برنامه شماره ۷۷۵ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۸ تاریخ اجرا: ۵ آگست ۲۰۱۹ - ۱۵ مرداد
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۸۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 83, Divan e Shams
ای یار قمرسیما!(۱) ای مُطرب(۲) شکَّرخا!(۳)
آواز تو جان افزا، تا روز مشین از پا(۴)
سودی، همگی سودی، بر جمله برافزودی
تا بود چنین بودی، تا روز مشین از پا
صد شهر خبر رفته، کِای مردم آشفته!(۵)
بیدار شد آن خفته، تا روز مشین از پا
بیدار شد آن فتنه(۶) ، کو چون بزند طعنه
در کوه کند رخنه(۷)*، تا روز مشین از پا
در خانه چنین جمعی، در جمع چنین شمعی
دارم ز تو من طمعی، تا روز مشین از پا
میر آمد، میر آمد، وآن بدر مُنیر آمد
وان شکَّر و شیر آمد، تا روز مشین از پا
ای بانگ و نوایت تَر(۸)، وز بادِ صبا خوشتر
ما را تو بری از سر، تا روز مشین از پا
مجلس به تو فرخنده، عِشرت ز دَمَت زنده
چون شمعِ فروزنده، تا روز مشین از پا
این چرخ و زمین خیمه، کس دید چنین خیمه؟!
ای استن این خیمه! تا روز مشین از پا
این قوم، پُرند از تو، باکَرّ و فَرند از تو
زیر و زبرند از تو، تا روز مشین از پا
در بحر، چو کشتیبان، آن پیل همیجُنبان
تا منزلِ آباقان(۹)، تا روز مشین از پا
ای خوش نَفَس نایی، بس نادره بُرنایی
چون با همه بَرنایی؟ تا روز مشین از پا
دف از کفِ دست آید نی از دَمِ مست آید
با نِی همه پست آید، تا روز مشین از پا
چون جان خمشیم اما، کی خُسبد جان جانا
تو باش زبانِ ما، تا روز مشین از پا
قرآن کریم، سوره اعراف(۷)، آیه ۱۴۳
Quran, Sooreh Al-A'raaf(#7), Line #143
… فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا …
… وقتی پروردگار موسی بر كوه تجلى كرد، كوه را متلاشی نمود ...
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 79, Divan e Shams
ای خواجه نمیبینی این روزِ قیامت را؟
ای خواجه نمیبینی این خوش قد و قامت را؟
دیوار و در خانه شوریده و دیوانه
من بر سرِ دیوارم از بهرِ علامت را
ماهیست که در گَردِش لاغر نشود هرگز
خورشیدِ جمالِ او بدریده ظلامت(۱۰) را
ای خواجه خوش دامن، دیوانه تویی یا من؟
درکش قدحی با من بگذار ملامت را
پیش از تو بسی شیدا میجست کرامتها
چون دید رخِ ساقی، بفروخت کرامت را
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۴۵۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 3456
اَنْصِتُوا(۱۱) را گوش کن، خاموش باش
چون زبانِ حق نگشتی، گوش باش
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۸۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 3837
سِرِّ مُوتُوا قَبْلَ مُوْتٍ این بود
کز پس مُردن، غنیمتها رسد
غیر مردن هیچ فرهنگی دگر
در نگیرد با خدای، ای حیلهگر
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۱۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 410
حق همیگوید که آری ای نَزِه(۱۲)
لیک بشنو، صبر آر و، صبر بِهْ
صبح نزدیک است، خامش، کم خروش
من همیکوشم پیِ تو، تو، مَکوش
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۹۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2981, Divan e Shams
تو موسیی، ولیک شبانی دری هنوز
تو یوسفی ولیک هنوز اندر این چَهی
زان مزدِ کار مینرسد مر تو را که تو
پیوسته نیستی تو درین کار، گه گهی
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 574
هر نبیّی گفت: با قوم* از صفا
من نخواهم مزدِ پیغام از شما
*قرآن کریم، سوره هود(۱۱)، آیه ۲۹
Quran, Sooreh Hud(#11), Line # 29
وَيَا قَوْمِ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مَالًا ۖ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ…
نوح (ع) گفت: و ای مردم از شما مالی نخواهم
که مزد مرا خدا تعهد کرده است...
