برنامه شماره ۸۳۷ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۲۰ اکتبر ۲۰۲۰ - ۳۰ مهر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 947, Divan e Shams
مَخُسب شب که شبی صد هزار جان اَرْزَد
که شب بِبَخشد آن بَدرْ(۱) بَدرهٔ(۲) بیحَد
به آسمانِ جهان هر شبی فرود آید*
برایِ هر مُتِظَلِّم(۳) سپاهِ فَضلِ اَحَد
خدای گفت قُمِ اللَّیْل(۴) و از گزاف نگفت**
ز شب رُویست فر و قَدِّ زُهره و فَرقَد(۵)
زِ دودِ شب پَزی ای خامْ ز آتشِ موسی
مدادِ شب دهد آن خامه را ز عِلم مَدَد
بگیر لیلیِ شب را کِنار، ای مجنون
شَبَست خلوتِ توحید و روز شِرک(۶) و عدد
شَبَست لیلی و روزَست در پِیَش مجنون
که نورِ عقلْ سَحَر را به جَعْدِ(۷) خویش کَشَد
بِدان که آبِ حیات اندرونِ تاریکیست
چه ماهیی که رهِ آب بستهای بر خَود؟
به دیبهِ(۸) سیَه این کعبه را لباسی ساخت***
که اوست پشتِ مُطیعان و اوستشان مُسْنَد(۹)
درونِ کعبهٔ شب یک نماز صد باشد
ز بهرِ خواب ندارد کسی چنین مَعبد
شکست جمله بُتان را شب و بِمانْد خدا
که نیست در کَرَم او را قرین و کُفْو اَحَد****
خَمُش که شعرْ کَسادَست و جَهل از آن اَکْسَد(۱۰)
چه زاهدی تو! درین علم و در تو علم اَزْهَد(۱۱)
* قرآن کریم، سوره قدر(۹۷)، آیه ۵-۳
Quran, Sooreh Al-Qadr(#97), Line #3-5
« لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ.» (٣)
« شب قدر بهتر از هزار ماه است.»
« تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ.» (۴)
« در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان
براى انجام دادن كارها نازل مىشوند.»
« سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ.» (۵)
« آن شب تا طلوع بامداد همه سلام و درود است.»
** قرآن کریم، سوره مزمّل(۷۳)، آیه ۲
Quran, Sooreh Ai-Muzzammil(#73), Line #2
« قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا.»
« شب را زنده بدار، مگر اندكى را.»
*** قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۰۶
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #106
« يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ
أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.»
« آن روز كه گروهى سپيدروى و گروهى سيهروى شوند به
آنان كه سيهروى شدهاند مىگويند: آيا شما پس از ايمان
آوردنتان كافر شديد؟ به سبب كافر شدنتان بچشيد عذاب خدا را.»
**** قرآن کریم، سوره اخلاص(١١٢)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Ikhlas(#112), Line #4
« وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ.»
« و نه هيچ كس همتاى اوست.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1059
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1639
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۱۲)
زآنکه جَبّاران(۱۳) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1067
که درونِ سینه شرحت دادهایم
شرح اَندر سینهات بِنهادهایم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1071
که اَلَمْ نَشْرَح نه شرحت هست باز؟
چون شدی تو شرحجو و کُدیهساز(۱۴)؟
* قرآن کریم، سوره انشراح(۹۴)، آیه ٣-۱
Quran, Sooreh Ash-Sharh(#94), Line #1-3
« أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ » (١)
« آيا سينهات را برايت نگشوديم؟ »
« وَوَضَعْنَا عَنْكَ وِزْرَكَ » (٢)
« و بار گرانت را از پشتت برنداشتيم؟ »
« الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ » (٣)
« بارى كه بر پشت تو سنگينى مىكرد؟ »
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1777, Divan e Shams
یا رَبِّ اِشْرَحْ صَدْرَنا، یا رَبِّ اِرْفَعْ قَدْرَنا
یا رَبِّ اَظْهِرْ بَدْرَنا، لا تَعْبُدوا اَرْبابَکُم
پروردگارا سینه ما را گشاد کن، پروردگارا به قدرِ ما بیفزا،
پروردگارا ماه ما را ظاهر کن، به خدایان ساختگی عبادت مکنید.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۱۵) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #822
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #825
هم تو تانی کرد یا نِعمَ الُمْعین(۱۶)
دیدهٔ معدومْبین(۱۷) را هستْ بین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2629
چون شوی تمییزدِه(۱۸) را ناسپاس
بِجهَد از تو خَطرَتِ(۱۹) قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بِرّ(۲۰) و بُر(۲۱)
نیم ساعت هم ز همدردان مَبُر
که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین
مبتلی گردی تو با بِئسَ الْقَرین(۲۲)
قرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Az-Zukhruf(#43), Line #38
« حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ.»
