برنامه شماره ۷۳۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۱۵ اکتبر ۲۰۱۸ ـ ۲۴ مهر
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 233, Divan e Shams
کجاست ساقیِ جان؟ تا بهم زند ما را
بروبد از دلِ ما فکرِ دیّ(۱) و فردا را
چُنو(۲) درخت کم اُفتد پناه، مرغان را
چُنو امیر بباید سپاهِ سودا را
روان شود ز رَهِ سینه صد هزار پَری
چو بر قِنینه(۳) بخوانَد فُسونِ(۴) اِحیا را
کجاست شیرِ شکاری و حملههایِ خوشش؟
که پُر کنند ز آهویِ مُشک صحرا را
ز مَشرقَست و ز خورشید نور عالم را
ز آدَمَست دَرّ(۵) و نسل و بچّه حّوا را
کجاست بَحرِ(۶) حقایق؟ کجاست ابرِ کَرَم؟
که چشمههایِ روان داده است خارا(۷) را
کجاست؟ کان شهِ ما نیست، لیک آن باشد
که چشم بَند کند سِحرهاش بینا را؟
چنان ببندد چشمت که ذرّه را بینی
میانِ روز و نبینی تو شمسِ کُبری(۸) را
ز چشم بندِ وِیَست آنکه زورَقی(۹) بینی
میانِ بَحر و نبینی تو موجِ دریا را
تو را طپیدنِ(۱۰) زورَق ز بَحر غَمز(۱۱) کند
چنانکه جنبشِ مردم به روز اَعمی(۱۲) را
نخواندهای خَتَمَ الله*، خدای مُهر نهد
همو گشاید مُهر و بَرَد غِطاها** را
دو چشم بسته، تو در خواب نقش ها بینی
دو چشم باز شود پرده آن تماشا را
عَجب مَدار اگر جان حجابِ جانان است
ریاضَتی(۱۳) کن و بگذار نفسِ غوغا را
عجبتر اینکه خلایق مثالِ پروانه
همی پَرند و نبینی تو شمعِ دل ها را
چه جُرم کردی ای چشمِ ما که بَندَت کرد؟
بزار(۱۴) و توبه کن و ترک کن خطاها را
سِزاست جسم(۱۵) به فرسودن اینچنین جان را
سِزاست مَشیِ عَلَی الرّأس(۱۶) آن تقاضا را
خموش باش، که تا وحی هایِ حق شنوی
که صد هزار حیات است وحیِ گویا را
* قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۷
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #7
خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ
خدا مهر نهاد بر دلها و گوشهای ایشان، و بر چشمهای ایشان پرده افتاده، و ایشان را عذابی سخت خواهد بود.
** قرآن کریم، سوره ق(۵۰)، آیه ۲۲
Quran, Sooreh Ghaaf(#50), Line #22
لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ
و تو (ای آدمی نادان) از این (روز سخت مرگ) در غفلت بودی تا آنکه ما پرده از کار تو برانداختیم و امروز چشم بصیرتت بیناتر گردید.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3571
ای همه دریا چه خواهی کرد نم؟
و ای همه هستی چه میجویی عدم؟
ای مَهِ تابان چه خواهی کرد گَرد؟
ای که مَه در پیشِ رویت رویزرد
تو خوش و خوبی و کانِ هر خوشی
تو چرا خود منتِ باده کشی؟
تاجِ کَرَّمْناست بر فرقِ سرت
طوقِ اَعطَیناکَ آویزِ برت***
تاج کرامت الهی بر تارکت نهاده شده است و گردن بند عطایای ربّانی بر سینه ات آویزان
جوهرست انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایهاند و او غَرَض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش
چون چنینی خویش را ارزان فروش؟
خدمتت بر جمله هستی مُفتَرَض(۱۷)
جوهری چون نَجدَه(۱۸) خواهد از عَرَض؟
علم جویی از کتب ها ای فسوس
ذوق جویی تو ز حلوا، ای فسوس
بحرِ علمی، در نَمی پنهان شده
در سه گَز تن عالـَمی پنهان شده
می چه باشد یا سَماع و یا جِماع(۱۹)؟
تا بجویی زو نشاط و اِنتِفاع(۲۰)
آفتاب از ذرهای شد وام خواه
زُهرهای از خُمرهای شد جامخواه
جانِ بیکیفی شده محبوسِ کیف
آفتابی حبسِ عُقده، اینت حیف
*** قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Esraa(#17), Line #70
وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً
به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.
