برنامه شماره ۸۳۸ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۷ اکتبر ۲۰۲۰ - ۷ آبانPDF متن نوشته شده برنامه با فرمتPDF ،تمامی اشعار این برنامهنسخه کوچکتر مناسب جهت پرینتمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shamsای ساقیِ روشن دلان، بَردار سَغْراقِ(۱) کَرَمکز بهرِ این آوردهای ما را ز صحرایِ عَدَم(۲)تا جان ز فکرت بگذرد، وین پردهها را بَردَرَد(۳)زیرا که فکرت جان خورَد، جان را کُنَد هر لحظه کَمای دل، خموش از قالِ او، واقِف نِهای زَاحوالِ اوبر رُخ نداری خالِ او، گر چون مَهی ای جانِ عَم(۴) خوبی جمالِ عالمان، وان حالْ حالِ عارفان کو دیده؟ کو دانش؟ بگو، کو گلستان؟ کو بوی و شَم(۵)؟زان می که او سرکه شود، زو ترش رویی کی روداین می مجو، آن می بجو، کو جامِ غم؟ کو جامِ جم؟آن مِی بیار ای خوب رو، کِاشکوفهاَش(۶) حکمت بُوَدکز بَحرِ جان دارد مَدد، تا دُرجِ(۷) دُر شد زو شکمبَرریز آن رَطلِ گِران(۸)، بر آهِ سردِ منکِرانتا سَردشان سوزان شود، گردد همه لاشان نَعَم(۹)گَر مجلسم خالی بُدی، گفتارِ من عالی بُدییا نور شو، یا دور شو، بر ما مَکُن چندین ستممانندِ دَردِ دیدهای، بر دیده بَرچَفْسیدهای(۱۰)ای خواجه، بَرگردان ورق، وَرنه شکستم من قلمهر کَس که هایی میکُند، آخِر ز جایی میکُندشاهی بُوَد یا لشکری، تنها نباشد آن عَلَمخالی نمیگردد وطن، خالی کُن این تَن را ز منمَستَست جان در آب و گِل، تَرسَم که دَرلَغزَد قَدَمای شمسِ تبریزی، ببین ما را تو، ای نِعْمَ الْمُعین(۱۱)ای قُوَّتِ پا در رَوِش، وِی صِحَّتِ جان در سَقَم(۱۲)مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71 پَردههایِ دیده را دارویِ صَبرهم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 من نمی گویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایقِ هدیه شویدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۳) نظرناامیدی ها به پیشِ او نهیدتا ز دردِ بیدوا بیرون جهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shamsچونکه خیالت نبود آمده در چشم کسیچشم بز کشته بود تیره و خیره نگری مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724 حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّنَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» « عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»حدیث« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362 کوری عشق ست این کوریِّ منحُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن(۱۴)آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می شود.کورم از غیر خدا، بینا بدومقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shamsاندیشه را رها کُن و دلْ ساده(۱۶) شو تمامچون رویِ آینه که به نقش و نگار نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406 آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دیدِ دوست استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146 از همه اوهام و تصویرات، دورنورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نورمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946 زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار(۱۷)می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار(۱۸)گر توکُّل میکنی، در کار کُنکِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938 سَعیِ شُکر نعمتش، قدرت بُوَدجبرِ تو، انکارِ آن نعمت بُوَدمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تولاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شدچون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شدزودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُنهمچو ابری گریههای زار کُن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235 آن دِرَم دادن، سَخی(۱۹) را لایق استجان سپردن خود سَخایِ عاشق استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاهعاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ الهکِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخستاین دوم فانی است و آن اوّل درستکِشتِ اوّل کامل و بُگزیده استتخمِ ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638 زین سبب فرمود: استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَمکُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیرتا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۰)زآنکه جَبّاران(۲۱) بُدند و سرفرازدوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان، صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قَرین(۲۲) بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درونِ سینه شرحت دادهایمشرح اَندر سینهات بِنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۲۳)؟قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922 خود بدانی چون بر آری سر زخوابختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّوابآنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.مر تو را نه قوّتِ خوردن بُدینه ره و پروای قِی کردن(۲۴) بُدیمیشنیدم فُحش و خر میراندمرَبِّ یَسِّرْ زیرِ لب میخواندم*ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.از سبب گفتن مرا دستور نهترکِ تو گفتن مرا مقدور نههر زمان میگفتم از دردِ دروناِهْدِ قَوْمی اِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون*** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶) « و آسان گردان کارم را.» « وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)« و گره از زبان من بگشاى.»** حدیث« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644 « تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»هست مهمانخانه این تَن ای جوانهر صباحی ضَیفِ(۲۵) نو آید دَوانهین مگو کین مانْد اندر گردنمکه هم اکنون باز پَرَّد در عَدمهرچه آید از جهانِ غَیبوَش(۲۶)در دلت ضَیف ست، او را دار خَوش« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت و مهمان در گردنِ ما ماند.»