برنامه شماره ۸۴۰ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۱۰ نوامبر ۲۰۲۰ - ۲۱ آبان
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 164, Divan e Shams
چو مرا به سویِ زندان بِکَشید تن ز بالا
ز مُقرَّبانِ(۱) حضرت بِشُدم غریب و تنها
به میانِ حَبس ناگَه قَمَری مرا قَرین شد
که فِکَنْد در دماغَم هَوَسَش هزار سودا
همه کَس خَلاص جویَد ز بَلا و حَبس، من نی
چه رَوَم؟ چه روی آرَم؟ به برون و یار اینجا؟
که به غیرِ کُنجِ زندان نَرسَم به خلوتِ او
که نشد به غیرِ آتش دلِ اَنگَبین مُصَفّا(۲)
نظری به سویِ خویشان، نظری بَرو پریشان
نظری بِدان تَمَنّا، نظری بدین تماشا
چو بُوَد حریف یوسف، نَرَمَد(۳) کسی چو دارد
به میانِ حَبس بُستان و که خاصه یوسفِ ما
بِدَوَد به چشم و دیده سویِ حَبس هر کِه او را
ز چنین شِکَرسِتانی برسد چنین تقاضا
من از اَختران شنیدم که کسی اگر بیابد
اثری ز نورِ آن مَه، خبری کنید ما را
چو بدین گُهَر رسیدی، رَسَدت(۴) که از کرامت
بِنَهی قدم چو موسی، گُذری ز هفت دریا(۵)
خبرش ز رَشکِ جانها نرسد به ماه و اَختر
که چو ماهِ او برآید، بِگُدازد(۶) آسمانها
خجِلَم ز وصفِ رویَش، به خدا دهان ببندم
چه بَرَد ز آبِ دریا و ز بحر مَشکِ(۷) سَقّا(۸)
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2932
لَجْم(۹) بیند فوق دُرِّ شاهوار
پس ز طین(۱۰) بُگریزد او ابلیسْوار
کآن بِلیس از متن طین کور و کَر است
گاو کی داند که در گِل گوهر است؟
اِهْبِطُوا(۱۱) افگند جان را در حَضیض(۱۲)*
از نمازش کرد محروم این مَحیض(۱۳)
ای رفیقان، زین مَقیل(۱۴) و زان مَقال(۱۵)
اِتَّقُوا اِنَّ الْهَوی' حَیْضُ الرِّجال
اِهْبِطُوا افگند جان را در بدن
تا به گِل پنهان بود دُرِّ عَدَن(۱۶)
تاجرش داند، ولیکن گاو، نی
اهلِ دل دانند و هر گِلْکاو(۱۷) نی
هر گِلی کاندر دلِ او گوهری ست
گوهرش غَمّازِ(۱۸) طینِ دیگری ست
وآن گِلی کز رَشِّ(۱۹) حق نوری نیافت
صحبتِ گِل های پُر دُر بَر نتافت
* قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸
Quran, Sooreh Al-Baqarah(#2), Line #38
« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا …»
« گفتيم: همه از بهشت فرود آیید…»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1057
گر بِرویَد، ور بریزد صد گیاه
عاقبت بَررویَد آن کِشتهٔ اله
کِشتِ نو کارید بر کِشتِ نخست
این دوم فانی است و آن اوّل درست
کِشتِ اوّل کامل و بُگزیده است
تخمِ ثانی فاسد و پوسیده است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1421
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان، صلاح و کینهها
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2636
از قَرین(۲۰) بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2996
ساخت موسی قدس در، بابِ صَغیر
تا فرود آرند سر قومِ زَحیر(۲۱)
زآنکه جَبّاران(۲۲) بُدند و سرفراز
دوزخ آن بابِ صغیر است و نیاز
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2011
قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَب
ای ستورانِ رمیده از ادب
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2006
قُلْ تَعالَوْا گفت از جذبِ کَرَم
تا ریاضتْتان دهم، من رایِضَم(۲۳)
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه۱۵۱
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #151
« قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ….»
