برنامه شماره ۸۲۲ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۶ ژوئیه ۲۰۲۰ - ۱۷ تیر
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۱۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3104, Divan e Shams
طوافِ کَعبهٔ دل کُن، اگر دلی داری
دِلَست کعبهٔ معنی، تو گِل چه پنداری
طَوافِ کعبهٔ صورت حَقَت بِدان فرمود
که تا به واسطهٔ آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طوافِ کعبه کُنی
قبولِ حق نَشَود گَر دلی بیازاری
بِدِه تو مُلْکَت و مال و دلی به دست آوَر
که دلْ ضیا(۱) دَهَدَت در لَحَد(۲)، شبِ تاری
هزار بَدْرِهٔ(۳) زَر، گَر بَری به حضرتِ حق
حَقَت بِگوید دل آر، اگر به ما آری
که سیم و زَر بَرِ ما لاشَی(۴) است، بی مقدار
دِلَست مَطْلَبِ ما، گَر مرا طَلَب کاری
زِ عَرش(۵) و کُرسی و لوح و قَلَم فُزون باشد
دلِ خَراب که آن را کَهی بِنَشْماری
مَدار خوار دلی را، اگر چه خوار بُوَد
که بَس عزیزِ عزیزست دل در آن خواری
دلِ خَراب چو مَنْظَرگَهِ(۶) اِلٰه بُوَد*
زهی سعادتِ جانی که کرد مِعماری
عِمارتِ دلِ بیچارهٔ دو صد پاره
ز حَجّ و عُمره بِهْ آید به حضرتِ باری(۷)
کُنوزِ(۸) گَنجِ الهی دلِ خَراب بُوَد
که در خَرابه بُوَد دفنِ گنجْ بسیاری
کَمَر به خدمتِ دلها بِبَند چاکروار(۹)
که بَرگُشایَد در تو طَریقِ اسراری
گَرَت سَعادت و اِقبال گشت مَطْلوبَت
شَوی تو طالِبِ دلها و کِبْر(۱۰) بُگذاری
چو همعِنانِ(۱۱) تو گردد عنایتِ دلها
شود یَنابِعِ(۱۲) حِکمَت ز قلبِ تو جاری**
رَوان شود زِ لِسانَت، چو سیلْ آبِ حَیات
دَمَت بُوَد چو مَسیحا(۱۳)، دَوایِ بیماری
برایِ یک دل، موجود گشت هر دو جهان
شِنو تو نُکتهٔ لَوْلاکْ(۱۴) از لَبِ قاری***
وگَرنه کَوْن و مکان(۱۵) را وجود کی بودی؟
ز مِهر و ماه و ز اَرْض(۱۶) و سَمایِ(۱۷) زَنگاری(۱۸)
خَموش، وصفِ دل اندر بیان نمیگُنجَد
اگر به هر سرِ مویی دو صد زبان داری
* حدیث
« إِنَّ اللهَ لا يَنْظُرُ إِلى صُوَرِکُمْ و اَمْوالِکُمْ وَلكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ
و اَعْمالِکُمْ.»
« خداوند به چهره ها و اموال شما نمی نگرد، بلکه به دلهای
شما و اعمال شما نظر می کند.»
** حدیث
« مَنْ اَخْلَصَ لِله اَرْبَعينَ يَوماً ظَهَرتْ يَنابيعُ الحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ
عَلى لِسانِهِ.»
« هر کس چهل روز به اخلاص در راه خدا بپردازد، چشمه های
حکمت از قلب او بر زبانش جاری و ظاهر میشود.»
*** حدیث
« لَولاکَ لَما خَلَقْتُ الاَفلاکَ.»
« اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۹۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #982
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش
جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
هر حسِ خود را درین جُستن به جِد
هر طرف رانید، شکلِ مُستَعِد(۱۹)
گفت: از رَوحِ خدا لا تَیْأَسُوا(۲۰)
همچو گم کرده پسر، رو سو به سو
او گفت: از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی
گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید.
قرآن کریم، سوره يوسف(۱۲)، آیه ۸۷
Quran, Sooreh Yusuf(#12), Line #87
« يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ ۖ
إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ.»
« اى پسران من، برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا
مأيوس مشويد، زيرا تنها كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۸۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1821
بهر این فرمود رحمان ای پسر:
کُلُّ یَومٍ هُوَ فِی شَأن ای پسر
ای پسر معنوی، برای همین است که حضرت رحمان فرمود: او
در هر روز به کاری است.
