برنامه شماره ۸۵۳ گنج حضور
اجرا: پرویز شهبازی
۱۳۹۹ تاریخ اجرا: ۹ فوریه ۲۰۲۱ - ۲۲ بهمن
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۵۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1553, Divan e Shams
ما صحبتِ همدگر گُزینیم
بر دامنِ همدگر نِشینیم
یاران، همه پیشتر نِشینید
تا چهرهٔ همدگر ببینیم
ما را ز درون موافقتهاست
تا ظَن(۱) نَبَری که ما همینیم
این دَم که نشستهایم با هم
می بر کف و گُل در آستینیم
از عین به غیب(۲) راه بُردیم
زیرا همراه پیک دینیم
از خانه به باغ راه داریم
همسایهٔ سَرو و یاسمینیم
هر روز به باغ اندر آییم
گُلهای شکفته صد ببینیم
وز بهرِ نثارِ عاشقان را
دامن دامن ز گُل بچینیم
از باغ هر آنچه جمع کردیم
در پیش نَهیم و برگُزینیم
از ما دلِ خویش دَرمَدُزدید
ما دزد نِهایم، ما اَمینیم
اینک دَمِ ما نسیمِ آن گُل
ما گُلبُنِ(۳) گلشنِ یقینیم
عالَم پُر شد نسیمِ آن گُل
یعنی که بیا که ما چنینیم
بومان بِبَرَد، چو بوی بُردیم(۴)
مِه مان کند ار چه ما کِهینیم(۵)
هر چند کمین غلامِ عشقیم
چون عشق نِشَسته در کَمینیم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۸۸۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #888
از برایِ آن دلِ پُر نور و بِر(۶)
هست آن سلطانِ دل ها منتظر
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۹۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #921
دیده ما چون بسی علّت(۷) دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست
دید ما را دید او نِعْمَ الْعِوَض(۸)
یابی اندر دید او کل غَرَض
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #127
پس بنه بر جای هر دَم را عِوَض
تا ز وَاسْجُدْ واقتَرِبْ یابی غرض
قرآن کریم، سوره علق(۹۶)، آیه ۱۹
Quran, Sooreh Al-Alaq(#96), Line #19
« كَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ.»
« نه، هرگز، از او پيروى مكن و سجده كن و
به خدا نزديك شو.»
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٢٠٩
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1209
سجده آمد کندنِ خشتِ لَزِب(۹)
موجبِ قربی که وَاسْجُدْ واقتَرِبْ
« کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن
است و سجود، موجب قرب بنده به حق می شود.»
مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۲۶۷۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #2670
حکمِ حق گُسترد بهر ما بِساط
که بگویید از طریقِ اِنبساط
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1580, Divan e Shams
تا دلبرِ خویش را نبینیم
جُز در تَکِ خونِ دل نَشینیم
ما بِهْ نَشَویم از نصیحت
چون گمرهِ عشقِ آن بهینیم
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1566, Divan e Shams
تا با تو قرین شدست جانم
هر جا که رَوَم، به گلستانم
تا صورتِ تو قرینِ دل شد
بر خاک نِیَم، بر آسمانم
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #2634
حقِ ذاتِ پاکِ الله الصَّمَد
که بُوَد بِه مارِ بَد از یارِ بَد
مارِ بَد جانی ستاند از سَلیم
یارِ بَد آرد سوی نارِ مقیم
از قَرین بیقول و گفت و گوی او
خو بدزدد دل نهان از خوی او
مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۳۲۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #3, Line #1323
جز خضوع و بندگیّ و اضطرار
اندرین حضرت ندارد اعتبار
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۵۷۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #574
من نمیگویم مرا هدیه دهید
بلکه گفتم لایق هدیه شوید
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۱۶۳
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2163
هر که خواهد همنشینیِّ خدا
تا نشیند در حضورِ اولیا
از حضورِ اولیا گر بِسکُلی(۱۰)
تو هلاکی ز آنکه جزوِ بی کُلی
هر که را دیو از کریمان وا بَرَد
بی کَسَش یابد، سرش را او خَورَد
یک بَدَست(۱۱) از جمع رفتن یک زمان
مکرِ شیطان باشد، این نیکو بدان
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۹۵۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #1957
ترس و نومیدیت دان آواز غول
میکشد گوش تو تا قَعرِ سُفول(۱۲)
هر ندایی که تو را بالا کشید
آن ندا میدان که از بالا رسید