« بگو: بياييد تا آنچه را كه پروردگارتان بر شما حرام كرده
است برايتان بخوانم. اينكه به خدا شرك مياوريد….»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علّت(۲۴) دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۲۵)
یابی اندر دید او کل غَرَض
طفل تا گیرا(۲۶) و تا پویا(۲۷) نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عَنا(۲۸) افتاد و در کور و کبود(۲۹)
جانهای خلق پیش از دست و پا
میپریدند از وفا اندر صفا
چون به امر اِهْبِطُوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۳۸
« قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا ۖ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ
تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»
« گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛پس اگر هدایتی از من به
سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی دارند
و نه اندوهی.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۸۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1886, Divan e Shams
نی نی بِهْ ازین باید با دوست وفا کردن
نی نی کم ازین باید تقصیر و جَفا کردن(۳۰)
زخمی که زَنَد دَستَت، بر عاشقِ سَرمَستَت
نَتوانَد غیرِ تو تَدبیر دَوا کردن(۳۱)
مُرغی که چشَد یک دَم از لذّتِ دامِ تو
در خاطرِ او نایَد آهنگِ هوا کردن(۳۲)
ای کارِ دو چشمِ تو بیجُرم و گُنَه کُشتن
ای کارِ دو لَعلِ تو حاجاتْ رَوا کردن(۳۳)
خوش واقعهیی دارد دل با غمِ عشقِ تو
نی زورِ فرو خوردن، نی راهِ رها کردن
دَعویِّ صَفا کردن در عشقِ تو نیکو نیست
با جانِ صَفا چِه بْوَد تفسیرِ صَفا کردن؟
شمس الحقِ تبریزی نوری ز فلک بِفشان
کز نور توانَد جان آهنگِ هوا کردن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1634
اندر آن کُه بود اَشجار(۳۴) و ثِمار(۳۵)
بس مُرودِ(۳۶) کوهی آنجا، بیشمار
گفت آن درویش: یا رب با تو من
عهد کردم زین نچینم در زَمَن(۳۷)
جز از آن میوه که باد انداختش
من نچینم از درختِ مُنتعِش(۳۸)
مدتی بر نذرِ خود بودش وفا
تا در آمد امتحاناتِ قضا
زین سبب فرمود: استثنا کنید
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
هر زمان دل را دگر میلی دهم
هر نَفَس بر دل دگر داغی نَهَم
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
در حدیث آمد که دل همچون پری ست*
در بیابانی اسیر صَرصَری(۳۹)
باد پَر را هر طرف رانَد گِزاف
گَه چپ و گَه راست با صد اختلاف
در حدیثِ دیگر این دل دان چنان
کآبِ جوشان زآتش اندر قازغان(۴۰)**
هر زمان دل را دگر رایی بُوَد
آن نَه از وی، لیک از جایی بُوَد
پس چرا ایمن شوی بر رایِ دل
عهد بندی تا شوی آخِر خَجِل؟
* حدیث
« اِنَّ هذا الْقَلْبَ كَريشةٍ بِفَلاةٍ مِنَ الْـاَرضِ يَقيمُها الرّيحُ ظَهراً لِبَطنٍ.»
« این قلب پَری را ماند به هامون که باد، آن را زیر و زبر کند.»
** حدیث
« لَقَلْبُ الْمؤمِنِ اَشَدُّ تَقَلُّباً مِنَ الْقُدورِ فی غَلَیانِها.»
« مَثَل قلب مؤمن در دگرگونی هایش همانند دیگِ در حال جوش است.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1650
« تشبیه بند و دام قضا به صورت پنهان به اثر پیدا.»
