: تماس با دفتر گنج حضور در آمریکا

Tel: 001 818 970 3345

Email: parviz4762@mac.com

Search
جستجو

Ganje Hozour Program #752
برنامه شماره ۷۵۲ گنج حضور

Please rate this video
Out of 279 votes | 9328 Views
Poor            Good            Great

    

Set Stream Quality

  
Centered Image

Description

برنامه شماره ۷۵۲ گنج حضور

اجرا: پرویز شهبازی


۱۳۹۷ تاریخ اجرا: ۲۵ فوریه ۲۰۱۹ ـ ۷ اسفند







مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 255, Divan e Shams


خیز صَبوحی کُن(۱) و دَر دِه صَلا(۲)

خیز که صبح آمد و وقتِ دعا

کوزه پُر از می کُن و در کاسه ریز

خیز مزن خُنبَک(۳) و خُم(۴) برگُشا

دور بگردان و مرا دِه نخست

جانِ مرا تازه کن، ای جان فَزا

خیز که از هر طرفی بانگِ چنگ(۵)

در فَلک انداخت ندا و صدا

تَنتَن تَنتَن(۶) شِنو و تَن مَزَن(۷)

وقتِ تو خوش ای قمرِ خوش لِقا(۸)

در سَرَم اَفکن می و پابند کُن

تا نروَم بیهده از جا به جا

زان کفِ دریاصفتِ دُرنثار(۹)

آب دَر اَنداز چو کَشتی مرا

پاره چوبی بُدم و از کَفَت

گشته‌ام ای موسیِ جان اژدها*

عازَرِ(۱۰) وقتم به دَمَت ای مسیح

حَشر(۱۱) شدم از تَکِ(۱۲) گورِ فنا

یا چو درختم که به امرِ رسول

بیخ کشان آمدم اندر فَلا(۱۳)

هم تو بده، هم تو بگو زین سپس

ای دهن و کفِّ تو گنجِ بقا

خسروِ تبریز تویی شمسِ دین

سَروَرِ شاهانِ جهانِ عُلا(۱۴)


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2545, Divan e Shams


صَلا مستان و بی‌خویشان، صَلا ای عیش اندیشان(۱۵)

صَلا ای آنکه می‌دانی که تو خود عینِ ایشانی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 668


می‌گریزم، تا رگم جُنبان بُوَد(۱۶)

کی فرار از خویشتن آسان بُوَد؟

آنکه از غیری بُوَد او را فرار

چون ازو ببرید، گیرد او قرار

من که خصمم هم منم، اندر گریز

تا ابد کارِ من آمد خیز خیز(۱۷)

نه به هندست ایمن و نه در خُتَن

آنکه خصمِ اوست سایهٔ خویشتن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 425


کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ نقشِ اولیاست

کو دلیلِ نورِ خورشیدِ خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 139


شکر حق را، کان دعا مردود شد

من زیان پنداشتم، و آن سود شد

بس دعاها کان زیان است و هلاک

وز کَرَم می‌نشنود یزدانِ پاک


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2219


آن دعای بیخودان، خود دیگر است

آن دعا زو نیست، گفتِ داور است

آن دعا حق می‌کند، چون او فناست

آن دعا و آن اجابت از خداست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2313


آن دعای کهنه‌ام شد مُستَجاب

روزی من بود، کُشتم، نَک(۱۸) جواب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2366


مر مرا لطفِ تو، هم خوابی نمود

آن دعای بی‌حَدَم بازی نبود

می‌ نداند خلق، اَسرارِ مرا

ژاژ(۱۹) می‌دانند گفتارِ مرا

حقشان است و که داند رازِ غیب؟

غیرِ عَلّامِ(۲۰) سِر و سَتّارِ(۲۱) عیب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2243


کان دعای شیخ نه چون هر دعاست

فانی است و گفتِ او گفتِ خداست

چون خدا از خود سؤال و کَد(۲۲) کند

پس دعای خویش را چون رد کند؟


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4060


هر که پایَندانِ(۲۳) وی شد وصلِ یار

او چه ترسد از شکست و کارزار؟

چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۲۴)


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4045


دی همی‌گفتی که: پایَندان شدم

که بُوَدتان فتح و نصرت دَم ‌به دم

دی زَعیمُ الْجَیش(۲۵) بودی ای لَعین(۲۶)

