: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #887
برنامه شماره ۸۸۷ گنج حضور

Please rate this video
Out of 90 votes | 5356 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۸۸۷ گنج حضور


اجرا: پرویز شهبازی


۱۴۰۰ تاریخ اجرا: ۱۲ کتبر ۲۰۲۱ - ۲۱ مهر


PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت  

PDF تمام اشعار این برنامه      

PDF نسخه کوچکتر مناسب جهت پرینت



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۵۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 2357, Divan e Shams


ای گشته دلت چو سنگِ خاره

با خاره و سنگ چیست چاره؟


با خاره چه چاره شیشه‌ها را؟

جز آنکه شوند پاره پاره


زان می‌خندی چو صبحِ صادق

تا پیش تو جان دهد سِتاره


تا عشق کنارِ خویش بگشاد

اندیشه گریخت بر کناره


چون صبر بدید آن هَزیمت(۱)

او نیز بجست یکسواره


شد صبر و خرد بماند سودا

می‌گرید و می‌کند حراره(۲)


خلقی ز جدایی عَصیرت(۳)

بر راه فتاده چون عُصاره(۴)


هر چند شده‌ست خون جگرشان

چُستند(۵) در این ره و چَکاره(۶)


بیگانه شدیم بهر این کار

با عقل و دل هزارکاره(۷)


اَلْعِشْقُ حَقیقةُ الْاِمارَه

وَ الشِّعرُ طَبالَةُ الاَماره


عشق حقیقت فرمانروایی است و شعر، طبل زننده‌ی علامت عشق است.


اِحذَر فَأَمیرُنا مُغیرٌ

کُلُّ سَحَرٍ لَدَیْهِ غارَه


بپرهیز که امیر ما غارتگر است. هر سحرگاه همه چیز را غارت می کند.


اُتْرُکْ هذا وَ صِف فِراقاً

تَنْشَقُّ لِهَوْلِهِ الْعِباره


این را فرو گذار و هجران را توصیف کن. از بیم فراق زهره سخن می ترکد.


بگریخت امام ای مؤذِّن(۸)

خاموش فرورو از مَناره(۹)


(۱) هَزیمت: فرار

(۲) حَراره: سرود و تصنیف خواندن، گرمی و علاقه نشان دادن

(۳) عَصیر: شراب (انگوری)

(۴) عُصاره: شیره، تفاله‌ی انگوری که شیره‌اش گرفته شده باشد.

(۵) چُست: تیز و چابٌک

(۶) چَکاره: قوی، ضربه زننده، استوار

(۷) هزارکاره: آنکه مشاغل زیاد دارد

(۸) مؤذِّن: اذان گو

(۹) مَناره: سازه‌ای بلند و ستون‌مانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان می‌گویند، 

گلدسته، جای نور، جای روشنایی

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۳۵

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535


همچنانکه قدرِ تن از جان بُوَد

قدرِ جان از پرتوِ جانان بُوَد


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596


اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال(۱۰)، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی مُلکِ جهان


(۱۰) اقبال: نیکبختی

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۲

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2592


گفت: رنجِ احمقی قهرِ خداست

رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1286


حرفِ حکمت‌خور، که شد نورِ سَتیر(۱۱)

ای تو نورِ بی‌حُجُب(۱۲) را ناپذیر


(۱۱) سَتیر: مستور، پوشیده

(۱۲) حُجُب: پرده‌ها

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۳

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1283


چون حیات از حق بگیری ای رَوی(۱۳)

پس شوی مُستغنی(۱۴) از گِل، می‌روی


(۱۳) رَوی: دنباله رو، پیرو، در اینجا به معنی سالک و یا مقّلد

(۱۴) مُستغنی: بی‌نیاز

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2207


جمله‌شان از خوفِ غم در عینِ غم

در پَیِ هستی فتاده در عدم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1437


تا ز زخمِ لَخْت(۱۵) یابم من حیات

چون قتیل(۱۶) از گاوِ موسی ای ثِقات(۱۷)


(۱۵) لَخت: دُم گاو، در اینجا منظور از زخم لَخت، درد هشیارانه در این لحظه

 برای شناخت و رهایی از همانیدگی است.

