: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #699
برنامه شماره ۶۹۹ گنج حضور

Please rate this video
Out of 376 votes | 12448 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۶۹۹ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۶ تاریخ اجرا: ۱۹ فوریه ۲۰۱۸ ـ ۱ اسفند







مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۶۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 860, Divan e Shams


ای دل، اگر کم آیی(۱)، کارت کمال گیرد

مرغت شکار گردد، صیدِ حَلال گیرد

مه می‌دود چو آبی در ظِلِّ(۲) آفتابی

بَدری شود، اگر چه شکلِ هِلال گیرد

در دل مقام سازد همچون خیال، آنکس

کاندر رهِ حقیقت ترکِ خیال گیرد

کو آن خلیلِ گویا وجَّهْتُ وَجهِ حَقّا*

وان جانِ گوشمالی کاو پای مال گیرد؟

این گنده پیرِ دنیا چشمک زند ولیکن

مر چشم روشنان(۳) را از وی مَلال گیرد

گر در برم کشد او از ساحری و شیوه

اندر برش دلِ من کی پرّ و بال گیرد؟

گلگونه کرده است او تا روی چون گلم را

بویش تباه گردد، رنگش زَوال(۴) گیرد

رخ بر رخش منه تو تا رویت از شهنشه

مانندِ آفتابی نورِ جلال گیرد

چه جای آفتابی؟! کز پرتو جمالش

صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گیرد

شویانِ اوّلینش بنگر که در چه حالند

آن کاین دلیل داند، نی آن دَلال(۵) گیرد

ای صد هزار عاقل او در جَوال(۶) کرده

کو عقلِ کاملی تا ترکِ جَوال گیرد؟

خطّی نوشت یزدان بر خَدِّ(۷) خوش عذاران

کز خط سیه‌تر است او کاین خطّ و خال گیرد

از ابرِ خط برون آ، وز خال(۸) و عَم(۹) جدا شو

تا مه ز طَلعَتِ(۱۰) تو هر شام فال گیرد


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۹

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #79


إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٧٩)


بیگمان من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمانها و زمین را آفریده است، و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمره‌ی مشرکان نیستم. [[«وَجْهِیَ»: رویم را. . «فَطَرَ»: آفریده است. پدیدار کرده است. «حَنیفاً»: حقّگرایانه(۱۱). این واژه  {قید} فعل (وَجَّهْتُ) است (نگا: بقره / ۱۳۵).]]


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۹

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #79


إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٧٩)


من به دور از انحراف و با قلبی حق گرا همه وجودم را به سوی کسی که آسمان ها و زمین را آفرید، متوجه کردم و از مشرکان نیستم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3648


دیو اگر عاشق شود، هم گوی بُرد

جبرئیلی گشت و، آن دیوی بمرد

اَسلَمَ الشَّیطانُ، آنجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش بایزید


حقیقت تسلیم شدن شیطان در مقام عشق، تحقق خواهد یافت، و به برکت فضل الهی یزید صفتان، بایزید صفت خواهند شد.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 289


گر نگشتی دیوِ جسم آن را اَکُول(۱۲)

اَسلَمَ الشَّیطان نفرمودی رسول


اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد، هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.


حدیث


اَسلَمَ شَیطانی بِیَدی


شیطانم به دست من تسلیم شد.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1166


چون درختست آدمیّ و بیخ(۱۳)، عهد

بیخ را تیمار می‌باید به جهد

عهدِ فاسد بیخِ پوسیده بُوَد

وز ثِمار(۱۴) و لطف ببریده بُوَد

شاخ و برگِ نخل گرچه سبز بود

با فسادِ بیخ، سبزی نیست سود

ور ندارد برگِ سبز و بیخ هست

عاقبت بیرون کند صد برگ دست

تو مشو غِرّه به علمش، عهد جو

علم چون قِشرست(۱۵) و عهدش مغزِ او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2344


ای اَخی(۱۶) دست از دعا کردن مَدار

با اجابت یا ردِ اویت چه کار؟

نان که سَدّ و مانعِ این آب بود

دست از آن نان می‌بباید شست زود

خویش را موزون و چُست و سُخته(۱۷) کن

ز آبِ دیده نانِ خود را پُخته کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2626


