موقوف خورشیدست روز


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۷۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3072, Divan e Shams


به من نگر که به جز من به هرکه درنگری

یقین شود که ز عشق خدای بی‌خبری


بدان رخی بنگر کاو نمک ز حق دارد

بود که ناگه از آن رخ تو دولتی ببری


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۳۲۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3327


گر همی ‌جو‌‌یید در بی‌‌بها

ادخلوا الابیات من ابوابها


می‌زن آن حلقه در و بر باب بیست

از سو‌ی بام فلکتان راه نیست


نیست حاجتتان بدین راه د‌ر‌ا‌ز

خاکی‌ای را داده‌ایم اسر‌ا‌ر ر‌از


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد

که آن ادب نتوان یافتن ز مکتب‌ها


حافظ، دیوان غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۶۷

Hafez Poem(Qazal) #167, Divan e Qazaliat


نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


میان صد کس عاشق چنان پدید بود

که بر فلک مه تابان میان کوکب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۰۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1400


حق پدید است از میان دیگران

هم‌چو ماه اندر میان اختران


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۲۱۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #3218


دل نگه دارید ای بی‏‌حاصلان

در حضور حضرت صاحب‌دلان‏


پیش اهل تن ادب بر ظاهر است

که خدا زیشان نهان را ساتر است


پیش اهل دل ادب بر باطن است

زآن‌که دل‌شان بر سرایر فاطن است‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


خرد نداند و حیران شود ز مذهب عشق

اگرچه واقف باشد ز جمله مذهب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۷۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1770


ملت عشق از همه دین‌ها جداست

عاشقان را ملت و مذهب خداست‏


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۳۱

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #631, Divan e Shams


خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کن

آن سکته حیرانی بر گفت مزید آمد


آن آرامشی که در نتیجه حیرت روی می دهد افزون تر از سخن و حد گفتار است


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۷۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4470


عاقلان اشکسته‌اش از اضطرار

عاشقان اشکسته با صد اختیار


عاقلانش بندگان بندی‌اند

عاشقانش شکری و قندی‌اند


ائتیا کرها مهار عاقلان

ائتیا طوعا بهار بیدلان


از روی کراهت و بی میلی بیایید افسار عاقلان است

اما از روی رضا و خرسندی بیایید بهار عاشقان است


قرآن كريم، سورهٔ فصّلت (۴۱)، آيهٔ ۱۱

Quran, Fussilat(#41), Line #11


«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»


«سپس به آسمان پرداخت و آن دودى بود. پس به آسمان و زمين گفت: 

«خواه يا ناخواه بياييد.» گفتند: «فرمانبردار آمديم.»»


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


خضردلی که ز آب حیات عشق چشید

کساد شد بر آن کس زلال مشرب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١٢٩۶

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۰۵

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #405


گرچه از لذات بی‌تأثیر شد

لذتی بود او و لذت‌گیر شد


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور

عقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #3013, Divan e Shams


یار در آخرزمان کرد طرب‌سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی


جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


نه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمار

نه از حلاوت حلواش دمل و تب‌ها


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2834, Divan e Shams


ز شراب خوش‌بخورش نه شکوفه و نه شورش

نه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257


همچنین هر شهوتی اندر جهان

خواه مال و خواه جاه و خواه نان


هر یکی زینها تو را مستی کند

چون نیابی آن خمارت می‌زند


این خمار غم دلیل آن شده‌ست

که بدآن مفقود مستی‌ات بده‌ست


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۸

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4108


گر رسیدی مستی‌ای بی‌جهد تو

حفظ کردی ساقی جان عهد تو

 

پشت‌دارت بودی او و عذرخواه

من غلام زلت مست اله


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۲

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #232, Divan e Shams


ز شاه تا به گدا در کشاکش طمع‌اند

به عشق باز رهد جان ز طمع و مطلب‌ها


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۳۰

Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3230


پوزبند وسوسه عشق است و بس

ورنه کی وسواس را بسته است کس


Back

Privacy Policy

Today visitors: 226

Time base: Pacific Daylight Time