من دلیلم، حق شما را مشتری
داد حق دلّالیم، هر دو سَری
چیست مزدِ کارِ من؟ دیدارِ یار
گرچه خود بوبکر بخشد چل هزار
چل هزارِ او نباشد مزدِ من
کَی بُوَد شِبْهِ شَبَه(۱۳)، دُرِّ عَدَن؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 1501
کار، پنهان کن تو از چشمانِ خَود
تا بُوَد کارَت سلیم از چشمِ بَد
خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزد
وانگه از خود بی ز خود چیزی بدزد
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۳۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 431
توبه کن، مردانه سر آور به ره
که فَمَنْ یَعْمَل بِمِثقالٍ یَرَه
قرآن کریم، سوره زلزال(۹۹)، آیه *(۷ )، *(۸)
Quran, Sooreh Az-Zalzala(#99), Line # (7), (8)
*(۷) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
پس هر کس به اندازه ذره ای نیکی کند پاداش آن بیند.
*(۸) وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
هر کس به اندازه ذره ای بدی کند جزای آن بیند.
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۴۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 3145
ذرّهیی گر جهدِ تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۷۰۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 701
عشق او پیدا و معشوقش نهان
یار، بیرون، فتنهٔ او در جهان
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۵۷۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 4579
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتی، فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حَفْنهای(۱۴)
آفتابی در یکی ذره نهان
ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین
پیشِ آن خورشید، چون جَست از کَمین(۱۵)
این چنین جانی چه درخوردِ تن است؟
هین بشو ای تن از این جان هر دو دست
ای تنِ گشته وِثاقِ(۱۶) جان، بس است
چند تانَد بحر در مَشکی نشست؟
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 2357
شُکر گویم دوست را در خیر و شر
زآنکه هست اندر قضا از بَد بَتَر
چونکه قَسّام(۱۷) اوست، کفر آمد گله
صبر باید، صِبر مِفتاحُ الصِّله
غیرِ حق جمله عدواند، اوست دوست
با عدو از دوست شَکْوَت(۱۸) کَی نکوست؟
تا دهد دوغم، نخواهم اَنگبین
زآنکه هر نعمت غمی دارد قرین
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۲۵۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line # 1258
گر قضا پوشد سیه، همچون شَبَت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار، قصد جان کند
هم قضا جانت دهد، درمان کند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ، خرگاهت(۱۹) زند
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line # 1272
ما چو کشتیها بهم بر میزنیم
تیره چشمیم و در آب روشنیم
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آبِ آب
آب را آبی ست کو میرانَدَش
روح را روحی ست کو میخواندش
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۹۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line # 1297
نورِ حسّی کو غلیظ است و گِران
هست پنهان در سوادِ دیدگان
چونکه نورِ حس نمیبینی ز چشم
چون ببینی نور آن دینی ز چشم؟
نورِ حِسّ با این غلیظی مُخْتَفی است
چون خفی نَبْوَد ضیائی کآن صفی است؟
این جهان چون خَس به دستِ بادِ غیب
عاجزی پیشه گرفت(۲۰) و دادِ غیب(۲۱)
گه بلندش میکند، گاهیش پَست
گه دُرستش میکند، گاهی شِکست
گه یَمینش(۲۲) میبرد، گاهی یَسار(۲۳)
گه گلستانش کند، گاهیش خار
دست پنهان و، قلم بین خطْ گُزار
اسب در جَوْلان و، ناپیدا سوار
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۹۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line # 393