هر ندایی که تو را حرص آورد
بانگ گرگی دان که او مردم دَرَد
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۱۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #316
چون بسی ابلیسِ آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۲۸
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #328
قبله جان را چو پنهان کرده اند
هر کسی رُو جانبی آورده اند
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #407
در زمانه صاحبِ دامی بُوَد؟
همچو ما احمق که صیدِ خود کند؟
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۳۳۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #2330
هر که بستاید تو را، دشنام دِه
سود و سرمایه به مُفْلِس وام دِه
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۲۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1221
دیو چون عاجز شود در اِفتِتان
اِستِعانَت جوید او زین اِنسیان
که شما یارید با ما، یاریی
جانبِ مایید جانب داریی
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۱۹۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #3196
تا کُنی مَر غیر را حَبْر و سَنی
خویش را بَدخو و خالی میکُنی
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۳۴۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #3342
چشم داری تو، به چشمِ خود نِگر
مَنگر از چشمِ سفیهی بیخبر
گوش داری تو، به گوشِ خود شنو
گوشِ گولان را چرا باشی گرو؟
بی ز تقلیدی، نظر را پیشه کن
هم برایِ عقلِ خود اندیشه کن
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1232
نه تو اَعطَیناکَ کَوثَر خواندهای؟
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای؟
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشته ست و ناخوش، ای عَلیل
توبه کن، بیزار شو از هر عَدو
کو ندارد آبِ کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرُو
او محمدخوست با او گیر خو
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۲۳۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #1237
هر که را دیدی ز کوثر خشک لب
دشمنش میدار همچون مرگ و تب
گر چه بابای تو است و مامِ(۱۳) تو
کو حقیقت هست خونآشامِ تو
از خلیلِ(۱۴) حق بیاموز این سِیَر(۱۵)
که شد او بیزار اول از پدر
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۲۲۵
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2225
هر ولی را نوح و کشتیبان شناس
صحبتِ این خلق را طوفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهای نر
ز آشنایان و ز خویشان کن حَذَر
در تلاقی روزگارت میبرند
یادهاشان غایبیات میچرند
مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #6, Line #2634
نردِ دل با همدگر میباختند
از وَساوِس(۱۶) سینه میپرداختند
هر دو را دل از تلاقی مُتَّسِع(۱۷)
همدگر را قصّهخوان و مُستَمِع(۱۸)
رازگویان با زبان و بیزبان
اَلْجَماعَه رَحْمَه را تأویل دان*
« جماعت مایهٔ رحمت است.»
آن اَشِر(۱۹) چون جفتِ آن شاد آمدی
پنج ساله قصّهاش یاد آمدی
* حدیث
« اَلْجَماعَةُ رَحْمَةٌ و فیِ الْفُرقَةِ عَذابٌ.»
« در جمع و جماعت، رحمت است و در جدایی
و تفرقه، عذاب.»
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۳۰۱۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #3017
این چنین شه را ز لشکر زحمت است
لیک همره شد، جماعت رحمت است
این چنین مه را ز اَختر ننگ هاست
او میانِ اَختران، بهرِ سَخاست(۲۰)
امرِ شاوِرهُم پیمبر را رسید*
گرچه رایی نیست رایَش را نَدید(۲۱)
در ترازو، جو رفیقِ زر شده ست
نَی از آنکه جو چو زر، گوهر شده ست
روح، قالب را کُنون همره شده ست
مدّتی سگ، حارِسِ دَرگه شده ست**
* قرآن کریم، سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۵۹
Quran, Sooreh Al-i-Imran(#3), Line #159
«… وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ…»
«… در كارها با ايشان مشورت كن…»
** قرآن کریم، سوره کهف(۱۸)، آیه ۱۸
Quran, Sooreh Al-Kahf(#18), Line #18
«… وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ…»
«… و سگشان بر درگاه غار دو دست خويش دراز
كرده بود…»
مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۶۷