آن یکی را بیگهان آمد قُنُق(۲۷)ساخت او را همچو طوق(۲۸) اندر عُنُق(۲۹)خوان کَشید او را، کرامت ها نمودآن شب اندر کویِ ایشان سُور(۳۰) بودمرد، زن را گفت پنهانی سُخُنکِامشب ای خاتون دو جامهٔ خواب کُنبستر ما را بگُستر سویِ دربهرِ مهمان گُستر آن سویِ دگرگفت زن: خدمت کنم، شادی کنمسَمع و طاعه(۳۱)، ای دو چشمِ روشنمهر دو بستر گسترید و رفت زنسوی خَتنهسور کرد آنجا وطنمانْد مهمانِ عزیز و شوهرشنُقل بنهادند از خشک و تَرَشدر سَمَر(۳۲) گفتند هر دو مُنتَجَب(۳۳)سرگذشتِ نیک و بد تا نیم شببعد از آن مهمان ز خواب و از سَمَرشد در آن بستر که بُد آن سویِ درشوهر از خجلت بِدو چیزی نگفتکه تو را این سوست ای جان جایِ خُفتکه برایِ خوابِ تو ای بُوالْکَرَم(۳۴)بستر آن سویِ دگر افکندهامآن قراری که به زن او داده بودگشت مُبْدَل(۳۵)، و آن طرف مهمان غُنود(۳۶)آن شب آنجا سخت باران در گرفتکز غلیظی ابرشان آمد شگفتزن بیامد بر گمانِ آنکه شُوسویِ در خفته ست و آن سو آن عمورفت عُریان در لحاف آن دَم عروسداد مهمان را به رغبت چند بوسگفت: میترسیدم ای مردِ کَلان(۳۷)خود همان آمد، همان آمد، همانمردِ مهمان را گِل و باران نشانْدبر تو چون صابونِ سلطانی(۳۸) بمانْداندرین باران و گِل او کی رَوَد؟بر سر و جانِ تو او تاوان شودزود مهمان جَست و گفت: ای زن بِهِل(۳۹)مُوزه(۴۰) دارم، غم ندارم من ز گِلمن روان گشتم شما را خیر باددر سفر یک دَم مبادا روح شادتا که زوتر جانبِ معدن رودکین خوشی اندر سفر رَهزن شودزن پشیمان شد از آن گفتارِ سردچون رمید و رفت آن مهمانِ فَردزن بسی گفتش که آخِر ای امیرگر مِزاحی کردم از طیبَت(۴۱)، مگیرسَجده و زاریِّ زن سودی نداشترفت ایشان را در آن حسرت گذاشتجامه اَزرق(۴۲) کرد زآن پس مرد و زنصورتش دیدند شمعی بیلگن(۴۳)میشُد(۴۴) و صحرا ز نورِ شمعِ مَردچون بهشت از ظلمتِ شب گشته فردکرد مهمان خانه، خانهٔ خویش رااز غم و از خجلتِ این ماجرادر درونِ هر دو از راهِ نهانهر زمان گفتی خیالِ میهمانکه منم یارِ خِضِر صد گنج جُود(۴۵)میفشاندم، لیک روزیتان نبود « تمثیل فکر هر روزینه که اندر دل آید، به مهمان نو که از اوّلِ روز در خانه فرود آید و تحکّم و بدخویی کند به خداوندِ خانه و فضیلتِ مهماننوازی و نازِ مهمان کشیدن.»هر دمی فکری چو مهمانِ عزیزآید اندر سینهات هر روز نیزفکر را ای جان به جایِ شخص دان زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جانفکرِ غم گر راهِ شادی میزندکارسازی هایِ شادی میکندخانه میروبَد(۴۶) به تُندی او ز غیرتا درآید شادیِ نو ز اصلِ خیرمیفشانَد برگِ زرد از شاخِ دلتا برویَد برگِ سبزِ مُتَّصِلمیکَنَد بیخِ سُرورِ کهنه راتا خرامَد(۴۷) ذوقِ نو از ماوراغم کَنَد بیخِ کژِ پوسیده راتا نمایَد بیخِ رُو پوشیده راغم ز دل هر چه بریزد یا بَرَددر عوض حقّا که بهتر آوردخاصه آن را که یقینش باشد اینکه بُوَد غم بندهٔ اهلِ یقینگر تُرُشرُویی(۴۸) نیارَد ابر و برقرَز(۴۹) بسوزد از تبسّم های شَرق(۵۰)سَعد و نَحس(۵۱) اندر دلت مهمان شودچون ستاره خانه خانه میرَودآن زمان که او مُقیم بُرجِ توستباش همچون طالعش شیرین و چُستتا که با مَه چون شود او مُتّصلشُکر گوید از تو با سلطانِ دلهفت سال ایّوب با صبر و رضادر بلا خوش بود با ضَیفِ خداتا چو وا گردد بلایِ سخترُوپیشِ حق گوید به صد گُون شُکر اوکز محبّت، با منِ محبوب کُشرو نکرد ایّوب یک لحظه تُرُشاز وفا و خجلتِ علمِ خدابود چون شیر و عسل او با بَلافکر در سینه درآید نو به نوخَندْخندان(۵۲) پیشِ او تو باز رَوْکه اَعِذْنی(۵۳) خالِقی مِنْ شَرِّهِلا تُحَرِّمْنی اَنِل(۵۴) مِن بِرِّهِبگو: ای آفریدگار من، مرا از شرّ اندیشه نو پناه ده. مرا از خیر و برکت اندیشه نو محروم مکن، بلکه خیر و برکت آنرا به من برسان.رَبِّ اَوْزِعْنی(۵۵) لِشُکْرِ ما اَری*لا تُعَقِّبْ حَسرَةً لی اِنْ مَضیپروردگارا، مرا به سپاسگزاری هرآنچه بینم الهام فرما و اگر نعمتی گذشت مرا دچار حسرت مفرما.آن ضمیرِ رُوتُرُش را پاس دارآن تُرُش را چون شِکر شیرین شمارابر را گر هست ظاهر رُوتُرُشگُلشن آرندهست ابر و شورهکُشفکرِ غم را تو مثالِ ابر دانبا تُرُش تو رُو تُرُش کم کُن چنانبو که آن گوهر به دستِ او بُوَدجَهد کن تا از تو او راضی رَوَدور نباشد گوهر و نَبْوَد غنیعادتِ شیرینِ خود افزون کنیجایِ دیگر سود دارد عادتتناگهان روزی برآید حاجتتفکرتی کز شادیت مانع شودآن به امر و حکمتِ صانع(۵۶) شودتو مخوان دو چاردانگَش(۵۷) ای جوانبو که نجمی باشد و صاحِبقِران(۵۸)تو مگو فرعی ست، او را اصل گیرتا بُوی پیوسته بر مقصود چیر(۵۹)ور تو آن را فرع گیری و مُضِرچشمِ تو در اصل باشد منتظرزهر آمد انتظار اندر چَشِشدایماً در مرگ باشی زآن رَوِشاصل دان آن را، بگیرش در کنارباز رَه دایم ز مرگِ انتظار* قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۱۹Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #19«…رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ…»«…اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را كه بر من و پدر و مادر من ارزانى داشتهاى به جاى آورم…»(۱) سَغراق: کوزه لوله دار سفالی یا چینی، کوزه شراب(۲) عَدَم: نیستی، نابودی(۳) دَریدن: پاره کردن، شکافتن(۴) عَم: برادر پدر، عمو(۵) شَمّ: بویایی، ادراک، اندریافت(۶) اشکوفه: شکوفه(۷) دُرج: صندوق کوچک(۸) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.(۹) نَعَم: بلی، آری(۱۰) چَفسیدن: چسبیدن(۱۱) نِعْمَ الْمُعین: یاور نیکو(۱۲) سَقَم: بیماری، مرض(۱۳) اِکسیر: کیمیا(۱۴) حَسَن: خوب، نیکو(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا شده(۱۶) دلْ ساده: دارای دلی خالی از نقوش فکرت (۱۷) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت(۱۸) قَعرِ نار: ژرفای آتش(۱۹) سَخی: بخشنده و جوانمرد(۲۰) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده(۲۱) جَبّار: ستمگر، ظالم(۲۲) قَرین: همنشین(۲۳) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده(۲۴) قِی کردن: استفراغ کردن(۲۵) ضَیف: مهمان(۲۶) جهانِ غَیبوَش: مراد جهان برین و یا عالَم عِلْوی است.