وین زمان نامرد و ناچیز و مَهین(۲۷)

تا بخوردیم آن دَمِ تو و آمدیم

تو به تُون(۲۸) رفتی و ما هیزم شدیم


* قرآن کریم، سوره اَعراف(۷)، آیه ۱۰۷

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #107


فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ 


عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2127


شُبهه‌ای انگیزد آن شیطانِ دون

در فتند این جمله کوران، سرنگون

پای استدلالیان، چوبین بود

پای چوبین، سخت بی تَمکین(۲۹) بود

غیرِ آن قطبِ زمانِ دیده‌وَر(۳۰)

کز ثباتش، کوه گردد خیره‌سر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1543


وَالله از عشقِ وجودِ جان‌پرست

کُشته بر قتلِ دوم عاشق‌تر است

گفت قاضی: من قضادارِ حَی ام(۳۱)

حاکمِ اصحابِ گورستان کی ام؟

این به صورت گر نه در گور است پست

گورها در دودمانش آمده ست

بس بدیدی مُرده اندر گور، تو

گور را در مُرده بین، ای کور تو

گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد

عاقلان از گور کی خواهند داد؟

گِردِ خشم و کینهٔ مرده مگرد

هین مکن با نقشِ گرمابه نبرد

شُکر کن که زنده‌یی بر تو نزد

کآنکه زنده رد کند حق کرد رَد

خشمِ اَحیا خشمِ حق و زخمِ اوست

که به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست**

حق بکُشت او را و در پاچه ا‌ش دمید

زود قصّابانه پوست از وی کشید

نَفخ(۳۲)، در وی باقی آمد تا مَآب(۳۳)

نَفخِ حق نَبوَد چو نفخهٔ آن قصاب

فرقِ بسیارست بَیْنَ النَّفْخَتَیْن(۳۴)

این همه زَین(۳۵) است و آن سَر جمله شَین(۳۶)


** قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Fath(#48), Line #29


سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ...


اثر (نورانی) سجده (عبادت) بر رخسارشان پدیدار است …


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145


عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگون

عقلِ کلّی، ایمِن از رَیْبُ الْمَنون(***(۳۷

عقل بفروش و هنر حیرت بخر

رو به خواری، نی بخارا ای پسر

ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم؟

کز حکایت، ما حکایت گشته‌ایم

من عدم و افسانه گردم(۳۸) در حَنین(۳۹)

تا تقلّب یابم اندر ساجدین****


من از این به بعد در ناله و شیون و ذکر حق، فانی و مستغرق می شوم و شهرت و آوازه می یابم. تا در شمار عبادت کنندگان حقیقی در آیم.


*** قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰

Quran, Sooreh Toor(#52), Line #30


أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ


يا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.


**** قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶) ، آیه ۲۱۷-۲۱۹

Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #217-219


وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (٢١٧)


و بر خداوند عزيز بخشاینده توكل كن.


الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (٢١٨)


همانكه ببیندت آنگاه که به نماز برمی خیزی،


وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (٢١٩)


و تبدیلت را در میان سجده کنندگان.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 463


عقلِ جُزوی عقل را بدنام کرد

کامِ دنیا مرد را بی‌کام کرد

آن ز صیدی، حُسنِ صیّادی بدید

وین ز صیّادی، غمِ صیدی کشید

آن ز خدمت، نازِ مَخدومی(۴۰) بیافت

وین ز مَخدومی ز راهِ عِزّ(۴۱) بتافت

آن ز فرعونی اسیرِ آب شد

وز اسیری، سِبطِ(۴۲) صد سهراب شد

لَعبِ معکوس(۴۳) است و فَرزین‌بندِ(۴۴) سخت

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت

بر خیال و حیله کم تَن تار را

که غنی ره کم دهد مکّار را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 492


من غلامِ آن مسِ همّت ‌پرست

کو به غیرِ کیمیا نارَد شکست

دستِ اِشکسته برآور در دعا

سوی اِشکسته پَرَد فضلِ خدا

گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ

ای برادر رو بر آذر(۴۵) بی‌درنگ

مکرِ حق را بین و مکرِ خود بِهِل(۴۶)

ای ز مکرش مکرِ مکّاران خجل

چونکه مکرت شد فنای مکرِ رَبّ

برگشایی یک کَمینی بُوالعَجَب(۴۷)

که کمینهٔ(۴۸) آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عُروج و اِرتِقا(۴۹)


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549


چون ز مُرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مُرده گشت، او دارد رَشَد(۵۰)

چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفسِ زنده سوی مرگی می‌تند

مُرده شو تا مُخْرِجُ الْحَیِّ الصَّمَد(۵۱)

زنده‌يی زین مُرده بیرون آورد


مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.