*** قرآن کریم، سوره کوثر(۱۰۸)
Quran, Sooreh Kosar(#108)
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ (١)
همانا ما کوثر ( خیر و برکت فراوان ) را به تو عطا کردیم (۱)
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ (٢)
پس برای پروردگارت نماز گزار و قربانی کن (۲)
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (٣)
كه بدخواه تو خود اَبتر است (۳)
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۰۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2074
جمله تَلوین ها(۲۱) ز ساعت(۲۲) خاسته ست
رَست از تَلوین که از ساعت بِرَست
چون ز ساعت، ساعتی بیرون شوی
چون نماند، مَحرمِ بیچون شوی
ساعت از بیساعتی آگاه نیست
زان کش آن سو جز تَحَیُّر(۲۳) راه نیست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1136
صورت از معنی، چو شیر از بیشه دان
یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان
این سخن و آواز، از اندیشه خاست
تو ندانی بَحرِ اندیشه کجاست
لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف
بَحرِ آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت
از سخن و آواز، او صورت بساخت
از سخن، صورت بزاد و باز مُرد
موج، خود را باز اندر بَحر بُرد
صورت از بیصورتی آمد برون
باز شد که انّا اِلَیهِ راجِعُون
صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است. یعنی همه موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعیّن او سر بر آورده اند و دوباره به سوی او باز روند.
قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۱۵۶
Quran, Sooreh Baghareh(#2), Line #156
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
كسانى كه به حادثه ای سخت دچار آیند (صبر پیشه کنند) و بگویند: ما از خداییم و به او باز مىگرديم.
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۱۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 615
تو ز قرآن بازخوان تفسیرِ بیت
گفت ایزد: ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت****
گر بپرّانیم تیر، آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
**** قرآن کریم، سوره انفال (۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Anfaal(#8), Line #17
… وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ …
… وهنگامی که تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد …
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۹۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 923, Divan e Shams
رسید ساقیِ جان، ما خمارِ خواب آلود
گرفت ساغرِ زَرّین، سرِ سَبو بگشود
صَلایِ باده جان و صَلایِ رَطلِ گران
که میدهد به خُماران به گاه زودازود(۲۴)
زهی صباحِ مبارک، زهی صبوحِ عزیز
ز شاه جامِ شراب و ز ما رُکوع و سُجود
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۵۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3527
اجتهادی میکند با حَرْز(۲۵) و ظَن
کار، در بوک(۲۶) است تا نیکو شدن
زان رَهَش دورست تا دیدارِ دوست
کو نجوید سَر، رئیسیش آرزوست
ساعتی او با خدا اندر عِتاب(۲۷)
که نصیبم رنج آمد زین حساب
ساعتی با بختِ خود اندر جِدال
که همه پَرّان و ما بِبْریده بال
هر که محبوس است اندر بو و رنگ
گرچه در زُهدَست، باشد خوش تنگ(۲۸)
تا برون ناید ازین ننگین مُناخ(۲۹)
کی شود خُویَش خوش و صَدرَش فَراخ
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۴۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3049
چون ندیدش مغز تدبیر رشید
در سیاست پوستش از سر کشید
گفت چون دید منت از خود نبرد
این چنین جان را بباید زار مرد
چون نبودی فانی اندر پیش من
فضل آمد مر تو را گردن زدن
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ***** جز وجه او
چون نهای در وجه او، هستی مجو
هر که اندر وجه ما باشد فنا
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ نَبْوَد جزا
زآنکه در الاست او از لا گذشت