(۲۷) قُنُق: به زبان ترکی یعنی مهمان(۲۸) طوق: گردنبند(۲۹) عُنُق: گردن(۳۰) سُور: مهمانی، ضیافت(۳۱) سَمع و طاعه: شنیدن و اطاعت کردن(۳۲) سَمَر: مجلس شب نشینی(۳۳) مُنتَجَب: برگزیده، پسندیده(۳۴) بُوالْکَرَم: بزرگوار، بخشنده(۳۵) مُبْدَل: عوض شده، تبدیل شده(۳۶) غُنودن: خفتن، خوابیدن(۳۷) کَلان: بزرگ، تناور(۳۸) صابونِ سلطانی: کنایه از جنس بُنجُل(۳۹) هِلیدن: رها کردن، گذاشتن(۴۰) مُوزه: چکمه(۴۱) طیبَت: خوش طبعی، مزاح(۴۲) اَزرق: تیره، کبود(۴۳) لگن: مراد سرپوشی است که روی شمع و چراغ می نهادند تا باد آنرا خاموش نسازد.(۴۴) شُدن: رفتن، روان گشتن(۴۵) جُود: کَرَم، بخشش، عطا(۴۶) روبیدن: رُفتن، جارو کردن(۴۷) خرامیدن: راه رفتن از روی ناز و وقار و بهزیبایی، خرامان(۴۸) تُرُشرُو: بداخم، بدخو، بداخلاق(۴۹) رَز: تاک و درخت انگور، در اینجا مطلقاً به معنی هر نوع رُستنی است.(۵۰) شَرق: خورشید(۵۱) سَعد و نَحس: خجسته و ناخجسته، مبارک و شوم(۵۲) خَندْخندان: کسی که در حال خندیدن است.(۵۳) اَعِذْنی: مرا پناه ده.(۵۴) اَنِل: برسان(۵۵) اَوْزِعْنی: مرا الهام كن.(۵۶) صانع: آفریننده، سازنده(۵۷) دو چاردانگ: در اينجا به معنی حقیر و ناچیز است.(۵۸) صاحِبقِران: پادشاه عادل و جهانگیر، در اینجا به معنی مبارک است.(۵۹) چیر: چیره، پیروزمند، غالب************************تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسانمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shamsای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرمکز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدمتا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردردزیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کمای دل خموش از قال او واقف نهای زاحوال اوبر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عمخوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شمزان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی روداین می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جمآن می بیار ای خوب رو کاشکوفهاش حکمت بودکز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکمبرریز آن رطل گران بر آه سرد منکرانتا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعمگر مجلسم خالی بدی گفتار من عالی بدییا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستممانند درد دیدهای بر دیده برچفسیدهایای خواجه برگردان ورق ورنه شکستم من قلمهر کس که هایی میکند آخر ز جایی میکندشاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علمخالی نمیگردد وطن خالی کن این تن را ز منمستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدمای شمس تبریزی ببین ما را تو ای نعم المعینای قوت پا در روش وی صحت جان در سقممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71 پردههای دیده را داروی صبرهم بسوزد هم بسازد شرح صدرمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574 من نمی گویم مرا هدیه دهیدبلکه گفتم لایق هدیه شویدمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386 پس چه چاره جز پناه چارهگرناامیدی مس و اکسیرش نظرناامیدی ها به پیش او نهیدتا ز درد بیدوا بیرون جهیدمولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shamsچونکه خیالت نبود آمده در چشم کسیچشم بز کشته بود تیره و خیره نگری مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724 حبک الاشیاء یعمیک یصمنفسک السودا جنت لا تختصمعشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.حدیث« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.» « عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»حدیث« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و ماروت است.»مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362 کوری عشق ست این کوری منحب یعمی و یصم است ای حسنآری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری عاشق می شود.کورم از غیر خدا بینا بدومقتضای عشق این باشد بگومولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shamsاندیشه را رها کن و دل ساده شو تمامچون روی آینه که به نقش و نگار نیستمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406 آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است آن که دید دوست استمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146 از همه اوهام و تصویرات دورنور نور نور نور نور نورمولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946 زآنکه بی شکری بود شوم و شنارمی برد بی شکر را در قعر نارگر توکل میکنی در کار کنکشت کن پس تکیه بر جبار کن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938 سعی شکر نعمتش قدرت بودجبر تو انکار آن نعمت بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310 ناسپاسی و فراموشی تو یاد ناورد آن عسل نوشی تولاجرم آن راه، بر تو بسته شدچون دل اهل دل از تو خسته شدزودشان دریاب و استغفار کنهمچو ابری گریههای زار کن مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235 آن درم دادن سخی را لایق استجان سپردن خود سخای عاشق استمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057 گر بروید ور بریزد صد گیاهعاقبت برروید آن کشته الهکشت نو کارید بر کشت نخستاین دوم فانی است و آن اول درستکشت اول کامل و بگزیده استتخم ثانی فاسد و پوسیده استمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638 زین سبب فرمود استثنا کنیدگر خدا خواهد به پیمان بر زنیدهر زمان دل را دگر میلی دهمهر نفس بر دل دگر داغی نهمکل اصباح لنا شان جدیدکل شیء عن مرادی لا یحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت من خارج نمی شود.مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996 ساخت موسی قدس در باب صغیرتا فرود آرند سر قوم زحیرزآنکه جباران بدند و سرفرازدوزخ آن باب صغیر است و نیاز مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421 میرود از سینهها در سینههااز ره پنهان صلاح و کینههامولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636 از قرین بیقول و گفت و گوی اوخو بدزدد دل نهان از خوی اومولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067 که درون سینه شرحت دادهایمشرح اندر سینهات بنهادهایممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071 که الم نشرح نه شرحت هست بازچون شدی تو شرحجو و کدیهساز؟قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922 خود بدانی چون بر آری سر زخوابختم شد والله اعلم بالصوابآنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.مر تو را نه قوت خوردن بدینه ره و پروای قی کردن بدیمیشنیدم فحش و خر میراندمرب یسر زیر لب میخواندم*ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.از سبب گفتن مرا دستور نهترک تو گفتن مرا مقدور نههر زمان میگفتم از درد دروناهد قومی انهم لا یعلمون*** قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶) « و آسان گردان کارم را.» « وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)« و گره از زبان من بگشاى.»** حدیث« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644 « تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»هست مهمانخانه این تن ای جوانهر صباحی ضیف نو آید دوانهین مگو کین ماند اندر گردنمکه هم اکنون باز پرد در عدمهرچه آید از جهان غیبوشدر دلت ضیف ست او را دار خوش« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت و مهمان در گردنِ ما ماند.»آن یکی را بیگهان آمد قنقساخت او را همچو طوق اندر عنقخوان کشید او را کرامت ها نمودآن شب اندر کوی ایشان سور بودمرد زن را گفت پنهانی سخنکامشب ای خاتون دو جامه خواب کنبستر ما را بگستر سوی دربهر مهمان گستر آن سوی دگرگفت زن خدمت کنم شادی کنمسمع و طاعه ای دو چشم روشنمهر دو بستر گسترید و رفت زنسوی ختنهسور کرد آنجا وطنماند مهمان عزیز و شوهرشنقل بنهادند از خشک و ترشدر سمر گفتند هر دو منتجبسرگذشت نیک و بد تا نیم شببعد از آن مهمان ز خواب و از سمرشد در آن بستر که بد آن سوی درشوهر از خجلت بدو چیزی نگفتکه تو را این سوست ای جان جای خفتکه برای خواب تو ای بوالکرمبستر آن سوی دگر افکندهامآن قراری که به زن او داده بودگشت مبدل و آن طرف مهمان غنودآن شب آنجا سخت باران در گرفتکز غلیظی ابرشان آمد شگفتزن بیامد بر گمان آنکه شوسوی در خفته ست و آن سو آن عمورفت عریان در لحاف آن دم عروسداد مهمان را به رغبت چند بوسگفت میترسیدم ای مرد کلانخود همان آمد همان آمد همانمردِ مهمان را گل و باران نشاندبر تو چون صابون سلطانی بمانداندرین باران و گل او کی رودبر سر و جان تو او تاوان شودزود مهمان جست و گفت ای زن بهلموزه دارم غم ندارم من ز گلمن روان گشتم شما را خیر باددر سفر یک دم مبادا روح شادتا که زوتر جانب معدن رودکین خوشی اندر سفر رهزن شودزن پشیمان شد از آن گفتار سردچون رمید و رفت آن مهمان فردزن بسی گفتش که آخر ای امیرگر مزاحی کردم از طیبت مگیرسجده و زاری زن سودی نداشترفت ایشان را در آن حسرت گذاشتجامه ازرق کرد زآن پس مرد و زنصورتش دیدند شمعی بیلگنمیشد و صحرا ز نور شمع مردچون بهشت از ظلمت شب گشته فردکرد مهمان خانه خانه خویش رااز غم و از خجلت این ماجرادر درونِ هر دو از راه نهانهر زمان گفتی خیال میهمانکه منم یار خضر صد گنج جودمیفشاندم لیک روزیتان نبود « تمثیل فکر هر روزینه که اندر دل آید، به مهمان نو که از اوّلِ روز در خانه فرود آید و تحکّم و بدخویی کند به خداوندِ خانه و فضیلتِ مهماننوازی و نازِ مهمان کشیدن.»هر دمی فکری چو مهمان عزیزآید اندر سینهات هر روز نیزفکر را ای جان به جای شخص دان زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جانفکرِ غم گر راه شادی میزندکارسازی های شادی میکندخانه میروبد به تندی او ز غیرتا درآید شادی نو ز اصل خیرمیفشاند برگ زرد از شاخ دلتا بروید برگ سبز متصلمیکند بیخ سرور کهنه راتا خرامد ذوق نو از ماوراغم کند بیخ کژ پوسیده راتا نماید بیخ رو پوشیده راغم ز دل هر چه بریزد یا برددر عوض حقا که بهتر آوردخاصه آن را که یقینش باشد اینکه بود غم بنده اهل یقینگر ترشرویی نیارد ابر و برقرز بسوزد از تبسم های شرقسعد و نحس اندر دلت مهمان شودچون ستاره خانه خانه میرودآن زمان که او مقیم برج توستباش همچون طالعش شیرین و چستتا که با مه چون شود او متصلشکر گوید از تو با سلطان دلهفت سال ایوب با صبر و رضادر بلا خوش بود با ضیف خداتا چو وا گردد بلای سختروپیش حق گوید به صد گون شکر اوکز محبت با من محبوب کشرو نکرد ایوب یک لحظه ترشاز وفا و خجلت علم خدابود چون شیر و عسل او با بلافکر در سینه درآید نو به نوخندخندان پیش او تو باز روکه اعذنی خالقی من شرهلا تحرمنی انل من برهبگو: ای آفریدگار من، مرا از شرّ اندیشه نو پناه ده. مرا از خیر و برکت اندیشه نو محروم مکن، بلکه خیر و برکت آنرا به من برسان.رب اوزعنی لشکر ما اری*لا تعقب حسرة لی ان مضیپروردگارا، مرا به سپاسگزاری هرآنچه بینم الهام فرما و اگر نعمتی گذشت مرا دچار حسرت مفرما.آن ضمیر روترش را پاس دارآن ترش را چون شکر شیرین شمارابر را گر هست ظاهر روترشگلشن آرندهست ابر و شورهکشفکر غم را تو مثال ابر دانبا ترش تو رو ترش کم کن چنانبو که آن گوهر به دست او بودجهد کن تا از تو او راضی رودور نباشد گوهر و نبود غنیعادت شیرین خود افزون کنیجای دیگر سود دارد عادتتناگهان روزی برآید حاجتتفکرتی کز شادیت مانع شودآن به امر و حکمت صانع شودتو مخوان دو چاردانگش ای جوانبو که نجمی باشد و صاحبقرانتو مگو فرعی ست او را اصل گیرتا بوی پیوسته بر مقصود چیرور تو آن را فرع گیری و مضرچشم تو در اصل باشد منتظرزهر آمد انتظار اندر چششدایما در مرگ باشی زآن روشاصل دان آن را بگیرش در کنارباز ره دایم ز مرگ انتظار* قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۱۹Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #19«…رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ…»«…اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را كه بر من و پدر و مادر من ارزانى داشتهاى به جاى آورم…»