« تا آنگاه كه نزد ما آيد، مىگويد: اى كاش دورى من و تو دورى
مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 142, Divan e Shams
آن زِ دور آتش نمایَد، چون رَوی نوری بُوَد
همچنان که آتشِ موسی برای ابتلا*
اَلصَّلا پروانه جانان(۲۳) قصدِ آن آتش کُنید
چون بلی گفتید اوَّل، دَر رَوید اندر بَلا**
چون سَمَنْدَر(۲۴) در میانِ آتشَش باشد مقام
هر که دارد در دل و جان، اینچنین شوق و وَلا(۲۵)
* قرآن کریم، سوره طه(۲۰)، آیه ۹
Quran, Sooreh Ta-ha(#20), Line #9
« وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَىٰ.»
« آيا خبر موسى به تو رسيده است؟»
** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۷۲
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #172
«…أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَى…»
«…آيا من پروردگارتان نيستم؟…»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #410
حق همیگوید که آری ای نَزِه(۲۶)
لیک بشنو، صبر آر و، صبر بِهْ
صبح نزدیک است، خامش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو، مَکوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۴۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 484, Divan e Shams
هر آنچه دور کُنَد مر تو را زِ دوست بَدَست
به هر چه روی نَهی بی وِی ار نکوست بَدَست
چو مَغز خام بُوَد در درونِ پوست نِکوست
چو پُخته گشت ازین پس بدانکه پوست بَدَست
درونِ بیضه چو آن مرغ پَرّ و بال گرفت
بدانکه بیضه ازین پس حجاب اوست بَدَست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۲۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2261
رنج، گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز، تازه شد، چو بخْراشید پوست
ای برادر موضعِ تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سُستی و درد
چشمهٔ حیوان و جام مستی است
کآن بلندی ها همه در پستی است
آن بهاران مُضمَرست(۲۷) اندر خزان
در بهارست آن خزان، مگْریز از آن
همرهِ غم باش، با وحشت بساز
میطلب در مرگِ خود عُمرِ دراز
آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بَدَست
مَشنَوَش چون کارِ او ضد آمده ست
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۵۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 599, Divan e Shams
بالِش چو نمییابد از اطلسِ رویِ تو
باشد ز شبِ قَدْرَت شالِ سیَهی یابد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 872, Divan e Shams
هِل تا کُشد تو را، نه که آبِ حیات اوست؟
تلخی مَکُن که دوست، عسل وار می کشد
دولتی همسایه شُد، همسایگان را اَلصَّلا(۲۸)
زین سپس باخود نمانَد، بواَلْعَلیّ و بوالْعَلا(۲۹)
عاقبت از مشرقِ جان، تیغ زد(۳۰) چون آفتاب
آن که جان میجُست او را در خَلاء و در مَلا(۳۱)
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۴۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1047
« حسد کردن حَشَم، بر غلامِ خاص. »
پادشاهی، بندهای را از کَرَم
برگزیده بود بر جملهٔ حَشَم(۳۲)
جامگیِ(۳۳) او وظیفهٔ چِل(۳۴) امیر
دَه یکی قدرش ندیدی صد وزیر
از کمالِ طالع و اقبال و بَخت
او اَیازی(۳۵) بود و شَه، محمودِ وقت
روحِ او با روحِ شه در اصلِ خویش*
پیش ازین تَن، بوده هم پیوند و خویش
کار، آن دارد که پیش از تَن بُده ست
بگذر از اینها که نو حادِث شده ست
کار، عارف راست، کو نه اَحوَل(۳۶) است
چشمِ او بر کِشت های اوّل است
آنچه گندم کاشتندی و آنچه جَو
چشمِ او آنجاست روز و شب گِرَو
آنچه آبِست(۳۷) است شب، جز آن نَزاد
