برنامه شماره ۹۶۶ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۴۰۲ تاریخ اجرا: ۲۰ ژوئن ۲۰۲۳ - ۳۱ خرداد
برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۹۶۶ بر روی این لینک کلیک کنید.
برای دانلود فایل صوتی برنامه ۹۶۶ با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.
PDF متن نوشته شده برنامه با فرمت
PDF متن نوشته شده پیغامهای تلفنی برنامه با فرمت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه ریز مناسب پرینت
تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF نسخه درشت
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتی
خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۶ (نسخهی مناسب پرینت رنگی)
فلوچارت مطرح شده در برنامه ۹۶۶ (نسخهی مناسب پرینت سیاه و سفید)
برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی بر روی این لینک کلیک کنید.
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1643, Divan e Shams
چند خُسپیم؟ صبوح است، صلا، برخیزیم
آبِ رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم
آن کُمیتِ(۱) عربی را که فلکپیمای است
وقتِ زین است و لگام(۲) است چرا ننگیزیم(۳)؟
خوش برانیم سویِ بیشهٔ شیرانِ سیاه
شیرگیرانه ز شیرانِ سیه نگریزیم
درِ زندانِ جهان را به شجاعت بِکَنیم
شحنهٔ(۴) عشق چو با ماست ز که پرهیزیم؟
زنگیانِ شبِ غم را همه سر برداریم
زنگ و رومی چه بُوَد چون به وَغا(۵) بستیزیم؟
قدحِ باده نسازیم جز از کاسهٔ سر
گردِ هر دیگ نگردیم، نه ما کفلیزیم(۶)
ز آخورِ ثور(۷) برانیم سویِ برجِ اسد(۸)
چو اسد هست چه با گلّهٔ گاو آمیزیم؟
اندرین منزل هر دم حَشَری(۹) گاو آرد
چاره نَبْوَد ز سرِ خر چو درین پالیزیم(۱۰)
موجِ دریایِ حقایق که زند بر کُهِ قاف
زان ز ما جوش برآورد که ما کاریزیم(۱۱)
بدر ماراست، اگرچه چو هلالیم نزار
صدر ماراست، اگرچه که درین دهلیزیم
گُلرخان روی نمایند، چو رو بنماییم
که بهاریم در آن باغ، نه ما پاییزیم
وز سرِ ناز بگوییم چه چیزید شما
سجده آرند که ما پیشِ شما ناچیزیم
گُلعذاریم(۱۲) ولی پیشِ رخِ خوب شما
روی ناشسته و آلوده و بیتمییزیم
آهوانِ تبتی(۱۳) بهرِ چرا آمدهاند
زانکه امروز همه مُشک و عبر میبیزیم(۱۴)
چون دهد جامِ صفا بر همه ایثار کنیم
ور زند سیخِ بلا همچو خران نسکیزیم(۱۵)
تابِ خورشیدِ ازل بر سرِ ما میتابد
میزند بر سرِ ما تیز از آن سرتیزیم
طالعِ شمس چو ماراست چه باشد اختر؟
روز و شب در نظرِ شمسِ حق تبریزیم
(۱) کُمیت: اسب سرخ یال و دم سیاه، کَهَر
(۲) لگام: دهنهٔ اسب، افسار
(۳) انگیختن: به جنبش و حرکت درآوردن
(۴) شِحنه: داروغه، پاسبان
(۵) وَغا: جنگ، کارزار
(۶) کفلیز: کفگیر
(۷) ثور: گاو، برجِ ثور: دومین برج فلکی
(۸) اسد: شیر، برجِ اسد: پنجمین برج فلکی
(۹) حَشَر: گروهی از افراد متفرقه که معمولاً بدون مزد کار میکردند. جنگاوری که در سپاه متفرقه عضویت دارد.
(۱۰) پالیز: بُستان، برای دفع جانوران معمولاً در بستانها سرِ خری مرده را نصب میکردند.
(۱۱) کاریز: مجرای آبِ روان در زیر زمین، قنات.
(۱۲) گلعِذار: آنکه چهرهای مانند گل دارد، گُلرو، گلچهره، زیبارو.
(۱۳) آهوانِ تبتی: آهوانِ منسوب به تبّت در چین. منظور آهوانِ ختن است که مُشک از نافهٔ آنها به دست میآید.