بینی اندر دَلق(۴۱)، مِهتَر(۴۲) زادهیی
سر برهنه در بلا افتادهیی
در هوایِ نابکاری(۴۳) سوخته
اَقمِشَه(۴۴) و املاکِ خود بفروخته
خان و مان رفته شده بدنام و خوار
کامْ دشمن(۴۵) میرود اِدبارْوار(۴۶)
زاهدی بیند، بگوید: ای کیا
همّتی میدار از بهرِ خدا
کاندرین اِدبارِ زشت افتادهام
مال و زَرّ و نعمت از کف دادهام
همّتی تا بوکه من زین وارَهم
زین گِلِ تیره بُوَد که بَِرجَهَم
این دعا میخواهد او از عام و خاص
کِالْخَلاصُ وَالْخَلاصُ وَالْخَلاص
خلاصی می خواهم، خلاصی می خواهم، خلاصی می خواهم.
دست باز و پای باز و بند نی
نَی مُوَکِّل بر سرش، نَی آهنی
از کدامین بند میجویی خلاص؟
و از کدامین حبس میجویی مَناص(۴۷)
بندِ تقدیر و قضایِ مُختَفی(۴۸)
که نبیند آن بجز جانِ صَفی(۴۹)
گرچه پیدا نیست آن، در مَکْمَن(۵۰) است
بدتر از زندان و بندِ آهن است
زانکه آهنگر مر آن را بشکند
حُفره گر(۵۱) هم خشتِ(۵۲) زندان بَرکَند
ای عَجَب این بندِ پنهانِ گِران
عاجز از تکسیرِ(۵۳) آن آهنگران
دیدنِ آن بندِ احمد را رسد
بر گلویِ بسته، حَبْلٌ مِنْ مَسَد(۵۴)
دید بر پشتِ عیالِ بُولَهَب
تَنگِ(۵۵) هیزم گفت: حَمّالهٔ حَطَب(۵۶)
قرآن کریم، سوره لهب(۱۱۱)، آیه ۵و۴
Quran, Sooreh Al-Masad(#111), Line #4,5
« وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ.» (۴)
« و زنش هيزمكش است.»
« فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ.» (۵)
« و بر گردن ريسمانى از ليف خرما دارد.»
حَبل و هیزم را جز او چشمی ندید
که پدید آید بَرو هر ناپدید
باقیانش، جمله تأویلی(۵۷) کنند
کین ز بیهوشی ست و ایشان هوشمند
لیک از تأثیر آن، پشتش دوتُو(۵۸)
گشته و نالان شده او پیشِ تو
که دعایی، همّتی تا وارَهم
تا ازین بندِ نهان بیرون جَهَم
آنکه بیند این علامت ها پدید
چون ندانَد او شَقی(۵۹) را از سعید؟
دانَد و پوشَد به امرِ ذوالجَلال(۶۰)
که نباشد کشفِ رازِ حق حلال
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۸۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #3808
« پرسیدنِ معشوقی از عاشقِ غریبِ خود که از شهرها کدام
شهر را خوشتر یافتی و انبوهتر و محتشمتر و پُر نعمتتر
و دل گشاتر؟»
گفت معشوقی به عاشق کِای فَتی'
تو به غُربت دیدهیی بس شهرها
پس کدامین شهر زآنها خوشتر است؟
گفت: آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا باشد شَهِ ما را بِساط
هست صحرا، گر بُوَد سَمُّ الخِیاط(۶۱)
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جَنّت است، ارچه که باشد قَعرِ چاه
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #210
اَوَّلَم این جزر و مَدّ از تو رسید
وَرنه ساکن بود این بَحر، ای مجید
هم از آنجا کین تَرَدُّد(۶۲) دادیَم
بی تَرَدُّد کُن مرا هم از کَرَم
ابتلاام میکنی، آه اَلْغِیاث(۶۳)
ای ذُکور(۶۴) از اِبتلااَت چون اِناث(۶۵)
تا به کی این ابتلا؟ یا رب مَکُن
مذهبیام بخش و دَه مذهب مَکُن
اُشتریام لاغری و پشتْ ریش
زاختیارِ همچو پالانْشکلِ(۶۶) خویش
این کَژاوه(۶۷) گَه شود این سو گِران
آن کَژاوه گَه شود آن سو کَشان
بِفگَن از من حِملِ(۶۸) ناهموار را
تا ببینم روضهٔ اَبرار(۶۹) را
همچو آن اصحابِ کَهف از باغِ جُود(۷۰)
میچَرَم اَیقاظ(۷۱) نی، بَلْ هُم رُقود(۷۲)
خفته باشم بر یَمین(۷۳) یا بر یَسار(۷۴)
برنگردم جز چو گُو بیاختیار
هم به تَقلیبِ(۷۵) تو تا ذاتَ الْیَمین
یا سویِ ذاتَ الشِّمال ای ربِّ دین
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2949
گَلّه گَلّه از مُرید و از مَرید(۷۶)
چون سگِ باسِط(۷۷) ذِراعَیْ(۷۸) بِالْوَصید(۷۹)*
همه کس (اعم از شیطان و انسان) از فرمانبر و نافرمان، دسته دسته مانند
سگ اصحاب کهف در درگاه الهی به سر برند.