دی شوی، بینی تو اِخراجِ بهار

لَیل(۵۲) گردی، بینی ایلاجِ(۵۳) نَهار(۵۴)


اگر تو زمستان شوی، یعنی اگر تو درخت وجودت را از برگ و بارِ انانیّت و «من» و «مایی» بتکانی و لخت و عریان سازی، خواهی دید که حضرت حق از باطن تو بهار معنوی را آشکار خواهد کرد و درخت وجودت را از برگ ها و شکوفه ها و میوه های حقیقت و معرفت آکنده می سازد. و اگر شب شوی، یعنی هر گاه از رونق و جلوه گری نفس امّاره خود ممانعت کنی، و یا هر گاه جانب خُمول و گمنامی و گریز از شهرت طلبی را پیشه خود سازی خواهی دید که حضرت حق روز پر فروز معرفت را در باطنت تابان سازد.


بر مَکَن آن پَر که نپذیرد رفو(۵۵)

روی مَخراش از عزا ای خوب‌رو

آنچنان رویی که چون شمسِ ضُحاست

آنچنان رخ را خراشیدن خطاست

زخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ست

که رخِ مَه در فراق او گریست

یا نمی‌بینی تو روی خویش را

ترک کن خوی لِجاج اندیش را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 587


غیرِ معشوق ار تماشایی بُوَد

عشق نَبوَد، هرزه سودایی بُوَد

عشق، آن شعله‌ست کو چون بر فروخت

هرچه جز معشوق باقی، جمله سوخت

تیغِ لا در قتلِ غیرِ حق براند

در نگر زآن پس که بعدِ لا چه ماند؟

ماند اِلَّا الله، باقی جمله رفت

شاد باش ای عشقِ شرکت‌سوزِ زَفت(۵۶)

خود همو بود آخرین و اولین*****

شرک جز از دیدهٔ اَحوَل(۵۷) مبین


اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم دو بینان نمی توان دید.


ای عجب، حُسنی بُوَد جز عکسِ آن؟

نیست تن را جُنبشی از غیرِ جان

آن تنی را که بُوَد در جان خَلَل(۵۸)

خوش نگردد گر بگیری در عسل


***** قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳

Quran, Sooreh Hadid(#57), Line #3


هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ


اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 65, Divan e Shams


چو جوهر قُلزُم(۵۹) اندر شد، نه پنهان گشت و نی تر شد

ز قُلزُم آتشی برشد در او هم لا و هم اِلّا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 625


کامتحان را شرط باشد اختیار

اختیاری نبودت بی‌اقتدار 

میل ها همچون سگانِ خفته‌اند

اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند

چونکه قدرت نیست، خفتند این رَده(۶۰)

همچو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده(۶۱)

تا که مُرداری در آید در میان

نفخِ صورِ حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خری مُردار شد

صد سگِ خفته بِدآن بیدار شد

حرص های رفته اندر کَتمِ(۶۲) غیب

تاختن آورد، سر بر زد ز جیب(۶۳)

مو به موی هر سگی دندان شده

وز برای حیله دُم جُنبان شده

نیمِ زیرش حیله، بالا آن غَضَب

چون ضعیف آتش، که یابد او حَطَب(۶۴)

شعله شعله می‌رسد از لامکان

می‌رود دودِ لَهَب(۶۵) تا آسمان

صد چنین سگ اندر این تن خفته‌اند

چون شکاری نیست شان بنهفته‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 637


شهوتِ رنجور ساکن می‌بُوَد

خاطرِ او سوی صِحّت می‌رود

چون ببیند نان و سیب و خربزه

در مَصاف(۶۶) آید مزه و خوفِ بَزَه(۶۷)

گر بُوَد صَبّار(۶۸)، دیدن سودِ اوست

آن تَهَیُّج(۶۹) طبعِ سُستَش را نکوست

ور نباشد صبر، پس نادیده بِه

تیر، دور اولی'(۷۰) ز مردِ بی‌زره


 

(۱) صَبوح کردن: خوردن شراب در بامدادان


(۲) صَلا: صدا زدن، آواز دادن


(۳) خُنبَک: برهم زدگی کف های دست با اصول مطابق ساز، تنبک


(۴) خُم: ظرفی سُفالین یا گِلین و بزرگ که در آن آب و دوشاب و سرکه و شراب و آرد و مانند آن کنند.