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Qazal)# 1567, Divan e Shams
امروز مرا چه شد؟ چه دانم
امروز من از سَبُک دِلانم
در دیدهٔ عقل بس مَکینَم(۲۲)
در دیدهٔ عشق بیمکانم
مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۶۱۲
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #2, Line #612
تو مکانی، اصلِ تو در لامکان
این دکان بر بند و بگشا آن دکان
افسوس که ساکنِ زمینم
انصاف که صارِمِ(۲۳) زمانم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۰۳۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #2034
این عجب که جان به زندان اندر است
وآنگهی مِفتاحِ(۲۴) زندانش به دست
این طُرفه که با تَنِ زمینی
بر پشتِ فلک همی دَوانم
آن بار که چرخ بَرنَتابد
از قوّتِ عشق می کشانم
از سینهٔ خویش آتشش را
تا سینهٔ سنگ می رسانم
از لذّت و از صفایِ قَندش
پُر شَهد شُدست این دهانم
از مشکلِ شمسِ حقّ تبریز
من نکتهٔ مشکلِ جهانم
مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۴۱۴
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #4, Line #414
جانِ گُرگان و سگان هر یک جداست
مُتّحد جان هایِ شیرانِ خداست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۶۸۱
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #681
در معانی، قسمت و اَعداد نیست
در معانی تجزیه و اَفراد نیست
اتّحادِ یار، با یاران خَوش است
پایِ معنیگیر، صورت سرکَش است
صورتِ سرکَش، گُدازان کُن به رنج
تا ببینی زیرِ او وحدت، چو گنج
ور تو نگدازی، عنایت هایِ او
خود گُدازد، ای دلم مولایِ او
او نماید هم به دلها خویش را
او بدوزد خرقهٔ درویش را
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۵۰۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #500
او ز یکرنگیِّ عیسی، بو نداشت
وز مِزاجِ خُمِّ عیسی، خُو نداشت
جامهٔ صدْ رنگ از آن خُمِّ صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا
نیست یکرنگی(۲۵) کزو خیزد مَلال
بل مثالِ ماهی و آبِ زلال
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یُبوست(۲۶) جنگهاست
مولوی، مثنوی، دفتر اول، بیت ۱۹۴۰
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #1, Line #1940
گَه توی گویم تو را، گاهی منم
هر چه گویم، آفتابِ روشنم
هر کجا تابم ز مِشکاتِ(۲۷) دَمی
حل شد آنجا مشکلاتِ عالمی
ظلمتی را کآفتابش بر نداشت
از دَمِ ما، گردد آن ظلمت چو چاشْت(۲۸)
مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۳۶
Rumi( Molana Jalaleddin) Poem(Mathnavi), Book #5, Line #236
« گواهیِ فعل و قولِ بیرونی بر ضمیر و نورِ اندرونی »
فعل و قول آمد گواهانِ ضمیر
زین دو بر باطن تو استدلال گیر
چون ندارد سَیرِ سِرَّت در درون
بنگر اندر بولِ(۲۹) رنجور از برون
فعل و قول آن بولِ رنجوران بُوَد
که طبیبِ جسم را بُرهان بُوَد
وآن طبیبِ روح در جانش رَوَد
وز رَهِ جان اندر ایمانش رَوَد
حاجتش نآید به فعل و قولِ خوب
اِحذَرُوهُمْ(۳۰)، هُمْ جَواسیسُ الْقُلُوب*
از آنان حذر کنید یعنی در برخورد با آنان حواستان جمع
باشد که ایشان جاسوس دلها هستند، یعنی از احوال درونی
شما خبر دارند.
این گواهِ فعل و قول از وی بجُو
کو به دریا نیست واصل، همچو جُو
« در بیانِ آنکه نور خود از اندرونِ شخص منوّر، بیآنکه
فعلی و قولی بیان کند گواهی دهد بر نورِ وی »
لیک نورِ سالکی(۳۱) کز حد گذشت
نورِ او پُر شد بیابانها و دشت
شاهدیّاش فارغ آمد از شهود
وز تکلّف ها و جان بازیّ و جُود
نورِ آن گوهر چو بیرون تافته ست
زین تَسَلُّس ها(۳۲) فراغت یافته ست
پس مَجُو از وی گواهِ فعل و گفت
که ازو هر دو جهان چون گُل شِکُفت
این گواهی چیست؟ اظهارِ نهان
خواه قول و خواه فعل و غیرِ آن
که غرض اظهارِ سِرِّ جوهر است
وصف، باقی، وین عَرَض بر مَعْبَر(۳۳) است
این نشانِ زَر، نمانَد بر مِحَک(۳۴)
زَر بمانَد نیکنام و بی زِ شَک
این صَلات(۳۵) و این جهاد و این صیام
هم نمانَد، جان بمانَد نیکنام
جان چنین افعال و اقوالی نمود
بر مِحَکِّ امر، جوهر را بسود(۳۶)
که اعتقادم راست است اینک گواه
لیک هست اندر گواهان اشتباه
تَزکیه(۳۷) باید گواهان را، بِدان
تزکیه ش صدقی که موقوفی(۳۸) بِدآن
این را بدان که گواه های تو بر صحّتِ ایمانت باید پاک و
بی غش باشد، و پاکی و خلوص شاهدان ایمانت همانا
صدقی است که تو به آن پای بندی.