(۱۴) بیزیدن: بیختن، الک کردن، غربال کردن
(۱۵) سِکیزیدن: جست و خیز کردن، جفتک انداختن
-------------
آن کُمیتِ عربی را که فلکپیمای است
وقتِ زین است و لگام است چرا ننگیزیم؟
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #1359
ننگرم کس را و گر هم بنگرم
او بهانه باشد و، تو مَنْظَرم(۱۶)
عاشقِ صُنعِ تواَم در شُکر و صبر(۱۷)
عاشقِ مصنوع کی باشم چو گَبر(۱۸)؟
عاشقِ صُنعِ(۱۹) خدا با فَر(۲۰) بوَد
عاشقِ مصنوعِ(۲۱) او کافر بُوَد
(۱۶) مَنْظَر: جای نگریستن و نظر انداختن
(۱۷) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۱۸) گبر: کافر
(۱۹) صُنع: آفرینش
(۲۰) فَر: شکوهِ ایزدی
(۲۱) مصنوع: آفریده، مخلوق
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۰۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #4100
خواب چون در میرمد از بیمِ دلق
خوابِ نسیان کی بُوَد با بیمِ حَلق؟
لٰاتُؤاخِذ اِنْ نَسینا، شد گواه
که بُوَد نسیان به وجهی هم گناه
زآنکه استکمالِ تعظیم او نکرد
ورنه نسیان در نیاوردی نبرد
قرآن کریم، سورهٔ بقره (۲)، آیهٔ ۲۸۶
Quran, Al-Baqarah(#2), Line #286
«… رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا… .»
«… اى پروردگار ما، اگر فراموش كردهايم يا خطايى كردهايم، ما را بازخواست مكن … .»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۹۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2890, Divan e Shams
چه لطیفی، و ز آغاز چنان جباری
چه نهانی و عجب این که در این غوغایی
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۱۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #910
با قضا پنجه مَزَن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز
مُرده باید بود پیشِ حکمِ حق
تا نیاید زخم، از رَبُّ الفَلَق(۲۲)
(۲۲) رَبُّ الفَلَق: پروردگار صبحگاه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۷۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #976
با قضا پنجه زدن(۲۳) نَبْوَد جهاد
ز آنکه این را هم قضا بر ما نهاد
کافرم من، گر زیان کردهست کس
در رهِ ایمان و طاعت، یک نَفَس
سَر، شکسته نیست، این سَر را مَبَند
یک دو روزی جهد کن، باقی بخند
(۲۳) پنجه زدن: ستیز کردن
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #1939
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا پستی است، آب آنجا دود
آبِ رحمت بایدت، رو پست شو
وآنگهان خور خَمرِ رحمت، مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سَر
بر یکی رحمت فِرو مآ(۲۴) ای پسر
(۲۴) فِرو مآ: نایست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۱۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3158
گویدش: رُدُّوا لَعادُوا(۲۵)، کارِ توست
ای تو اندر توبه و میثاق، سُست
لیک من آن ننگرم، رحمت کنم
رحمتم پُرّست، بر رحمت تنم
ننگرم عهدِ بَدت، بِدْهم عطا
از کَرَم، این دَم چو میخوانی مرا
(۲۵) رُدُّوا لَعادوا: اگر آنان به این جهان برگردانده شوند، دوباره به آنچه که از آن نهی شدهاند، بازگردند.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۵۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #2257
همچنین هر شهوتی اندر جهان
خواه مال و، خواه جاه و، خواه نان
هر یکی زینها تو را مستی کند
چون نیابی آن، خُمارت میزند
این خُمارِ غم، دلیلِ آن شده ست
که بدان مفقود، مستیّات بُدهست
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۵۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #559
گفت: والـلَّه آمدم من بارها
تا تو را واقف کنم زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر
از همه گویندگان، باذوقتر
باز میگشتم که او خود واقف است
زین قضا راضی است، مردِ عارف است
گفت: آن را جمله میگفتند خَوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد
که دو صد لعنت برآن تقلید باد
خاصه تقلیدِ چنین بیحاصلان
خشمِ ابراهیم با بر آفلان
عکسِ ذوقِ آن جماعت میزدی
وین دلم زآن عکس، ذوقی میشدی
عکس، چندان باید از یارانِ خَوش
که شوی از بحرِ بیعکس، آبکَش
عکس، کَاوّل زد، تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد، شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق، از یاران مَبُر