بر درِ کَهفِ(۸۰) اُلُوهیَّت چو سگ
ذرّه ذرّه اَمرْجُو بر جَسته رگ
ای سگِ دیو امتحان میکن که تا
چون درین ره مینهند این خلق پا
حمله میکن، منع میکن، مینگر
تا که باشد ماده اندر صِدق و نَر
پس اَعُوذ از بهر چه باشد؟ چو سگ
گشته باشد از تَرَفُّع(۸۱) تیزتَک(۸۲)
پس چه موقع می گویند: اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؟ پناه می برم
به خدا از دست شیطانی که از درگاه الهی رانده شده است. موقعی
که سگ (شیطان) در حمله چابک باشد.
این اَعُوذ آن است کای تُرکِ خطا
بانگ بر زن بر سگت، ره بر گشا
تا بیایم بر درِ خرگاه تو
حاجتی خواهم ز جُود و جاه تو
چونکه تُرک از سَطوَتِ(۸۳) سگ عاجز است
این اَعُوذ و این فَغان(۸۴) ناجایز است
تُرک هم گوید: اَعُوذ از سگ، که من
هم ز سگ در ماندهام اندر وطن
تو نمییاری(۸۵) بر این در آمدن
من نمیآرم ز در بیرون شدن
خاک اکنون بر سرِ تُرک و قُنُق(۸۶)
که یکی سگ هر دو را بندد عُنُق(۸۷)
حاشَ لـِلَّه(۸۸)، تُرک بانگی بَرزَنَد
سگ چه باشد، شیرِ نر خون قی(۸۹) کند
ای که خود را شیر یزدان خواندهای
سال ها شد، با سگی در ماندهای
چون کند این سگ برایِ تو شکار؟
چون شکارِ سگ شده ستی آشکار
* قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #18
« وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ۚ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ ۖ
وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ ۚ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا
وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا.»
« مىپنداشتى كه بيدارند حال آنكه در خواب بودند و ما آنان را
به دست راست و دست چپ مىگردانيديم، و سگشان بر درگاه غار
دو دست خويش دراز كرده بود. اگر به سروقتشان مىرفتى گريزان
بازمىگشتى و از آنها سخت مىترسيدى.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1456
در تَرَدُّد هر که او آشفته است
حق به گوشِ او معمّا گفته است
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کآن کنم کو گفت؟ یا خود ضدِّ آن؟
هم ز حق، ترجیح یابد یک طرف
زآن دو، یک را برگزیند ز آن کَنَف(۹۰)
گر نخواهی در تَرَدُّد، هوشِ جان
کم فشار این پنبه اندر گوشِ جان
تا کُنی فهم آن معمّاهاش را
تا کنی ادراکِ رمز و فاش را
پس محلِِّ وحی گردد گوشِ جان
وحی چه بْوَد؟ گفتنی از حِس نهان
گوشِ جان و چشمِ جان، جز این حِس است
گوشِ عقل و گوشِ ظَنّ، زین مُفلِس(۹۱) است
لفظِ جبرم، عشق را بیصبر کرد
وآنکه عاشق نیست، حبسِ جبر کرد
این، مَعِیَّت(۹۲) با حق است و جبر نیست
این تجلّیِ(۹۳) مَه است، این ابر نیست
(۱) مُقرَّب: آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده.