قبله را چون کرد دستِ حق عیان

پس، تَحَرّی(۱۸) بعد ازین مَردود دان

هین بگردان از تَحَرّی رو و سر

که پدید آمد مَعاد(۱۹) و مُستَقَر

یک زمان زین قبله گر ذاهِل(۲۰) شوی

سُخرهٔ(۲۱) هر قبلهٔ باطل شوی

چون شوی تمییزدِه(۲۲) را ناسپاس

بِجهَد از تو خَطْرَتِ(۲۳) قبله‌شناس

گر ازین انبار خواهی بِرّ(۲۴) و بُرّ(۲۵)

نیم‌ساعت هم ز همدردان مَبُر

که در آن دم که بِبُرّی زین مُعین

مبتلی گردی تو با بِئسَ القَرین(۲۶)**


 ** قرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Zokhrof(#43), Line #38


حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ


تا آنگاه كه نزد ما آيد، مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1461


هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شَحمیّ(۲۷) و لَحمی(۲۸) پود و تار

شَحمِ تو در شمع ها نفزود تاب

لَحمِ تو مَخمور(۲۹) را نامد کباب

در گداز این جمله تن را در بَصَر

در نظر رو، در نظر رو، در نظر

یک نظر دو گز همی ‌بیند ز راه

یک نظر دو کون دید و روی شاه

در میانِ این دو فرقی بی‌شمار

سُرمه جو، وَاللهُ اَعلَم بِالسِّرار


میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی 

خواهان معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.


چون شنیدی شرحِ بَحرِ نیستی

کوش دایم، تا برین بَحر ایستی

چونکه اصلِ کارگاه آن نیستی است

که خلا و بی‌نشان است و تهی است

جمله استادان پی اظهارِ کار

نیستی جویند و جای اِنکِسار(۳۰)

لاجَرَم استادِ استادان صَمَد(۳۱)

کارگاهش نیستیّ و لا بُوَد

هر کجا این نیستی افزون ‌تر است

کارِ حق و کارگاهش آن سَر است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3095


هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فُرجه‌ای(۳۲) آغاز کن

عشق‌ورزی، آن دریچه کردن است

کز جمالِ دوست، سینه روشن است

پس هماره روی معشوقه نگر

این به دستِ توست، بشنو ای پدر

راه کن در اندرون ها خویش را

دور کن ادراکِ غیراندیش را

کیمیا داری، دوای پوست کن

دشمنان را زین صِناعت(۳۳) دوست کن

چون شدی زیبا، بدان زیبا رسی

که رهاند روح را از بی‌کسی

پرورش مر باغِ جان ها را نَمَش

زنده کرده مردهٔ غم را دَمَش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2402


روزن جانم گشاده ست از صفا

می‌رسد بی واسطه نامهٔ خدا

نامه و باران و نور از روزنم

می‌فتد در خانه‌ام، از معدنم

دوزخ ست آن خانه کان بی روزن است

اصل دین، ای بنده روزن کردن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4061


چون غبارِ تن بشد، ماهم بتافت

ماهِ جانِ من، هوای صاف یافت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4443


ای تنِ کَژ فکرتِ(۳۴) معکوس‌رو(۳۵)

صد هزار آزاد را کرده گرو

مدتی بگذار این حیلَت پَزی(۳۶)

چند دم پیش از اجل آزاد زی(۳۷)

ور در آزادیت چون خر، راه نیست

هم‌چو دَلوَت سیر جز در چاه نیست

مدتی رو ترکِ جانِ من بگو

رو حریفِ دیگری جز من بجو

نوبتِ من شد(۳۸)، مرا آزاد کن

دیگری را غیرِ من داماد کن

ای تنِ صدکاره، ترکِ من بگو

عمرِ من بُردی، کسی دیگر بجو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 786


هر که سازد زین جهان، آبِ حیات

زوترش از دیگران آید مَمات(۳۹)


حدیث


اِياكُمْ وَ مُجالَسَةَ الـْمَوتی. قیلَ وَ مَن هُم؟ قالَ الـْاَغْنِياءُ


بپرهیزید از نشست و برخاست با مردگان. پرسیدند: مردگان کیانند؟ فرمود: توانگران


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 813


هر کجا باشند جَوقِ(۴۰) مرغِ کور

بر تو جمع آیند ای سیلابِ شور

تا فزاید کوری، از شوراب ها

زانکه آبِ شور افزاید عَمی'(۴۱)