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1640
کُلُّ اَصْباحٍ لَنا شَأْنٌ جدید
کُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لا یَحید
در هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطه مشیت
من خارج نمی شود.
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۲۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1227, Divan e Shams
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرین تر و نادرتر زان شیوه پیشینش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1211
شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زَنَد
دیو را در شیشهٔ حُجّت کُنَد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1674, Divan e Shams
قُلْ تَعالُوا آیتیست از جذبِ حق
ما به جذبه حق تعالی می رویم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۱۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2011
قُل تَعالَوْا قُل تَعالَوْا گفت رَب
ای ستورانِ رمیده از ادب
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۰۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1208
غیر نُطق و غیر ایماء(۲۱) و سِجِلّ(۲۲)
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3745
حَیْثُ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُم
نَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُم
در هر وضعیتی هستید روی خود را به سوی آن وحدت و یا آن
سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #550
چون ز زنده مرده بیرون میکند
نفسِ زنده سوی مرگی میتند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۴۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1241
تا نخوانی لا و اِلّاَ الله را
در نيابی مَنهَجِ این راه را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #65
گر بدیدی حِسِّ حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۷۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2721
روز روشن، هر که او جوید چراغ
عین جُستن، کوریش دارد بَلاغ
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1428
عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنی
بر امیدِ حال بر من میتَنی
آنکه یک دَم کم، دمی کامل بود
نیست معبود خلیل، آفِل بود
وآنکه آفِل باشد و، گه آن و این
نیست دلبر، لا اُحِبُّ الْآفِلین
قرآن کریم، سوره انعام(۶)، آیه ۷۶و۷۵
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #75,76
« وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ
مِنَ الْمُوقِنِينَ.»(۷۵)
« بدين سان به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان
داديم تا از اهل يقين گردد.»
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّي ۖ فَلَمَّا أَفَلَ
قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.»(۷۶)
« چون شب او را فرو گرفت، ستاره ای دید. گفت: این است
پروردگار من. چون فروشد، گفت: فرو شوندگان را دوست ندارم.»
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۴۵۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2455, Divan e Shams
بَرگُذری، دَرنِگری، جُز دلِ خوبان نَبَری
سَر مَکش ای دل که ازو هر چه کُنی، جان نَبَری
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۷۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #3773
تو ز کَرَّْمنَا بَنی آدم شَهی*
هم به خشکی، هم به دریا پا نهی
تو به اقتضای قول حضرت حق تعالی: «ما آدمی زادگان را گرامی
داشتیم.» پادشاه به شمار می روی، زیرا هم در خشکی گام می نهی و هم در دریا.
که حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَحْرِ به جان
از حَمَلْنَاهُمْ علی الْبَر، پیش ران
تو از حیث روح، مشمول معنای این آیه هستی: «آنان را بر دریا حمل کردیم.»
از عالم خاک و ماده در گذر و به سوی دریای معنی بشتاب.
مر ملایک را سوی بَر(۲۳)، راه نیست
جنسِ حیوان هم ز بَحر، آگاه نیست
تو به تن حیوان، به جانی از مَلَک(۲۴)
تا رَوی هم بر زمین، هم بر فَلَک
* قرآن کریم، سوره اسراء(۱۷)، آیه ۷۰
Quran, Sooreh Al- Israa(#17), Line #70
« وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ
وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلً.»
« به راستی که فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا
[بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان را
بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.»