(۲) نشد به غیرِ آتش دلِ اَنگَبین مُصَفّا: اشاره به این است که حرارت آتش عسل را از موم جدا میکند و سبب صافی شدن آن می شود.
(۳) رَمیدن: ترسیدن و گریختن
(۴) رَسَدت: تو را رسد، حقّ آن داری، می توانی
(۵) هفت دریا: رود نیل
(۶) گُدازیدن: گُداختن، ذوب کردن
(۷) مَشک: پوست دباغی شدۀ گوسفند که آن را قالبی کَنده باشند
و در آن آب یا دوغ یا چیز دیگر نگهداری میکنند، خیک.
(۸) سَقّا: آب دهنده
(۹) لَجْم: لَجَن
(۱۰) طین: گِل، خاکِ نمناک
(۱۱) اِهْبِطُوا: فرود آیید
(۱۲) حَضیض: پستی، نشیب، پستی زمین
(۱۳) مَحیض: حیض شدن، بی نماز شدن زن، بی نمازی
(۱۴) مَقیل: خواب نیمروز، کنایه از خواب غفلت
(۱۵) مَقال: گفتار، گفتگو
(۱۶) دُرِّ عَدَن: کنایه از روح لطیف است.
(۱۷) گِلْکاو: گِل کاونده، کسی که گِل را جستجو می کند. در اینجا
مراد شخص ظاهربین است.
(۱۸) غَمّاز: اشاره کننده با چشم و ابرو، غمزه کننده.
(۱۹) رَشّ: پاشیدن، منظور از رشِّ نور پاشیدن و افشاندن نور است.
(۲۰) قَرین: همنشین
(۲۱) قومِ زَحیر: مردم بیمار و آزاردهنده
(۲۲) جَبّار: ستمگر، ظالم
(۲۳) رایِض: تربیت کنندهٔ اسب و ستور
(۲۴) علّت: بیماری
(۲۵) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
(۲۶) گیرا: گیرنده، قوی
(۲۷) پویا: راه رونده، پوینده
(۲۸) عَنا: مخفّف عناء، رنج، سختی
(۲۹) کور و کبود: دید من ذهنی و آسیب های ناشی از آن
(۳۰) جَفا کردن: ستم کردن، بدی کردن
(۳۱) دَوا کردن: مداوا کردن، درمان کردن
(۳۲) هوا کردن: پریدن، پرواز
(۳۳) رَوا کردن: برآوردن خواهش کسی، اجابت کردن
(۳۴) اَشجار: درختان، جمعِ شجر
(۳۵) ثِمار: جمعِ ثمر، میوه ها
(۳۶) مُرود: اِمرود، به معنی گلابی
(۳۷) مُنتعش: سالم، خوش و سرزنده
(۳۸) استثنا کردن: به معنی ان شاءالله گفتن است.