(۱۶) قتیل: کشته، مقتول

(۱۷) ثِقات: معتمدان

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۰۱

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #901


توبه را زین پس ز دل بیرون کنم

از حیاتِ خُلد(۱۸) توبه چون کنم؟ ‏


(۱۸) خُلد: همیشگی، جاودان

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۱۹۲

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1192


چون بُوَد آن چون که از چونی(۱۹) رهید؟

در حیاتستانِ بی‌چونی رسید


(۱۹) چونی: در اینجا به معنی کیفیتهای حیات مادی

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰۸

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #1308


بر زند از جانِ کامل معجزات

بر ضمیرِ جانِ طالب چون حیات


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۲

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 2502, Divan e Shams


عصایِ عشق از خارا کنَد چشمه روانْ ما را

تو زین جُوعُ‌الْبَقَر یارا، مکن زین بیش بَقّاری


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جُز توکّل، جز که تسلیمِ تمام

در غم و راحت، همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۵۵

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2855


حکایت آن گاو که تنها در جزیره ایست بزرگ، حق تعالی آن جزیره‌ی بزرگ را 

پُر کند از نبات و ریاحین، که علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورد 

و فَربِه شود، چون کوه پاره‌ای، چون شب شود خوابش نبرد از غصّه و خوف

 که همه صحرا را چریدم فردا چه خورم؟ تا ازین غصّه لاغر شود هم‌چون خلال، 

روز برخیزد همه‌ی صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی، باز بخورد و َفربِه شود، 

باز شبش همان غم بگیرد، سالهاست که او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند.


یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان

اندرو گاوی‌ست تنها خوشْ‌دهان(۲۰)


جمله صحرا را چَرَد او تا به شب

تا شود زَفْت(۲۱) و عظیم و مُنتَجَب(۲۲)


شب ز اندیشه که فردا چه خورم؟

گردد او چون تارِ مو لاغر ز غم


چون برآید صبح، گردد سبز دشت

تا میان رُسته قَصیلِ(۲۳) سبز و کَشت


اندر افتد گاو، با جوعُ الْبَقَر(۲۴)

تا به شب آن را چَرَد او سر به سر


باز زَفْت و فربِه و لَمتُر(۲۵) شود

آن تنش از پیه(۲۶) و قوّت پُر شود


باز شب اندر تب افتد از فَزَع(۲۷)

تا شود لاغر ز خُوْفِ مُنْتَجَع(۲۸)


که چه خواهم خورد فردا وقتِ خَور؟

سالها این است کارِ آن بَقَر(۲۹)


هیچ نیندیشد که چندین سال من

می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن


هیچ روزی کم نیآمد روزی‌ام

چیست این ترس و غم و دلسوز‌ی‌ام؟


باز چون شب می‌شود، آن گاوِ زَفت

می‌شود لاغر که آوَه(۳۰) رزق رفت


نفس، آن گاوست و آن دشت، این جهان

کو همی لاغر شود از خوفِ نان


قرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۱۹

Quran, Sooreh Al-Ma'arij (#70), Line #19


«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»


«هر آینه آدمی را حریص و ناشکیبا آفریده اند.»


که چه خواهم خورد مستقبل؟ عجب

لُوتِ(۳۱) فردا از کجا سازم طلب؟


سالها خوردی و کم نامد ز خَور

ترکِ مستقبل کن و ماضی نگر


لُوت و پُوتِ(۳۲) خورده را هم یاد آر

منگر اندر غابِر(۳۳) و کم باش زار


(۲۰) گاو خوش‌دهان: گاوی که هم سبزه بسیار میخورد و هم از نوع مرغوب آن چَرا میکند.

(۲۱) زَفت: ستبر، قوی

(۲۲) مُنتَجَب: برگزیده شده، در اینجا به معنی چاق و سرحال

(۲۳) قَصیل: بوته سبز گندم و جو که به چهارپایان دهند. در اینجا به معنی علف است.