هر که در الاست او فانی نگشت
***** قرآن کریم، سوره قصص(۲۸)، آیه ۸۸
Quran, Sooreh Ghesas(#28), Line #88
وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
با خداى يكتا خداى ديگرى را مخوان. هيچ خدايى جز او نيست. هر چيزى نابودشدنى است مگر ذات او. فرمان، فرمان اوست و همه به او بازگردانيده شويد.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3283
چون ز سنگی چشمه ای جاری شود
سنگ اندر چشمه مُتواری(۳۰) شود
کس نخوانَد بعد از آن او را حَجَر(۳۱)
زآنکه جاری شد از آن سنگ آن گُهَر
کاسه ها دان این صُوَر(۳۲) او اندر او
آنچه حق ریزد، بدآن گیرد عُلُو(۳۳)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1110
صورت ما اندرین بَحرِ عِذاب(۳۴)
میدود چون کاسهها بر روی آب
تا نشد پُر بر سر دریا چو طشت
چون که پر شد طشت، در وی غرق گشت
عقل، پنهان است و ظاهر، عالـَمی
صورت ما موج و، یا از وی، نَمی
هر چه صورت می وَسیلَت سازدش
زان وَسیلَت بحر، دور اندازدش
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3459
همچو آهن ز آهنی، بی رنگ شو
در ریاضت، آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصافِ خود
تا ببینی ذاتِ پاکِ صافِ خود
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۵۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1595, Divan e Shams
سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم
عالـَمی برهم زدیم و چُست بیرون تاختیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۸۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2872, Divan e Shams
گر پلنگی به یکی باد چو موشی گردی
ور تو شیری به یکی حمله ز روبَه(۳۵) بَتَری(۳۶)
سر قدم کن چو قلم، بر اثرِ دل میرو
که اثرهاست نهان در عدم و بیصُوَری
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۶۶۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1668
لطف های مُضمَر(۳۷) اندر قَهرِ او
جان سپردن جان فزاید بهرِ او
هین رها کن بدگمانی و ضَلال(۳۸)
سر قدم کن چونکه فرمودت: تَعال(۳۹)
آن تَعالِ او تَعالی ها(۴۰) دهد
مستی و جفت و نِهالی ها(۴۱) دهد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۶۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1061
جُنبِشم زین پیش بود از بال و پَر
جُنبِشم اکنون ز دستِ دادگر
جُنبِشِ فانیم بیرون شد ز پوست
جُنبِشم باقی ست اکنون، چون از اوست
هر که کژ جنبد به پیش جُنبِشم
گرچه سیمرغست، زارش میکُشم
هین مرا مرده مبین گر زندهای
در کفِ شاهم نگر، گر بندهای
مرده زنده کرد عیسی از کَرَم
من به کَفِّ خالقِ عیسی دَرَم
کی بمانم مرده در قبضهٔ خدا؟
بر کفِ عیسی مدار این هم روا
(۱) دی: دیروز
(۲) چُنو: مخفّف چون او
(۳) قِنّینه: ظرف شراب، شیشه و طراحی
(۴) فُسون خواندن: دعا و وِرد خواندن
(۵) دَرّ: شیر
(۶) بَحر: دریا
(۷) خارا: سنگ خارا، سنگ سخت
(۸) کُبری: بزرگتر
(۹) زورَق: قایق، کشتی کوچک
(۱۰) طپیدن: مضطرب گشتن، اضطراب داشتن
(۱۱) غَمز کردن: آشکار کردن، معلوم کردن
(۱۲) اَعمی: نابینا، کور
(۱۳) ریاضَت کشیدن: تحمل کردن رنج و سختی
(۱۴) بزار: زاری کن
(۱۵) جسم: چشم
(۱۶) مَشیِ عَلَی الرّأس: به سر رفتن، شتابان رفتن
(۱۷) مُفتَرَض: فرضکردهشده، واجب و لازم
(۱۸) نَجدَه: یاری
(۱۹) جِماع: آمیزش جنسی
(۲۰) اِنتِفاع: نفع گرفتن، سود بردن
(۲۱) تَلوین: گوناگون کردن، هم هویت شدگی و هیجان مربوط به آن
(۲۲) ساعت: زمان، این لحظه
(۲۳) تَحَیُّر: حیران شدن، سرگشتگی
(۲۴) زودازود: زود به زود، با فاصله کم در زمان
(۲۵) حَرْز: حفظ كردن، حدس، تخمين
(۲۶) بوك: بود كه
(۲۷) عِتاب: با خشم و تندی کسی را مورد خطاب قرار دادن
(۲۸) خوش تنگ: مخفف خوی اش تنگ است
(۲۹) مُناخ: استراحتگاه شتر، در اینجا حصار ذهن
(۳۰) مُتواری: پنهان شونده
(۳۱) حَجَر: سنگ
(۳۲) صُوَر: جمع صورت، نقش ها
(۳۳) عُلُو: بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه
(۳۴) عِذاب: جمع عَذب به معنی شیرین و گوارا. بَحرِ عِذاب کنایه از ذات حق تعالی است.