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #587
غیر معشوق ار تماشایی بُوَد
عشق نَبْوَد، هرزه سودایی بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۴۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2444
دست گیر از دستِ ما، ما را بِخَر
پرده را بَر دار و، پردهٔ ما مَدَر
باز خَر، ما را ازین نفسِ پلید
کاردَش تا استخوانِ ما رسید
از چو ما بیچارگان این بندِ سخت
کِی گُشاید ای شهِ بیتاج و تخت؟
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1776
چون ننالم همچو شب بی روز او؟
بی وصال روی روزْافروزِ او
ناخوشِ او، خوش بُود در جان من
جان فدای یار دلْرنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودیِّ شاه فرد خویش
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #4077
ای نظرتان بر گُهَر بر شاه نه
قبلهتان غول ست و جادهٔ راه نه
من ز شَه بر مینگردانم نظر
من چو مُشرک روی نآرم با حَجَر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2804
خانه را من روفتم از نیک و بد
خانه ام پُرَست از عشق احد
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۱۶۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1160
دل مَدُزد از دلربایِ روح بخش
که سوارت می کند بر پشتِ رَخش
سر مَدُزد از سرفرازِ تاج دِه
کو ز پایِ دل گشاید صد گره
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #105
در دو چشم غیر من، تو نقش خود
گر ببینی، آن خیالی دان و رَد
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۹۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #99
دیدهٔ تو چون دلم را دیده شد
شد دلِ نادیده، غرقِ دیده شد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۷۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1792
آنکه او بستهٔ غم و خنده بُوَد
او بدین دو عاریت زنده بُوَد
باغِ سبزِ عشق، کو بی مُنتَهاست
جز غم و شادی در او بس میوههاست
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1359
نَنگَرم کَس را وَگَر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو مَنظرم
عاشقِ صُنعِ(۲۵) تواَم در شُکر و صبر(۲۶)
عاشقِ مَصنوع کی باشم چو گَبْر(۲۷)؟
عاشقِ صُنعِ خدا با فَر بُوَد
عاشقِ مَصنوعِ او کافر بُوَد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۶۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2653
گفت پیغمبر که حق فرموده است:
من نَگُنجم در خُمِ بالا و پَست*
در زمین و آسمان و عَرش نیز
من نَگُنجم، این یقین دان، ای عزیز
در دلِ مؤمن بِگُنجم، ای عَجَب
گر مرا جویی، در آن دلها طَلَب
« لا يَسَعُني اَرْضي وَلاسَمائي وَ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِی الْمُؤْمِن.»
« زمین و آسمان من گنجایش مرا ندارد،اما دل بندهٔ مؤمن گنجایش مرا دارد.
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2063
آینهٔ دل صاف باید تا در او
واشناسی صورتِ زشت از نِکو
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2243
ای دلا منظورِ حق آنگه شوی
که چو جزوی سویِ کُلِّ خود رَوی
حق همی گوید: نظرمان بر دل است*
نیست بر صورت که آن آب و گِل است
تو همی گویی: مرا دل نیز هست
دل فرازِ عَرش باشد، نی به پَست
*حدیث
« خداوند به چهره ها و اموال شما نمی نگرد، بلکه به دلهای شما
و اعمال شما نظر می کند.»
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۴۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2248
آن دلی کَز آسمانها برتر است
آن دلِ اَبدال(۲۸) یا پیغمبر است
پاک گشته آن، ز گِل صافی شده
در فزونی آمده، وافی(۲۹) شده
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2263
دل، تو این آلوده را پنداشتی
لاجَرَم دل ز اهلِ دل برداشتی
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۷۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #2271
ریزهٔ دل را بِهِلْ(۳۰)، دل را بجو
تا شود آن ریزه چون کوهی ازو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمی گویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایقِ هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #614
باز گردید ای رسولانِ خَجِل
زَر شما را، دل به من آرید، دل
قرآن کریم، سوره نمل(۲۷)، آیه ۳۷
Quran, Sooreh An-Naml(#27), Line #37
« ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا
أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ.»
« اكنون به نزدشان بازگرد. سپاهى بر سرشان مىكشيم كه هرگز
طاقت آن را نداشته باشند. و به خوارى و خفت از آنجا بيرونشان مىكنيم.»