حفظِ لفظ اندر گواه قولی است
حفظِ عهد اندر گواهِ فعلی است
گر گواهِ قول کژ گوید، رَد است
ور گواهِ فعل کژ پوید، رَد است
قول و فعلِ بیتَناقُض(۳۹) بایَدَت
تا قبول اندر زمان بیش آیَدَت
سَعیُکُم شَتّی(۴۰)، تناقض اندرید**
روز میدوزید، شب بر میدَرید
تلاش های شما پراکنده و گونه گون است، و شما در
دام تناقض گرفتار آمده اید. چنانکه مثلا روز می دوزید
و شب همان را پاره می کنید.
پس گواهی با تناقض کِه شْنَوَد؟
یا مگر حِلمی(۴۱) کُند از لطفِ خَود
فعل و قول، اظهارِ سِرّ است و ضَمیر
هر دو پیدا میکند سِرِّ سَتیر(۴۲)
چون گواهت تزکیه شد، شد قبول
ورنه مَحبوس(۴۳) است اندر مول مول(۴۴)
تا تو بِسْتیزی، ستیزند ای حَرون(۴۵)
فَانْتَظِرْهُم، اِنَّهُمْ مُنتَظِرون***
ای سرکش اگر با حقیقت بستیزی و همچنان بر ریا و نفاقت
پافشاری کنی، پاکان و حقیقت طلبان نیز با تو ستیز خواهند
کرد. منتظر آنان باش که ایشان نیز منتظران اند.
« اِحذَرُوهُمْ فَاِنَّهُمْ جَواسیسُ الْقُلُوب »
« بر حذر باشید از اینان که همانا ایشانند جاسوسان دلها »
** قرآن کریم، سوره لیل(۹۲)، آیه ۴
Quran, Sooreh Al-Lail(#92), Line #4
« إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ »
« كه: همانا كوششهاى شما پراکنده و گونه گون است.»
***۱ قرآن کریم، سوره سجده(۳۲)، آیه ۳۰
Quran, Sooreh As-Sajdah(#32), Line #30
« فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ »
پس، از ايشان اعراض كن و منتظر باش، كه آنها نيز منتظرانند.
***۲ قرآن کریم، سوره الغاشية(۸۸)، آیه ۲۶-۲۱
Quran, Sooreh Al-Ghaashiya(#88), Line #21-26
« فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ.» (٢١)
« پس پند ده، كه تو پند دهندهاى هستى.»
« لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ.» (٢٢)
« تو بر آنان فرمانروا نيستى.»
« إِلَّا مَنْ تَوَلَّىٰ وَكَفَرَ،» (٢٣)
« مگر آن كس كه رويگردان شد و كفر ورزيد،»
« فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ.» (۲۴)
« پس خدايش به عذاب بزرگتر عذاب مىكند.
« إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ.» (۲۵)
« هر آينه بازگشتشان به سوى ماست.»
« ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ.» (۲۶)
« سپس حسابشان با ماست.»
(۱) ظَنّ: گمان، شک، حدس
(۲) غیب: مجرّد، نادیدنی
(۳) گُلبُنِ: درخت گل، بوتهٔ گل
(۴) چو بوی بُردیم: چون به بوی او پی بردیم، این بوی ما را به سوی او خواهد برد.
(۵) کِهین: کوچکتر، کهتر
(۶) بِرّ: نیکی، نیکویی
(۷) علّت: بیماری
(۸) نِعْمَ الْعِوَض: بهترین عوض
(۹) لَزِب: چسبنده
(۱۰) بسکُلی: جدا شوی، بریده شوی. از مصدر سِکُلیدن
(۱۱) بَدَست: وَجَب
(۱۲) سُفول: پستی
(۱۳) مام: مادر
(۱۴) خلیل: ابراهیم خلیل الله
(۱۵) سِیَر: جمع سیره به معنی سنّت و روش
(۱۶) وَساوِس: جمع ِ وسواس، به معنی اندیشه ٔ بد و آنچه در دل گذرد.