اهلِ دنیا زآن سبب اَعمی‌ دل‌اند(۴۲)

شارِبِ(۴۳) شورابهٔ آب و گِل‌اند

شور می‌ده، کور می‌خر در جهان

چون نداری آبِ حیوان در نهان

با چنین حالت بقا خواهی و یاد

هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد

در سیاهی، زنگی زآن آسوده است

کو ز زاد و اصل، زنگی بوده است

آنکه روزی شاهد و خوش‌رو بُوَد

گر سیه‌گردد، تدارک‌جو بُوَد

مرغِ پرَّنده چو مانَد در زمین

باشد اندر غصّه و درد و حَنین(۴۴)

مرغِ خانه بر زمین خوش می‌رود

دانه‌چین و شاد و شاطِر(۴۵) می‌دود

زآنکه او از اصل بی‌پرواز بود

وآن دگر پرَّنده و پرواز بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1049


ترکِ این تَزویر گو، شیخِ نَفور(۴۶)

آبِ شوری، جمع کرده چند کور

کین مریدانِ من و من آبِ شور

می‌خورند، از من همی گردند کور

آبِ خود، شیرین کن از بَحرِ لَدُن(۴۷)

آبِ بد را دامِ این کوران مکن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 870


من ز صاحب‌دل کنم در تو نظر

نه به نقشِ سجده و ایثارِ زَر

تو دلِ خود را چو دل پنداشتی

جُست و جوی اهلِ دل بگذاشتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1033


دیده‌ای که اندر نُعاسی(۴۸) شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید؟

لاجَرَم سرگشته گشتیم از ضَلال(۴۹)

چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال

این عدم را چون نشاند اندر نظر؟

چون نهان کرد آن حقیقت از بَصَر؟

آفرین ای اوستادِ سِحرباف

که نمودی مُعرِضان(۵۰) را دُرد(۵۱)، صاف


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1051


پس پیمبر گفت: بهرِ این طریق

باوفاتر از عمل نبود رفیق

گر بود نیکو، ابد یارت شود

ور بود بد، در لَحَد(۵۲) مارت شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 968


آن رُخی که تابِ او بُد ماه‌وار

شد به پیری همچو پشتِ سوسمار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 972


آنکه مردی در بغل کردی به فن

می‌بگیرندش بغل وقتِ شدن(۵۳)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2446


نفسِ تو تا مستِ نُقل است و نَبید(۵۴)

دان که روحت خوشهٔ غیبی ندید

که علامات است، زآن دیدارِ نور

اَلتَّجافی(۵۵) مِنکَ عَن دارِ الغُرور


زیرا دوری کردن تو از سرای فریب دنیا از نشانه های دیدن نور حقیقت است.


مرغ چون بر آبِ شوری می‌تند

آبِ شیرین را ندیده ست او مدد

بلکه تقلیدست آن ایمانِ او

روی ایمان را ندیده جانِ او

پس خطر باشد مُقَلِّد(۵۶) را عظیم

از ره و رهزن، ز شیطانِ رَجیم(۵۷)

چون ببیند نورِ حق، ایمن شود

ز اضطراباتِ شک او ساکن شود

تا کفِ دریا نیاید سوی خاک

کاصلِ او آمد، بُوَد در اِصطِکاک(۵۸)

خاکی است آن کف، غریب است اندر آب

در غریبی چاره نَبوَد ز اضطراب

چونکه چشمش باز شد و آن نقش خواند

دیو را بر وی دگر دستی نماند***


*** قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۴۲

Quran, Sooreh Hejr(#15), Line #42


إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ


همانا تو را بر بندگانم، سلطه ای نیست مگر بر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2706


نور می‌نوشد، مگو نان می‌خورد

لاله می‌کارد، به صورت می‌چرد

چون شَراری کو خورَد روغن ز شمع

نور افزاید ز خوردش بهرِ جمع

نان‌خوری را گفت حق: لاتُسرِفُوا****

نور خوردن را نگفت است: اِکتَفُوا


حق تعالی درباره خوردن نان، یعنی استفاده از رزق حلال فرموده است: اسراف مکنید. اما درباره نور خوردن، یعنی بهره مند شدن از انوار الهی نفرموده است: بسنده کنید.