برنامه شماره ۸۳۸ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۷ اکتبر ۲۰۲۰ - ۷ آبان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1382, Divan e Shams
ای ساقیِ روشن دلان، بَردار سَغْراقِ(۱) کَرَم
کز بهرِ این آوردهای ما را ز صحرایِ عَدَم(۲)
تا جان ز فکرت بگذرد، وین پردهها را بَردَرَد(۳)
زیرا که فکرت جان خورَد، جان را کُنَد هر لحظه کَم
ای دل، خموش از قالِ او، واقِف نِهای زَاحوالِ او
بر رُخ نداری خالِ او، گر چون مَهی ای جانِ عَم(۴)
خوبی جمالِ عالمان، وان حالْ حالِ عارفان
کو دیده؟ کو دانش؟ بگو، کو گلستان؟ کو بوی و شَم(۵)؟
زان می که او سرکه شود، زو ترش رویی کی رود
این می مجو، آن می بجو، کو جامِ غم؟ کو جامِ جم؟
آن مِی بیار ای خوب رو، کِاشکوفهاَش(۶) حکمت بُوَد
کز بَحرِ جان دارد مَدد، تا دُرجِ(۷) دُر شد زو شکم
بَرریز آن رَطلِ گِران(۸)، بر آهِ سردِ منکِران
تا سَردشان سوزان شود، گردد همه لاشان نَعَم(۹)
گَر مجلسم خالی بُدی، گفتارِ من عالی بُدی
یا نور شو، یا دور شو، بر ما مَکُن چندین ستم
مانندِ دَردِ دیدهای، بر دیده بَرچَفْسیدهای(۱۰)
ای خواجه، بَرگردان ورق، وَرنه شکستم من قلم
هر کَس که هایی میکُند، آخِر ز جایی میکُند
شاهی بُوَد یا لشکری، تنها نباشد آن عَلَم
خالی نمیگردد وطن، خالی کُن این تَن را ز من
مَستَست جان در آب و گِل، تَرسَم که دَرلَغزَد قَدَم
ای شمسِ تبریزی، ببین ما را تو، ای نِعْمَ الْمُعین(۱۱)
ای قُوَّتِ پا در رَوِش، وِی صِحَّتِ جان در سَقَم(۱۲)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #71
پَردههایِ دیده را دارویِ صَبر
هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمی گویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۳۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3386
پس چه چاره جز پناهِ چارهگر؟
ناامیدی مسّ و، اِکسیرش(۱۳) نظر
ناامیدی ها به پیشِ او نهید
تا ز دردِ بیدوا بیرون جهید
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2458, Divan e Shams
چونکه خیالت نبود آمده در چشم کسی
چشم بز کشته بود تیره و خیره نگری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۷۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2724
حُبُّکَ الْاَشْیاء یُعْمیکَ یُصِمّ
نَفْسُکَ السَّودا جَنَتْ لا تَخْتَصِم
عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند. با من ستیزه
مکن، زیرا نفس سیاهکار تو چنین گناهی مرتکب شده است.
حدیث
« حُبُّکَ الْاَشَّیءَ یُعْمی و یُصِمّ.»
« عشق تو به اشياء تو را كور و كر می کند.»
« احْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا أَسْحَرُ مِنْ هَارُوتَ وَمَارُوتَ.»
« بپرهیزید از دنیا که همانا دنیا جادوگرتر از هاروت و
ماروت است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2362
کوری عشق ست این کوریِّ من
حُبِّ یُعْمی وَ یُصِمّ است ای حَسَن(۱۴)
آری اگر من، دچار کوری باشم، آن کوری قطعاً کوری عشق است
نه کوری معمولی. ای حَسَن بدان که عشق، موجب کوری و کری
عاشق می شود.
کورم از غیر خدا، بینا بدو
مقتضایِ(۱۵) عشق این باشد بگو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 455, Divan e Shams
اندیشه را رها کُن و دلْ ساده(۱۶) شو تمام
چون رویِ آینه که به نقش و نگار نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1406
آدمی دید است و باقی پوست است
دید آن است آن که دیدِ دوست است
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2146
از همه اوهام و تصویرات، دور
نورِ نورِ نورِ نورِ نورِ نور
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۴۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #946
زآنکه بی شُکری بُوَد شُوم و شَنار(۱۷)
می بَرَد بی شُکر را در قَعرِ نار(۱۸)
گر توکُّل میکنی، در کار کُن
کِشت کن، پس تکیه بر جَبّار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #938
سَعیِ شُکر نعمتش، قدرت بُوَد
جبرِ تو، انکارِ آن نعمت بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #310
ناسپاسیّ و فراموشیِّ تو
یاد نآورد آن عسل نوشیِّ تو
لاجَرَم آن راه، بر تو بَسته شد
چون دلِ اهلِ دل، از تو خسته شد
زودشان دریاب و اِسْتِغْفار کُن
همچو ابری گریههای زار کُن
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۳۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2235
آن دِرَم دادن، سَخی(۱۹) را لایق است
جان سپردن خود سَخایِ عاشق است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1638
زین سبب فرمود: استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۰)
زآنکه جَبّاران(۲۱) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۲۲) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۲۳)؟
قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. »
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1922
خود بدانی چون بر آری سر زخواب
ختم شد وَاللهُ اَعْلَم بِالصَّواب
آنگاه که سر از خواب غفلت برداری و بیدار شوی، این اسرار و حقایق
را در خواهی یافت. بنابراین بحث و گفتار پیرامون این موضوعات پایان
یافت و خداوند به راستی و درستی داناتر است.
مر تو را نه قوّتِ خوردن بُدی
نه ره و پروای قِی کردن(۲۴) بُدی
میشنیدم فُحش و خر میراندم
رَبِّ یَسِّرْ زیرِ لب میخواندم*
ناسزاهای تو را می شنیدم ولی خر خود را می راندم، یعنی کار خود را
می کردم و زیر لب می خواندم: پروردگارا کارم را آسان فرما.
از سبب گفتن مرا دستور نه
ترکِ تو گفتن مرا مقدور نه
هر زمان میگفتم از دردِ درون
اِهْدِ قَوْمی اِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون**
* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۲۷-۲۵
Quran, Sooreh Ta-Ha(#20), Line #25-27
« قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِی.»(۲۵)
« گفت: پروردگارا گشاده گردان دلم را.»