(۳۵) روبَه: روباه
(۳۶) بَتَر: بدتر
(۳۷) مُضمَر: پوشیده، نهفته
(۳۸) ضَلال: گمراهی
(۳۹) تَعال: بیا
(۴۰) تَعالی: برتر شدن، بلندپایه شدن
(۴۱) نِهالی: فرش، تشک، بستر، بالش
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
کجاست ساقی جان تا بهم زند ما را
بروبد از دل ما فکرِ دی و فردا را
چنو درخت کم افتد پناه مرغان را
چنو امیر بباید سپاه سودا را
روان شود ز ره سینه صد هزار پری
چو بر قنینه بخواند فسون احیا را
کجاست شیرِ شکاری و حملههای خوشش
که پر کنند ز آهوی مشک صحرا را
ز مشرقست و ز خورشید نور عالم را
ز آدمست در و نسل و بچه حوا را
کجاست بحر حقایق کجاست ابرِ کرم
که چشمههای روان داده است خارا را
کجاست کان شه ما نیست لیک آن باشد
که چشم بند کند سحرهاش بینا را
چنان ببندد چشمت که ذره را بینی
میان روز و نبینی تو شمس کبری را
ز چشم بند وِیست آنکه زورقی بینی
میان بحر و نبینی تو موج دریا را
تو را طپیدن زورق ز بحر غمز کند
چنانکه جنبش مردم به روز اعمی را
نخواندهای ختم الله* خدای مهر نهد
همو گشاید مهر و برد غطاها** را
دو چشم بسته تو در خواب نقش ها بینی
عجب مدار اگر جان حجاب جانان است
ریاضتی کن و بگذار نفس غوغا را
عجبتر اینکه خلایق مثال پروانه
همی پرند و نبینی تو شمع دل ها را
چه جرم کردی ای چشم ما که بندت کرد
بزار و توبه کن و ترک کن خطاها را
سزاست جسم به فرسودن اینچنین جان را
سزاست مشی علی الرأس آن تقاضا را
خموش باش که تا وحی های حق شنوی
که صد هزار حیات است وحی گویا را
ای همه دریا چه خواهی کرد نم
و ای همه هستی چه میجویی عدم
ای مه تابان چه خواهی کرد گَرد
ای که مه در پیش رویت رویزرد
تو خوش و خوبی و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی
تاج کرمناست بر فرق سرت
طوق اعطیناک آویزِ برت***
جوهرست انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و پایهاند و او غرض
چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض
جوهری چون نجده خواهد از عرض
ذوق جویی تو ز حلوا ای فسوس
بحرِ علمی در نمی پنهان شده
در سه گز تن عالمی پنهان شده
می چه باشد یا سماع و یا جماع
تا بجویی زو نشاط و انتفاع
زهرهای از خمرهای شد جامخواه
جان بیکیفی شده محبوسِ کیف
آفتابی حبس عقده اینت حیف
جمله تلوین ها ز ساعت خاسته ست
رست از تلوین که از ساعت برست
چون ز ساعت ساعتی بیرون شوی
چون نماند محرم بیچون شوی
زان کش آن سو جز تحیر راه نیست
صورت از معنی چو شیر از بیشه دان
این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانی بحر اندیشه کجاست
لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بحر آن دانی که باشد هم شریف
چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
باز شد که انا الیه راجعون
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت****
گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
رسید ساقی جان ما خمارِ خواب آلود
گرفت ساغرِ زرین سرِ سبو بگشود
صلای باده جان و صلای رطل گران
که میدهد به خماران به گاه زودازود
زهی صباح مبارک زهی صبوح عزیز
ز شاه جام شراب و ز ما رکوع و سجود
اجتهادی میکند با حرز و ظن
کار در بوک است تا نیکو شدن
زان رهش دورست تا دیدارِ دوست
کو نجوید سر رئیسیش آرزوست
ساعتی او با خدا اندر عتاب
ساعتی با بخت خود اندر جدال
که همه پران و ما ببریده بال
گرچه در زهدست باشد خوش تنگ
تا برون ناید ازین ننگین مناخ
کی شود خویش خوش و صدرش فراخ
کل شیء هالک***** جز وجه او
چون نهای در وجه او هستی مجو
کل شیء هالک نبود جزا
سنگ اندر چشمه متواری شود
کس نخواند بعد از آن او را حجر
زآنکه جاری شد از آن سنگ آن گهر
کاسه ها دان این صور او اندر او
آنچه حق ریزد بدآن گیرد علو
صورت ما اندرین بحر عذاب
تا نشد پر بر سر دریا چو طشت
چون که پر شد طشت در وی غرق گشت
عقل پنهان است و ظاهر عالمی
صورت ما موج و یا از وی نمی
هر چه صورت می وسیلت سازدش
زان وسیلت بحر دور اندازدش
همچو آهن ز آهنی بی رنگ شو
در ریاضت آینه بی زنگ شو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
عالمی برهم زدیم و چست بیرون تاختیم
ور تو شیری به یکی حمله ز روبه بتری
سر قدم کن چو قلم بر اثرِ دل میرو
که اثرهاست نهان در عدم و بیصوری
لطف های مضمر اندر قهرِ او
هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چونکه فرمودت تعال
آن تعال او تعالی ها دهد
مستی و جفت و نهالی ها دهد
جنبشم زین پیش بود از بال و پر
جنبشم اکنون ز دست دادگر
جنبش فانیم بیرون شد ز پوست
جنبشم باقی ست اکنون چون از اوست
هر که کژ جنبد به پیش جنبشم
گرچه سیمرغست زارش میکشم
در کف شاهم نگر گر بندهای
مرده زنده کرد عیسی از کرم
من به کف خالق عیسی درم
کی بمانم مرده در قبضهٔ خدا
بر کف عیسی مدار این هم روا
Privacy Policy
Today visitors: 1981 Time base: Pacific Daylight Time