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۶۵۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #659
از شما کی کُدیهٔ(۳۱) زر می کُنیم؟
ما شما را کیمیاگر می کُنیم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۷۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1736
ای دل از کین و کراهت پاک شو
وآنگهان، اَلْحَمد(۳۲) خوان، چالاک شو
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ١٧٣٨
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #1738
وآنگهان گفته خدا که: نَنگرم
من به ظاهر، من به باطِن ناظرم
حدیث
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2882
مَنظَرِ حق، دل بُوَد در دو سَرا
که نظر در شاهد آید شاه را
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #870
من ز صاحب دل کنم در تو نظر
نی به نقشِ سَجده و ایثارِ زَر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۳۸۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3384
بس کَسان که ایشان عبادت ها کنند
دل، به رضوان(۳۳) و ثوابِ آن نَهَند
خود، حقیقت مَعْصیت باشد خَفی(۳۴)
آن کَدِر(۳۵) باشد که پندارند صَفی(۳۶)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #881
صد جَوالِ(۳۷) زَر بیاری ای غَنی
حق بگوید دل بیار ای مُنحَنی(۳۸)
گر ز تو راضی ست دل، من راضی ام
ور ز تو مُعرِض(۳۹) بُوَد، اِعراضی ام
نَنگرم در تو، در آن دل بنگرم
تحفه او را آر، ای جان، بر دَرَم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۴۰)
هست آن سلطانِ دل ها منتظر
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۸۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2810
جز گِلابه(۴۱) در تَنَت، کو ای مُقِل(۴۲)؟
آب، صافی کُن ز گِل ای خَصمِ(۴۳) دل
تو بر آنی هر دَمی کز خواب و خَور
خاک ریزی اندرین جُو بیشتر
چون دلِ آن آب زینها خالی است
عکسِ روها از برون در آب جَست
پس تو را باطن مُصَفّا(۴۴) ناشده
خانه پُر از دیو و نَسناس(۴۵) و دَده(۴۶)
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۹۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 936, Divan e Shams
لِقایِ(۴۷) تو چو نَباشد بَقایِ عُمر چه سود؟
پَناهِ تو چو نباشد، سِپَر چه سود کُند؟
چو یوسُفَم تو نباشی، مرا به مِصر چه کار؟
چو رفت سایهٔ سُلطان، حَشَر(۴۸) چه سود کُند؟
چو آفتابِ تو نَبْوَد، ز آفتاب چه نور؟
چو مَنظرم تو نباشی، نظر چه سود کُند؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 3, Divan e Shams
چندان دعا کُن در نَهان، چندان بِنال اَندر شَبان
کز گُنبدِ هفت آسمان در گوشِ تو آید صدا
بانگِ شُعَیب(۴۹) و نالهاش، وان اشکِ همچون ژالهاش
چون شُد زِ حَد، از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مُجرمی بَخشیدَمَت، وَز جُرم آمُرزیدَمَت
فردوس(۵۰) خواهی دادَمَت، خامُش، رها کُن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن، دیدارِ حق خواهم عیان
گَر هفت بَحر آتش شود، من دَر رَوَم بَهرِ لِقا
گَر راندۀ آن مَنظرم، بَستَست ازو چَشمِ تَرَم
من در جَحیم(۵۱) اولیتَرَم، جَنَّت نشاید مَر مرا
جَنَّت مرا بی رویِ او، هم دوزَخَست و هم عَدو(۵۲)
من سوختم زین رنگ و بو، کو فَرِّ(۵۳) انوارِ بَقا؟
(۱) ضیا: نور، روشنایی
(۲) لَحَد: گور، قبر
(۳) بَدره: کیسۀ زر، همیان
(۴) لاشَی: ناچیز، بی مقدار
(۵) عَرش: جایی فراتر از همۀ آسمانها، بلندای آسمان
(۶) مَنظَرگه: تماشاگاه، محل نظر
(۷) باری: پروردگار، خالق، آفریننده
(۸) کُنوز: جمعِ کَنز، به معنی گنج ها، اندوخته ها
(۹) چاکروار: بنده وار، مانند چاکر
(۱۰) کِبْر: خودخواهی، خودپسندی، خودنمایی
(۱۱) همعِنان: همراه، هم دوش
(۱۲) یَنابِع: مخفّف ینابیع و جمعِ ینبوع، به معنی چشمه های پُر آب، جوی های پر آب.
(۱۳) مَسیحا: آنکه نفسی مانند نفس عیسی دارد و میتواند مُرده را زنده کند.
(۱۴) لَوْلاکْ: اگر تو نبودی
(۱۵) کَوْن و مکان: گیتی و آنچه در آن است.
(۱۶) اَرْض: زمین
(۱۷) سَما: آسمان
(۱۸) زَنگار: سبز، در اینجا لاجوردی، آبی
(۱۹) مُستَعِد: کسی که آماده برای کاری است، آماده، بااستعداد
(۲۰) لا تَیْأَسُوا: نا امید نشوید
(۲۱) ایماء: اشارت کردن
(۲۲) سِجِلّ: در اینجا به معنی مطلق نوشته
(۲۳) بَر: خشکی
(۲۴) مَلَک: فرشته
(۲۵) صُنع: آفرینش، آفریدن
(۲۶) شُکر و صبر: در اینجا کنایه از نعمت و بلاست.