خُفته از احوالِ دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیبِ(۲۴) رب
آنکه او پنجه نبیند در رقم
فعل، پندارد به جنبش از قلم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۸۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 3182
فعلِ توست این غُصههای دَم به دَم
این بُوَد معنی قَدْ جَفَّ الْقَلَم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 3133
کژ روی جَفَّ الْقَلَم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 3138
بلکه معنی آن بُوَد جَفَّ الْقَلَم
نیست یکسان پیش من عدل و ستم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۵۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line # 3151
معنی جَفَّ الْقَلَم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بل جفا را هم جفا جَفَّ الْقَلَم
وآن وفا را هم وفا جَفَّ الْقَلَم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line # 1304
تیر، پَرّان بین و، ناپیدا کمان
جان ها پیدا و، پنهان، جانِ جان
تیر را مَشْکَن که آن تیرِ شَهی است
نیست پَرتاوی، ز شَصْتِ آگهی است
ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گُفت حق
کارِ حق بر کارها دارد سَبَق
قرآن کریم، سوره انفال(۸)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Anfaal(#8), Line #17
مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ
،ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی
بلکه این خدا بود که تیر (به سوی مشرکان) پران
خشمِ خود بشکن، تو مشکن تیر را
چشمِ خشمت خون شمارد شیر را
بوسه دِه بر تیر و، پیشِ شاه بَر
تیرِ خونْآلود از خونِ تو تَر
آنچه پیدا عاجز و بسته و زبون
وآنچه ناپیدا، چنان تند و حَرون(۲۵)
ما شکاریم، این چنین دامی که راست؟
گُویِ چوگانیم، چُوگانی(۲۶) کجاست؟
میدَرَد میدوزد، این خَیّاط کو؟
میدمد، میسوزد، این نَفّاط(۲۷) کو؟
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۱۶۲۹
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1629, Divan e Shams
هین که دجّال(۲۸) بیامد، بگشا راهِ مسیح
هین که شد روزِ قیامت، بزن آن ناقورم(۲۹)
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۱۳۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 1392, Divan e Shams
امروز مراست روزِ میدان، منشین
می تاز چو گوی، پیشِ چوگان، منشین
مردی بنما، و همچو حیران منشین
امروز قیامتست، ای جان منشین
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۳۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line # 4038
عام میخوانند هر دَم نامِ پاک
این عمل نَکْند، چو نَبْوَد عشقناک
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۴۰۴۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line # 4043
هر یکی را هست در دل صد مراد
این نباشد مذهبِ عشق و وَداد
یار آمد عشق را روزْ آفتاب(۳۰)
آفتاب آن روی را همچون نقاب
آنکه نشناسد نقاب از رویِ یار
عابِدُ الشَّمْس است، دست از وی بدار
مولوی، دیوان شمس، غزل شماره ۲۲۷۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2276, Divan e Shams
قومی به عشقِ آن فنا بگذشت از هست و فنا
قومی به عشقِ خود که من هستم فتا پا کوفته
خفّاش در تاریکیی، در عشقِ ظلمتها به رقص
مرغانِ خورشیدی(۳۱) سحر تا والضُّحی(۳۲) پا کوفته
مولوی، دیوان شمس، رباعی شمارهٔ ۹۷۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Robaaiaat)# 977, Divan e Shams
از روزِ قیامتِ جهانسوز بترس
وز ناوکِ(۳۳) انتقامِ دلدوز بترس
ای در شبِ حرص خفته در خوابِ دراز
صبحِ اجلت دمید، از روز بترس