از صدف مَگْسَل، نگشت آن قطره، دُرّ
صاف خواهی چشم و عقل و سَمْع(۲۶) را
بَردَران تو پردههایِ طَمْع(۲۷) را
(۲۶) سمع: گوش
(۲۷) طَمْع: حرص، آز
مولوى، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #822
جمله عالَم زین غلط کردند راه
کز عَدَم ترسند و، آن آمد پناه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۶۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4063
گرنه نفس از اندرون راهت زدی
رهزنان را بر تو دستی کی بُدی؟
زان عَوانِ(۲۸) مُقتَضی(۲۹) که شهوت است
دل اسیرِ حرص و آز و آفت است
زان عَوانِ سِرّ، شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهرِ توست راه
(۲۸) عَوان: داروغه، مأمور
(۲۹) مُقتَضی: اقتضا کننده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۶۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #267
حَزْم آن باشد که ظنِّ بَد بَری
تا گُریزیّ و، شوی از بَد، بَری
حَزْم، سُوء الظن گفتهست آن رسول
هر قَدَم را دام میدان ای فَضول(۳۰)
رویِ صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی است، کم ران اُوستاخ(۳۱)
آن بُزِ کوهی دَوَد که دام کو؟
چون بتازد، دامش افتد در گلو
(۳۰) فَضول: زیادهگو
(۳۱) اُوستاخ: گستاخ و بیپروا
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #233, Divan e Shams
کجاست ساقیِ جان؟ تا بههم زَنَد ما را
بروبد از دلِ ما فکرِ دیّ(۳۲) و فردا را
(۳۲) دی: دیروز
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۵۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #753
از درونِ خویش این آوازها
منع کن تا کشف گردد رازها
ذکرِ حق کن، بانگِ غولان را بسوز
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #406
پس تو خود را صید میکردی به دام
که شدی محبوس و محرومی ز کام
در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
چون شکارِ خوک آمد صیدِ عام
رنجِ بیحد، لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را، عشق است و بس
لیک او کَی گنجد اندر دامِ کس؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۱۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #417
همچو گورِ کافران، بیرون حُلَل(۳۳)
اندرون، قهرِ خدا عَزَّوَجَلّ(۳۴)
(۳۳) حُلَل: زیورها، پیرایهها، جمع حُلّه
(۳۴) عَزَّوَجَلّ: گرامی و بزرگ است، از صفات خداوند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #362
قبض دیدی چارهٔ آن قبض کن
زآنکه سَرها جمله میروید زِ بُن
بسط دیدی، بسطِ خود را آب دِه
چون برآید میوه، با اصحاب دِه
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3734
چونکه قَبضی(۳۵) آیدت ای راهرو
آن صَلاحِ توست، آتَشدل(۳۶) مشو
(۳۵) قَبض: گرفتگی، دلتنگی و رنج
(۳۶) آتشدل: دلسوخته، ناراحت و پریشان حال
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۳۷۳۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #3739
چونکه قبض آید تو در وی بَسط بین
تازه باش و چین میَفکن در جَبین(۳۷)
(۳۷) جَبین: پیشانی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۶۴۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1643
لیک حاضر باش در خود، ای فتیٰ(۳۸)
تا به خانه او بیابد مر تو را
ورنه خِلْعَت(۳۹) را بَرَد او بازپس
که نیابیدم به خانه هیچکس
(۳۸) فتیٰ: جوانمرد
(۳۹) خِلْعَت: لباس یا پارچهای که خانوادۀ داماد به عروس یا خانوادۀ او هدیه میدهند، مجازاً هدیه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۶۴۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3644
هست مهمانخانه این تَن ای جوان
هر صباحی ضَیفِ(۴۰) نو آید دوان
هین مگو کین مانْد اندر گردنم
که هم اکنون باز پَرَّد در عَدم
هر چه آید از جهان غَیبوَش
در دلت ضَیفست، او را دار خَوش
(۴۰) ضَیف: مهمان
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4466
عاشقان از بیمرادیهایِ خویش
باخبر گشتند از مولایِ خویش
بیمرادی شد قَلاووزِ(۴۱) بهشت
حُفَّتِ الْجَنَّة شنو ای خوشسرشت
حدیث
«حُفَّتِ الْجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَحُفَّتِ النَّارُ بِالشَّهَوَاتِ.»
«بهشت در چیزهای ناخوشایند پوشیده شده و دوزخ در شهوات.»