(۳۹) صَرصَر: باد سرد و سخت، باد تند
(۴۰) قازغان: دیگ بزرگ، پاتیل
(۴۱) دَلق: خرقه، پوستین، جامهٔ درویشی
(۴۲) مِهتَر: بزرگتر، با مقام و منزلت برتر
(۴۳) نابکار: بدکار، فرومایه، فاحشه
(۴۴) اَقمِشَه: جمعِ قُماش، به معنی اسباب و اثاثها، رَخت ها
(۴۵) کامْ دشمن: دشمن کام، تیره بخت
(۴۶) اِدبار: بخت برگشتگی، تیره بختی
(۴۷) مَناص: فرار، گریز
(۴۸) مُختَفی: پنهان، نهان، پوشیده
(۴۹) صَفی: برگزیده، خالص، پاکدل
(۵۰) مَکْمَن: کمینگاه، نهانگاه
(۵۱) حُفره گر: حفره بُر، نَقب زن
(۵۲) خشت: آجر خام و نپخته
(۵۳) تکسیر: شکستن، ریز ریز کردن
(۵۴) حَبْلٌ مِنْ مَسَد: ریسمانی از لیف خرما
(۵۵) تَنگ: بار و خروار از چیزی
(۵۶) حَمّالهٔ حَطَب: هیزم کَش، کسی که بار هیزم می بَرَد.
(۵۷) تأویل: برگردانیدن کلام و برخلاف ظاهر معنی کردن آن. توجیه.
(۵۸) دوتُو: دوتا، خمیده
(۵۹) شَقی: بدبخت، نگون بخت
(۶۰) ذوالجَلال: صاحب جلال و بزرگواری، از صفات خدای تعالی.
(۶۱) سَمُّ الخِیاط: سوراخ سوزن
(۶۲) تَرَدُّد: تردید و دودِلی
(۶۳) اَلْغِیاث: هنگام دادخواهی و طلب دادرسی میگویند.
(۶۴) ذُکور: جمعِ ذَکَر، به معنی جنسِ نر
(۶۵) اِناث: جمعِ اُنثی، به معنی جنسِ ماده
(۶۶) پالانْشکل: به شکلِ پالان
(۶۷) کَژاوه: اتاقک چوبی روباز یا دارای سایبان که دو تای آن را در دو طرف شتر یا قاطر میبندند و بر آن سوار میشوند.
(۶۸) حِمل: بار
(۶۹) اَبرار: جمعِ بَرّ و بارّ، به معنی نیکان، نیکوکاران
(۷۰) جُود: کَرَم، بخشش، عطا
(۷۱) اَیقاظ: جمعِ یَقِظ، به معنی بیداران
(۷۲) رُقود: جمعِ راقِد، به معنی خوابیدگان
(۷۳) یَمین: راست
(۷۴) یَسار: چپ
(۷۵) تَقلیب: زیر و رو کردن، دگرگون کردن
(۷۶) مَريد: نافرمان، سركش
(۷۷) باسِط: گسترنده، گشاینده
(۷۸) ذِراعَیْ: در اصل ذِراع است، به معنی دست از آرنج تا انگشت
(۷۹) وَصید: آستانهٔ در خانه و غار
(۸۰) کَهف: غار
(۸۱) تَرَفُّع: غرور، تکبّر، بلند شدن، برتری جویی
(۸۲) تیزتَک: دونده سریع
(۸۳) سَطوَت: حمله، تهاجم
(۸۴) فَغان: آه، ناله، زاری
(۸۵) نمییاری: نمی توانی، یارِستَن: توانستن، از عهده برآمدن
(۸۶) قُنُق: مهمان، کلمه ترکی
(۸۷) عُنُق: گردن، جمع: اَعناق
(۸۸) حاشَ لـِلَّه: پناه بر خدا
(۸۹) قی: استفراغ
(۹۰) کَنَف: جانب، ناحیه، کرانه
(۹۱) مُفلِس: تنگدست، عاجز، تهی دست
(۹۲) مَعِیَّت: همراه بودن، همراهی
(۹۳) تجلّی: تابش، روشنی
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا
ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها
به میان حبس ناگه قمری مرا قرین شد
که فکند در دماغم هوسش هزار سودا
همه کس خلاص جوید ز بلا و حبس من نی
چه روم چه روی آرم به برون و یار اینجا
که به غیر کنج زندان نرسم به خلوت او
که نشد به غیر آتش دل انگبین مصفا
نظری به سوی خویشان نظری برو پریشان
نظری بدان تمنا نظری بدین تماشا
چو بود حریف یوسف نرمد کسی چو دارد
به میان حبس بستان و که خاصه یوسف ما
بدود به چشم و دیده سوی حبس هر که او را
ز چنین شکرستانی برسد چنین تقاضا
من از اختران شنیدم که کسی اگر بیابد
اثری ز نور آن مه خبری کنید ما را
چو بدین گهر رسیدی رسدت که از کرامت