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۷۵۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line # 750
پس محمّد صد قیامت بود نقد
زآنکه حل شد در فنایِ حَلّ و عقد
زادهٔ ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیدهاند
ای قیامت تا قیامت راه چند؟
با زبانِ حال میگفتی بسی
که ز محشر حَشر را پرسد کسی؟
بهرِ این گفت آن رسولِ خوش ْپیام
رمزِ مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ یا کِرام
*حدیث
مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا
بمیرید پیش از آنکه بمیرید
همچنانکه مُردهام من٫ قَبلِ مَوْت
زآن طرف آوردهام این صیت(۳۴) و صوت
پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدنِ هر چیز را شرط است این
تا نگردی او، ندانیاش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظَلام(۳۵)
عقل گردی، عقل را دانی کمال
عشق گردی، عشق را دانی ذُبال(۳۶)
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۷۴۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2744
بانگ میآمد که ای طالب بیا
جُود، محتاجِ گدایان، چون گدا
جُود میجوید گدایان و ضِعاف(۳۷)
همچو خوبان، کآینه جویند صاف
رویِ خوبان، ز آینه زیبا شود
رویِ احسان، از گدا پیدا شود
پس، ازین فرمود حقّ در وَالضُّحی؛
بانگ، کم زن ای محمّد بر گدا
قرآن کریم، سوره الضحی(۹۳)، آیه ۱۰
Quran, Sooreh Ad-Dhuha(#93), Line #10
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ
امّا بینوا را از خود مران و بر او بانگ مزن
چون گدا آیینهٔ جُود است، هان
دَم بُوَد بر رویِ آیینه زیان
آن یکی جودش گدا آرَد پدید
و آن دگر بخشد گدایان را مَزید(۳۸)
پس گدایان آینه جُودِ حق اند
وآنکه با حقّ اند، جُودِ مُطْلَق اند
زآنکه جز این دوست، او خود مُردهای است
او بر این در نیست، نقشِ پردهای است
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۹۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 292
حق، قیامت را لقب زآن روز کرد
روز بنماید جمالِ سُرخ و زرد
قرآن کریم، سوره یس(۳۶)، آیه ۵۹
Quran, Sooreh Yaseen(#36), Line #59
وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ
.ای بدکاران، امروز شما از صف نیکان جُدا شوید
قرآن کریم، سوره حج(۲۲)، آیه ۱۷
Quran, Sooreh Al-Hajj(#22), Line #17
…إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ
…همانا خداوند در روز قیامت میان آنها جدایی افکند
که او بر احوال همه موجودات، گواه است
پس حقیقت، روز، سرِّ اولیاست
روز، پیش ماهشان چون سایههاست
عکسِ رازِ مردِ حق دانید روز
عکسِ ستّاریش، شامِ چشمْدوز
زآن سبب فرمود یزدان: وَالضُّحی
وَالضُّحی نورِ ضمیرِ مُصْطَفی
قرآن کریم، سوره الضحی(۹۳)، آیه ۱،۲
Quran, Sooreh Ad-Dhuha(#93), Line #1, 2
وَالضُّحَىٰ
سوگند به چاشتگاه
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ
سوگند به شب آنگاه که همه جا را فرا گیرد
قولِ دیگر کین ضُحی را خواست دوست
هم برای آنکه این هم عکسِ اوست
ورنه بر فانی قسمْ گفتن، خطاست
خود فنا چه لایقِ گفتِ خداست؟
از خلیلی، لا اُحِبُّ الآفِلین
پس فنا چون خواست ربُّ الَعالمین؟
قرآن کریم، انعام(۶)، آیه ۷۶
Quran, Sooreh Al-An'aam(#6), Line #76
…فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ
…پس آنگاه که غروب کرد گفت:من افول کنندگان را دوست نمی دارم
لا احب افلین گفت آن خلیل
کی فنا خواهد ازین رب جلیل
باز وَاللَّیل است ستّاریِّ او
وآن تنِ خاکیِّ زَنگاریِ(۳۹) او
آفتابش چون برآمد زآن فلک
با شبِ تن گفت: هین ما وَدَّعَک(۴۰)
قرآن کریم، سوره الضحی(۹۳)، آیه ۳
Quran, Sooreh Ad-Dhuha(#93), Line #3
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ
پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته است.