(۴۱) قَلاووز: پیشآهنگ، پیشروِ لشکر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۹۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1391, Divan e Shams
بیرون شدم ز آلودگی با قوَّتِ پالودگی(۴۲)
اورادِ خود را بعد ازین مقرونِ سبحانی کنم
(۴۲) پالودن: صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال رد کردن
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #215
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سویِ ما آید نداها را صَدا
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #419
فعلِ تو که زاید از جان و تنت
همچو فرزندت بگیرد دامنت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۱۳۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2138
ای زده بر بیخودان تو ذُوالْفَقار
بر تنِ خود میزنی آن، هوش دار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۶۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #3662
ای دریده پوستینِ یوسفان
گرگ برخیزی از این خوابِ گران
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3180
گر بدرَّد گرگت، آن از خویش دان
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۳۱۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #1311
ای که تو از ظلم، چاهی میکَنی
از برایِ خویش، دامی میکُنی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۰۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #1502
ای تو کرده ظلمها، چون خوشدلی؟
از تقاضایِ مُکافی(۴۳) غافلی؟
یا فراموشت شدهست از کردههات
که فرو آویخت غفلت پردههات؟
(۴۳) مُکافی: مُکافات دهنده
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۱۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #415
گِردِ خود برگَرد و جُرم خود ببین
جنبش از خود بین و، از سایه مَبین
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۴۹۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1494
عقل بودی، گِردِ خود کردی طواف
تا بدیدی جُرمِ خود، گشتی معاف
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۹۶
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1896
هیچ گِردِ خود نمیگردد که من
کژْروی کردم، چو اندر دین، شَمَن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۹۱۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1913
پس تو را هر غم که پیش آید ز دَرْد
بر کسی تهمت مَنِه، بر خویش گَرد
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۵۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2458
کی کژی کردیّ و کی کردی تو شَرّ
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
کی فرستادی دَمی بر آسمان
نیکیی، کز پی نیآمد مثلِ آن؟
گر مراقب باشی و بیدار تو
بینی هر دَم پاسخِ کردار تو
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۴۸۷
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #6, Line #3487
چون تو میبینی که نیکی میکنی
بر حیات و راحتی بر میزنی
چونکه تقصیر و فسادی میرود
آن حیات و ذوق، پنهان میشود
دید خود مگذار از دیدِ خسان
که به مُردارت کَشَند این کرکسان
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۴۶۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2464
از بَدی چون دل سیاه و تیره شد
فهم کن، اینجا نشاید خیره شد
ورنه خود تیری شود آن تیرگی
در رسد در تو جزایِ خیرگی
ور نیآید تیر، از بخشایش است
نه پیِ نادیدنِ آلایش است
هین مراقب باش، گر دل بایدت
کز پیِ هر فعل، چیزی زایدت
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۶۵
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #165
چونکه بد کردی، بترس، آمِن مباش
زآنکه تخم است و برویانَد خُداش
چند گاهی او بپوشانَد که تا
آیدت ز آن بَد پشیمان و حیا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۲۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #321
حیلههایِ تیره اندر داوری
پیشِ بینایان چرا میآوری؟
هر چه در دل داری از مکر و رُموز
پیشِ ما رسواست و، پیدا همچو روز
گر بپوشیمش ز بَندهپَروَری
تو چرا بیرُویی از حد میبَری؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۹۶۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #3969
رازها را میکند حق آشکار
چون بخواهد رُست، تخمِ بَد مَکار
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3214
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جانِ تو ای ذُودَلال(۴۴)
(۴۴) ذُودَلال: صاحبِ ناز و کرشمه
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۱۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3219
در تگِ جو هست سِرگین ای فَتیٰ(۴۵)
گرچه جو صافی نماید مر تو را
(۴۵) فَتیٰ: جوان، جوانمرد
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۳۲۴۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3240
کرده حق ناموس را صد من حَدید(۴۶)
ای بسی بسته به بندِ ناپدید
(۴۶) حَدید: آهن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۸۴۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2842, Divan e Shams
چه چگونه بُد عدم را؟ چه نشان نهی قِدَم(۴۷) را؟
نگر اوّلین قَدَم را که تو بس نکو نهادی
(۴۷) قِدَم: دیرینگی، قدیم (مقابل حدوث)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۱۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #2133, Divan e Shams
بیدار شو، بیدار شو، هین رفت شب، بیدار شو
بیزار شو، بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #1480, Divan e Shams
خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
آوازِ خروس و سگِ آن کوی شنیدیم
والله که نشانهایِ قرویِ(۴۸) دهِ یار است
آن نرگس و نسرین و قَرَنفُل(۴۹) که چریدیم
(۴۸) قَرْوْ: جوی آب، علایم پیدا شدن و کشف شدن. قُرو: گلزار
(۴۹) قَرَنفُل: گل میخک
تا کی به حبسِ این جهان من خویش زندانی کنم؟
وقت است جان پاک را تا میرِ میدانی کنم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ٢٨٠۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من رُوفتم از نیک و بد
خانهام پُرَّست از عشقِ احد
هرچه بینم اندر او غیرِ خدا
آنِ من نَبْوَد، بُوَد عکسِ گدا
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶۸۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #2681
از خدا میخواه دفعِ این حسد
تا خدایت وارهانَد از جسد
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۹
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #29, Divan e Shams
ای چشمِ جان را توتیا، آخر کجا رفتی؟! بیا!
