برنامه شماره ۷۸۹ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۱۱ نوامبر ۲۰۱۹ - ۲۱ آبان
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۰۸۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1085 Divan e Shams
همه صیدها بکردی، هله میر(۱)! بارِ دیگر
سگِ خویش را رها کن که کند شکارِ دیگر
همه غوطهها بخوردی، همه کارها بکردی
منشین ز پای یکدم که بمانْد کارِ دیگر
همه نقدها شمردی، به وکیلِ در(۲) سپردی
بشنو از این مُحاسب(۳) عدد و شمارِ دیگر
تو بسی سَمَن بَران(۴) را به کنار درگرفتی
نَفَسی کنار بگشا، بنگر کنار دیگر
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الّا هوسِ قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی، هله، تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب کشد او به یارِ دیگر
نظرش به سویِ هر کس به مثالِ چشمِ نرگس
بُوَدش زِ هر حریفی طَرَب(۵) و خمارِ دیگر
همه عمر خوار باشد چو بَرِ دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سویِ پشتْ دارِ(۶) دیگر
که اگر بتان چنیناند، زِ شهِ تو خوشه چینند
نبدست مرغِ جان را جزِ او مَطارِ(٧) دیگر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۹۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2950
بر درِ کَهفِ(۸) اُلُوهیَّت چو سگ
ذرّه ذرّه اَمرْجُو بر جَسته رگ
ای سگِ دیو امتحان میکن که تا
چون درین ره مینهند این خلق پا
حمله میکن، منع میکن، مینگر
تا که باشد ماده اندر صِدق و نَر
پس اَعُوذ از بهر چه باشد؟ چو سگ
گشته باشد از تَرَفُّع(۹) تیزتَک(۱۰)
پس چه موقع می گویند: اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؟
پناه می برم به خدا از دست شیطانی که از درگاه الهی
رانده شده است. موقعی که سگ (شیطان) در حمله چابک باشد.
این اَعُوذ آن است کای تُرکِ خطا
بانگ بر زن بر سگت، ره بر گشا
تا بیایم بر درِ خرگاه تو
حاجتی خواهم ز جُود(۱۱) و جاه تو
چونکه تُرک از سَطوَتِ(۱۲) سگ عاجز است
این اَعُوذ و این فَغان(۱۳) ناجایز است
تُرک هم گوید: اَعُوذ از سگ، که من
هم ز سگ در ماندهام اندر وطن
تو نمییاری(۱۴) بر این در آمدن
من نمیآرم ز در بیرون شدن
خاک اکنون بر سر تُرک و قُنُق(۱۵)
که یکی سگ هر دو را بندد عُنُق(۱۶)
حاشَ لـِلَّه(۱۷)، تُرک بانگی بر زند
سگ چه باشد، شیرِ نر خون قی(۱۸) کند
ای که خود را شیر یزدان خواندهای
سال ها شد، با سگی در ماندهای
چون کند این سگ برای تو شکار؟
چون شکارِ سگ شده ستی آشکار
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 3697
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراقِ او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد، بس کس شاد شد
آخر از وی جَست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وَی مَنه
پیش از آن کو بجهد، از وی تو بِجِه
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۸۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 836
چونکه غم بینی، تو استغفار(۱۹) کن
غم به امرِ خالق آمد، کار کن
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۶۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4608
کار آن کارست ای مشتاق مست
کاندر آن کار، ار رسد مرگت خوشست
شُد نشانِ صِدقِ ایمان ای جوان
آن که آید خوش تو را مرگ اَندر آن
گَر نَشد ایمانِ تو ای جان چُنین
نیست کامل رو بِجو اِکمال ِدین
هر که اَندَر کارِ تو شد مرگدوست
بر دلِ تو بی کَراهَت دوستْ اوست
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۳۲۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3207
فکر، آن باشد که بگشاید رَهی
راه، آن باشد که پیش آید شَهی
شاه آن باشد که از خود شَه بود
نه به مخزن ها و لشکر شَه شود
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 21 Divan e Shams
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکرِ نِعَم
بی شمع رویِ تو نَتان(۲۰) دیدن مرین دو راه را
مولوی، مثنوی، دفتر دوّم، بیت ۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 71
پَردههایِ دیده را دارویِ صَبر
هم بِسوزد، هَم بِسازد شَرحِ صَدْر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۸۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1800 Divan e Shams
گفتست جانِ ذوفنون چون غرقه شد در بحرِ خون
یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون که با کیانم همنشین
قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۲۶
Quran, Soore Yaseen(#36), Line # 26
«… يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ.»