وصل، پیدا گشت از عینِ بلا
(۴۱)زآن حلاوت شد عبارت ما قَلا
هر عبارت خود نشانِ حالتی است
حال، چون دست و، عبارت آلتی است
آلتِ زرگر به دستِ کفشگر
همچو دانهٔ کِشت کرده ریگ در
آلتِ اِسْکاف(۴۲) پیشِ برزگر
پیشِ سگ کَه، استخوان در پیشِ خَر
بود اَنَا الْحق در لبِ منصور، نور
بود اَنَاللّه در لبِ فرعون زور(۴۳)
شد عصا اندر کفِ موسی گوا
شد عصا اندر کفِ ساحر هَبا(۴۴)
زین سبب عیسی بدان همراهِ خَود
در نیآموزید آن اسمِ صَمَد(۴۵)
کو، نداند نقص بر آلت نهد
سنگ بر گِل زن تو، آتش کَی جهد؟
دست و آلت همچو سنگ و آهن است
جفت باید، جفت، شرطِ زادن است
آنکه بی جُفت است و بی آلت، یکی است
در عدد شکّ است و آن یک بیشکی است
آنکه دو گفت و، سه گفت و، بیش ازین
مُتَّفِق باشند در واحد، یقین
اَحْوَلی چون دفع شد، یکسان شوند
دو سه گویان(۴۶) هم، یکی گویان(۴۷) شوند
گر یکی گُویی تو در میدانِ او
گِرد بر میگرد از چوگانِ او
گوی، آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخمِ دستِ شه، رقصان شود
گوش دار، ای اَحْوَل اینها را بهوش
دارویِ دیده بکَش از راهِ گوش
پس کلامِ پاک در دل های کور
مینپاید، میرود تا اصلِ نور
حکمت راهرجا که هست بگیر زیرا که حکمت در سینه منافق آنقدر می جنبد
که سرانجام در سینه مومن جای گیرد.
وآن فسونِ دیو در دل هایِ کژ
میرود چون کفشِ کژ در پایِ کژ
گرچه حکمت را به تکرار آوری
چون تو نااهلی، شود از تو بَری
ورچه بنْویسی نشانش میکنی
ورچه میلافی بیانش میکنی
او ز تو رُو در کَشَد ای پُرْستیز
بندها را بگْسَلَد وز تو گُریز
ور نخوانی و، ببیند سوزِ تو
عِلم باشد مرغِ دستْآموزِ تو
او نپاید پیشِ هر نااُوستا
همچو طاووسی به خانهٔ روستا
قرآن کریم، سوره الضحی(۹۳)، آیه ۱-۱۱
Quran, Sooreh Ad-Dhuha(#93), Line #1-11
وَالضُّحَىٰ (١)
سوگند به آغاز روز
وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ (٢)
و سوگند به شب چون آرام و در خود شود
مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ (٣)
كه پروردگارت تو را ترك نكرده و بر تو خشم نگرفته است
وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَىٰ (٤)
هر آينه آخرت براى تو بهتر از دنياست
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ (٥)
به زودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد تا خشنود شوى
أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ (٦)
آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟
وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ (٧)
آيا تو را گمگشته نيافت و هدايتت كرد؟
وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ (٨)
آيا تو را درويش نيافت و توانگرت گردانيد؟
فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ (٩)
پس يتيم را ميازار
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ (١٠)
و گدا را مَران
وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (١١)
و از نعمت پروردگارت سخن بگوى
(۱) قمرسیما: ماه رو، زیبا.
(۲) مطرب: طرب انگیز، خنیاگر.
(۳) شکَّرخا: شیرین سخن.
(۴) مشین از پا: مشغول باش.
(۵) آشفته: سرگشته، پریشان.
(۶) فتنه: آشوب،به هم ریختن آرامش.
(۷) رِِخنه: سوراخ، شکاف.
(۸) تَر: لطیف، تازه.
(۹) آباقان: آباخان، فرزند هلاکوخان از ایلخانان مغول که تا ۶۷۰ هجری حکومت می کرد، در اینجا نماد خداست.
(۱۰) ظَلامت: پرده سیاه غفلت و جهل من ذهنی.
(۱۱) اَنْصِتُو: خاموش باشید.
(۱۲) نَزِه: پاک، پاکیزه.
(۱۳) شَبَه: سنگی سیاه و برّاق و قابل اشتعال که عامّه ان را شَبَق گویند.
(۱۴) حَفْنه: مشتی از گندم و جو و نظیر آن.
(۱۵) کَمین: نهانگاه، کَمینگاه.
(۱۶) وِثاق: اتاق، خرگاه.
(۱۷) قَسّام: بسیار تقسیم کننده.
(۱۸) شَکْوَت: شکایت کردن، گله کردن.