« وَيَسِّرْ لِي أَمْرِی.»(۲۶)
« و آسان گردان کارم را.»
« وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي.» (٢٧)
« و گره از زبان من بگشاى.»
** حدیث
« اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَاِنَّهُمْ لا یَعْلَمُون.»
« خداوندا، قوم مرا هدایت کن که نمی دانند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3644
« تمثیل ِتنِ آدمی به مهمانخانه، و اندیشههای مختلف به مهمانانِ
مختلف، عارف در رضا بدآن اندیشههای غم و شادی چون شخص
مهماندوستِ غریبنوازِ خلیلوار، که درِ خلیل به اِکرام ضَیف پیوسته
باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خائن و با همهٔ مهمانان رو تازه داشتی.»
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۲۵) نو آید دَوان
هین مگو کین مانْد اندر گردنم
که هم اکنون باز پَرَّد در عَدم
هرچه آید از جهانِ غَیبوَش(۲۶)
در دلت ضَیف ست، او را دار خَوش
« حکایتِ آن مهمان که زنِ خداوندِ خانه گفت که باران فرو گرفت
و مهمان در گردنِ ما ماند.»
آن یکی را بیگهان آمد قُنُق(۲۷)
ساخت او را همچو طوق(۲۸) اندر عُنُق(۲۹)
خوان کَشید او را، کرامت ها نمود
آن شب اندر کویِ ایشان سُور(۳۰) بود
مرد، زن را گفت پنهانی سُخُن
کِامشب ای خاتون دو جامهٔ خواب کُن
بستر ما را بگُستر سویِ در
بهرِ مهمان گُستر آن سویِ دگر
گفت زن: خدمت کنم، شادی کنم
سَمع و طاعه(۳۱)، ای دو چشمِ روشنم
هر دو بستر گسترید و رفت زن
سوی خَتنهسور کرد آنجا وطن
مانْد مهمانِ عزیز و شوهرش
نُقل بنهادند از خشک و تَرَش
در سَمَر(۳۲) گفتند هر دو مُنتَجَب(۳۳)
سرگذشتِ نیک و بد تا نیم شب
بعد از آن مهمان ز خواب و از سَمَر
شد در آن بستر که بُد آن سویِ در
شوهر از خجلت بِدو چیزی نگفت
که تو را این سوست ای جان جایِ خُفت
که برایِ خوابِ تو ای بُوالْکَرَم(۳۴)
بستر آن سویِ دگر افکندهام
آن قراری که به زن او داده بود
گشت مُبْدَل(۳۵)، و آن طرف مهمان غُنود(۳۶)
آن شب آنجا سخت باران در گرفت
کز غلیظی ابرشان آمد شگفت
زن بیامد بر گمانِ آنکه شُو
سویِ در خفته ست و آن سو آن عمو
رفت عُریان در لحاف آن دَم عروس
داد مهمان را به رغبت چند بوس
گفت: میترسیدم ای مردِ کَلان(۳۷)
خود همان آمد، همان آمد، همان
مردِ مهمان را گِل و باران نشانْد
بر تو چون صابونِ سلطانی(۳۸) بمانْد
اندرین باران و گِل او کی رَوَد؟
بر سر و جانِ تو او تاوان شود
زود مهمان جَست و گفت: ای زن بِهِل(۳۹)
مُوزه(۴۰) دارم، غم ندارم من ز گِل
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دَم مبادا روح شاد
تا که زوتر جانبِ معدن رود
کین خوشی اندر سفر رَهزن شود
زن پشیمان شد از آن گفتارِ سرد
چون رمید و رفت آن مهمانِ فَرد
زن بسی گفتش که آخِر ای امیر
گر مِزاحی کردم از طیبَت(۴۱)، مگیر
سَجده و زاریِّ زن سودی نداشت
رفت ایشان را در آن حسرت گذاشت
جامه اَزرق(۴۲) کرد زآن پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بیلگن(۴۳)
میشُد(۴۴) و صحرا ز نورِ شمعِ مَرد
چون بهشت از ظلمتِ شب گشته فرد
کرد مهمان خانه، خانهٔ خویش را
از غم و از خجلتِ این ماجرا
در درونِ هر دو از راهِ نهان
هر زمان گفتی خیالِ میهمان
که منم یارِ خِضِر صد گنج جُود(۴۵)
میفشاندم، لیک روزیتان نبود
« تمثیل فکر هر روزینه که اندر دل آید، به مهمان نو که از اوّلِ
روز در خانه فرود آید و تحکّم و بدخویی کند به خداوندِ خانه و
فضیلتِ مهماننوازی و نازِ مهمان کشیدن.»
هر دمی فکری چو مهمانِ عزیز
آید اندر سینهات هر روز نیز
فکر را ای جان به جایِ شخص دان
زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جان
فکرِ غم گر راهِ شادی میزند
کارسازی هایِ شادی میکند
خانه میروبَد(۴۶) به تُندی او ز غیر
تا درآید شادیِ نو ز اصلِ خیر
میفشانَد برگِ زرد از شاخِ دل
تا برویَد برگِ سبزِ مُتَّصِل
میکَنَد بیخِ سُرورِ کهنه را
تا خرامَد(۴۷) ذوقِ نو از ماورا
غم کَنَد بیخِ کژِ پوسیده را
تا نمایَد بیخِ رُو پوشیده را
غم ز دل هر چه بریزد یا بَرَد
در عوض حقّا که بهتر آورد
خاصه آن را که یقینش باشد این
که بُوَد غم بندهٔ اهلِ یقین
گر تُرُشرُویی(۴۸) نیارَد ابر و برق
رَز(۴۹) بسوزد از تبسّم های شَرق(۵۰)
سَعد و نَحس(۵۱) اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه میرَود
آن زمان که او مُقیم بُرجِ توست
باش همچون طالعش شیرین و چُست
تا که با مَه چون شود او مُتّصل
شُکر گوید از تو با سلطانِ دل
هفت سال ایّوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضَیفِ خدا
تا چو وا گردد بلایِ سخترُو
پیشِ حق گوید به صد گُون شُکر او
کز محبّت، با منِ محبوب کُش
رو نکرد ایّوب یک لحظه تُرُش
از وفا و خجلتِ علمِ خدا
بود چون شیر و عسل او با بَلا
فکر در سینه درآید نو به نو
خَندْخندان(۵۲) پیشِ او تو باز رَوْ
که اَعِذْنی(۵۳) خالِقی مِنْ شَرِّهِ
لا تُحَرِّمْنی اَنِل(۵۴) مِن بِرِّهِ
بگو: ای آفریدگار من، مرا از شرّ اندیشه نو پناه ده. مرا از خیر
و برکت اندیشه نو محروم مکن، بلکه خیر و برکت آنرا به من برسان.