(۱۷) مُتَّسِع: گشاد، با وسعت
(۱۸) مُستَمِع: شنونده، گوش دهنده
(۱۹) اَشِر: خودبین، متکبّر، سرمست
(۲۰) سَخا: بخشش و جوانمردی
(۲۱) نَدید: همتا، نظیر
(۲۲) مَکین: جاگرفته، جای گیر، جای گزین
(۲۳) صارِم: دلیر، دلاور، بُرنده (شمشیر)
(۲۴) مِفتاح: کلید
(۲۵) یکرنگی: مجازاً به معنی دوستیِ بی غرض و نفاق است.
(۲۶) یُبوست: خشکی
(۲۷) مِشکات: چراغدان
(۲۸) چاشْت: هنگام روز و نیمروز
(۲۹) بول: ادرار
(۳۰) اِحذَرُوهُمْ: بترسید و حذر کنید کنید از ایشان
(۳۱) سالک: زاهد، پارسا
(۳۲) تَسَلُّس: مکّاری و سالوس گری
(۳۳) عَرَض بر مَعْبَر: یعنی صورتِ همه اعمال و اقوال آدمی زائل می شود.
(۳۴) مِحَک: سنگِ زَر. سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند.
(۳۵) صَلات: نماز، دعا
(۳۶) سودَن: ساییدن، نرم کردن چیزی
(۳۷) تَزکیه: پاکیزه کردن
(۳۸) موقوف: مقیّد، وابسته
(۳۹) تَناقُض: با هم ضدّ و نقیض بودن، مخالف بودن چیزی با چیزی
(۴۰) شَتّی: پراکنده
(۴۱) حِلم: بردباری، شکیبایی
(۴۲) سَتیر: پوشیده
(۴۳) مَحبوس: زندانی شده، اسیر شده
(۴۴) مول مول: تاخیر کردن، درنگ کردن
(۴۵) حَرون: سرکش، نافرمان
************************
تمام اشعار برنامه بر اساس فرمت سایت گنج نما برای جستجوی آسان
ما صحبت همدگر گزینیم
بر دامن همدگر نشینیم
یاران، همه پیشتر نشینید
تا چهره همدگر ببینیم
تا ظن نبری که ما همینیم
این دم که نشستهایم با هم
می بر کف و گل در آستینیم
از عین به غیب راه بردیم
همسایه سرو و یاسمینیم
گلهای شکفته صد ببینیم
وز بهر نثار عاشقان را
دامن دامن ز گل بچینیم
در پیش نهیم و برگزینیم
از ما دل خویش درمدزدید
ما دزد نهایم ما امینیم
اینک دم ما نسیم آن گل
ما گلبن گلشن یقینیم
عالم پر شد نسیم آن گل
بومان ببرد چو بوی بردیم
مه مان کند ار چه ما کهینیم
هر چند کمین غلام عشقیم
چون عشق نشسته در کمینیم
از برای آن دل پر نور و بر
هست آن سلطان دل ها منتظر
دیده ما چون بسی علت دروست
دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض
پس بنه بر جای هر دم را عوض
تا ز واسجد واقترب یابی غرض
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید از طریق انبساط
تا دلبر خویش را نبینیم
جز در تک خون دل نشینیم
ما به نشویم از نصیحت
چون گمره عشق آن بهینیم
هر جا که روم به گلستانم
تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نیم بر آسمانم
حق ذات پاک الله الصمد
که بود به مار بد از یار بد
مار بد جانی ستاند از سلیم
یار بد آرد سوی نار مقیم
از قرین بیقول و گفت و گوی او
جز خضوع و بندگی و اضطرار
هر که خواهد همنشینی خدا
تا نشیند در حضور اولیا
از حضور اولیا گر بسکلی
تو هلاکی ز آنکه جزو بی کلی
هر که را دیو از کریمان وا برد
بی کسش یابد سرش را او خورد
یک بدست از جمع رفتن یک زمان
مکر شیطان باشد این نیکو بدان
میکشد گوش تو تا قعر سفول
بانگ گرگی دان که او مردم درد
چون بسی ابلیس آدمروی هست
هر کسی رو جانبی آورده اند
در زمانه صاحب دامی بود
همچو ما احمق که صید خود کند
هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
دیو چون عاجز شود در افتتان
استعانت جوید او زین انسیان
جانب مایید جانب داریی
تا کنی مر غیر را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی میکنی
چشم داری تو به چشم خود نگر
منگر از چشم سفیهی بیخبر
گوش داری تو به گوش خود شنو
گوش گولان را چرا باشی گرو
بی ز تقلیدی نظر را پیشه کن
هم برای عقل خود اندیشه کن
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
بر تو خون گشته ست و ناخوش ای علیل