(۱۹) خرگاه: خیمه بزرگ.
(۲۰) عاجزی پیشه گرفت: ناتوانی را پیشه خود ساخته است.
(۲۱) دادِ غیب: قدرت تصرّف عالم غیب.
(۲۲) یَمین: دست راست.
(۲۳) یَسار: دست چپ.
(۲۴) تقلیب: برگردانیدن، واژگونه کردن. در اینجا به معنی گرداندن قلم در دست نویسنده.
(۲۵) حَرون: توسن،سرکش،چموش.
(۲۶) چَوْگانی: اسبی که مناسب و لایق چوگان بازی باشد. نیز میتواندمنسوب به چَوْگان به معنی چوگانْ باز باشد.
(۲٧) نَفّاط: ظرف مسین که در آن نفت ریزند؛ در اینجا به معنی نفت انداز و آتش باز،آتش.
(۲۸) دجّال: مردی دروغگو که در آخر زمان ظهور خواهد کرد. گویند که یک چشم دارد.
(۲۹) ناقور: بوق، صور.
(۳۰) روزْ آفتاب: آفتابِ روز. اضافه مقلوب است.
(۳۱) مرغانِ خورشیدی: پرندگانی که روز می پرند و تاب نور خورشید دارند.
(۳۲) والضُّحی: آغاز روز.
(۳۳) ناوک: نوعی تیر کوچک و نوک تیز.
(۳۴) ظَلام: تاریکی.
(۳۵) ذُبال: فتیله ها، شعله ها، جمعِ ذُبالَه.
(۳۶) صیت: آوازه و نام نيك، ذكر خير.
(۳۷) ضِعاف: جمع ضعیف به معنی ناتوان و بینوا.
(۳۸) مزید بخشیدن: فراوان بخشیدن.
(۳۹) زنگاری: منسوب به زنگار، زنکار، زنگِ فلّزات و جزآن است که به سبب رنگِ سبز آنها به این نام موسوم شده است.
(۴۰) ما وَدَّعَکَ: تو را ترک نکرد.از مصدر تودیع.
(۴۱) ما قَلا: ترک نکرد و دشمن نداشت.قِلْی به معنی بغض شدید و ترک کردن است.
(۴۲) اِسْکاف: کفشگر.
(۴۳) زُور: دروغ و حرف یاوه.
(۴۴) هَبا: مخفّفِ هَباء در اصل به معنی گرد و غباری که در پرتو آفتاب دیده شود در اینجا به معنی چیز بی ارزش و ناکار آمد.
(۴۵) صَمَد: بی نیاز.
(۴۶) دو سه گوی: معتقد و قائل به شرک و ثنویّت.
(۴۷) یکی گوی: معتقد و قائل به توحید.
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ای یار قمرسیما! ای مطرب شکرخا!
آواز تو جان افزا، تا روز مشین از پا
صد شهر خبر رفته، کای مردم آشفته!