حیلهها و مکرها با دستِ باد
کَی کُنَد دل خوش به حیلت هایِ گَش(۳۸)**
آنکه بیند حیلهٔ حق بر سرش؟
او درونِ دام، دامی مینهد
جانِ تو نَه این جَهَد، نه آن جَهَد
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیرِ اوست
کار، آن دارد که حق افراشته است
آخر آن رویَد که اوّل کاشته است
هرچه کاری، از برای او بکار
چون اسیرِ دوستی ای دوستدار
گِردِ نفسِ دزد و کارِ او مَپیچ
هرچه آن نه کار حق، هیچ است هیچ
پیش از آنکه روزِ دین پیدا شود
نزدِ مالک، دزدِ شب رسوا شود***
رَختِ دزدیده به تدبیر و فَنَش(۳۹)
مانده روزِ داوری بر گردنش
صد هزاران عقل با هم بَرجَهند
تا به غیرِ دام او دامی نَهند
دامِ خود را سختتر یابند و بس
کَی نماید قوّتی با باد، خَس(۴۰)؟
* حدیث
« اَلْـاَرواحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَما تَعارَفَ مِنْها ائْتَلَفَ وَ ما تَناكَرَ
مِنها اخْتَلَفَ.»
« روح ها، لشکریانی بسیج شده اند. هر کدام از آن ارواح
که با دیگری آشنا باشد، همبسته می شوند و هر کدام که
با دیگری بیگانه باشد، گسسته.»
** قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۵۴
Quran, Sooreh Aal-i-Imran(#3), Line #54
« وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَاللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْماكِرين.»
« آنان مكر كردند، و خدا هم مكر كرد، و خدا بهترين
مكركنندگان است.»
*** قرآن کریم، سوره فاتحه(۱)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Fatiha(#1), Line #4
« مَالِکِ يَوْمِ الدِّينِ.»
« آن فرمانرواى روز جزا.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1634
اندر آن کُه بود اَشجار(۴۱) و ثِمار(۴۲)
بس مُرودِ(۴۳) کوهی آنجا، بیشمار
گفت آن درویش: یا رب با تو من
عهد کردم زین نچینم در زَمَن(۴۴)
جز از آن میوه که باد انداختش
من نچینم از درختِ مُنتعِش(۴۵)
مدتی بر نذرِ خود بودش وفا
تا در آمد امتحاناتِ قضا
زین سبب فرمود: استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید*
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه
مشیت من خارج نمی شود.
در حدیث آمد که دل همچون پَری ست
در بیابانی اسیرِ صَرصَری(۴۶) ست**
باد پَر را هر طرف رانَد گِزاف
گَه چپ و گَه راست با صد اختلاف
در حدیثِ دیگر این دل دان چنان
کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۴۷)***
هر زمان دل را دگر رایی بُوَد
آن نَه از وی، لیک از جایی بُوَد
پس چرا ایمن شوی بر رایِ دل
عهد بندی تا شوی آخِر خَجِل؟
این هم از تأثیرِ حکم است و قَدَر
چاه میبینیّ و نتوانی حَذَر(۴۸)
نیست خود از مرغِ پرّان این عجب
که نبیند دام و افتد در عَطَب(۴۹)
این عجب که دام بیند هم وَتَد(۵۰)
گر بخواهد، ور نخواهد، میفتد
چشم باز و گوش باز و دام پیش
سویِ دامی میپَرَد با پَرِّ خویش
*۱ قرآن کریم، سوره الرحمن(۵۵)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Ar-Rahman(#55), Line #29
« يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»
« هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و
او هر لحظه در كارى جدید است.»
*۲ قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۱۵
Quran, Sooreh Qaaf(#50), Line #15
« أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.»
« آيا از آفرينش نخستين عاجز شده بوديم؟ نه، آنها از
آفرينش تازه در شكند.»
** حدیث
« إِنَّ هذَا القَلْبَ كَريشَةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ يُقِيْمُهَا الرّيحُ ظَهْراً لِبَطْنٍ.»