(۲۴) جوعُ الْبَقَر: از بیماری های معده است که مبتلای بدان هرچه میخورد سیر نمی‌شود، 

از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا می‌شود این بیماری به جوعُ الْبَقَر موسوم شده است. 

در اینجا منظور گرسنگی سخت است.

(۲۵) لَمتُر: چاق، فربه

(۲۶) پیه: چربی

(۲۷) فَزَع: ترس و بیم

(۲۸) مُنْتَجَع: چراگاه

(۲۹) بَقَر: گاو

(۳۰) آوَه: دریغا، دردا، واحسرتا

(۳۱) لُوت: طعام، خوردنی

(۳۲) لُوت و پُوت: انواع خوردنی ها

(۳۳) غابِر: ماندگار، در اینجا به معنی آینده است.

—————————————

مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۷۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Robaaiaat)# 777, Divan e Shams


کاری ز درونِ جانِ تو می‌باید

کز عاریه‌ها تو را دَری نگشاید

 

یک چشمه‌ی آب از درونِ خانه

بِهْ زآن جویی که آن ز بیرون آید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3596


بیانِ استمدادِ عارف از سرچشمه‌ی حیاتِ ابدی و مستغنی شدنِ او از استمداد 

و اجتذاب از چشمه‌های آبهای بی‌وفا که عَلامَةُ ذالِکَ التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور(۳۴) 

که آدمی چون بر مددهایِ آن چشمه‌ها اعتماد کند در طلبِ چشمه‌ی باقی دایم 

سست شود.


(۳۴) التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور: دوری گزیدن از سرای فریب

—————————————

حَبَّذا(۳۵) کاریزِ(۳۶) اصلِ چیزها

فارغت آرَد ازین کاریزها


تو ز صد یَنبوع(۳۷) شربت می‌کَشی

هرچه زان صد کم شود، کاهَد خوشی


چون بجوشید از درون، چشمهٔ سَنی(۳۸)

ز استراقِ(۳۹) چشمه‌ها گَردی غنی


قُرَّةُالْعَیْنَت(۴۰) چو ز آب و گِل بُوَد

راتبهٔ(۴۱) این قُرّه دردِ دل بُوَد


قلعه را چون آب آید از برون

در زمانِ امن باشد بر فزون


چونکه دشمن گِردِ آن حلقه کُند

تا که اندر خونشان غرقه کُند


آب بیرون را بِبُرَّند آن سپاه

تا نباشد قلعه را زآنها پناه


آن زمان یک چاهِ شوری از درون

بِهْ ز صد جیحونِ(۴۲) شیرین از برون


قاطِعُ الاَسباب(۴۳) و لشکرهایِ مرگ

هم‌چو دَی آید به قطع شاخ و برگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 71, Divan e Shams


اگر نه عشقِ شمس الدین بُدی در روز و شب ما را،

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟! 


بُتِ شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خود،

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۰۵

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3596


در جهان نبود مَدَدْشان از بهار

جز مگر در جان، بهارِ رویِ یار


زآن، لقب شد خاک را دارُ الْغُرور(۴۴)

کو کَشَد پا را سپس(۴۵) یَوْمَ الْعُبور(۴۶)


پیش از آن بر راست و بر چپ می‌دوید

که بچینم درد تو، چیزی نچید


او بگفتی مر تو را وقتِ غَمان

دور از تو رنج و، دَه کُهْ در میان


چون سپاه رنج آمد، بست دَم

خود نمی‌گوید تو را من دیده‌ام


حق پِی شیطان بدین سان زد مثل

که تو را در رزم آرَد با حِیَل(۴۷)


قرآن کریم: سوره انفال (۸)، آیه ۴۸

Quran, Sooreh Al-Anfaal (#8), Line #48


«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ ۖ 

فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَىٰ مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي 

أَخَافُ اللَّهَ ۚ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ»


«شيطان كردارشان را در نظرشان بياراست و گفت: امروز از مردم كسى بر شما 

پيروز نمى‌شود و من پناه شمايم. ولى چون دو فوج روبه‌رو شدند او بازگشت و گفت: 

من از شما بيزارم، كه چيزهايى مى‌بينم كه شما نمى‌بينيد، من از خدا مى‌ترسم كه 

او به سختى عقوبت مى‌كند.»