آن گلوی ابتلا بُد وین گلو

فارغ از اِسراف و ایمن از غُلُو(۵۹)


**** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #31


يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ


ای آدمیزادگان به هنگام (نماز) در هر عبادتگاهی جامه های خود را بپوشید. و بخورید و بیاشامید ولی اسراف مکنید که خداوند اسراف کاران را دوست نمی دارد. 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2071


تُرَّهاتِ(۶۰) چون تو ابلیسی مرا

کی بگرداند ز خاکِ این سرا؟

من به بادی نامدم همچون سَحاب(۶۱)

تا بگردی باز گردم زین جناب(۶۲)




(۱) کم آمدن: فروتنی کردن، کوچک کردن من ذهنی


(۲) ظِلّ: سایه


(۳) چشم روشنان: اصحاب بصیرت، کسانی که چشم به نور معنی روشن دارند.


(۴) زَوال: نیست شدن، از بین رفتن


(۵) دَلال: ناز، عشوه، فریب


(۶) جَوال: کیسۀ بزرگ


(۷) خَدّ: رخسار، گونه، چهره


(۸) خال: دایی، برادر مادر


(۹) عَم: عمو، برادر پدر


(۱۰) طَلعَت: روی، وجه، دیدار


(۱۱) حَنیف: (صفت) [عربی، جمع: حُنَفاء] راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به ‌دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد.