« این قلب پَری را مانَد به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»
*** حدیث
« لَقَلْبُ الْمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»
« مَثَلِ قلب مؤمن در دگرگونی هایش همانند دیگِ در حال
جوش است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2983
« حکمتِ آفریدنِ دوزخِ آن جهان و زندانِ این جهان تا
معبدِ متکبّران باشد که اِئتِیا طَوعاً أَو کَرهاً.»*
که لَئیمان(۵۱) در جَفا صافی شوند
چون وفا بینند، خود جافی(۵۲) شوند
مسجدِ طاعاتشان پس دوزخ است
پایبندِ مرغِ بیگانه، فَخ(۵۳) است
هست زندان صومعهٔ دزد و لَئیم
کاندرو ذاکر شود حق را مقیم
چون عبادت بود مقصود از بشر
شد عبادتگاهِ گردنکَش سَقَر(۵۴)
آدمی را هست در هر کار دست
لیک او مقصود این خدمت بُده ست
ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْس، این بخوان**
جز عبادت نیست مقصود از جهان
اين آيه را بخوان كه: « نيافريدم پری و آدمی را مگر برای عبادت.
و اصلاً مقصود اصلی خلقت جهان، عبادت است.»
گرچه مقصود از کتاب، آن فن بُوَد
گر تواَش بالش کنی، هم میشود
لیک ازو مقصود، این بالش نبود
علم بود و دانش و ارشاد و سود
گر تو میخی ساختی شمشیر را
برگُزیدی بر ظفر اِدبار(۵۵) را
گرچه مقصود از بشر علم و هُدی ست
لیک هر یک آدمی را معبدی ست
معبدِ مَردِ کریم اَکرَمْتَهُ(۵۶)
معبدِ مَردِ لَئیم اَسْقَمْتَهُ(۵۷)
سبب عبادت شخص بزرگوار، اینست که تو او را گرامی بداری.
و سبب عبادت شخص فرومایه اینست که او را بیمار کنی.
مر لَئیمان را بزن، تا سر نهند
مر کریمان را بده تا بر دهند
لاجَرَم حق هر دو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و اینها را مَزید(۵۸)
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر
زآنکه جَبّاران بُدند و سرفراز
* قرآن کریم، سوره فصلت(۴۱)، آیه ۱۱
Quran, Sooreh Fussilat(#41), Line #11
« ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا
طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ.»
« چون خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود. به آسمان
و زمین گفت: خواه یا ناخواه بیایید. گفتند: فرمانبردار آمدیم.»
** قرآن کریم، سوره ذاریات(۵۱)، آیه ۵۶
Quran, Sooreh Adh-Dhaariyat(#51), Line #56
« وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.»
« جن و انس را جز براى پرستش خود نيافريدهام.»
(۱) بَدر: ماه تمام، ماه شب چهارده
(۲) بَدره: کیسه زَر، همیان
(۳) مُتِظَلِّم: کسی که از دیگری شکایت کند، دادخواه
(۴) قُمِ اللَّیْل: شب را زنده بدار
(۵) فَرقَد: دو ستاره نزدیک قطب که بِدان راه شناسند.
(۶) شِرک: شریک دانستن برای خدا، اعتقاد به تعدّد خدایان.
(۷) جَعد: پیچیده و تابدار
(۸) دیبه: پارچه ابریشمی
(۹) مُسْنَد، مَسْنَد: تکیه گاه
(۱۰) اَکْسَد: کسادتر، بی رونق تر
(۱۱) اَزْهَد: پرهیزگارتر، زاهدتر
(۱۲) قوم زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۱۳) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۱۴) کُدیهساز: گدایی کننده، تکدّی کننده
(۱۵) قَرین: همنشین
(۱۶) نِعمَ الُمْعین: یاور نیکو
(۱۷) معدوم: نیست شده، نیست و نابود
(۱۸) تمییزدِه: کسی که دهنده قوّه شناخت و معرفت است.
(۱۹) خَطْرَت: قوه تمییز، آنچه که بر دل گذرد، اندیشه
(۲۰) بِرّ: نیکی
(۲۱) بُرّ: گندم
(۲۲) بِئسَ الْقَرین: همنشین بد
(۲۳) پروانه جانان: عاشقان، پروانه صفتان
(۲۴) سَمندَر: جانوری خزنده که گفته اند در آتش نمی سوزد.