(۵) چنگ: از سازهای سیمی قدیمی که ۴۶ سیم دارد و با انگشتان دست نواخته می‌شود.


(۶) تَنتَن: صدای تنبک، نغمه، سرود، آواز


(۷) تَن زدن: خاموش بودن، کنایه از ساکت شدن است


(۸) خوش لِقا: خوش صورت، خوش دیدار


(۹) دُرنثار: نثار کننده دُر، دُرافشان


(۱۰) عازَر: برادر مریم که عیسی زنده اش کرد


(۱۱) حَشر: برانگیختن، زنده کردن


(۱۲) تَک: ته، پایین ترین نقطه


(۱۳) فَلا: جمع فلاة، بیابانها


(۱۴) عُلا: بلندی و بزرگی


(۱۵) عیش اندیش: آنکه همیشه در پی عشرت و اندیشه خوشی باشد


(۱۶) تا رگم جُنبان بُوَد: تا وقتی که جان در بدن دارم


(۱۷) خیز خیز: برخاستن و برجستن


(۱۸) نَک: اینک


(۱۹) ژاژ: یاوه، بیهوده


(۲۰) عَلّام: بسیار‌ دانا، دانشمند


(۲۱) سَتّار: بسیار‌ پوشاننده


(۲۲) کَدّ: سماجت در گدایی، در اینجا به معنی طلب


(۲۳) پایَندان: ضامن، کفیل


(۲۴) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی ارزش و بی اهمیت


(۲۵) زَعیمُ الْجَیش: فرمانده لشکر


(۲۶) لَعین: ملعون، لعنت ‌شده


(۲۷) مَهین: ضعیف و خوار، کودن


(۲۸) تُون: آتشخانه حمام


(۲۹) تَمکین: فضاگشایی اطراف اتّفاق این لحظه، پذیرفتن


(۳۰) دیدهوَر: آگاه و بصیر به حقایق و اسرار


(۳۱) حَی: زنده، از نام های خداوند


(۳۲) نَفخ: دمیدن


(۳۳) مَآب: محل بازگشت، مراد قیامت است که بازگشت همه به سوی حق است


(۳۴) بَیْنَ النَّفْخَتَیْن: میان دو دمیدن


(۳۵) زَین: زینت


(۳۶) شَین: رسوایی، عیب


(۳۷) رَیْبُ الَمنون: حوادث ناگوار


(۳۸) افسانه گشتن: مشهور شدن، آوازه پیدا کردن


(۳۹) حَنین: ناله و زاری و شیون


(۴۰) مَخدوم: سرور، آقا، کسی که به او خدمت می‌کنند


(۴۱) عِزّ: عزیز شدن، ارجمندی


(۴۲) سِبط: پیرو واقعی موسی، یهودی


(۴۳) لَعبِ معکوس: بازی وارونه


(۴۴) فَرزینبند: فرزین مهره ای است در شطرنج که امروزه به آن وزیر هم می گویند. فَرزین‌بند، شگردی است در شطرنج که اهلش از آن اطلاع دارند و تعریفش آنست که: فرزین (وزیر) به تقویت پیاده ای که پسِ او باشد، مهره حریف را پیش آمدن ندهد، چرا که اگر مهره حریف، پیاده کُشد، فرزین انتقام او را خواهد گرفت.