تا آبِ رحمت بَرزند(۵۰) از صحنِ آتشدانِ ما
(۵۰) بَرزدن: برجوشیدن، فوران کردن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۸۶۲
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Qazal) #862, Divan e Shams
قومی که بر بُراقِ(۵۱) بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مَه نظر کنند
در دانههای شهوتی آتش زنند زود
وز دامگاهِ صَعب(۵۲) به یک تَک(۵۳) عَبَر کنند(۵۴)
(۵۱) بُراق: اسب تندرو، مرکب هوشیاری، مَرکَبی که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.
(۵۲) صَعب: سخت و دشوار
(۵۳) تَک: تاختن، دویدن، حمله
(۵۴) عَبَر کردن: عبور کردن و گذشتن
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۲۵۱
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #4, Line #1251
شاهِ عادل چون قرینِ او شود
نامِ آن نُورٌ عَلی نُورٍ بُوَد
دشوارها رفت از نظر، هر سَد شد زیر و زبر
بر جایِ پا چون رُست پَر، دُوران به آسانی کنم
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۰۸
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #3, Line #4008
من عجب دارم زِ جویای صفا
کاو رَمَد(۵۵) در وقتِ صیقل از جفا
(۵۵) رَمَد: فرار کند
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #2, Line #374
گر نخواهم داد، خود ننمایَمش
چونْش کردم بستهدل، بگشایمش
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ٣٢١٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #3212
هرکه نقصِ خویش را دید و شناخت
اندر اِستِکمالِ(۵۶) خود، دواسبه تاخت(۵۷)
زآن نمیپرّد بهسویِ ذوالْجلال
کو گُمانی میبَرَد خود را کمال
(۵۶) اِستِکمال: به کمال رسانیدن، کمالخواهی
(۵۷) دواسبه تاختن: کنایه از شتاب کردن و به شتاب رفتن
شحنهٔ عشق چو با ماست ز که پرهیزیم؟
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ٩٨٢
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #1, Line #982
این جهان زندان و ما زندانیان
حُفره کن زندان و خود را وارهان
«اَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ.»