که تو را یاری دهم، من با تواَم

در خَطَرها پیشِ تو من می‌دوم


اِسْپَرَت باشم گَهِ تیر خدنگ(۴۸)

مَخْلَصِ(۴۹) تو باشم اندر وقتِ تنگ


جان فِدایِ تو کنم در اِنتعاش(۵۰)

رستمی، شیری، هِلا(۵۱) مردانه باش


سویِ کفرش آوَرد زین عِشوه‌ها(۵۲)

آن جَوالِ خُدعه و مکر و دَها(۵۳)


چون قدم بنهاد، در خندق فتاد

او به قاها قاهِ خنده لب گشاد


هَی، بیآ من طمع‌ها دارم ز تو

گویدش: رَو رَو که بیزارم ز تو

 

تو نترسیدی ز عدلِ کردگار

من همی‌ترسم، دو دست از من بدار


گفت حق: خود او جدا شد از بِهی(۵۴)

تو بدین تزویرها هم کی رَهی؟


فاعل و مفعول در روزِ شمار

روسیاه‌اند و حریفِ سنگسار


رَه‌زَده و، رَه‌زن(۵۵) یقین در حکم و داد

در چَهِ بُعدند و در بِئْسَ الْمِهاد(۵۶)


گول را و، غول را کو را فریفت

از خِلاص و فَوز(۵۷) می‌باید شِکیفت


هم خر و خْرگیر اینجا در گِل اند

غافلند این‌جا و آن‌جا آفلند


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۰۶

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #206


«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ»


«و چون به او گويند كه از خدا بترس، خودخواهى‌اش او را به گناه كشاند. 

جهنم، آن آرامگاه بد، او را بس باشد».


جز کسانی را که وا گردند از آن

در بهارِ فضل آیند از خزان


توبه آرند و، خدا توبه‌پذیر

امرِ او گیرند و، او نِعْمَ اْلاَمیر(۵۸)


چون بر آرند از پشیمانی حَنین(۵۹)

عرش لرزد از اَنینُ المُذْنِبین(۶۰)


آن‌چنان لرزد، که مادر بر وَلَد

دستشان گیرد، به بالا می‌کَشَد


کای خداتان واخریده از غُرور

نَک ریاضِ فضل و، نک رَبِّ غفور


بعد ازین‌ْتان برگ و رزقِ جاودان

از هوای حق بُوَد، نه از ناودان


چونکه دریا بر وسایط(۶۱) رشک کرد

تشنه چون ماهی، به ترکِ مَشک کرد


(۳۵) حَبَّذا: خوشا، زهی

(۳۶) کاریز: مجرای آب روان در زیر زمین، قنات

(۳۷) یَنبوع: چشمه

(۳۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۹) استراق: دزدیدن

(۴۰) قُرَّةُالْعَیْنَت: نور چشم و محبوب تو

(۴۱) راتبه: مستمری، مقرّری

(۴۲) جیحون: رود، رودخانه

(۴۳) قاطِعُ الاَسباب: صفت مرگ است، از آنرو که مرگ قطّاع رسن آرزوها 

و وابستگی های دنیوی آدمی است. پس همانطور که هجوم خزان و زمستان برگ و 

بار درختان را میخشکاند، سپاه مرگ نیز قاطع برگ و بار وجود آدمی است. 

(۴۴) دارُ الْغُرور: سرای نیرنگ

(۴۵) سپس: عقب

(۴۶) یَوْمَ الْعُبور: هنگام مرگ

(۴۷) حِیَل: حیله‌ها

(۴۸) خدنگ: نوعی درخت است که چوب محکم دارد.