«…کاش قوم من می دانستند.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3151
معنی جَفَّ الْقَلَم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3182
فعلِ توست این غُصههای دَم به دَم
این بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
حديث
« جَفَّ الْقَلَمُ بِما اَنْتَ لاقٍ »
« خشك شد قلم به آنچه سزاوار بودی.»
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 427
جُرم بر خود نِه، که تو خود کاشتی
با جزا و عدلِ حق کُن آشتی
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 165
چونکه بد کردی بترس، آمِن مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خداش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 417
چون عسل خوردی، نیامد تب به غیر
مزد روز تو نیامد شب به غیر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 419
فعل تو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندت بگیرد دامنت
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۲۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1324
چون به قَعرِ خویِ خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۳۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1329
پیشِ چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب، عالَم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود
نیست معبود خلیل، آفِل بود
وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلین
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶و۷۵
Quran, Soore Al-An'aam (#6), Line # 75,76
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(۷۵)
بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم تا از اهل يقين گردد.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ(۷۶)
« چون شب او را فرو گرفت، ستاره ای دید. گفت: این است پروردگار من.
چون فروشد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1777
ناخوشِ او، خوش بُود در جان من
جان فدای یار دلْرنجان(۲۱) من
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145
عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون
عقلِ کلّی، ایمِن از رَیْبُ الْمَنون(۲۲)
قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰
Quran, Soore At-Tur (#29), Line # 69
« أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ »
« يا مىگويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 728 Divan e Shams
کُشتگان نعره زنان یا لَیْتَ قَوْمی یَعلَمُونْ
خُفیه(۲۳) صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد
قرآن کریم، سوره يس(۳۶)، آیه ۲۶
Quran, Soore Yaseen (#36), Line # 26
« قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ۖ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ »
« گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مىدانستند.»
مثنوی، مولوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۲۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4122
گر بدانی سِرِّ ما را ای مُضِلّ(۲۴)
میرهانیمان ز رنج ای کور دل
هین بیا زین سو ببین کین اَرغَنون(۲۵)
میزند یا لَیتَ قَومی یَعلَمُون
بهوش باش و بیا به این طرف ببین که اَرغَنون این نغمه را
می نوازد: کاش قوم من می دانستند.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1790 Divan e Shams
نعره زنند آن شرحهها یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون
گر نعره شان این سو رسد، نی گبر مانَد نی وثن(۲۶)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1258
گر قضا(۲۷) پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصدِ جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ، خَرگاهت(۲۸) زند
از کَرَم دان این که میترساندت
تا به مُلکِ ایمنی بنشاندت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۱۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 918
گر قَضا انداخت ما را در عذاب
کی رود آن خو و طبع مُستَطاب(۲۹)؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۴۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3496
کس نیابد بر دلِ ایشان ظَفَر(۳۰)
بر صدف آید ضرر، نَی بر گُهَر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3145
صبر کردن جان تَسْبیحات توست
صبر کن، کآن است تَسْبیح دُرُست
هیچ تَسْبیحی ندارد آن دَرَج(۳۱)
صبر کن، اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج(۳۲)
صبر چون پول(۳۳) صراط آن سو، بهشت
هست با هر خوب، یک لالای(۳۴) زشت
تا ز لالا میگریزی، وصل نیست
زانکه لالا را ز شاهد، فَصل(۳۵) نیست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3145
ذرهیی گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1900
از ترازو کم کُنی، من کم کنم
تا تو با من روشنی، من روشنم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۰۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1906
پس سلیمان اَندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش، کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دَم راست شد
آنچنانکه تاج را میخواست شد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2063
تا به دیوارِ بَلا ناید سَرَش
نشنود پندِ دل آن گوشِ کَرَش
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۸۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2896
شُکر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شُکر آرَد تو را تا کویِ دوست
نعمت آرد غفلت و شُکر اِنتِباه(۳۶)
صیدِ نعمت کُن به دامِ شُکرِ شاه
قرآن کریم، سوره ابراهیم(۱۴)، آیه ۷
Quran, Soore Ibrahim (#14), Line # 7
« وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ »
« و پروردگارتان اعلام كرد كه اگر مرا سپاس گوييد، بر نعمت
شما مىافزايم و اگر كفران كنيد، بدانيد كه عذاب من سخت است.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۱۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2172 Divan e Shams
وَ هْوَ مَعَکُم یعنی با توست در این جستن
آنگه که تو میجویی هم در طلب او را جو
قرآن کریم، سوره حديد(۵۷)، آيه ۴
Quran, Soore Al-Hadid (#57), Line # 4
«... وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما كُنْتُمْ …»
«… و اوست با شما، هرجا که باشید …»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۷۹۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1795 Divan e Shams
گر تو مُقامرزادهای(۳۷)، در صرفه چون افتادهای؟
صرفه گری رسوا بُوَد، خاصه که با خوبِ خُتَن(۳۸)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۴۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1463
مشتریِّ ماست اَللهُ اشْتَری'*(۳۹)
از غمِ هر مشتری هین برتر آ
کسی که فرموده است: « خداوند می خرد »، مشتری ماست.