«دنیا زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۳۳
Rumi (Molana Jalaleddin) Poem (Mathnavi), Book #5, Line #433
جَوْقجَوْق(۵۸) و، صف صف از حرص و شتاب
مُحْتَرِز(۵۹) زآتش، گُریزان سویِ آب
لاجَرَم ز آتش برآوردند سر
اِعْتبار اَلْاِعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجانِ گول
من نیام آتش، منم چشمهٔ قبول
چشمبندی کردهاند ای بینظر
در من آی و هیچ مگریز از شَرَر
ای خلیل اینجا شَرار و دود نیست
جز که سِحر و خُدعهٔ(۶۰) نمرود نیست
چون خلیلِ حق اگر فرزانهای
آتش آبِ توست و تو پروانهای
(۵۸) جَوْقجَوْق: دستهدسته
(۵۹) مُحتَرِز: دورى كننده، پرهیز کننده
(۶۰) خُدعه: نیرنگ، حیله
-------------------------
مجموع لغات:
----------------------------
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
چند خسپیم صبوح است صلا برخیزیم
آب رحمت بستانیم و بر آتش ریزیم
آن کمیت عربی را که فلکپیمای است
وقت زین است و لگام است چرا ننگیزیم
خوش برانیم سوی بیشه شیران سیاه
شیرگیرانه ز شیران سیه نگریزیم
در زندان جهان را به شجاعت بکنیم
شحنه عشق چو با ماست ز که پرهیزیم
زنگیان شب غم را همه سر برداریم
زنگ و رومی چه بود چون به وغا بستیزیم
قدح باده نسازیم جز از کاسه سر
گرد هر دیگ نگردیم نه ما کفلیزیم
ز آخور ثور برانیم سوی برج اسد
چو اسد هست چه با گله گاو آمیزیم
اندرین منزل هر دم حشری گاو آرد
چاره نبود ز سر خر چو درین پالیزیم
موج دریای حقایق که زند بر که قاف
زان ز ما جوش برآورد که ما کاریزیم
بدر ماراست اگرچه چو هلالیم نزار
صدر ماراست اگرچه که درین دهلیزیم
گلرخان روی نمایند چو رو بنماییم
که بهاریم در آن باغ نه ما پاییزیم
وز سر ناز بگوییم چه چیزید شما
سجده آرند که ما پیش شما ناچیزیم
گلعذاریم ولی پیش رخ خوب شما
آهوان تبتی بهر چرا آمدهاند
زانکه امروز همه مشک و عبر میبیزیم
چون دهد جام صفا بر همه ایثار کنیم
ور زند سیخ بلا همچو خران نسکیزیم
تاب خورشید ازل بر سر ما میتابد
میزند بر سر ما تیز از آن سرتیزیم
طالع شمس چو ماراست چه باشد اختر
روز و شب در نظر شمس حق تبریزیم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
خواب چون در میرمد از بیم دلق
خواب نسیان کی بود با بیم حلق
لاتواخذ ان نسینا شد گواه
که بود نسیان به وجهی هم گناه
زآنکه استکمال تعظیم او نکرد
چه لطیفی و ز آغاز چنان جباری
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم از رب الفلق
با قضا پنجه زدن نبود جهاد
کافرم من گر زیان کردهست کس
در ره ایمان و طاعت یک نفس
سر شکسته نیست این سر را مبند
یک دو روزی جهد کن باقی بخند
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا پستی است آب آنجا دود
آب رحمت بایدت رو پست شو
وآنگهان خور خمر رحمت مست شو
رحمت اندر رحمت آمد تا به سر
بر یکی رحمت فرو مآ ای پسر
گویدش ردوا لعادوا کار توست
ای تو اندر توبه و میثاق سست
لیک من آن ننگرم رحمت کنم
رحمتم پرست بر رحمت تنم
ننگرم عهد بدت بدهم عطا
از کرم این دم چو میخوانی مرا
خواه مال و خواه جاه و خواه نان
چون نیابی آن خمارت میزند
این خمار غم دلیل آن شده ست
که بدان مفقود مستیات بدهست
گفت والـله آمدم من بارها
از همه گویندگان باذوقتر
زین قضا راضی است مرد عارف است
گفت آن را جمله میگفتند خوش
خاصه تقلید چنین بیحاصلان
خشم ابراهیم با بر آفلان
عکس ذوق آن جماعت میزدی
وین دلم زآن عکس ذوقی میشدی
عکس چندان باید از یاران خوش
که شوی از بحر بیعکس آبکش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان
چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره در
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را
بردران تو پردههای طمع را
جمله عالم زین غلط کردند راه
کز عدم ترسند و آن آمد پناه
رهزنان را بر تو دستی کی بدی
زان عوان مقتضی که شهوت است
دل اسیر حرص و آز و آفت است
زان عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر توست راه
حزم آن باشد که ظن بد بری
تا گریزی و شوی از بد بری
حزم سوء الظن گفتهست آن رسول
هر قدم را دام میدان ای فضول
روی صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم دامی است کم ران اوستاخ
آن بز کوهی دود که دام کو
چون بتازد دامش افتد در گلو
کجاست ساقی جان تا بههم زند ما را
بروبد از دل ما فکر دی و فردا را
از درون خویش این آوازها
ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز
در زمانه صاحب دامی بود
همچو ما احمق که صید خود کند