(۴۹) مَخْلَص: گریزگاه، محل خلاصی

(۵۰) اِنتعاش: نکو حال شدن، بهبودی

(۵۱) هِلا: از ادات تنبیه است، هان

(۵۲) عشوه: فریب، خودنمایی

(۵۳) دَها: زیرکی

(۵۴) بِهی: خوبی، نیکی، سعادت، نیکبختی

(۵۵) رَه‌زَده و رَه‌زن: گمراه و گمراه کننده

(۵۶) بِئْسَ الْمِهاد: بد جایگاهی است، منظور دوزخ است

(۵۷) فَوز: رستگاری

(۵۸) نِعْمَ اْلاَمیر: نکو فرمانرواست

(۵۹) حَنین: ناله

(۶۰) اَنینُ الْمُذْنِبین: ناله‌ی گنه کاران

(۶۱) وسایط: وسایل

—————————————

مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113


هر چه صورت می وسیلت سازدش

زان وسیلت بحر، دور اندازدش

—————————————

مجموع لغات:

(۱) هَزیمت: فرار

(۲) حَراره: سرود و تصنیف خواندن، گرمی و علاقه نشان دادن

(۳) عَصیر: شراب (انگوری)

(۴) عُصاره: شیره، تفاله‌ی انگوری که شیره‌اش گرفته شده باشد.

(۵) چُست: تیز و چابٌک

(۶) چَکاره: قوی، ضربه زننده، استوار

(۷) هزارکاره: آنکه مشاغل زیاد دارد

(۸) مؤذِّن: اذان گو

(۹) مَناره: سازه‌ای بلند و ستون‌مانند بر بالای مساجد و معابد که از آنجا اذان می‌گویند، 

گلدسته، جای نور، جای روشنایی

(۱۰) اقبال: نیکبختی

(۱۱) سَتیر: مستور، پوشیده

(۱۲) حُجُب: پرده‌ها

(۱۳) رَوی: دنباله رو، پیرو، در اینجا به معنی سالک و یا مقّلد

(۱۴) مُستغنی: بی‌نیاز

(۱۵) لَخت: دُم گاو، در اینجا منظور از زخم لَخت، درد هشیارانه در این لحظه 

برای شناخت و رهایی از همانیدگی است.

(۱۶) قتیل: کشته، مقتول

(۱۷) ثِقات: معتمدان

(۱۸) خُلد: همیشگی، جاودان

(۱۹) چونی: در اینجا به معنی کیفیتهای حیات مادی

(۲۰) گاو خوش‌دهان: گاوی که هم سبزه بسیار میخورد و هم از نوع مرغوب آن چَرا میکند.

(۲۱) زَفت: ستبر، قوی

(۲۲) مُنتَجَب: برگزیده شده، در اینجا به معنی چاق و سرحال

(۲۳) قَصیل: بوته سبز گندم و جو که به چهارپایان دهند. در اینجا به معنی علف است.

(۲۴) جوعُ الْبَقَر: از بیماری های معده است که مبتلای بدان هرچه میخورد سیر نمی‌شود، 

از آنرو که گاو بدان مرض بسیار مبتلا می‌شود این بیماری به جوعُ الْبَقَر موسوم شده است. 

در اینجا منظور گرسنگی سخت است.

(۲۵) لَمتُر: چاق، فربه

(۲۶) پیه: چربی

(۲۷) فَزَع: ترس و بیم

(۲۸) مُنْتَجَع: چراگاه

(۲۹) بَقَر: گاو

(۳۰) آوَه: دریغا، دردا، واحسرتا

(۳۱) لُوت: طعام، خوردنی

(۳۲) لُوت و پُوت: انواع خوردنی ها

(۳۳) غابِر: ماندگار، در اینجا به معنی آینده است.

(۳۴) التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور: دوری گزیدن از سرای فریب

(۳۵) حَبَّذا: خوشا، زهی

(۳۶) کاریز: مجرای آب روان در زیر زمین، قنات

(۳۷) یَنبوع: چشمه

(۳۸) سَنی: رفیع، بلند مرتبه

(۳۹) استراق: دزدیدن

(۴۰) قُرَّةُالْعَیْنَت: نور چشم و محبوب تو

(۴۱) راتبه: مستمری، مقرّری

(۴۲) جیحون: رود، رودخانه

(۴۳) قاطِعُ الاَسباب: صفت مرگ است، از آنرو که مرگ قطّاع رسن آرزوها 

و وابستگی های دنیوی آدمی است. پس همانطور که هجوم خزان و زمستان برگ و 

بار درختان را میخشکاند، سپاه مرگ نیز قاطع برگ و بار وجود آدمی است. 