بهوش باش از غم مشتریانِ فاقد اعتبار بالاتر بیا.
مشتریی جو که جویانِ(۴۰) تو است
عالِمِ آغاز و پایانِ تو است
هین مَکَش هر مشتری را تو به دست(۴۱)
عشقبازی با دو معشوقه بَد است
* قرآن کریم، سوره توبه(۹)، آیه ۱۱۱
Quran, Soore At-Tawba (#9), Line # 111
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ…
خداوند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریده است…
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 1855
لطف و سالوسِ(۴۲) جهان، خوش لقمهای است
کمترش خور، کان پُر آتش لقمهای است
آتشش پنهان، و ذوقش آشکار
دودِ او ظاهر شود پایانِ کار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۰۷۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2078
خود کدامین خوش که آن ناحوش نشد؟
یا کدامین سقف، کان مِفرَش(۴۳) نشد؟
غیرِ آواز عزیزان در صُدور(۴۴)
کو بُوَد از عکسِ دَمشان نَفَخِ صور(۴۵)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۲۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2240
وآنکه در انبار مانْد و صَرفه کرد
اِشپِش(۴۶) و موش و حوادث هاش خَورد
این جهان، نفی است، در اثباتِ جو
صورتت صِفر(۴۷) است، در مَعنیت جو
جانِ شورِ تلخ(۴۸)، پیشِ تیغ بَر
جانِ چون دریای شیرین را بخر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 652 Divan e Shams
تَدبیر کند بنده و تَقدیر نداند
تَدبیر به تَقدیرِ خداوند نماند
بنده چو بیندیشد، پیداست چه بیند
حیلَت(۴۹) بکند، لیک خدایی نتواند
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۳۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3039
شیر با این فکر میزد خنده فاش
بر تبسّم های شیر، ایمن مباش
مالِ دنیا شد تبسّم های حق
کرد ما را مست و مغرور و خَلَق(۵۰)
فقر و رنجوری به استت ای سَنَد(۵۱)
کان تبسّم، دام خود را بر کَنَد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۸۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1873
در درونِ بیشه شیران منتظر
تا شود امرِ تَعالَوْا(۵۲) منتشر
پس برون آیند آن شیران ز مَرج(۵۳)
بی حجابی حق نماید دَخل و خرج(۵۴)
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۶۸۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3686
هرچه جز عشقِ خدایِ اَحسَن است
گَر شِکَر خواری است، آن جان کَندَن است
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 3921
غیر تو هرچه خوش است و ناخوش است
آدمی سوز است و عینِ آتش است
(۱) میر: مخفّفِ امیر، سلطان، پادشاه
(۲) وکیلِ در: وکیلِ دربار، کسی که شکایات و تقاضاهای مردم را به پادشاه و سلطان می رسانده است.
(۳) مُحاسب: حساب کننده، حسابدار
(۴) سَمَن بَر: کسی که بدنی لطیف و خوشبو دارد.