(۴۵) آذر: آتش


(۴۶) بِهِل: رها کن، ترک کن


(۴۷) بُوالعَجَب: هر چیز عجیب ‌و غریب


(۴۸) کمینه: کمترین


(۴۹) اِرتِقا: ترقی، به پایۀ بالاتر رسیدن


(۵۰) رَشَد: به راه راست رفتن


(۵۱) مُخْرِجُ الْحَیّ: بیرون آورنده زنده


(۵۲) لَیل: شب


(۵۳) ایلاج: وارد کردن، در آوردن چیزی در چیز دیگر


(۵۴) نَهار: روز


(۵۵) رفو: درختن پارگی و سوراخ لباس


(۵۶) زَفت: درشت، فربه، نیرومند


(۵۷) اَحوَل: لوچ، دوبین


(۵۸) خَلَل: رخنه و تباهی در کار، فساد، آسیب


(۵۹) قُلزُم: دریا


(۶۰) رَده: صف، دسته، گروه


(۶۱) تن‌زده: خاموش، ساکت


(۶۲) کَتم: پنهان کردن و پوشیده داشتن


(۶۳) جیب: گریبان


(۶۴) حَطَب: هیزم


(۶۵) لَهَب: شعله، زبانه آتش


(۶۶) مَصاف: میدان جنگ، محل صف بستن


(۶۷) بَزَه: خطا، گناه


(۶۸) صَبّار: بسیار صبر کننده


(۶۹) تَهَیُّج: به هیجان آمدن


(۷۰) اولی': سزاوارتر




************************

تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان



مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 255, Divan e Shams


خیز صبوحی کن و در ده صلا

خیز که صبح آمد و وقت دعا

کوزه پر از می کن و در کاسه ریز

خیز مزن خنبک و خم برگشا

دور بگردان و مرا ده نخست

جان مرا تازه کن ای جان فزا

خیز که از هر طرفی بانگ چنگ

در فلک انداخت ندا و صدا

تنتن تنتن شنو و تن مزن

وقت تو خوش ای قمر خوش لقا

در سرم افکن می و پابند کن

تا نروم بیهده از جا به جا

زان کف دریاصفت درنثار

آب در انداز چو کشتی مرا

پاره چوبی بدم و از کفت

گشته‌ام ای موسی جان اژدها*

عازر وقتم به دمت ای مسیح

حشر شدم از تک گور فنا

یا چو درختم که به امرِ رسول

بیخ کشان آمدم اندر فلا

هم تو بده هم تو بگو زین سپس

ای دهن و کف تو گنج بقا

خسرو تبریز تویی شمس دین

سرور شاهان جهان علا


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۵۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 2545, Divan e Shams


صلا مستان و بی‌خویشان صلا ای عیش اندیشان

صلا ای آنکه می‌دانی که تو خود عین ایشانی


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۶۸

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 668


می‌گریزم تا رگم جنبان بود

کی فرار از خویشتن آسان بود

آنکه از غیری بود او را فرار

چون ازو ببرید گیرد او قرار

من که خصمم هم منم اندر گریز

تا ابد کارِ من آمد خیز خیز

نه به هندست ایمن و نه در ختن

آنکه خصم اوست سایهٔ خویشتن


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۴۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 425


کیف مد الظل نقش اولیاست

کو دلیل نور خورشید خداست


منظور از آیه کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ ( « چگونه سایه اش را گسترد » ) اینست که ولیّ خدا مظهر کامل خداوند است. و آن سایه، یعنی آن ولیّ خدا دلیل بر نور خداوند است. یعنی او راهنمای مردم به سوی خداوند است.


مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 2, Line # 139


شکر حق را کان دعا مردود شد

من زیان پنداشتم و آن سود شد

بس دعاها کان زیان است و هلاک

وز کرم می‌نشنود یزدان پاک


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۲۱۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2219


آن دعای بیخودان خود دیگر است

آن دعا زو نیست گفت داور است

آن دعا حق می‌کند چون او فناست

آن دعا و آن اجابت از خداست


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۱۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2313


آن دعای کهنه‌ام شد مستجاب

روزی من بود کشتم نک جواب


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۳۶۶

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 2366


مر مرا لطف تو هم خوابی نمود

آن دعای بی‌حدم بازی نبود

می‌ نداند خلق اسرارِ مرا

ژاژ می‌دانند گفتارِ مرا

حقشان است و که داند رازِ غیب

غیر علام سر و ستار عیب


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۲۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 2243


کان دعای شیخ نه چون هر دعاست

فانی است و گفت او گفت خداست

چون خدا از خود سؤال و کد کند

پس دعای خویش را چون رد کند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۶۰

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 4060


هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار

چون یقین گشتش که خواهد کرد مات

فوت اسپ و پیل هستش ترهات


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۰۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 4045


دی همی‌گفتی که پایندان شدم

که بودتان فتح و نصرت دم ‌به دم

دی زعیم الجیش بودی ای لعین

وین زمان نامرد و ناچیز و مهین

تا بخوردیم آن دم تو و آمدیم

تو به تون رفتی و ما هیزم شدیم


* قرآن کریم، سوره اَعراف(۷)، آیه ۱۰۷

Quran, Sooreh Araaf(#7), Line #107


فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ 


عصايش را انداخت، اژدهايى راستين شد.


مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۲۱۲۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 1, Line # 2127


شبهه‌ای انگیزد آن شیطان دون

در فتند این جمله کوران سرنگون

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود

غیرِ آن قطب زمان دیده‌ور

کز ثباتش کوه گردد خیره‌سر


مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۵۴۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 6, Line # 1543


والله از عشق وجود جان‌پرست

کشته بر قتل دوم عاشق‌تر است

گفت قاضی من قضادارِ حی ام

حاکم اصحاب گورستان کی ام

این به صورت گر نه در گور است پست

گورها در دودمانش آمده ست

بس بدیدی مرده اندر گور تو

گور را در مرده بین ای کور تو

گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد

عاقلان از گور کی خواهند داد

گرد خشم و کینهٔ مرده مگرد

هین مکن با نقش گرمابه نبرد

شکر کن که زنده‌یی بر تو نزد

کآنکه زنده رد کند حق کرد رد

خشم احیا خشم حق و زخم اوست

که به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست**

حق بکشت او را و در پاچه ا‌ش دمید

زود قصابانه پوست از وی کشید

نفخ در وی باقی آمد تا مآب

نفخ حق نبود چو نفخهٔ آن قصاب

فرق بسیارست بین النفختین

این همه زین است و آن سر جمله شین


** قرآن کریم، سوره فتح(۴۸)، آیه ۲۹

Quran, Sooreh Fath(#48), Line #29


 سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ...


 اثر (نورانی) سجده (عبادت) بر رخسارشان پدیدار است …


مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۱۴۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 3, Line # 1145


عقل جزوی گاه چیره گه نگون

عقل کلی ایمن از ریب المنون***

عقل بفروش و هنر حیرت بخر

رو به خواری نی بخارا ای پسر

ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم

کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم

من عدم و افسانه گردم در حنین

تا تقلب یابم اندر ساجدین****


من از این به بعد در ناله و شیون و ذکر حق، فانی و مستغرق می شوم و شهرت و آوازه می یابم. تا در شمار عبادت کنندگان حقیقی در آیم.


*** قرآن کریم، سوره طور(۵۲)، آیه ۳۰

Quran, Sooreh Toor(#52), Line #30


أَمْ يَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ


يا مى‌گويند: شاعرى است و ما براى وى منتظر حوادث روزگاريم.


**** قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶) ، آیه ۲۱۷-۲۱۹

Quran, Sooreh Shoaraa(#26), Line #217-219


وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (٢١٧)


و بر خداوند عزيز بخشاینده توكل كن.


الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ (٢١٨)


همانكه ببیندت آنگاه که به نماز برمی خیزی،


وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (٢١٩)


و تبدیلت را در میان سجده کنندگان.