(۴۴) دارُ الْغُرور: سرای نیرنگ

(۴۵) سپس: عقب

(۴۶) یَوْمَ الْعُبور: هنگام مرگ

(۴۷) حِیَل: حیله‌ها

(۴۸) خدنگ: نوعی درخت است که چوب محکم دارد.

(۴۹) مَخْلَص: گریزگاه، محل خلاصی

(۵۰) اِنتعاش: نکو حال شدن، بهبودی

(۵۱) هِلا: از ادات تنبیه است، هان

(۵۲) عشوه: فریب، خودنمایی

(۵۳) دَها: زیرکی

(۵۴) بِهی: خوبی، نیکی، سعادت، نیکبختی

(۵۵) رَه‌زَده و رَه‌زن: گمراه و گمراه کننده

(۵۶) بِئْسَ الْمِهاد: بد جایگاهی است، منظور دوزخ است

(۵۷) فَوز: رستگاری

(۵۸) نِعْمَ اْلاَمیر: نکو فرمانرواست

(۵۹) حَنین: ناله

(۶۰) اَنینُ الْمُذْنِبین: ناله‌ی گنه کاران

(۶۱) وسایط: وسایل


————————————————————————————


********************************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۵۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Qazal)# 2357, Divan e Shams


ای گشته دلت چو سنگ خاره

با خاره و سنگ چیست چاره؟


با خاره چه چاره شیشه‌ها را؟

جز آنکه شوند پاره پاره


زان می‌خندی چو صبح صادق

تا پیش تو جان دهد ستاره


تا عشق کنار خویش بگشاد

اندیشه گریخت بر کناره


چون صبر بدید آن هزیمت

او نیز بجست یکسواره


شد صبر و خرد بماند سودا

می‌گرید و می‌کند حراره


خلقی ز جدایی عصیرت

بر راه فتاده چون عصاره


هر چند شده‌ست خون جگرشان

چستند در این ره و چکاره


بیگانه شدیم بهر این کار

با عقل و دل هزارکاره


العشق حقیقة الاماره

و الشعر طبالة الاماره


عشق حقیقت فرمانروایی است و شعر، طبل زننده‌ی علامت عشق است.


احذر فامیرنا مغیر

کل سحر لدیه غاره


بپرهیز که امیر ما غارتگر است. هر سحرگاه همه چیز را غارت می کند.


اترک هذا و صف فراقا

تنشق لهوله العباره


این را فرو گذار و هجران را توصیف کن. از بیم فراق زهره سخن می ترکد.


بگریخت امام ای مؤذن

خاموش فرورو از مناره


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۳۵

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2535


همچنانکه قدر تن از جان بود

قدر جان از پرتو جانان بود


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2596


اندک اندک آب را دزدد هوا

دین چنین دزدد هم احمق از شما


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1296


چون از آن اقبال، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۹۲

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2592


گفت: رنج احمقی قهر خداست 

رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1286


حرف حکمت‌خور، که شد نور ستیر

ای تو نور بی‌حجب را ناپذیر


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۸۳

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1283


چون حیات از حق بگیری ای روی 

پس شوی مستغنی از گل، می‌روی


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۰۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2207


جمله‌شان از خوف غم در عین غم

در پی هستی فتاده در عدم


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۳۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1437