(۵) طَرَب: شادمانی
(۶) پشتْ دار: حامی، پشتیبان
(۷) مَطار: پرواز، پریدن، جای پرواز
(۸) کَهف: غار
(۹) تَرَفُّع: غرور، تکبّر، بلند شدن، برتری جویی
(۱۰) تیزتَک: دونده سریع
(۱۱) جُود: بخشش، کَرَم
(۱۲) سَطوَت: حمله، تهاجم
(۱۳) فَغان: آه، ناله، زاری
(۱۴) نمییاری: نمی توانی، یارِستَن: توانستن، از عهده برآمدن
(۱۵) قُنُق: مهمان، کلمه ترکی
(۱۶) عُنُق: گردن، جمع: اَعناق
(۱۷) حاشَ لـِلَّه: پناه بر خدا
(۱۸) قی: استفراغ
(۱۹) استغفار: طلب مغفرت کردن، عذرخواهی
(۲۰) نَتان: نتوان
(۲۱) یار دلْرنجان: آن یار که دل را می رنجاند.
(۲۲) رَیْبُ الَمنون: حوادث ناگوار
(۲۳) خَفیه: پوشیده، پنهان، نهفته
(۲۴) مُضِلّ: گمراهکننده، کوردل
(۲۵) اَرغَنون: نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آنها صدا ایجاد میشود، ارگ.
(۲۶) وثن: بُت
(۲۷) قضا: تقدیر و حکم الهی
(۲۸) خَرگاه: خیمه بزرگ، سراپرده
(۲۹) مُستَطاب: پاک و پاکیزه
(۳۰) ظَفَر: پیروزی، دست یافتن
(۳۱) دَرَج: درجه
(۳۲) اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الْفَرَج: صبر کلید رستگاری است.
(۳۳) پول: پل
(۳۴) لالا: لـله، غلام و بنده، مربی مرد
(۳۵) فَصل: جدا کردن
(۳۶) اِنتِباه: بیداری، آگاهی
(۳۷) مُقامرزاده: فرزند شخص قمارباز
(۳۸) خُتَن: شهری در ترکستان چین که زیبارویان آن معروف بودند.
(۳۹) اِشْتَری': خرید، هم به معنی خریدن و هم فروختن است اما غالباً به معنی خریدن به کار می رود.
(۴۰) جویان: جوینده، طالب
(۴۱) دست کشیدن: لـمس کردن، گدایی کردن، در اینجا به معنی طلب کردن.
(۴۲) سالوس: فریب، خدعه، در اینجا به معنی فریبکار
(۴۳) مِفرَش: آنچه روی زمین بگسترانند.
(۴۴) صُدور: جمع صَدر به معنی سینه، سینه منزلگاه قلب است و قلب تجلّی گاه حق.
(۴۵) نفخِ صُور: دمیدن در شیپور، یکی از علائم قیامت کبری.
(۴۶) اِشپِش: شپش
(۴۷) صِفر: خالی، تهی
(۴۸) جانِ شورِ تلخ: کنایه از جانی که به هوی' و هوس آلوده است و هنوز به تربیت الهی، پرورش نیافته.
(۴۹) حیلَت: حیله، فکر کردن به وسیله من ذهنی بر اساس دید هم هویت شدگی ها
(۵۰) خَلَق: ژنده، کهنه، پوسیده
(۵۱) سَنَد: شخص مورد اعتماد
(۵۲) تَعالَوْا: بالا بياييد
(۵۳) مَرج: چراگاه
(۵۴) دَخل و خَرج: در اینجا منظور پاداش های اخروی و اعمالی است که در دنیا صورت گرفته است.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یکدم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی به وکیل در سپردی
بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب کشد او به یار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بودش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر
که اگر بتان چنیناند ز شه تو خوشه چینند
نبدست مرغ جان را جز او مطار دیگر
بر در کهف الوهیت چو سگ
ذره ذره امرجو بر جسته رگ
ای سگ دیو امتحان میکن که تا
حمله میکن منع میکن مینگر
تا که باشد ماده اندر صدق و نر
پس اعوذ از بهر چه باشد؟ چو سگ
گشته باشد از ترفع تیزتک
این اعوذ آن است کای ترک خطا
بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا
تا بیایم بر در خرگاه تو
حاجتی خواهم ز جود و جاه تو
چونکه ترک از سطوت سگ عاجز است
این اعوذ و این فغان ناجایز است
ترک هم گوید اعوذ از سگ که من
تو نمییاری بر این در آمدن
خاک اکنون بر سر ترک و قنق
که یکی سگ هر دو را بندد عنق
حاش لـله ترک بانگی بر زند
سگ چه باشد شیر نر خون قی کند
سال ها شد با سگی در ماندهای
چون کند این سگ برای تو شکار
چون شکار سگ شده ستی آشکار
از فراق او بیندیش آن زمان
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
چونکه غم بینی تو استغفار کن
غم به امر خالق آمد کار کن
کاندر آن کار ار رسد مرگت خوشست
شد نشان صدق ایمان ای جوان
آن که آید خوش تو را مرگ اندر آن
گر نشد ایمان تو ای جان چنین
نیست کامل رو بجو اکمال دین
هر که اندر کار تو شد مرگدوست