توبه کن، بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرو
گر چه بابای تو است و مام تو
کو حقیقت هست خونآشام تو
از خلیل حق بیاموز این سیر
صحبت این خلق را طوفان شناس
ز آشنایان و ز خویشان کن حذر
نرد دل با همدگر میباختند
از وساوس سینه میپرداختند
هر دو را دل از تلاقی متسع
همدگر را قصهخوان و مستمع
الجماعه رحمه را تاویل دان*
آن اشر چون جفت آن شاد آمدی
پنج ساله قصهاش یاد آمدی
لیک همره شد جماعت رحمت است
این چنین مه را ز اختر ننگ هاست
او میان اختران بهر سخاست
امر شاورهم پیمبر را رسید*
گرچه رایی نیست رایش را ندید
در ترازو جو رفیق زر شده ست
نی از آنکه جو چو زر گوهر شده ست
روح قالب را کنون همره شده ست
مدتی سگ حارس درگه شده ست**
امروز مرا چه شد چه دانم
امروز من از سبک دلانم
در دیده عقل بس مکینم
در دیده عشق بیمکانم
تو مکانی اصل تو در لامکان
افسوس که ساکن زمینم
انصاف که صارم زمانم
وآنگهی مفتاح زندانش به دست
این طرفه که با تن زمینی
بر پشت فلک همی دوانم
آن بار که چرخ برنتابد
از قوت عشق می کشانم
از سینه خویش آتشش را
تا سینه سنگ می رسانم
از لذت و از صفای قندش
پر شهد شدست این دهانم
از مشکل شمس حق تبریز
من نکته مشکل جهانم
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جان های شیران خداست
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوش است
پای معنیگیر صورت سرکش است
صورت سرکش گدازان کن به رنج
تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ور تو نگدازی عنایت های او
خود گدازد ای دلم مولای او
او بدوزد خرقه درویش را
او ز یکرنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خم عیسی خو نداشت
جامه صد رنگ از آن خم صفا
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
ماهیان را با یبوست جنگهاست
گه توی گویم تو را گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
ظلمتی را کافتابش بر نداشت
از دم ما گردد آن ظلمت چو چاشت
فعل و قول آمد گواهان ضمیر
چون ندارد سیر سرت در درون
بنگر اندر بول رنجور از برون
فعل و قول آن بول رنجوران بود
که طبیب جسم را برهان بود
وآن طبیب روح در جانش رود
وز ره جان اندر ایمانش رود
حاجتش ناید به فعل و قول خوب
احذروهم هم جواسیس القلوب*
این گواه فعل و قول از وی بجو
کو به دریا نیست واصل همچو جو
لیک نور سالکی کز حد گذشت
نور او پر شد بیابانها و دشت
شاهدی اش فارغ آمد از شهود
وز تکلف ها و جان بازی و جود
نور آن گوهر چو بیرون تافته ست
زین تسلس ها فراغت یافته ست
پس مجو از وی گواه فعل و گفت
که ازو هر دو جهان چون گل شکفت
این گواهی چیست اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غیر آن
که غرض اظهار سر جوهر است
وصف باقی وین عرض بر معبر است
این نشان زر نماند بر محک
زر بماند نیکنام و بی ز شک
این صلات و این جهاد و این صیام
هم نماند جان بماند نیکنام
بر محک امر جوهر را بسود
تزکیه باید گواهان را بدان
تزکیه ش صدقی که موقوفی بدآن
حفظ لفظ اندر گواه قولی است
حفظ عهد اندر گواه فعلی است
گر گواه قول کژ گوید رد است
ور گواه فعل کژ پوید رد است
قول و فعل بیتناقض بایدت
تا قبول اندر زمان بیش آیدت
سعیکم شتی تناقض اندرید**
روز میدوزید شب بر میدرید
پس گواهی با تناقض که شنود
یا مگر حلمی کند از لطف خود
فعل و قول اظهار سر است و ضمیر
هر دو پیدا میکند سر ستیر
چون گواهت تزکیه شد شد قبول
ورنه محبوس است اندر مول مول
تا تو بستیزی ستیزند ای حرون
فانتظرهم انهم منتظرون***
Privacy Policy
Today visitors: 2233 Time base: Pacific Daylight Time