(۱۲) اَکُول: پرخور، بسیار خورنده


(۱۳) بیخ: ریشه


(۱۴) ثِمار: میوه ها، جمع ثمر


(۱۵) قِشر: پوست


(۱۶) اَخی: برادر


(۱۷) سُخته: سنجیده و موزون


(۱۸) تَحَرّی: جستجو کردن، حقیقت‌جویی


(۱۹) مَعاد: محل بازگشت، قیامت


(۲۰) ذاهِل: فراموش کننده، غافل


(۲۱) سُخرهٔ: ذلیل و زیردست


(۲۲) تمییزدِه: کسی که دهنده قوه شناخت و معرفت است


(۲۳) خَطْرَت: آنچه که بر دل گذرد، اندیشه


(۲۴) بِرّ: نیکی


(۲۵) بُرّ: گندم


(۲۶) بِئسَ القَرین: همنشین بد


(۲۷) شَحم: پیه، چربی


(۲۸) لَحم: گوشت


(۲۹) مَخمور: مست 


(۳۰) اِنکِسار: شکسته شدن، شکستگی


(۳۱) صَمَد: بی‌نیاز و پاینده، از صفات خداوند


(۳۲) فُرجه: تماشا


(۳۳) صِناعت: هنر، پیشه، کار


(۳۴) کَژ فکرت: کج اندیش


(۳۵) معکوسرو: وارونه کار، کسی که معکوس حرکت می کند


(۳۶) حیلَت پَزی: نیرنگ آوردن، حیله انگیختن


(۳۷) زی: زندگی کن


(۳۸) شد: رفت، گذشت


(۳۹) مَمات: مرگ، زمان مرگ


(۴۰) جَوق: دسته، گروه


(۴۱) عَمی': کوری


(۴۲) اَعمی‌ دل: کور دل


(۴۳) شارِب: نوشنده


(۴۴) حَنین: ناله و زاری


(۴۵) شاطِر: چالاک


(۴۶) نَفور: بسیار رمنده


(۴۷) بَحرِ لَدُن: دریای حقیقت


(۴۸) نُعاس: چرت، خواب


(۴۹) ضَلال: گمراهی


(۵۰) مُعرِض: روی برگرداننده از چیزی، حق ستیز


(۵۱) دُرد: آنچه از مایعات خصوصاً شراب ته‌نشین شود و در ته ظرف جا بگیرد، لای


(۵۲) لَحَد: گور


(۵۳) شدن: رفتن


(۵۴) نَبید: شراب


(۵۵) تَجافی: قرار نداشتن در جا، دور شدن


(۵۶) مُقَلِّد: تقلید کننده


(۵۷) رَجیم: مطرود، رانده شده، ملعون


(۵۸) اِصطِکاک: به هم واکوفتن دو چیز، به هم ساییدن


(۵۹) غُلُو: زیاده ‌روی در کاری، از حد در‌گذشتن‌


(۶۰) تُرَّهات: جمع تُرَّهَة، سخنان بیهوده و خرافات


(۶۱) سَحاب: ابر


(۶۲) جناب: آستانه، درگاه


************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۶۰

 Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 860, Divan e Shams



ای دل اگر کم آیی کارت کمال گیرد

مرغت شکار گردد صید حلال گیرد

مه می‌دود چو آیی در ظل آفتابی

بدری شود اگر چه شکل هلال گیرد

در دل مقام سازد همچون خیال آنکس

کاندر ره حقیقت ترک خیال گیرد

کو آن خلیل گویا وجهت وجه حقا*

وان جان گوشمالی کو پای مال گیرد

این گنده پیر دنیا چشمک زند ولیکن

مر چشم روشنان را از وی ملال گیرد

گر در برم کشد او از ساحری و شیوه

اندر برش دل من کی پر و بال گیرد

گلگونه کرده است او تا روی چون گلم را

بویش تباه گردد رنگش زوال گیرد

رخ بر رخش منه تو تا رویت از شهنشه

مانند آفتابی نور جلال گیرد

چه جای آفتابی کز پرتو جمالش

صد آفتاب و مه را بر چرخ حال گیرد

شویان اولینش بنگر که در چه حالند

آن کاین دلیل داند نی آن دلال گیرد

ای صد هزار عاقل او در جوال کرده

کو عقل کاملی تا ترک جوال گیرد

خطی نوشت یزدان بر خد خوش عذاران

کز خط سیه‌تر است او کاین خط و خال گیرد

از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو

تا مه ز طلعت تو هر شام فال گیرد


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۹

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #79


إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٧٩)


بیگمان من رو به سوی کسی می‌کنم که آسمانها و زمین را آفریده است، و من (از هر راهی جز راه او) به کنارم و از زمره‌ی مشرکان نیستم. [[«وَجْهِیَ»: رویم را. . «فَطَرَ»: آفریده است. پدیدار کرده است. «حَنیفاً»: حقّگرایانه. این واژه  {قید} فعل (وَجَّهْتُ) است (نگا: بقره / ۱۳۵).]]


* قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۹

Quran, Sooreh Anaam(#6), Line #79


إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (٧٩)


من به دور از انحراف و با قلبی حق گرا همه وجودم را به سوی کسی که آسمان ها و زمین را آفرید، متوجه کردم و از مشرکان نیستم.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۶۴۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3648


دیو اگر عاشق شود هم گوی برد

جبرئیلی گشت و آن دیوی بمرد

اسلم الشیطان آنجا شد پدید

که یزیدی شد ز فضلش بایزید


حقیقت تسلیم شدن شیطان در مقام عشق، تحقق خواهد یافت، و به برکت فضل الهی یزید صفتان، بایزید صفت خواهند شد.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 289


گر نگشتی دیو جسم آن را اکول

اسلم الشیطان نفرمودی رسول


اگر جسم شیطانی از آن طعام نمی خورد، هیچگاه حضرت رسول نمی فرمود که: شیطان من مسلمان شد.


حدیث


اَسلَمَ شَیطانی بِیَدی


شیطانم به دست من تسلیم شد.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1166


چون درختست آدمی و بیخ عهد

بیخ را تیمار می‌باید به جهد

عهد فاسد بیخ پوسیده بود

وز ثمار و لطف ببریده بود

شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود

با فساد بیخ سبزی نیست سود

ور ندارد برگ سبز و بیخ هست

عاقبت بیرون کند صد برگ دست

تو مشو غره به علمش عهد جو

علم چون قشرست و عهدش مغز او


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۳۴۴

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2344


ای اخی دست از دعا کردن مدار

با اجابت یا رد اویت چه کار

نان که سد و مانع این آب بود

دست از آن نان می‌بباید شست زود

خویش را موزون و چست و سخته کن

ز آب دیده نان خود را پخته کن


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۲۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2626