(۲۷) گَبر: کافر
(۲۸) اَبدال: جمعِ بَدَل و بدیل، به معنی مردم شریف، صالح و نیکوکار، مردان خدا
(۲۹) وافی: وفا کننده به عهد، در اینجا یعنی به کمال رسیده، تمام و کامل
(۳۰) هلیدن: هشتن، گذاشتن، واگذاشتن
(۳۱) کُدیه: گدایی، سماجت در گدایی
(۳۲) اَلْحَمد: در اينجا مطلق حمد و ثنای پروردگار است.
(۳۳) رضوان: خشنودی و رضایت، منظور خشنودی حق تعالی از بندگان نیک است.
(۳۴) خَفی: پنهان، پوشیده
(۳۵) کدر: تیره، غیر شفاف، نازلال
(۳۶) صَفی: خالص، صاف و زلال
(۳۷) جَوال: کیسۀ بزرگ از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار درست میکردند، بارجامه.
(۳۸) مُنحَنی: خمیده، خمیده قامت
(۳۹) مُعرِض: آنکه از کسی روی بگرداند، روی برگردان از چیزی.
(۴۰) بِرّ: نیکی، نیکویی
(۴۱) گِلابه: گِل و لای، آب گِل آلود
(۴۲) مُقِل: فقیر، تهیدست
(۴۳) خَصم: دشمن
(۴۴) مُصَفّا: تصفیه شده، صاف شده، خالص
(۴۵) نَسناس: جانوری افسانهای و موهوم، شبیه به یک نیمه انسان
(۴۶) دَده: جانور درنده
(۴۷) لِقا: دیدار کردن، دیدار
(۴۸) حَشَر: سپاه جمع آوری شده از افراد متفرّقه، لشگر نامنظّم
(۴۹) شُعَیب: از پیامبران بنی اسرائیل و پدر زن حضرت موسی که بر مردم مَدیَن مبعوث بود و آنان وی را می آزردند.
(۵۰) فردوس: بهشت، باغ، بستان
(۵۱) جَحیم: دوزخ، جهنّم
(۵۲) عَدو: دشمن
(۵۳) فَرّ: شکوه و جلال، شأن و شوکت
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری
طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری
بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری
هزار بدره زر گر بری به حضرت حق
حقت بگوید دل آر اگر به ما آری
که سیم و زر بر ما لاشی است بی مقدار
دلست مطلب ما گر مرا طلب کاری
ز عرش و کرسی و لوح و قلم فزون باشد
دل خراب که آن را کهی بنشماری
مدار خوار دلی را اگر چه خوار بود
که بس عزیز عزیزست دل در آن خواری
دل خراب چو منظرگه الٰه بود*
زهی سعادت جانی که کرد معماری
عمارت دل بیچاره دو صد پاره
ز حج و عمره به آید به حضرت باری
کنوز گنج الهی دل خراب بود
که در خرابه بود دفن گنج بسیاری
کمر به خدمت دلها ببند چاکروار
که برگشاید در تو طریق اسراری
گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت
شوی تو طالب دلها و کبر بگذاری
چو همعنان تو گردد عنایت دلها
شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری**
روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات
دمت بود چو مسیحا دوای بیماری
برای یک دل موجود گشت هر دو جهان
شنو تو نکته لولاک از لب قاری***
وگرنه کون و مکان را وجود کی بودی
ز مهر و ماه و ز ارض و سمای زنگاری
خموش وصف دل اندر بیان نمیگنجد
اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری
گفت آن یعقوب با اولاد خویش
جستن یوسف کنید از حد بیش
هر حس خود را درین جستن به جد
هر طرف رانید شکل مستعد
گفت از روح خدا لا تیأسوا
همچو گم کرده پسر رو سو به سو
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شأن ای پسر
کل اصباح لنا شأن جدید
کل شیء عن مرادی لا یحید
شرع بهر دفع شر رایی زند
دیو را در شیشه حجت کند
قل تعالوا آیتیست از جذب حق
قل تعالوا قل تعالوا گفت رب
ای ستوران رمیده از ادب
غیر نطق و غیر ایما و سجل
حیث ما کنتم فولوا وجهکم
نحوه هذا الذی لم ینهکم
نفس زنده سوی مرگی میتند
تا نخوانی لا و الا الله را
در نيابی منهج این راه را
گر بدیدی حس حیوان شاه را
روز روشن هر که او جوید چراغ
عین جستن کوریش دارد بلاغ
عاشق حالی نه عاشق بر منی
بر امید حال بر من میتنی
آنکه یک دم کم دمی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری
سر مکش ای دل که ازو هر چه کنی جان نبری
تو ز کرمنا بنی آدم شهی*
هم به خشکی هم به دریا پا نهی
که حملناهم علی البحر به جان
از حملناهم علی البر پیش ران
مر ملایک را سوی بر راه نیست
جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست
تو به تن حیوان به جانی از ملک
تا روی هم بر زمین هم بر فلک
[بر مرکب] مراد روانه داشتیم و به ایشان از پاکیزهها روزی دادیم و آنان
را بر بسیاری از آنچه آفریدهایم چنانکه باید و شاید برتری بخشیدیم.»
غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
دست گیر از دست ما ما را بخر
پرده را بر دار و پرده ما مدر
باز خر ما را ازین نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
از چو ما بیچارگان این بند سخت
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
چون ننالم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روزافروز او
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دلرنجان من
بهر خشنودی شاه فرد خویش
ای نظرتان بر گهر بر شاه نه
قبلهتان غول ست و جاده راه نه
من ز شه بر مینگردانم نظر
من چو مشرک روی نآرم با حجر
خانه ام پرست از عشق احد
دل مدزد از دلربای روح بخش
که سوارت می کند بر پشت رخش
سر مدزد از سرفراز تاج ده
کو ز پای دل گشاید صد گره
در دو چشم غیر من تو نقش خود
گر ببینی آن خیالی دان و رد
دیده تو چون دلم را دیده شد
شد دل نادیده غرق دیده شد
آنکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
ننگرم کس را وگر هم بنگرم
او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شکر و صبر
عاشق مصنوع کی باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود
عاشق مصنوع او کافر بود
گفت پیغمبر که حق فرموده است
من نگنجم در خم بالا و پست*
در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان ای عزیز
در دل مؤمن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی در آن دلها طَلَب
آینه دل صاف باید تا در او
واشناسی صورت زشت از نکو
ای دلا منظور حق آنگه شوی
که چو جزوی سوی کل خود روی
حق همی گوید نظرمان بر دل است*
نیست بر صورت که آن آب و گل است
تو همی گویی مرا دل نیز هست
دل فراز عرش باشد، نی به پست
آن دلی کز آسمانها برتر است
آن دل ابدال یا پیغمبر است
پاک گشته آن ز گل صافی شده
در فزونی آمده وافی شده
لاجرم دل ز اهل دل برداشتی
ریزه دل را بهل دل را بجو
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
باز گردید ای رسولان خجل
زر شما را دل به من آرید دل
از شما کی کدیه زر می کنیم
ما شما را کیمیاگر می کنیم
وآنگهان الحمد خوان چالاک شو
وآنگهان گفته خدا که ننگرم
من به ظاهر من به باطن ناظرم
منظر حق دل بود در دو سرا
نی به نقش سجده و ایثار زر
بس کسان که ایشان عبادت ها کنند
دل به رضوان و ثواب آن نهند
خود حقیقت معصیت باشد خفی
آن کدر باشد که پندارند صفی
صد جوال زر بیاری ای غنی
حق بگوید دل بیار ای منحنی
گر ز تو راضی ست دل من راضی ام
ور ز تو معرض بود اعراضی ام
ننگرم در تو در آن دل بنگرم
تحفه او را آر ای جان بر درم
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دل ها منتظر
جز گلابه در تنت کو ای مقل
آب صافی کن ز گل ای خصم دل
تو بر آنی هر دمی کز خواب و خور
خاک ریزی اندرین جو بیشتر
چون دل آن آب زینها خالی است
عکس روها از برون در آب جست
پس تو را باطن مصفا ناشده
خانه پر از دیو و نسناس و دده
لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود
پناه تو چو نباشد سپر چه سود کند
چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار
چو رفت سایه سلطان حشر چه سود کند
چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور
چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کُند
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانگ شعیب و نالهاش وان اشک همچون ژالهاش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گَر هفت بحر آتش شود من در روم بهر لقا
گر راندۀ آن منظرم بستست ازو چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
Privacy Policy
Today visitors: 1098 Time base: Pacific Daylight Time