تا ز زخم لخت یابم من حیات 

چون قتیل از گاو موسی ای ثقات


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۹۰۱

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #901


توبه را زین پس ز دل بیرون کنم

از حیات خلد توبه چون کنم؟ ‏


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۱۹۲

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1192


چون بود آن چون که از چونی رهید؟

در حیاتستان بی‌چونی رسید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۰۸

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1308


بر زند از جان کامل معجزات

بر ضمیر جان طالب چون حیات


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۰۲

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 2502, Divan e Shams


عصای عشق از خارا کند چشمه روان ما را

تو زین جوع‌البقر یارا، مکن زین بیش بقاری


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۶۸

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #468


جز توکل، جز که تسلیم تمام

در غم و راحت، همه مکرست و دام


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۵۵

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2855


حکایت آن گاو که تنها در جزیره ایست بزرگ، حق تعالی آن جزیره‌ی بزرگ را 

پُر کند از نبات و ریاحین، که علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورد 

و فَربِه شود، چون کوه پاره‌ای، چون شب شود خوابش نبرد از غصّه و خوف

 که همه صحرا را چریدم فردا چه خورم؟ تا ازین غصّه لاغر شود هم‌چون خلال، 

روز برخیزد همه‌ی صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی، باز بخورد و َفربِه شود، 

باز شبش همان غم بگیرد، سالهاست که او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند.


یک جزیره سبز هست اندر جهان

اندرو گاوی‌ست تنها خوش‌دهان


جمله صحرا را چرد او تا به شب

تا شود زفت و عظیم و منتجب


شب ز اندیشه که فردا چه خورم؟

گردد او چون تار مو لاغر ز غم


چون برآید صبح، گردد سبز دشت

تا میان رسته قصیل سبز و کشت


اندر افتد گاو، با جوع البقر

تا به شب آن را چرد او سر به سر


باز زفت و فربه و لمتر شود

آن تنش از پیه و قوت پر شود


باز شب اندر تب افتد از فزع

تا شود لاغر ز خوف منتجع


که چه خواهم خورد فردا وقت خور؟

سالها این است کار آن بقر


هیچ نیندیشد که چندین سال من

می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن


هیچ روزی کم نیآمد روزی‌ام

چیست این ترس و غم و دلسوز‌ی‌ام؟


باز چون شب می‌شود، آن گاو زفت

می‌شود لاغر که آوه رزق رفت


نفس، آن گاوست و آن دشت، این جهان

کو همی لاغر شود از خوف نان


قرآن کریم، سوره معارج(۷۰)، آیه ۱۹

Quran, Sooreh Al-Ma'arij (#70), Line #19


«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»


«هر آینه آدمی را حریص و ناشکیبا آفریده اند.»


که چه خواهم خورد مستقبل؟ عجب

لوت فردا از کجا سازم طلب؟


سالها خوردی و کم نامد ز خور

ترک مستقبل کن و ماضی نگر


لوت و پوت خورده را هم یاد آر

منگر اندر غابر و کم باش زار


مولوی، دیوان شمس، رباعی شماره ۷۷۷

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 777, Divan e Shams


کاری ز درون جان تو می‌باید

کز عاریه‌ها تو را دری نگشاید

 

یک چشمه‌ی آب از درون خانه

به زآن جویی که آن ز بیرون آید


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۵۹۶

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3596


بیانِ استمدادِ عارف از سرچشمه‌ی حیاتِ ابدی و مستغنی شدنِ او از استمداد 

و اجتذاب از چشمه‌های آبهای بی‌وفا که عَلامَةُ ذالِکَ التَّجافی عَنْ دارِالْغُرور 

که آدمی چون بر مددهایِ آن چشمه‌ها اعتماد کند در طلبِ چشمه‌ی باقی دایم 

سست شود.


حبذا کاریز اصل چیزها

فارغت آرد ازین کاریزها


تو ز صد ینبوع شربت می‌کشی

هرچه زان صد کم شود، کاهد خوشی


چون بجوشید از درون، چشمه سنی

ز استراق چشمه‌ها گردی غنی


قرةالعینت چو ز آب و گل بود

راتبه این قره درد دل بود


قلعه را چون آب آید از برون

در زمان امن باشد بر فزون


چونکه دشمن گرد آن حلقه کند

تا که اندر خونشان غرقه کند


آب بیرون را ببرند آن سپاه

تا نباشد قلعه را زآنها پناه


آن زمان یک چاه شوری از درون

به ز صد جیحون شیرین از برون


قاطع الاسباب و لشکرهای مرگ

هم‌چو دی آید به قطع شاخ و برگ


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Qazal)# 71, Divan e Shams


اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را،

فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟! 