قبله را چون کرد دست حق عیان

پس تحری بعد ازین مردود دان

هین بگردان از تحری رو و سر

که پدید آمد معاد و مستقر

یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی

سخرهٔ هر قبلهٔ باطل شوی

چون شوی تمییزده را ناسپاس

بجهد از تو خطرت قبله‌شناس

گر ازین انبار خواهی بر و بر

نیم‌ساعت هم ز همدردان مبر

که در آن دم که ببری زین معین

مبتلی گردی تو با بئس القرین**


 ** قرآن کریم، سوره زخرف(۴۳)، آیه ۳۸

Quran, Sooreh Zokhrof(#43), Line #38


حَتَّىٰ إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ


تا آنگاه كه نزد ما آيد، مى‌گويد: اى كاش دورى من و تو دورى مشرق و مغرب بود. و تو چه همراه بدى بودى.


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1461


هین ببین کز تو نظر آید به کار

باقیت شحمی و لحمی پود و تار

شحم تو در شمع ها نفزود تاب

لحم تو مخمور را نامد کباب

در گداز این جمله تن را در بصر

در نظر رو در نظر رو در نظر

یک نظر دو گز همی‌بیند ز راه

یک نظر دو کون دید و روی شاه

در میان این دو فرقی بی‌شمار

سرمه جو والله اعلم بالسرار


میان این دو چشم، تفاوت بسیار است. جویای سُرمه باش. یعنی 

خواهان معرفت و هدایت الهی باش. و خداوند به اسرار نهان داناتر است.


چون شنیدی شرحِ بَحرِ نیستی

چون شنیدی شرح بحر نیستی

کوش دایم تا برین بحر ایستی

چونکه اصل کارگاه آن نیستی است

که خلا و بی‌نشان است و تهی است

جمله استادان پی اظهار کار

نیستی جویند و جای انکسار

لاجرم استاد استادان صمد

کارگاهش نیستی و لا بود

هر کجا این نیستی افزون‌ترست

کار حق و کارگاهش آن سر است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۰۹۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3095


هین دریچه سوی یوسف باز کن

وز شکافش فرجه‌ای آغاز کن

عشق‌ورزی آن دریچه کردن است

کز جمال دوست سینه روشن است

پس هماره روی معشوقه نگر

این به دست توست بشنو ای پدر

راه کن در اندرون ها خویش را

دور کن ادراک غیراندیش را

کیمیا داری دوای پوست کن

دشمنان را زین صناعت دوست کن

چون شدی زیبا بدان زیبا رسی

که رهاند روح را از بی‌کسی

پرورش مر باغ جان ها را نمش

زنده کرده مردهٔ غم را دمش


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۴۰۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2402


روزن جانم گشاده ست از صفا

می‌رسد بی واسطه نامهٔ خدا

نامه و باران و نور از روزنم

می‌فتد در خانه‌ام از معدنم

دوزخ ست آن خانه کان بی روزن است

اصل دین ای بنده روزن کردن است


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۶۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4061


چون غبار تن بشد ماهم بتافت

ماه جان من هوای صاف یافت


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۴۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4443


ای تن کژ فکرت معکوس‌رو

صد هزار آزاد را کرده گرو

مدتی بگذار این حیلت پزی

چند دم پیش از اجل آزاد زی

ور در آزادیت چون خر راه نیست

همچو دلوت سیر جز در چاه نیست

مدتی رو ترک جان من بگو

رو حریف دیگری جز من بجو

نوبت من شد مرا آزاد کن

دیگری را غیر من داماد کن

ای تن صدکاره ترک من بگو

عمر من بردی کسی دیگر بجو


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۷۸۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 786


هر که سازد زین جهان آب حیات

زوترش از دیگران آید ممات


حدیث


اِياكُمْ وَ مُجالَسَةَ الـْمَوتی. قیلَ وَ مَن هُم؟ قالَ الـْاَغْنِياءُ


بپرهیزید از نشست و برخاست با مردگان. پرسیدند: مردگان کیانند؟ فرمود: توانگران


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 813


هر کجا باشند جوق مرغ کور

بر تو جمع آیند ای سیلاب شور

تا فزاید کوری از شوراب ها

زانکه آب شور افزاید عمی

اهل دنیا زآن سبب اعمی‌ دل‌اند

شارب شورابهٔ آب و گل‌اند

شور می‌ده کور می‌خر در جهان

چون نداری آب حیوان در نهان

با چنین حالت بقا خواهی و یاد

هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد

در سیاهی زنگی زآن آسوده است

کو ز زاد و اصل زنگی بوده است

آنکه روزی شاهد و خوش‌رو بود

گر سیه‌گردد تدارک‌جو بود

مرغ پرنده چو ماند در زمین

باشد اندر غصه و درد و حنین

مرغ خانه بر زمین خوش می‌رود

دانه‌چین و شاد و شاطر می‌دود

زآنکه او از اصل بی‌پرواز بود

وآن دگر پرنده و پرواز بود


مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۰۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 4, Line # 1049


