غزل شمارهٔ ۱۸۷، مولوی
از سینه پاک کردم افکار فلسفی رادر دیده جای کردم اشکال یوسفی رانادر جمال باید کاندر زبان نیایدتا سجده راست آید مر آدم صفی راطوری چگونه طوری نوری چگونه نوریهر لحظه نور بخشد صد شمع منطفی راخورشید چون برآید هر ذره رو نمایدنوری دگر بباید ذرات مختفی رااصل وجودها او دریای جودها اوچون صید میکند او اشیاء منتفی را
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، سطر ۳۱۰۰
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی
که رهاند روح را از بیکسی
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، سطر ۱۸۶۰
شاد آن صوفی که رزقش کم شود
آن شَبَهش دُر گردد و او یَم شود زان جِرای خاص هر که آگاه شد او سزای قرب و اجریگاه شد زان جرای روح چون نقصان شود جانش از نقصان آن لرزان شود پس بداند که خطایی رفته است که سَمَنزار رضا آشفته است
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، سطر ۲۵۳۵
همچنانک قدر تن از جان بودقدر جان از پرتو جانان بودگر بُدی جان زنده بی پرتو کنونهیچ گفتی کافران را مَیّتون
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، سطر ۱۵۹۸
جانها در اصل خود عیسی دمندیک زمان زخمند و گاهی مرهمندگر حجاب از جانها بر خاستیگفت هر جانی مسیحآساستی
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، سطر ۱۴۴
تن چو با برگست روز و شب از آنشاخ جان در برگریزست و خزانبرگ تن بیبرگی جانست زوداین بباید کاستن آن را فزود
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، سطر ۱۸۵۰
ترک عیسی کرده خر پرورده ایلاجرم چون خر برون پرده ایطالع عیسیست علم و معرفتطالع خر نیست ای تو خر صفت
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، سطر ۷۱۲
جان بیمعنی درین تن بی خلافهست همچون تیغ چوبین در غلافتا غلاف اندر بود باقیمتستچون برون شد سوختن را آلتست
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر دوم، سطر ۱۸۶۰
وز ضعیفی عقل تو ای خربهااین خر پژمرده گشتست اژدها
مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، سطر ۲۵۱۶
روح صالح قابل آفات نیست
زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف آید ضرر نه بر گهر
روح صالح قابل آزار نیست
نور یزدان سغبهٔ کفار نیست
Privacy Policy
Today visitors: 807 Time base: Pacific Daylight Time