چون شکار خوک آمد صید عام
رنج بیحد لقمه خوردن زو حرام
آنکه ارزد صید را عشق است و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
همچو گور کافران بیرون حلل
اندرون قهر خدا عزوجل
قبض دیدی چاره آن قبض کن
زآنکه سرها جمله میروید ز بن
بسط دیدی بسط خود را آب ده
چون برآید میوه با اصحاب ده
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح توست آتشدل مشو
چونکه قبض آید تو در وی بسط بین
تازه باش و چین میفکن در جبین
لیک حاضر باش در خود ای فتی
ورنه خلعت را برد او بازپس
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین ماند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هر چه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیفست او را دار خوش
عاشقان از بیمرادیهای خویش
باخبر گشتند از مولای خویش
بیمرادی شد قلاووز بهشت
حفت الجنه شنو ای خوشسرشت
بیرون شدم ز آلودگی با قوت پالودگی
اوراد خود را بعد ازین مقرون سبحانی کنم
سوی ما آید نداها را صدا
فعل تو که زاید از جان و تنت
ای زده بر بیخودان تو ذوالفقار
بر تن خود میزنی آن هوش دار
ای دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزی از این خواب گران
گر بدرد گرگت آن از خویش دان
ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی میکنی
ای تو کرده ظلمها چون خوشدلی
از تقاضای مکافی غافلی
که فرو آویخت غفلت پردههات
گرد خود برگرد و جرم خود ببین
جنبش از خود بین و از سایه مبین
عقل بودی گرد خود کردی طواف
تا بدیدی جرم خود گشتی معاف
هیچ گرد خود نمیگردد که من
کژروی کردم چو اندر دین شمن
پس تو را هر غم که پیش آید ز درد
بر کسی تهمت منه بر خویش گرد
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر
کی فرستادی دمی بر آسمان
نیکیی کز پی نیآمد مثل آن
بینی هر دم پاسخ کردار تو
آن حیات و ذوق پنهان میشود
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
از بدی چون دل سیاه و تیره شد
فهم کن اینجا نشاید خیره شد
در رسد در تو جزای خیرگی
ور نیآید تیر از بخشایش است
نه پی نادیدن آلایش است
هین مراقب باش گر دل بایدت
کز پی هر فعل چیزی زایدت
چونکه بد کردی بترس آمن مباش
زآنکه تخم است و برویاند خداش
چند گاهی او بپوشاند که تا
آیدت ز آن بد پشیمان و حیا
حیلههای تیره اندر داوری
پیش بینایان چرا میآوری
هر چه در دل داری از مکر و رموز
پیش ما رسواست و پیدا همچو روز
گر بپوشیمش ز بندهپروری
تو چرا بیرویی از حد میبری
چون بخواهد رست تخم بد مکار
علتی بتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو ای ذودلال
در تگ جو هست سرگین ای فتی
کرده حق ناموس را صد من حدید
ای بسی بسته به بند ناپدید
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو
بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو
آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم
والله که نشانهای قروی ده یار است
آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم
تا کی به حبس این جهان من خویش زندانی کنم
وقت است جان پاک را تا میر میدانی کنم
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانهام پرست از عشق احد
هرچه بینم اندر او غیر خدا
آن من نبود بود عکس گدا
از خدا میخواه دفع این حسد
تا خدایت وارهاند از جسد
ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا
تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما
قومی که بر براق بصیرت سفر کنند
بی ابر و بیغبار در آن مه نظر کنند
وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند
شاه عادل چون قرین او شود
نام آن نور علی نور بود
دشوارها رفت از نظر هر سد شد زیر و زبر
بر جای پا چون رست پر دوران به آسانی کنم
من عجب دارم ز جویای صفا
کاو رمد در وقت صیقل از جفا
گر نخواهم داد خود ننمایمش
چونش کردم بستهدل بگشایمش
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود دواسبه تاخت
زآن نمیپرد بهسوی ذوالجلال
کو گمانی میبرد خود را کمال
حفره کن زندان و خود را وارهان
جوقجوق و صف صف از حرص و شتاب
محترز زآتش گریزان سوی آب
لاجرم ز آتش برآوردند سر
اعتبار الاعتبار ای بیخبر
بانگ میزد آتش ای گیجان گول
من نیام آتش منم چشمه قبول
در من آی و هیچ مگریز از شرر
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جز که سحر و خدعه نمرود نیست
چون خلیل حق اگر فرزانهای
آتش آب توست و تو پروانهای
Privacy Policy
Today visitors: 4864 Time base: Pacific Daylight Time