بنهی قدم چو موسی گذری ز هفت دریا
خبرش ز رشک جانها نرسد به ماه و اختر
که چو ماه او برآید بگدازد آسمانها
خجلم ز وصف رویش به خدا دهان ببندم
چه برد ز آب دریا و ز بحر مشک سقا
لجم بیند فوق در شاهوار
پس ز طین بگریزد او ابلیسوار
کان بلیس از متن طین کور و کر است
گاو کی داند که در گل گوهر است
اهبطوا افگند جان را در حضیض*
از نمازش کرد محروم این محیض
ای رفیقان زین مقیل و زان مقال
اتقوا ان الهوی حیض الرجال
اهبطوا افگند جان را در بدن
تا به گل پنهان بود در عدن
تاجرش داند ولیکن گاو نی
اهل دل دانند و هر گلکاو نی
هر گلی کاندر دل او گوهری ست
گوهرش غماز طین دیگری ست
وآن گلی کز رش حق نوری نیافت
صحبت گل های پر در بر نتافت
گر بروید ور بریزد صد گیاه
عاقبت برروید آن کشته اله
کشت نو کارید بر کشت نخست
این دوم فانی است و آن اول درست
کشت اول کامل و بگزیده است
تخم ثانی فاسد و پوسیده است
از ره پنهان صلاح و کینهها
از قرین بیقول و گفت و گوی او
ساخت موسی قدس در باب صغیر
تا فرود آرند سر قوم زحیر
زآنکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صغیر است و نیاز
قل تعالوا قل تعالوا گفت رب
ای ستوران رمیده از ادب
قل تعالوا گفت از جذب کرم
تا ریاضتتان دهم من رایضم
دیده ما چون بسی علت دروست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
در عنا افتاد و در کور و کبود
چون به امر اهبطوا بندی شدند
« گفتيم: همه از بهشت فرود آیید؛پس اگر هدایتی از من
به سوی شما رسید، آنها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بیمی
دارند و نه اندوهی.»
نی نی به ازین باید با دوست وفا کردن
نی نی کم ازین باید تقصیر و جفا کردن
زخمی که زند دستت بر عاشق سرمستت
نتواند غیر تو تدبیر دوا کردن
مرغی که چشد یک دم از لذت دام تو
در خاطر او ناید آهنگ هوا کردن
ای کار دو چشم تو بیجرم و گنه کشتن
ای کار دو لعل تو حاجات روا کردن
خوش واقعهیی دارد دل با غم عشق تو
نی زور فرو خوردن نی راه رها کردن
دعوی صفا کردن در عشق تو نیکو نیست
با جان صفا چه بود تفسیر صفا کردن
شمس الحق تبریزی نوری ز فلک بفشان
کز نور تواند جان آهنگ هوا کردن
اندر آن که بود اشجار و ثمار
بس مرود کوهی آنجا بیشمار
گفت آن درویش یا رب با تو من
عهد کردم زین نچینم در زمن
من نچینم از درخت منتعش
مدتی بر نذر خود بودش وفا
تا در آمد امتحانات قضا
زین سبب فرمود استثنا کنید
هر نفس بر دل دگر داغی نهم
کل اصباح لنا شان جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
در بیابانی اسیر صرصری
باد پر را هر طرف راند گزاف
گه چپ و گه راست با صد اختلاف
در حدیث دیگر این دل دان چنان
کاب جوشان زآتش اندر قازغان**
هر زمان دل را دگر رایی بود
آن نه از وی لیک از جایی بود
پس چرا ایمن شوی بر رای دل
عهد بندی تا شوی آخر خجل
بینی اندر دلق مهتر زادهیی
در هوای نابکاری سوخته
اقمشه و املاک خود بفروخته
کام دشمن میرود ادباروار
زاهدی بیند بگوید ای کیا
همتی میدار از بهر خدا
کاندرین ادبار زشت افتادهام
مال و زر و نعمت از کف دادهام
همتی تا بوکه من زین وارهم
زین گل تیره بود که برجهم
کالخلاص والخلاص والخلاص
نی موکل بر سرش نی آهنی
از کدامین بند میجویی خلاص