رَبِّ اَوْزِعْنی(۵۵) لِشُکْرِ ما اَری*
لا تُعَقِّبْ حَسرَةً لی اِنْ مَضی
پروردگارا، مرا به سپاسگزاری هرآنچه بینم الهام فرما و اگر
نعمتی گذشت مرا دچار حسرت مفرما.
آن ضمیرِ رُوتُرُش را پاس دار
آن تُرُش را چون شِکر شیرین شمار
ابر را گر هست ظاهر رُوتُرُش
گُلشن آرندهست ابر و شورهکُش
فکرِ غم را تو مثالِ ابر دان
با تُرُش تو رُو تُرُش کم کُن چنان
بو که آن گوهر به دستِ او بُوَد
جَهد کن تا از تو او راضی رَوَد
ور نباشد گوهر و نَبْوَد غنی
عادتِ شیرینِ خود افزون کنی
جایِ دیگر سود دارد عادتت
ناگهان روزی برآید حاجتت
فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمتِ صانع(۵۶) شود
تو مخوان دو چاردانگَش(۵۷) ای جوان
بو که نجمی باشد و صاحِبقِران(۵۸)
تو مگو فرعی ست، او را اصل گیر
تا بُوی پیوسته بر مقصود چیر(۵۹)
ور تو آن را فرع گیری و مُضِر
چشمِ تو در اصل باشد منتظر
زهر آمد انتظار اندر چَشِش
دایماً در مرگ باشی زآن رَوِش
اصل دان آن را، بگیرش در کنار
باز رَه دایم ز مرگِ انتظار
* قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #19
«…رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ…»
«…اى پروردگار من، مرا وادار تا سپاس نعمت تو را كه بر من
و پدر و مادر من ارزانى داشتهاى به جاى آورم…»
(۱) سَغراق: کوزه لوله دار سفالی یا چینی، کوزه شراب
(۲) عَدَم: نیستی، نابودی
(۳) دَریدن: پاره کردن، شکافتن
(۴) عَم: برادر پدر، عمو
(۵) شَمّ: بویایی، ادراک، اندریافت
(۶) اشکوفه: شکوفه
(۷) دُرج: صندوق کوچک
(۸) رَطلِ گِران: کنایه از پیاله و پیمانه بزرگ است.
(۹) نَعَم: بلی، آری
(۱۰) چَفسیدن: چسبیدن
(۱۱) نِعْمَ الْمُعین: یاور نیکو
(۱۲) سَقَم: بیماری، مرض
(۱۳) اِکسیر: کیمیا
(۱۴) حَسَن: خوب، نیکو
(۱۵) مقتضا: لازمه، اقتضا شده
(۱۶) دلْ ساده: دارای دلی خالی از نقوش فکرت
(۱۷) شَنار: ننگ و عار، شوم و زشت
(۱۸) قَعرِ نار: ژرفای آتش
(۱۹) سَخی: بخشنده و جوانمرد
(۲۰) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزار دهنده
(۲۱) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۲۲) قَرین: همنشین
(۲۳) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۲۴) قِی کردن: استفراغ کردن
(۲۵) ضَیف: مهمان
(۲۶) جهانِ غَیبوَش: مراد جهان برین و یا عالَم عِلْوی است.
(۲۷) قُنُق: به زبان ترکی یعنی مهمان
(۲۸) طوق: گردنبند
(۲۹) عُنُق: گردن
(۳۰) سُور: مهمانی، ضیافت
(۳۱) سَمع و طاعه: شنیدن و اطاعت کردن
(۳۲) سَمَر: مجلس شب نشینی
(۳۳) مُنتَجَب: برگزیده، پسندیده
(۳۴) بُوالْکَرَم: بزرگوار، بخشنده
(۳۵) مُبْدَل: عوض شده، تبدیل شده
(۳۶) غُنودن: خفتن، خوابیدن
(۳۷) کَلان: بزرگ، تناور
(۳۸) صابونِ سلطانی: کنایه از جنس بُنجُل
(۳۹) هِلیدن: رها کردن، گذاشتن
(۴۰) مُوزه: چکمه
(۴۱) طیبَت: خوش طبعی، مزاح
(۴۲) اَزرق: تیره، کبود
(۴۳) لگن: مراد سرپوشی است که روی شمع و چراغ می نهادند تا باد آنرا خاموش نسازد.
(۴۴) شُدن: رفتن، روان گشتن
(۴۵) جُود: کَرَم، بخشش، عطا
(۴۶) روبیدن: رُفتن، جارو کردن
(۴۷) خرامیدن: راه رفتن از روی ناز و وقار و بهزیبایی، خرامان
(۴۸) تُرُشرُو: بداخم، بدخو، بداخلاق
(۴۹) رَز: تاک و درخت انگور، در اینجا مطلقاً به معنی هر نوع رُستنی است.
(۵۰) شَرق: خورشید
(۵۱) سَعد و نَحس: خجسته و ناخجسته، مبارک و شوم
(۵۲) خَندْخندان: کسی که در حال خندیدن است.
(۵۳) اَعِذْنی: مرا پناه ده.
(۵۴) اَنِل: برسان
(۵۵) اَوْزِعْنی: مرا الهام كن.
(۵۶) صانع: آفریننده، سازنده
(۵۷) دو چاردانگ: در اينجا به معنی حقیر و ناچیز است.
(۵۸) صاحِبقِران: پادشاه عادل و جهانگیر، در اینجا به معنی مبارک است.