بیدار شد آن فتنه، کو چون بزند طعنه
در کوه کند رخنه*، تا روز مشین از پا
میر آمد، میر آمد، وآن بدر منیر آمد
وان شکّر و شیر آمد، تا روز مشین از پا
ای بانگ و نوایت تر، وز باد صبا خوشتر
مجلس به تو فرخنده، عشرت ز دمت زنده
چون شمع فروزنده، تا روز مشین از پا
این قوم، پرند از تو، باکرّ و فرند از تو
در بحر، چو کشتیبان، آن پیل همیجنبان
تا منزل آباقان، تا روز مشین از پا
ای خوش نفس نایی، بس نادره برنایی
چون با همه برنایی؟ تا روز مشین از پا
دف از کف دست آید نی از دم مست آید
با نی همه پست آید، تا روز مشین از پا
چون جان خمشیم اما، کی خسبد جان جانا
تو باش زبان ما، تا روز مشین از پا
ای خواجه نمیبینی این روز قیامت را؟
من بر سر دیوارم از بهر علامت را
ماهیست که در گردش لاغر نشود هرگز
خورشید جمال او بدریده ظلامت را
چون دید رخ ساقی، بفروخت کرامت را
انصتوا را گوش کن، خاموش باش
چون زبان حق نگشتی، گوش باش
سر موتوا قبل موت این بود
کز پس مردن، غنیمتها رسد
حق همیگوید که آری ای نزه
لیک بشنو، صبر آر و، صبر به
من همیکوشم پی تو، تو، مکوش
تو یوسفی ولیک هنوز اندر این چهی
زان مزد کار مینرسد مر تو را که تو
من نخواهم مزد پیغام از شما
چیست مزد کار من؟ دیدار یار
چل هزار او نباشد مزد من
کی بود شبه شبه، درّ عدن؟
کار، پنهان کن تو از چشمان خود
تا بود کارت سلیم از چشم بد
خویش را تسلیم کن بر دام مزد
که فمن یعمل بمثقال یره
ذرّهیی گر جهد تو افزون بود
یار، بیرون، فتنه او در جهان
ما رمیت اذ رمیتی، فتنهای
صد هزاران خرمن اندر حفنهای
پیش آن خورشید، چون جست از کمین
این چنین جانی چه درخورد تن است؟
ای تن گشته وثاق جان، بس است
چند تاند بحر در مشکی نشست؟
شکر گویم دوست را در خیر و شر
زآنکه هست اندر قضا از بد بتر
چونکه قسّام اوست، کفر آمد گله
صبر باید، صبر مفتاح الصله
غیر حق جمله عدواند، اوست دوست
با عدو از دوست شکوت کی نکوست؟
تا دهد دوغم، نخواهم انگبین
گر قضا پوشد سیه، همچون شبت
بر فراز چرخ، خرگاهت زند
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی ست کو میراندش
نور حسّی کو غلیظ است و گران
هست پنهان در سواد دیدگان
چونکه نور حس نمیبینی ز چشم
نور حسّ با این غلیظی مختفی است
چون خفی نبود ضیائی کآن صفی است؟
این جهان چون خس به دست باد غیب
عاجزی پیشه گرفت و داد غیب
گه بلندش میکند، گاهیش پست
گه درستش میکند، گاهی شکست
گه یمینش میبرد، گاهی یسار
دست پنهان و، قلم بین خط گزار
اسب در جولان و، ناپیدا سوار
خفته از احوال دنیا روز و شب
چون قلم در پنجه تقلیب رب
فعل توست این غصههای دم به دم
این بود معنی قد جف القلم
کژ روی جف القلم کژ آیدت
بلکه معنی آن بود جف القلم
معنی جف القلم کی آن بود
بل جفا را هم جفا جف القلم
وآن وفا را هم وفا جف القلم
تیر، پرّان بین و، ناپیدا کمان
جان ها پیدا و، پنهان، جان جان
تیر را مشکن که آن تیر شهی است
نیست پرتاوی، ز شصت آگهی است
ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق
ومَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَى
ای پیامبر، تو تیر نپراندی آنگاه که تیر پراندی،
بلکه این خدا بود که تیر (به سوی مشرکان) پرانید.