ترک این تزویر گو شیخ نفور

آب شوری جمع کرده چند کور

کین مریدان من و من آب شور

می‌خورند از من همی گردند کور

آب خود شیرین کن از بحر لدن

آب بد را دام این کوران مکن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۷۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 870


من ز صاحب‌دل کنم در تو نظر

نه به نقش سجده و ایثار زر

تو دل خود را چو دل پنداشتی

جست و جوی اهل دل بگذاشتی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1033


دیده‌ای که اندر نعاسی شد پدید

کی تواند جز خیال و نیست دید

لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال

چون حقیقت شد نهان پیدا خیال

این عدم را چون نشاند اندر نظر

چون نهان کرد آن حقیقت از بصر

آفرین ای اوستاد سحرباف

که نمودی معرضان را درد صاف


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۵۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 1051


پس پیمبر گفت بهر این طریق

باوفاتر از عمل نبود رفیق

گر بود نیکو ابد یارت شود

ور بود بد در لحد مارت شود


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 968


آن رخی که تاب او بد ماه‌وار

شد به پیری همچو پشت سوسمار


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۹۷۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 972


آنکه مردی در بغل کردی به فن

می‌بگیرندش بغل وقت شدن


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۴۴۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2446


نفس تو تا مست نقل است و نبید

دانکه روحت خوشهٔ غیبی ندید

که علامات است زان دیدار نور

التجافی منک عن دار الغرور


زیرا دوری کردن تو از سرای فریب دنیا از نشانه های دیدن نور حقیقت است.


مرغ چون بر آب شوری می‌تند

آب شیرین را ندیده ست او مدد

بلکه تقلیدست آن ایمان او

روی ایمان را ندیده جان او

پس خطر باشد مقلد را عظیم

از ره و رهزن ز شیطان رجیم

چون ببیند نور حق ایمن شود

ز اضطرابات شک او ساکن شود

تا کف دریا نیاید سوی خاک

کاصل او آمد بود در اصطکاک

خاکی است آن کف غریب است اندر آب

در غریبی چاره نبود ز اضطراب

چونکه چشمش باز شد و آن نقش خواند

دیو را بر وی دگر دستی نماند***


*** قرآن کریم، سوره حجر(۱۵)، آیه ۴۲

Quran, Sooreh Hejr(#15), Line #42


إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ


همانا تو را بر بندگانم، سلطه ای نیست مگر بر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۷۰۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2706


نور می‌نوشد مگو نان می‌خورد

لاله می‌کارد به صورت می‌چرد

چون شراری کو خورد روغن ز شمع

نور افزاید ز خوردش بهر جمع

نان‌خوری را گفت حق لاتسرفوا****

نور خوردن را نگفت است اکتفوا


حق تعالی درباره خوردن نان، یعنی استفاده از رزق حلال فرموده است: اسراف مکنید. اما درباره نور خوردن، یعنی بهره مند شدن از انوار الهی نفرموده است: بسنده کنید.


آن گلوی ابتلا بد وین گلو

فارغ از اسراف و ایمن از غلو


**** قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۳۱

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #31


يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ


ای آدمیزادگان به هنگام (نماز) در هر عبادتگاهی جامه های خود را بپوشید. و بخورید و بیاشامید ولی اسراف مکنید که خداوند اسراف کاران را دوست نمی دارد. 


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۰۷۱

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 2071


ترهات چون تو ابلیسی مرا

کی بگرداند ز خاک این سرا

من به بادی نامدم همچون سحاب

تا بگردی باز گردم زین جناب

Back

Privacy Policy

Today visitors: 2022

Time base: Pacific Daylight Time