(۵۹) چیر: چیره، پیروزمند، غالب
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ای ساقی روشن دلان بردار سغراق کرم
کز بهر این آوردهای ما را ز صحرای عدم
تا جان ز فکرت بگذرد وین پردهها را بردرد
زیرا که فکرت جان خورد جان را کند هر لحظه کم
ای دل خموش از قال او واقف نهای زاحوال او
بر رخ نداری خال او گر چون مهی ای جان عم
خوبی جمال عالمان وان حال حال عارفان
کو دیده کو دانش بگو کو گلستان کو بوی و شم
زان می که او سرکه شود زو ترش رویی کی رود
این می مجو آن می بجو کو جام غم کو جام جم
آن می بیار ای خوب رو کاشکوفهاش حکمت بود
کز بحر جان دارد مدد تا درج در شد زو شکم
برریز آن رطل گران بر آه سرد منکران
تا سردشان سوزان شود گردد همه لاشان نعم
گر مجلسم خالی بدی گفتار من عالی بدی
یا نور شو یا دور شو بر ما مکن چندین ستم
مانند درد دیدهای بر دیده برچفسیدهای
ای خواجه برگردان ورق ورنه شکستم من قلم
هر کس که هایی میکند آخر ز جایی میکند
شاهی بود یا لشکری تنها نباشد آن علم
خالی نمیگردد وطن خالی کن این تن را ز من
مستست جان در آب و گل ترسم که درلغزد قدم
ای شمس تبریزی ببین ما را تو ای نعم المعین
ای قوت پا در روش وی صحت جان در سقم
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
پس چه چاره جز پناه چارهگر
ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدی ها به پیش او نهید
تا ز درد بیدوا بیرون جهید
حبک الاشیاء یعمیک یصم
نفسک السودا جنت لا تختصم
کوری عشق ست این کوری من
حب یعمی و یصم است ای حسن
کورم از غیر خدا بینا بدو
مقتضای عشق این باشد بگو
اندیشه را رها کن و دل ساده شو تمام
چون روی آینه که به نقش و نگار نیست
دید آن است آن که دید دوست است
از همه اوهام و تصویرات دور
نور نور نور نور نور نور
زآنکه بی شکری بود شوم و شنار
می برد بی شکر را در قعر نار
گر توکل میکنی در کار کن
کشت کن پس تکیه بر جبار کن
سعی شکر نعمتش قدرت بود
جبر تو انکار آن نعمت بود
ناسپاسی و فراموشی تو
یاد ناورد آن عسل نوشی تو
لاجرم آن راه، بر تو بسته شد
چون دل اهل دل از تو خسته شد
زودشان دریاب و استغفار کن
همچو ابری گریههای زار کن
آن درم دادن سخی را لایق است
جان سپردن خود سخای عاشق است
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
زین سبب فرمود استثنا کنید
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفت و گوی او
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز؟
ختم شد والله اعلم بالصواب
مر تو را نه قوت خوردن بدی
نه ره و پروای قی کردن بدی
میشنیدم فحش و خر میراندم
رب یسر زیر لب میخواندم*
ترک تو گفتن مرا مقدور نه
هر زمان میگفتم از درد درون
اهد قومی انهم لا یعلمون**
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیف ست او را دار خوش
آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را همچو طوق اندر عنق
خوان کشید او را کرامت ها نمود
آن شب اندر کوی ایشان سور بود
مرد زن را گفت پنهانی سخن
کامشب ای خاتون دو جامه خواب کن
بستر ما را بگستر سوی در
بهر مهمان گستر آن سوی دگر
گفت زن خدمت کنم شادی کنم
سمع و طاعه ای دو چشم روشنم
سوی ختنهسور کرد آنجا وطن
ماند مهمان عزیز و شوهرش
نقل بنهادند از خشک و ترش
در سمر گفتند هر دو منتجب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب
بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر
شد در آن بستر که بد آن سوی در
شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت
که تو را این سوست ای جان جای خفت
که برای خواب تو ای بوالکرم
بستر آن سوی دگر افکندهام
گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود
زن بیامد بر گمان آنکه شو
سوی در خفته ست و آن سو آن عمو
رفت عریان در لحاف آن دم عروس
گفت میترسیدم ای مرد کلان
خود همان آمد همان آمد همان
مردِ مهمان را گل و باران نشاند
بر تو چون صابون سلطانی بماند
اندرین باران و گل او کی رود
بر سر و جان تو او تاوان شود
زود مهمان جست و گفت ای زن بهل
موزه دارم غم ندارم من ز گل
در سفر یک دم مبادا روح شاد
تا که زوتر جانب معدن رود
کین خوشی اندر سفر رهزن شود
زن پشیمان شد از آن گفتار سرد
چون رمید و رفت آن مهمان فرد
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر
سجده و زاری زن سودی نداشت
جامه ازرق کرد زآن پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بیلگن
میشد و صحرا ز نور شمع مرد
چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
کرد مهمان خانه خانه خویش را
از غم و از خجلت این ماجرا
در درونِ هر دو از راه نهان
هر زمان گفتی خیال میهمان
که منم یار خضر صد گنج جود
میفشاندم لیک روزیتان نبود
هر دمی فکری چو مهمان عزیز
فکر را ای جان به جای شخص دان
فکرِ غم گر راه شادی میزند
کارسازی های شادی میکند
خانه میروبد به تندی او ز غیر
تا درآید شادی نو ز اصل خیر
میفشاند برگ زرد از شاخ دل
تا بروید برگ سبز متصل
میکند بیخ سرور کهنه را
تا خرامد ذوق نو از ماورا
غم کند بیخ کژ پوسیده را
تا نماید بیخ رو پوشیده را
غم ز دل هر چه بریزد یا برد
در عوض حقا که بهتر آورد
که بود غم بنده اهل یقین
گر ترشرویی نیارد ابر و برق
رز بسوزد از تبسم های شرق
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه میرود
آن زمان که او مقیم برج توست
باش همچون طالعش شیرین و چست
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گوید از تو با سلطان دل
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
تا چو وا گردد بلای سخترو
پیش حق گوید به صد گون شکر او
کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
خندخندان پیش او تو باز رو
که اعذنی خالقی من شره
لا تحرمنی انل من بره
رب اوزعنی لشکر ما اری*
لا تعقب حسرة لی ان مضی
آن ضمیر روترش را پاس دار
آن ترش را چون شکر شیرین شمار
ابر را گر هست ظاهر روترش
گلشن آرندهست ابر و شورهکش
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
بو که آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضی رود
ور نباشد گوهر و نبود غنی
عادت شیرین خود افزون کنی
جای دیگر سود دارد عادتت
آن به امر و حکمت صانع شود
تو مخوان دو چاردانگش ای جوان
بو که نجمی باشد و صاحبقران
تو مگو فرعی ست او را اصل گیر
تا بوی پیوسته بر مقصود چیر
ور تو آن را فرع گیری و مضر
چشم تو در اصل باشد منتظر
زهر آمد انتظار اندر چشش
دایما در مرگ باشی زآن روش
اصل دان آن را بگیرش در کنار
باز ره دایم ز مرگ انتظار
Privacy Policy
Today visitors: 800 Time base: Pacific Daylight Time