و از کدامین حبس میجویی مناص
بند تقدیر و قضای مختفی
که نبیند آن بجز جان صفی
گرچه پیدا نیست آن در مکمن است
بدتر از زندان و بند آهن است
حفره گر هم خشت زندان برکند
ای عجب این بند پنهان گران
عاجز از تکسیر آن آهنگران
دیدن آن بند احمد را رسد
بر گلوی بسته حبل من مسد
دید بر پشت عیال بولهب
تنگ هیزم گفت حماله حطب
حبل و هیزم را جز او چشمی ندید
که پدید آید برو هر ناپدید
باقیانش جمله تاویلی کنند
لیک از تاثیر آن پشتش دوتو
گشته و نالان شده او پیش تو
که دعایی همتی تا وارهم
تا ازین بند نهان بیرون جهم
چون نداند او شقی را از سعید
داند و پوشد به امر ذوالجلال
که نباشد کشف راز حق حلال
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیدهیی بس شهرها
پس کدامین شهر زآنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
جنت است ارچه که باشد قعر چاه
اولم این جزر و مد از تو رسید
ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
هم از آنجا کین تردد دادیم
بی تردد کن مرا هم از کرم
ابتلاام میکنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاات چون اناث
تا به کی این ابتلا یا رب مکن
مذهبیام بخش و ده مذهب مکن
اشتریام لاغری و پشت ریش
زاختیار همچو پالانشکل خویش
این کژاوه گه شود این سو گران
آن کژاوه گه شود آن سو کشان
بفگن از من حمل ناهموار را
تا ببینم روضه ابرار را
همچو آن اصحاب کهف از باغ جود
میچرم ایقاظ نی بل هم رقود
خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز چو گو بیاختیار
هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
یا سوی ذات الشمال ای رب دین
گله گله از مرید و از مرید
چون سگ باسط ذراعی بالوصید*
بر در کهف الوهیت چو سگ
ذره ذره امرجو بر جسته رگ
ای سگ دیو امتحان میکن که تا
حمله میکن منع میکن مینگر
تا که باشد ماده اندر صدق و نر
پس اعوذ از بهر چه باشد چو سگ
گشته باشد از ترفع تیزتک
این اعوذ آن است کای ترک خطا
بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا
تا بیایم بر در خرگاه تو
حاجتی خواهم ز جود و جاه تو
چونکه ترک از سطوت سگ عاجز است
این اعوذ و این فغان ناجایز است
ترک هم گوید اعوذ از سگ که من
تو نمییاری بر این در آمدن
خاک اکنون بر سر ترک و قنق
که یکی سگ هر دو را بندد عنق
حاش لـله ترک بانگی برزند
سگ چه باشد شیر نر خون قی کند
سال ها شد با سگی در ماندهای
چون کند این سگ برای تو شکار
چون شکار سگ شده ستی آشکار
در تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما گفته است
کآن کنم کو گفت یا خود ضد آن
هم ز حق ترجیح یابد یک طرف
زآن دو یک را برگزیند ز آن کنف
گر نخواهی در تردد هوشِ جان
کم فشار این پنبه اندر گوش جان
تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز و فاش را
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود گفتنی از حس نهان
گوش جان و چشم جان جز این حس است
گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
وآنکه عاشق نیست حبس جبر کرد
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
Privacy Policy
Today visitors: 724 Time base: Pacific Daylight Time