(۲۵) وَلا: محبت، دوستی
(۲۶) نَزِه: پاک، پاکیزه
(۲۷) مُضمَر: پنهان کرده شده، پوشیده
(۲۸) اَلصَّلا: کلمهای که در مقام دعوت عدهای از مردم برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری گفته میشود.
(۲۹) بوالْعلیّ و بوالْعَلا: اشخاص نوعی و نامعیّن، این و آن
(۳۰) تیغ زدن: پرتوفشانی کردن، درخشیدن
(۳۱) خَلاء و در مَلا: در خلوت و در میان مردم، در همه جا
(۳۲) حَشَم: چاکران، خدمتکاران
(۳۳) جامگی: راتبه، ماهانه، وظیفه و آنچه به ملازم و نوکر و غلام دهند به جهت جامه بها و خوراک.
(۳۴) چِل: مخفّف چهل
(۳۵) اَیاز: غلام ترک و از امرای محبوب سلطان محمود غزنوی.
(۳۶) اَحوَل: لوچ، دو بین
(۳۷) آبِست: آبستن
(۳۸) گَش: بسیار، فراوان، انبوه
(۳۹) فَنَ: حیله، نیرنگ
(۴۰) خَس: ریزهٔ کاه، علف خشک
(۴۱) اَشجار: جمعِ شجر، به معنی درختان
(۴۲) ثِمار: جمعِ ثمر، به معنی میوه ها
(۴۳) مُرود: مخفّف اِمرود، به معنی گلابی
(۴۴) زَمَن: زمین
(۴۵) مُنتعش: سرزنده، با نشاط، سالم
(۴۶) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند
(۴۷) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل
(۴۸) حَذَر: پرهیز کردن، دوری کردن
(۴۹) عَطَب: هلاک شدن، هلاکت
(۵۰) وَتَد: میخ
(۵۱) لَئیم: فرومایه، بخیل
(۵۲) جافی: جفا کار، ستمگر
(۵۳) فَخ: دام
(۵۴) سَقَر: جهنم، دوزخ
(۵۵) اِدبار: تیره بختی، تیره روزی
(۵۶) اَکرَمْتَهُ: گرامی داشتی او را- گرامی داشتن تو او را
(۵۷) اَسْقَمْتَهُ: بیمار کردی او را- بیمار کردن تو او را
(۵۸) مَزید: افزودنی، بسیاری
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد
که شب ببخشد آن بدر بدره بیحد
به آسمان جهان هر شبی فرود آید*
برای هر متظلم سپاه فضل احد
خدای گفت قم اللیل و از گزاف نگفت**
ز شب رویست فر و قد زهره و فرقد
ز دود شب پزی ای خام ز آتش موسی
مداد شب دهد آن خامه را ز علم مَدَد
بگیر لیلی شب را کنار ای مجنون
شبست خلوت توحید و روز شرک و عدد
شبست لیلی و روزست در پیش مجنون
که نور عقل سحر را به جعد خویش کشد
بدان که آب حیات اندرون تاریکیست
چه ماهیی که ره آب بستهای بر خود
به دیبه سیه این کعبه را لباسی ساخت***
که اوست پشت مطیعان و اوستشان مسند
درون کعبه شب یک نماز صد باشد
ز بهر خواب ندارد کسی چنین معبد
شکست جمله بتان را شب و بماند خدا
که نیست در کرم او را قرین و کفو احد****
خمش که شعر کسادست و جهل از آن اکسد
چه زاهدی تو درین علم و در تو علم ازهد
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
که درون سینه شرحت دادهایم
شرح اندر سینهات بنهادهایم
که الم نشرح نه شرحت هست باز
چون شدی تو شرحجو و کدیهساز
یا رب اشرح صدرنا یا رب ارفع قدرنا
یا رب اظهر بدرنا لا تعبدوا اربابکم
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفت و گوی او
جمله عالم زین غلط کردند راه
هم تو تانی کرد یا نعم المعین
دیده معدومبین را هست بین
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود
همچنان که آتش موسی برای ابتلا*
الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید
چون بلی گفتید اول در روید اندر بلا**
چون سمندر در میان آتشش باشد مقام
هر که دارد در دل و جان اینچنین شوق و ولا
حق همیگوید که آری ای نزه
لیک بشنو صبر آر و صبر به
صبح نزدیک است خامش کم خروش
من همی کوشم پی تو تو مکوش
هر آنچه دور کند مر تو را ز دوست بدست
به هر چه روی نهی بی وی ار نکوست بدست
چو مغز خام بود در درون پوست نکوست
چو پخته گشت ازین پس بدانکه پوست بدست
درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت
بدانکه بیضه ازین پس حجاب اوست بدست
رنج گنج آمد که رحمتها در اوست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمه حیوان و جام مستی است
کان بلندی ها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
آنچه گوید نفسِ تو کاینجا بدست
مشنوش چون کار او ضد آمده ست
بالش چو نمییابد از اطلس روی تو
باشد ز شب قدرت شال سیهی یابد
هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست
تلخی مکن که دوست عسل وار می کشد
دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا
زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا
عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب
آن که جان میجست او را در خلاء و در ملا
پادشاهی بندهای را از کرم
برگزیده بود بر جمله حشم
جامگی او وظیفه چل امیر
ده یکی قدرش ندیدی صد وزیر
از کمال طالع و اقبال و بخت
او ایازی بود و شه محمود وقت
روح او با روح شه در اصل خویش*
پیش ازین تن بوده هم پیوند و خویش
کار عارف راست کو نه احول است
چشم او بر کشت های اول است
آنچه گندم کاشتندی و آنچه جو
چشم او آنجاست روز و شب گرو
آنچه آبست است شب جز آن نزاد
حیلهها و مکرها با دست باد
کی کند دل خوش به حیلت های گش**
آنکه بیند حیله حق بر سرش
او درون دام دامی مینهد
جان تو نه این جهد نه آن جهد
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
افکن این تدبیر خود را پیش دوست
گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست
کار آن دارد که حق افراشته است
آخر آن روید که اول کاشته است
هرچه کاری از برای او بکار
چون اسیر دوستی ای دوستدار
گرد نفس دزد و کار او مپیچ
هرچه آن نه کار حق هیچ است هیچ
پیش از آنکه روز دین پیدا شود
نزد مالک دزد شب رسوا شود***
رخت دزدیده به تدبیر و فنش
مانده روز داوری بر گردنش
صد هزاران عقل با هم برجهند
تا به غیر دام او دامی نهند
دام خود را سختتر یابند و بس
کی نماید قوتی با باد خس؟
اندر آن که بود اشجار و ثمار
بس مرود کوهی آنجا بیشمار
گفت آن درویش یا رب با تو من
عهد کردم زین نچینم در زمن
من نچینم از درخت منتعش
مدتی بر نذر خود بودش وفا
تا در آمد امتحانات قضا
زین سبب فرمود استثنا کنید
کل اصباح لنا شان جدید*
در حدیث آمد که دل همچون پری ست
در بیابانی اسیر صرصری ست**
باد پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حدیث دیگر این دل دان چنان
کاب جوشان زآتش اندر قازغان***
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی لیک از جایی بود
پس چرا ایمن شوی بر رای دل
عهد بندی تا شوی آخر خجل
این هم از تاثیر حکم است و قدر
چاه میبینی و نتوانی حذر
نیست خود از مرغ پران این عجب
که نبیند دام و افتد در عطب
این عجب که دام بیند هم وتد
گر بخواهد ور نخواهد میفتد
سوی دامی میپرد با پر خویش
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند
مسجد طاعاتشان پس دوزخ است
پایبند مرغ بیگانه فخ است
هست زندان صومعه دزد و لئیم
شد عبادتگاه گردنکش سقر
ما خلقت الجن و الانس این بخوان**
گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تواش بالش کنی هم میشود
لیک ازو مقصود این بالش نبود
برگزیدی بر ظفر ادبار را
گرچه مقصود از بشر علم و هدی ست
معبد مرد کریم اکرمته
معبد مرد لئیم اسقمته
مر لئیمان را بزن تا سر نهند
لاجرم حق هر دو مسجد آفرید
دوزخ آنها را و اینها را مزید
Privacy Policy
Today visitors: 863 Time base: Pacific Daylight Time