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۶۳

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 463


عقل جزوی عقل را بدنام کرد

کام دنیا مرد را بی‌کام کرد

آن ز صیدی حسن صیادی بدید

وین ز صیادی غم صیدی کشید

آن ز خدمت نازِ مخدومی بیافت

وین ز مخدومی ز راه عز بتافت

آن ز فرعونی اسیرِ آب شد

وز اسیری سبط صد سهراب شد

لعب معکوس است و فرزین‌بند سخت

حیله کم کن کارِ اقبال است و بخت

بر خیال و حیله کم تن تار را

که غنی ره کم دهد مکار را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۹۲

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 492


من غلام آن مس همت ‌پرست

کو به غیرِ کیمیا نارد شکست

دست اشکسته برآور در دعا

سوی اشکسته پرد فضل خدا

گر رهایی بایدت زین چاه تنگ

ای برادر رو بر آذر بی‌درنگ

مکرِ حق را بین و مکرِ خود بهل

ای ز مکرش مکرِ مکاران خجل

چونکه مکرت شد فنای مکرِ رب

برگشایی یک کمینی بوالعجب

که کمینهٔ آن کمین باشد بقا

تا ابد اندر عروج و ارتقا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۴۹

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 549


چون ز مرده زنده بیرون می‌کشد

هر که مرده گشت او دارد رشد

چون ز زنده مرده بیرون می‌کند

نفس زنده سوی مرگی می‌تند

مرده شو تا مخرج الحی الصمد

زنده‌يی زین مرده بیرون آورد


مرده شو، یعنی از نفس و نفسانیّات پاک شو تا خداوند بی نیاز که زنده را از مُرده بیرون می آورد، زنده ای را از مُرده تو بیرون آورد.


دی شوی بینی تو اخراج بهار

لیل گردی بینی ایلاج نهار


اگر تو زمستان شوی، یعنی اگر تو درخت وجودت را از برگ و بارِ انانیّت و «من» و «مایی» بتکانی و لخت و عریان سازی، خواهی دید که حضرت حق از باطن تو بهار معنوی را آشکار خواهد کرد و درخت وجودت را از برگ ها و شکوفه ها و میوه های حقیقت و معرفت آکنده می سازد. و اگر شب شوی، یعنی هر گاه از رونق و جلوه گری نفس امّاره خود ممانعت کنی، و یا هر گاه جانب خُمول و گمنامی و گریز از شهرت طلبی را پیشه خود سازی خواهی دید که حضرت حق روز پر فروز معرفت را در باطنت تابان سازد.


بر مکن آن پر که نپذیرد رفو

روی مخراش از عزا ای خوب‌رو

آنچنان رویی که چون شمس ضحاست

آنچنان رخ را خراشیدن خطاست

زخمِ ناخن بر چنان رخ کافری ست

که رخ مه در فراق او گریست

یا نمی‌بینی تو روی خویش را

ترک کن خوی لجاج اندیش را


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۵۸۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 587


غیر معشوق ار تماشایی بود

عشق نبود هرزه سودایی بود

عشق آن شعله‌ست کو چون بر فروخت

هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت

تیغ لا در قتل غیرِ حق براند

در نگر زآن پس که بعد لا چه ماند

ماند الا الله باقی جمله رفت

شاد باش ای عشق شرکت‌سوزِ زفت

خود همو بود آخرین و اولین*****

شرک جز از دیدهٔ احول مبین


اول و آخر همان حضرت حق است. شرک را بجز از چشم دو بینان نمی توان دید.


ای عجب حسنی بود جز عکس آن

نیست تن را جنبشی از غیر جان

آن تنی را که بود در جان خلل

خوش نگردد گر بگیری در عسل


***** قرآن کریم، سوره حدید(۵۷)، آیه ۳

Quran, Sooreh Hadid(#57), Line #3


هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ


اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.


مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۶۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 65, Divan e Shams


چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد

ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۲۵

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 625


کامتحان را شرط باشد اختیار

اختیاری نبودت بی‌اقتدار 

میل ها همچون سگان خفته‌اند

اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند

چونکه قدرت نیست خفتند این رده

همچو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده

تا که مرداری در آید در میان

نفخ صورِ حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خری مردار شد

صد سگ خفته بدآن بیدار شد

حرص های رفته اندر کتم غیب

تاختن آورد سر بر زد ز جیب

مو به موی هر سگی دندان شده

وز برای حیله دم جنبان شده

نیم زیرش حیله بالا آن غضب

چون ضعیف آتش که یابد او حطب

شعله شعله می‌رسد از لامکان

می‌رود دود لهب تا آسمان

صد چنین سگ اندر این تن خفته‌اند

چون شکاری نیست شان بنهفته‌اند


مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۶۳۷

Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book # 5, Line # 637


شهوت رنجور ساکن می‌بود

خاطرِ او سوی صحت می‌رود

چون ببیند نان و سیب و خربزه

در مصاف آید مزه و خوف بزه

گر بود صبار دیدن سود اوست

آن تهیج طبع سستش را نکوست

ور نباشد صبر پس نادیده به

تیر دور اولی ز مرد بی‌زره

Back

Privacy Policy

Today visitors: 385

Time base: Pacific Daylight Time