بر دل تو بی کراهت دوست اوست
فکر آن باشد که بگشاید رهی
راه آن باشد که پیش آید شهی
شاه آن باشد که از خود شه بود
نه به مخزن ها و لشکر شه شود
این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم
بی شمع روی تو نتان دیدن مرین دو راه را
پردههای دیده را داروی صبر
هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
گفتست جان ذوفنون چون غرقه شد در بحر خون
یا لیت قومی یعلمون که با کیانم همنشین
معنی جف القلم کی آن بود
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
جرم بر خود نه که تو خود کاشتی
با جزا و عدل حق کن آشتی
چونکه بد کردی بترس آمن مباش
زآنکه تخم است و برویاند خداش
چون عسل خوردی نیامد تب به غیر
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
ز آن سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
وآنکه آفل باشد و گه آن و این
نیست دلبر لا احب الآفلین
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دلرنجان من
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی ایمن از ریب المنون
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون
خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد
گر بدانی سر ما را ای مضل
هین بیا زین سو ببین کین ارغنون
میزند یا لیت قومی یعلمون
بهوش باش و بیا به این طرف ببین که ارغنون این نغمه را
نعره زنند آن شرحهها یا لیت قومی یعلمون
گر نعره شان این سو رسد نی گبر ماند نی وثن
گر قضا پوشد سیه، همچون شبت
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
از کرم دان این که میترساندت
تا به ملک ایمنی بنشاندت
گر قضا انداخت ما را در عذاب
کی رود آن خو و طبع مستطاب؟
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نی بر گهر
نفس زنده سوی مرگی میتند
صبر کردن جان تسبیحات توست
صبر کن کآن است تسبیح درست
هیچ تسبیحی ندارد آن درج
صبر کن الصبر مفتاح الفرج
صبر چون پول صراط آن سو بهشت
هست با هر خوب یک لالای زشت
تا ز لالا میگریزی وصل نیست
زانکه لالا را ز شاهد فصل نیست
از ترازو کم کنی من کم کنم
تا تو با من روشنی من روشنم
پس سلیمان اندرونه راست کرد
دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
بعد از آن تاجش همان دم راست شد
تا به دیوار بلا ناید سرش
نشنود پند دل آن گوش کرش
شکر جان نعمت و نعمت چو پوست
ز آنکه شُکر آرَد تو را تا کوی دوست
نعمت آرد غفلت و شکر انتباه
صید نعمت کن به دام شکر شاه
و هو معکم یعنی با توست در این جستن
گر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای؟
صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوب ختن
مشتری ماست الله اشتری*
از غم هر مشتری هین برتر آ
مشتریی جو که جویان تو است
عالم آغاز و پایان تو است
هین مکش هر مشتری را تو به دست
عشقبازی با دو معشوقه بد است
لطف و سالوس جهان خوش لقمهای است
کمترش خور کان پر آتش لقمهای است
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
یا کدامین سقف کان مفرش نشد؟
غیر آواز عزیزان در صدور
کو بود از عکس دمشان نفخ صور
وآنکه در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش و حوادث هاش خورد
این جهان نفی است در اثبات جو
صورتت صفر است در معنیت جو
جانِ شور تلخ پیش تیغ بر
جان چون دریای شیرین را بخر
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند نماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی نتواند
بر تبسم های شیر ایمن مباش
مال دنیا شد تبسم های حق
کرد ما را مست و مغرور و خلق
فقر و رنجوری به استت ای سند
کان تبسم دام خود را بر کند
در درون بیشه شیران منتظر
تا شود امر تعالوا منتشر
پس برون آیند آن شیران ز مرج
بی حجابی حق نماید دخل و خرج
هرچه جز عشق خدای احسن است
گر شکر خواری است آن جان کندن است
آدمی سوز است و عین آتش است
Privacy Policy
Today visitors: 618 Time base: Pacific Daylight Time