خشم خود بشکن، تو مشکن تیر را
چشم خشمت خون شمارد شیر را
بوسه ده بر تیر و، پیش شاه بر
تیر خونآلود از خون تو تر
وآنچه ناپیدا، چنان تند و حرون
گوی چوگانیم، چوگانی کجاست؟
میدرد میدوزد، این خیّاط کو؟
میدمد، میسوزد، این نفّاط کو؟
هین که دجّال بیامد، بگشا راه مسیح
هین که شد روز قیامت، بزن آن ناقورم
امروز مراست روز میدان، منشین
می تاز چو گوی، پیش چوگان، منشین
عام میخوانند هر دم نام پاک
این عمل نکند، چو نبود عشقناک
این نباشد مذهب عشق و وداد
یار آمد عشق را روز آفتاب
آنکه نشناسد نقاب از روی یار
عابد الشّمس است، دست از وی بدار
قومی به عشق آن فنا بگذشت از هست و فنا
قومی به عشق خود که من هستم فتا پا کوفته
خفّاش در تاریکیی، در عشق ظلمتها به رقص
مرغان خورشیدی سحر تا والضّحی پا کوفته
از روز قیامت جهانسوز بترس
وز ناوک انتقام دلدوز بترس
ای در شب حرص خفته در خواب دراز
صبح اجلت دمید، از روز بترس
زآنکه حل شد در فنای حلّ و عقد
زاده ثانی است احمد در جهان
با زبان حال میگفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موتوا قبل موت* یا کرام
« مُوتُوا قَبْلَ اَن تَمُوتُوا »
« بمیرید پیش از آنکه بمیرید »
همچنانکه مردهام من٫ قبل موت
زآن طرف آوردهام این صیت و صوت
دیدن هر چیز را شرط است این
خواه آن انوار باشد یا ظلام
عشق گردی، عشق را دانی ذبال
جود، محتاج گدایان، چون گدا
جود میجوید گدایان و ضعاف
روی خوبان، ز آینه زیبا شود
روی احسان، از گدا پیدا شود
پس، ازین فرمود حقّ در والضّحی؛
چون گدا آیینه جود است، هان
دم بود بر روی آیینه زیان
آن یکی جودش گدا آرد پدید
و آن دگر بخشد گدایان را مزید
پس گدایان آینه جود حق اند
وآنکه با حقّ اند، جود مطلق اند
زآنکه جز این دوست، او خود مردهای است
او بر این در نیست، نقش پردهای است
روز بنماید جمال سرخ و زرد
.ای بدکاران، امروز شما از صف نیکان جدا شوید
پس حقیقت، روز، سرّ اولیاست
عکس راز مرد حق دانید روز
عکس ستّاریش، شام چشمدوز
زآن سبب فرمود یزدان: والضّحی
والضّحی نور ضمیر مصطفی
قول دیگر کین ضحی را خواست دوست
هم برای آنکه این هم عکس اوست
ورنه بر فانی قسم گفتن، خطاست
خود فنا چه لایق گفت خداست؟
از خلیلی، لا احبّ الافلین
پس فنا چون خواست ربّ العالمین؟
باز واللّیل است ستّاریّ او
وآن تن خاکیّ زنگاری او
با شب تن گفت: هین ما ودّعک
پروردگارت تو را رها نکرده و تو را دشمن نداشته است
وصل، پیدا گشت از عین بلا
زآن حلاوت شد عبارت ما قلا
هر عبارت خود نشان حالتی است
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانه کشت کرده ریگ در
آلت اسکاف پیش برزگر
پیش سگ که، استخوان در پیش خر
بود انا الحق در لب منصور، نور
بود انالله در لب فرعون زور
شد عصا اندر کف موسی گوا
شد عصا اندر کف ساحر هبا
زین سبب عیسی بدان همراه خود
در نیآموزید آن اسم صمد
سنگ بر گل زن تو، آتش کی جهد؟
جفت باید، جفت، شرط زادن است
آنکه بی جفت است و بی آلت، یکی است
متّفق باشند در واحد، یقین
احولی چون دفع شد، یکسان شوند
دو سه گویان هم، یکی گویان شوند
گر یکی گویی تو در میدانِ او
گرد بر میگرد از چوگان او
کو ز زخم دست شه، رقصان شود
گوش دار، ای احول اینها را بهوش
داروی دیده بکش از راه گوش
پس کلام پاک در دل های کور
مینپاید، میرود تا اصل نور
وآن فسون دیو در دل های کژ
میرود چون کفش کژ در پای کژ
چون تو نااهلی، شود از تو بری
ورچه بنویسی نشانش میکنی
او ز تو رو در کشد ای پرستیز
بندها را بگسلد وز تو گریز
ور نخوانی و، ببیند سوز تو
علم باشد مرغ دستآموز تو
او نپاید پیش هر نااوستا
همچو طاووسی به خانه روستا
وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَىٰ
وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ
أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ
وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ
وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ
فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ
و گدا را مران
وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ
Privacy Policy
Today visitors: 36 Time base: Pacific Daylight Time