بت شهوت برآوردی، دمار از ما ز تاب خود،

اگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما را


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۰۵

Rumi (Molana jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3596


در جهان نبود مددشان از بهار

جز مگر در جان، بهار روی یار


زآن، لقب شد خاک را دار الغرور

کو کشد پا را سپس یوم العبور


پیش از آن بر راست و بر چپ می‌دوید

که بچینم درد تو، چیزی نچید


او بگفتی مر تو را وقت غمان

دور از تو رنج و، ده که در میان


چون سپاه رنج آمد، بست دم

خود نمی‌گوید تو را من دیده‌ام


حق پی شیطان بدین سان زد مثل

که تو را در رزم آرد با حیل


قرآن کریم: سوره انفال (۸)، آیه ۴۸

Quran, Sooreh Al-Anfaal (#8), Line #48


«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ ۖ 

فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَىٰ مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي 

أَخَافُ اللَّهَ ۚ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ»


«شيطان كردارشان را در نظرشان بياراست و گفت: امروز از مردم كسى بر شما 

پيروز نمى‌شود و من پناه شمايم. ولى چون دو فوج روبه‌رو شدند او بازگشت و گفت: 

من از شما بيزارم، كه چيزهايى مى‌بينم كه شما نمى‌بينيد، من از خدا مى‌ترسم كه 

او به سختى عقوبت مى‌كند.»


که تو را یاری دهم، من با توام

در خطرها پیش تو من می‌دوم


اسپرت باشم گه تیر خدنگ

مخلص تو باشم اندر وقت تنگ


جان فدای تو کنم در انتعاش

رستمی، شیری، هلا مردانه باش


سوی کفرش آورد زین عشوه‌ها

آن جوال خدعه و مکر و دها


چون قدم بنهاد، در خندق فتاد

او به قاها قاه خنده لب گشاد


هی، بیآ من طمع‌ها دارم ز تو

گویدش: رو رو که بیزارم ز تو

 

تو نترسیدی ز عدل کردگار

من همی‌ترسم، دو دست از من بدار


گفت حق: خود او جدا شد از بهی

تو بدین تزویرها هم کی رهی؟


فاعل و مفعول در روز شمار

روسیاه‌اند و حریف سنگسار


ره‌زده و، ره‌زن یقین در حکم و داد

در چه بعدند و در بئس المهاد


گول را و، غول را کو را فریفت

از خلاص و فوز می‌باید شکیفت


هم خر و خرگیر اینجا در گل اند

غافلند این‌جا و آن‌جا آفلند


قرآن کریم، سوره بقره(۲)، آیه ۲۰۶

Quran, Sooreh Al-Baqarah (#2), Line #206


«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ»


«و چون به او گويند كه از خدا بترس، خودخواهى‌اش او را به گناه كشاند. 

جهنم، آن آرامگاه بد، او را بس باشد».


جز کسانی را که وا گردند از آن

در بهار فضل آیند از خزان


توبه آرند و، خدا توبه‌پذیر

امر او گیرند و، او نعم الامیر


چون بر آرند از پشیمانی حنین

عرش لرزد از انین المذنبین


آن‌چنان لرزد، که مادر بر ولد

دستشان گیرد، به بالا می‌کشد


کای خداتان واخریده از غرور

نک ریاض فضل و، نک رب غفور


بعد ازین‌تان برگ و رزق جاودان

از هوای حق بود، نه از ناودان


چونکه دریا بر وسایط رشک کرد

تشنه چون ماهی، به ترک مشک کرد


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۱۱۳

Rumi (Molana jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1113


هر چه صورت می وسیلت سازدش

زان وسیلت بحر، دور اندازدش


Back

Privacy Policy

Today visitors: 2190

Time base: Pacific Daylight Time